#امام_حسن_مجتبی علیه السّلام
▪️مسمومیّت شدید امام حسن علیه السّلام
⭕️ گزارشاتی که از نحوه شهادت امام حسن علیه السّلام رسیده، دال بر این است که آن حضرت را چندین بار مسموم کردند، که آخرین بار شدّت بیشتری داشت و منجر به شهادت ایشان شد.
١ - حافظ (ابو نعیم) در کتاب "حلیة الأولیاء" از عمیر بن اسحاق نقل میکند که گفت: من با مرد دیگری برای عیادت حسن بن علی علیهما السّلام به حضور آن حضرت مشرّف شدیم. حضرت به آن شخص فرمودند: بگو هرچه میخواهی. گفت: نه به خدا، من از تو درخواستی نمیکنم تا اینکه خداوند تو را شفا دهد، آنگاه درخواست خواهم کرد. حضرت از روی درد برای قضای حاجت، رفت و بازگشت، و فرمود: از من طلب کن قبل از اینکه دیگر نتوانی از من طلب کنی. وی گفت: ان شاء اللّه که عافیت بتو خواهد رسید. حضرت فرمود: من قسمتی از کبد خود را از دست دادهام، تا بحال چندین بار مسموم شدهام، ولی تاکنون مثل این بار مسموم نشده بودم! ( أُلْقِیَتْ طَائِفَةٌ مِنْ کَبِدِی وَ إِنِّی قَدْ سُقِیتُ السَّمَّ مِرَاراً فَلَمْ أُسْقَ مِثْلَ هَذِهِ الْمَرَّةِ _ ج٢ ص٣٨)
٢ - از جنادة بن ابیامیه نقل است که گفت: در آن بیماری که حسن بن علی (علیهما السّلام) به واسطه آن از دنیا رفت، به حضور آن حضرت مشرّف شدم. جلوی آن بزرگوار طشتی بود، خون از دهان مبارکش در میان آن طشت میریخت، و نیز قطعات کبدش که به وسیله آن زهری که از طرف معاویه به آن بزرگوار داده شده، بود خارج میشد. (دَخَلْتُ عَلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فِی مَرَضِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ وَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَسْتٌ یُقْذَفُ عَلَیْهِ الدَّمُ وَ یَخْرُجُ کَبِدُهُ قِطْعَةً قِطْعَةً مِنَ السَّمِّ الَّذِی أَسْقَاهُ مُعَاوِيَة _ کفایة الأثر، ص ٢٢۶)
٣ - ابن ابی الحدید از مدائنی نقل میکند که گفت: امام حسن چهار مرتبه مسموم شد. در مرتبه آخر فرمود: من چند بار مسموم شدهام، ولی هیچ مرتبهای به اندازه این بار سختی نکشیدم. (سُقِیَ الْحَسَنُ السَّمَّ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ فَقَالَ لَقَدْ سُقِیتُهُ مِرَاراً فَمَا شَقَّ عَلَیَّ مِثْلَ مَشَقَّتِهِ هَذِهِ الْمَرَّةِ _ شرح نهج البلاغه، ج١۶ ص١٠)
۴ - راوی گوید: مشغول گفتگو با امام حسن علیه السّلام بودم که ناگاه خون بالا آورد و طشتی را طلب کرد که قبلا از خون دهانش پر شده بود. من گفتم: یا ابن رسول اللّه! این خونها چیست؟ من تو را در حال درد کشیدن میبینم. فرمود: آری، معاویه ستمکار، شخصی را تحریک نموده و مرا مسموم کرده است، همان طور که میبینی جگرم قطعهقطعه خارج میشود. گفتم: پس چرا معالجه نمیکنی؟ فرمود: دو مرتبه مرا مسموم نموده و این مرتبه سوّم است که دوایی برایش پیدا نمیکنم.
به من اطّلاع داده شد که معاویه برای پادشاه روم نوشته و تقاضا کرده بود: مقداری زهر کُشنده که آشامیدنی باشد برای وی بفرستد. پادشاه روم در جوابش نوشت: دین و مذهب ما جایز نمیداند که برای کشتن کسی که سر جنگ با ما ندارد تو را یاری کنیم. معاویه دوباره نوشت: این مرد، پسر همان مردی است که در تهامه شورش کرده بود، وی شورش کرده و سلطنت پدرش را درخواست میکند❗️من قصد دارم که شخصی را تحریک کنم تا این زهر آشامیدنی را به خورد او دهد و بدین وسیله مردم و شهرها را از دست او راحت نمایم!!! آنگاه معاویه هدایایی برای پادشاه روم فرستاد. پادشاه روم یک شربت زهر آشامیدنی را برای معاویه فرستاد که من به خاطر دسیسهای که کرده آن را آشامیدهام و پادشاه برای وی شروطی گذاشته است. (...وَ هُوَ یُکَلِّمُنِی إذا [إِذْ] تَنَخَّعَ الدَّمَ فَدَعَا بِطَسْتٍ فَحُمِلَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ مَلْئَانُ مِمَّا خَرَجَ مِنْ جَوْفِهِ مِنَ الدَّمِ فَقُلْتُ لَهُ مَا هَذَا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی لَأَرَاکَ وَجِعاً قَالَ أَجَلْ دَسَّ إِلَیَّ هَذَا الطَّاغِیَةُ مَنْ سَقَانِی سَمّاً فَقَدْ وَقَعَ عَلَی کَبِدِی فَهُوَ یَخْرُجُ قِطَعاً... إحتجاج، ص١۴٩)
۵ - علی بن الحسین علیهما السّلام فرمودند: پدرم امام حسین (علیه السّلام) در اوایلی که امام حسن (علیه السّلام) مسموم شده بود نزد ایشان رفت. امام حسن (علیه السّلام) برای روا کردن حاجت شخصی برخاست و رفت؛ هنگامی که بازگشت فرمودند: من چند مرتبه مسموم شدهام، ولی هرگز اینگونه نبودم، زیرا قسمتی از کبد خود را از دست دادهام و احساس میکنم آن را با چوبی زیر و رو میکنم! (دَخَلَ الْحُسَیْنُ عَلَی عَمِّی الْحَسَنِ حِدْثَانَ مَا سُقِیَ السَّمَّ فَقَامَ لِحَاجَةِ الْإِنْسَانِ ثُمَّ رَجَعَ فَقَالَ سُقِیتُ السَّمَّ عِدَّةَ مَرَّاتٍ وَ مَا سُقِیتُ مِثْلَ هَذِهِ لَقَدْ لَفَظْتُ طَائِفَةً مِنْ کَبِدِی وَ رَأَیْتُنِی أَقْلِبُهُ بِعُودٍ فِی یَدِی _ مروج الذهب، ج٢ ص۴٢٧)
▪️مسمومیّت شدید امام حسن علیه السّلام
⭕️ گزارشاتی که از نحوه شهادت امام حسن علیه السّلام رسیده، دال بر این است که آن حضرت را چندین بار مسموم کردند، که آخرین بار شدّت بیشتری داشت و منجر به شهادت ایشان شد.
١ - حافظ (ابو نعیم) در کتاب "حلیة الأولیاء" از عمیر بن اسحاق نقل میکند که گفت: من با مرد دیگری برای عیادت حسن بن علی علیهما السّلام به حضور آن حضرت مشرّف شدیم. حضرت به آن شخص فرمودند: بگو هرچه میخواهی. گفت: نه به خدا، من از تو درخواستی نمیکنم تا اینکه خداوند تو را شفا دهد، آنگاه درخواست خواهم کرد. حضرت از روی درد برای قضای حاجت، رفت و بازگشت، و فرمود: از من طلب کن قبل از اینکه دیگر نتوانی از من طلب کنی. وی گفت: ان شاء اللّه که عافیت بتو خواهد رسید. حضرت فرمود: من قسمتی از کبد خود را از دست دادهام، تا بحال چندین بار مسموم شدهام، ولی تاکنون مثل این بار مسموم نشده بودم! ( أُلْقِیَتْ طَائِفَةٌ مِنْ کَبِدِی وَ إِنِّی قَدْ سُقِیتُ السَّمَّ مِرَاراً فَلَمْ أُسْقَ مِثْلَ هَذِهِ الْمَرَّةِ _ ج٢ ص٣٨)
٢ - از جنادة بن ابیامیه نقل است که گفت: در آن بیماری که حسن بن علی (علیهما السّلام) به واسطه آن از دنیا رفت، به حضور آن حضرت مشرّف شدم. جلوی آن بزرگوار طشتی بود، خون از دهان مبارکش در میان آن طشت میریخت، و نیز قطعات کبدش که به وسیله آن زهری که از طرف معاویه به آن بزرگوار داده شده، بود خارج میشد. (دَخَلْتُ عَلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فِی مَرَضِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ وَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَسْتٌ یُقْذَفُ عَلَیْهِ الدَّمُ وَ یَخْرُجُ کَبِدُهُ قِطْعَةً قِطْعَةً مِنَ السَّمِّ الَّذِی أَسْقَاهُ مُعَاوِيَة _ کفایة الأثر، ص ٢٢۶)
٣ - ابن ابی الحدید از مدائنی نقل میکند که گفت: امام حسن چهار مرتبه مسموم شد. در مرتبه آخر فرمود: من چند بار مسموم شدهام، ولی هیچ مرتبهای به اندازه این بار سختی نکشیدم. (سُقِیَ الْحَسَنُ السَّمَّ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ فَقَالَ لَقَدْ سُقِیتُهُ مِرَاراً فَمَا شَقَّ عَلَیَّ مِثْلَ مَشَقَّتِهِ هَذِهِ الْمَرَّةِ _ شرح نهج البلاغه، ج١۶ ص١٠)
۴ - راوی گوید: مشغول گفتگو با امام حسن علیه السّلام بودم که ناگاه خون بالا آورد و طشتی را طلب کرد که قبلا از خون دهانش پر شده بود. من گفتم: یا ابن رسول اللّه! این خونها چیست؟ من تو را در حال درد کشیدن میبینم. فرمود: آری، معاویه ستمکار، شخصی را تحریک نموده و مرا مسموم کرده است، همان طور که میبینی جگرم قطعهقطعه خارج میشود. گفتم: پس چرا معالجه نمیکنی؟ فرمود: دو مرتبه مرا مسموم نموده و این مرتبه سوّم است که دوایی برایش پیدا نمیکنم.
به من اطّلاع داده شد که معاویه برای پادشاه روم نوشته و تقاضا کرده بود: مقداری زهر کُشنده که آشامیدنی باشد برای وی بفرستد. پادشاه روم در جوابش نوشت: دین و مذهب ما جایز نمیداند که برای کشتن کسی که سر جنگ با ما ندارد تو را یاری کنیم. معاویه دوباره نوشت: این مرد، پسر همان مردی است که در تهامه شورش کرده بود، وی شورش کرده و سلطنت پدرش را درخواست میکند❗️من قصد دارم که شخصی را تحریک کنم تا این زهر آشامیدنی را به خورد او دهد و بدین وسیله مردم و شهرها را از دست او راحت نمایم!!! آنگاه معاویه هدایایی برای پادشاه روم فرستاد. پادشاه روم یک شربت زهر آشامیدنی را برای معاویه فرستاد که من به خاطر دسیسهای که کرده آن را آشامیدهام و پادشاه برای وی شروطی گذاشته است. (...وَ هُوَ یُکَلِّمُنِی إذا [إِذْ] تَنَخَّعَ الدَّمَ فَدَعَا بِطَسْتٍ فَحُمِلَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ مَلْئَانُ مِمَّا خَرَجَ مِنْ جَوْفِهِ مِنَ الدَّمِ فَقُلْتُ لَهُ مَا هَذَا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی لَأَرَاکَ وَجِعاً قَالَ أَجَلْ دَسَّ إِلَیَّ هَذَا الطَّاغِیَةُ مَنْ سَقَانِی سَمّاً فَقَدْ وَقَعَ عَلَی کَبِدِی فَهُوَ یَخْرُجُ قِطَعاً... إحتجاج، ص١۴٩)
۵ - علی بن الحسین علیهما السّلام فرمودند: پدرم امام حسین (علیه السّلام) در اوایلی که امام حسن (علیه السّلام) مسموم شده بود نزد ایشان رفت. امام حسن (علیه السّلام) برای روا کردن حاجت شخصی برخاست و رفت؛ هنگامی که بازگشت فرمودند: من چند مرتبه مسموم شدهام، ولی هرگز اینگونه نبودم، زیرا قسمتی از کبد خود را از دست دادهام و احساس میکنم آن را با چوبی زیر و رو میکنم! (دَخَلَ الْحُسَیْنُ عَلَی عَمِّی الْحَسَنِ حِدْثَانَ مَا سُقِیَ السَّمَّ فَقَامَ لِحَاجَةِ الْإِنْسَانِ ثُمَّ رَجَعَ فَقَالَ سُقِیتُ السَّمَّ عِدَّةَ مَرَّاتٍ وَ مَا سُقِیتُ مِثْلَ هَذِهِ لَقَدْ لَفَظْتُ طَائِفَةً مِنْ کَبِدِی وَ رَأَیْتُنِی أَقْلِبُهُ بِعُودٍ فِی یَدِی _ مروج الذهب، ج٢ ص۴٢٧)
۶ - شیخ کلینی از امام صادق عليه السّلام روايت کرده: جعده ملعونه، امام حسن علیه السّلام و کنیزی از کنیزان ایشان را زهر داد، آن کنیز زهر را قِی کرد شفا یافت، امّا زهر در شکم آن حضرت ماند تا جگر مبارکش را پارهپاره کرد. ( إِنَّ جَعْدَةَ بِنْتَ الْأَشْعَثِ بْنِ قَیْسٍ الْکِنْدِیَّ سَمَّتِ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ سَمَّتْ مَوْلَاةً لَهُ فَأَمَّا مَوْلَاتُهُ فَقَاءَتِ السَّمَّ وَ أَمَّا الْحَسَنُ فَاسْتَمْسَکَ فِی بَطْنِهِ ثُمَّ انْتَفَطَ بِهِ فَمَاتَ _ الکافی، ج١ ص۴۶٢)
٧ - جعده لعنها الله، طلاریزههایی را سمّی کرد و در نوعی شیرینی جای داد و به امام حسن علیه السّلام خوراند، زمانی که سم در شکم مبارک آن حضرت جای گرفت، کبد را متلاشی کرد. (وَ كَانَ سَبَبُ وَفَاتِهِ أَنَّ مُعَاوِيَةَ سَمَّهُ سَبْعِينَ مَرَّةً، فَلَمْ يَعْمَلْ فِيهِ السَّمُّ، فَأَرْسَلَ إِلَى امْرَأَتِهِ جَعْدَةَ ابْنَةِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ الْكِنْدِيِّ، وَ بَذَلَ لَهَا عِشْرِينَ أَلْفَ دِينَارٍ، وَ إِقْطَاعَ عَشْرِ ضِيَاعٍ مِنْ شِعْبِ سُورَا، وَ سَوَادِ الْكُوفَةِ، وَ ضَمِنَ لَهَا أَنْ يُزَوِّجَهَا يَزِيدَ ابْنَهُ، فَسَقَتِ الْحَسَنَ السُّمَّ فِي بُرَادَةِ الذَّهَبِ فِي السَّوِيقِ الْمُقَنَّدِ، فَلَمَّا اسْتَحْكَمَ فِيهِ السُّمُّ قَاءَ كَبِدَهُ _ دلائل الإمامة، ص ١۶٠)
@ashkvareh
٧ - جعده لعنها الله، طلاریزههایی را سمّی کرد و در نوعی شیرینی جای داد و به امام حسن علیه السّلام خوراند، زمانی که سم در شکم مبارک آن حضرت جای گرفت، کبد را متلاشی کرد. (وَ كَانَ سَبَبُ وَفَاتِهِ أَنَّ مُعَاوِيَةَ سَمَّهُ سَبْعِينَ مَرَّةً، فَلَمْ يَعْمَلْ فِيهِ السَّمُّ، فَأَرْسَلَ إِلَى امْرَأَتِهِ جَعْدَةَ ابْنَةِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ الْكِنْدِيِّ، وَ بَذَلَ لَهَا عِشْرِينَ أَلْفَ دِينَارٍ، وَ إِقْطَاعَ عَشْرِ ضِيَاعٍ مِنْ شِعْبِ سُورَا، وَ سَوَادِ الْكُوفَةِ، وَ ضَمِنَ لَهَا أَنْ يُزَوِّجَهَا يَزِيدَ ابْنَهُ، فَسَقَتِ الْحَسَنَ السُّمَّ فِي بُرَادَةِ الذَّهَبِ فِي السَّوِيقِ الْمُقَنَّدِ، فَلَمَّا اسْتَحْكَمَ فِيهِ السُّمُّ قَاءَ كَبِدَهُ _ دلائل الإمامة، ص ١۶٠)
@ashkvareh
#امام_حسن_مجتبی علیه السّلام
❌ کینه عثمانیان، در تشییع پیکر مطّهر امام حسن علیه السّلام
از ابن عباس روایت شده که در جریان تشییع امام حسن علیه السّلام، مروان و خاندان بنیسفیان و فرزندان عثمان راه را گرفته و گفتند: آیا امیر مؤمنان عثمانِ شهید که از روی ستم کشته شد، در بدترین مکان در بقیع به خاک سپرده شود، و حسن با رسول خدا دفن گردد؟! بخدا سوگند این امر واقع نشود تا آنکه شمشیرها درمیان ما شکسته شود و نیزهها درهم شکَند و تیرها پایان یابد.
(فَحَالَ دُونَ ذَلِكَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ وَ آلُ أَبِي سُفْيَانَ وَ مَنْ حَضَرَ هُنَاكَ مِنْ وُلْدِ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ، وَ قَالُوا: أَ يُدْفَنُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عُثْمَانُ الشَّهِيدُ الْقَتِيلُ ظُلْماً بِالْبَقِيعِ بِشَرِّ مَكَانٍ وَ يُدْفَنُ الْحَسَنُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)! وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ ذَلِكَ أَبَداً حَتَّى تُكْسَرَ السُّيُوفُ بَيْنَنَا وَ تَنْقَصِفَ الرِّمَاحُ وَ يَنْفَدَ النَّبْلُ _ أمالی، طوسی، ص١۶٠)
در کربلا نیز پیراهن عثمان سر دست گرفته شد و عثمانیان در آن جنایت بیسابقه نقش پررنگی داشتند.
@ashkvareh
❌ کینه عثمانیان، در تشییع پیکر مطّهر امام حسن علیه السّلام
از ابن عباس روایت شده که در جریان تشییع امام حسن علیه السّلام، مروان و خاندان بنیسفیان و فرزندان عثمان راه را گرفته و گفتند: آیا امیر مؤمنان عثمانِ شهید که از روی ستم کشته شد، در بدترین مکان در بقیع به خاک سپرده شود، و حسن با رسول خدا دفن گردد؟! بخدا سوگند این امر واقع نشود تا آنکه شمشیرها درمیان ما شکسته شود و نیزهها درهم شکَند و تیرها پایان یابد.
(فَحَالَ دُونَ ذَلِكَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ وَ آلُ أَبِي سُفْيَانَ وَ مَنْ حَضَرَ هُنَاكَ مِنْ وُلْدِ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ، وَ قَالُوا: أَ يُدْفَنُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عُثْمَانُ الشَّهِيدُ الْقَتِيلُ ظُلْماً بِالْبَقِيعِ بِشَرِّ مَكَانٍ وَ يُدْفَنُ الْحَسَنُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)! وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ ذَلِكَ أَبَداً حَتَّى تُكْسَرَ السُّيُوفُ بَيْنَنَا وَ تَنْقَصِفَ الرِّمَاحُ وَ يَنْفَدَ النَّبْلُ _ أمالی، طوسی، ص١۶٠)
در کربلا نیز پیراهن عثمان سر دست گرفته شد و عثمانیان در آن جنایت بیسابقه نقش پررنگی داشتند.
@ashkvareh
🔥 #إحراق_بيت_وحی 1⃣
➖ دهلوی در "تحفه اثناعشریة" مینویسد:
«شیعیان در یکی از مطاعن عمر بن خطّاب گویند: "عمر خانه حضرت سیدة النساء (علیها السلام) را بسوخت، و بر پهلوی مبارک آن معصومه به شمشیر خود صدمه رسانید که موجب اسقاط حمل گردید."
و این قصّه سراسر واهی و بهتان و افتراست و هیچ اصلی ندارد، و لهذا اکثر امامیّه قائل این قصّه نیستند و گویند که: "قصد سوختن آن خانه مبارک کرده بود، لیکن به عمل نیاورد."
و قصد از امور قلبی است که بر آن غیر از خدای تعالی دیگری مطّلع نمیتواند شد! و اگر مراد از قصد، تخویف (ترساندن) و تهدید زبانی است و گفتنِ اینکه: "من خواهم سوخت" پس وجهش آن است که این تخویف و تهدید کسانی را بود که خانه حضرت زهرا (علیها السلام) را ملجأ و پناه هرصاحب خیانت دانسته، حکم حرم مکّه معظّمه داده، در آنجا جمع میشدند، و فتنه و فساد منظور میداشتند، و بر هم زدن خلافت خلیفه اول به کنکاشها و مشورتهای فسادانگیز قصد میکردند، و حضرت زهرا (علیها السلام) هم از این نشست و برخاست آنها مکدّر و ناخوش بود، لیکن به سبب کمال حسن خُلق، به آنها بیپرده نمیفرمود
که: "در خانه من نیایید." عمر بن الخطّاب چون دید که حال بر این منوال است، آن جماعت را تهدید نمود که: خانه را بر شما خواهم سوخت.
و تخصیص سوختن در این تهدید، مبنی بر استنباط دقیق است از حدیث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] که آن حضرت نیز در حقّ کسانی که در جماعت حاضر نمیشدند و با امام اقتدا نمیکردند، همین قسم ارشاد فرموده بود که: "این جماعت اگر از ترک جماعت باز نخواهند آمد، من خانهها را بر ایشان خواهم سوخت."
و چون ابوبکر نیز امامِ منصوب کرده پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بود در نماز، و آنها ترک اقتدای آن امامِ به حق به خاطر خودشان میاندیشیدند، و رفاقت جماعت مسلمین در این باب نمیکردند، مستحقّ همان تهدید پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم شدند، پس این قول عمر مشابه است به فعل پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم که چون روز فتح مکّه به حضور او عرض نمودند که ابن حنظل - که یکی از شُعرای کفّار بود، و بارها به هَجو حضرت پیغمبر در اشعار خود، روی خود را سیاه کرده - پناه به خانه خدا یعنی کعبه معظّمه برده، و در پردههای آن خانه تجلّی آشیانه خود را پنهان ساخته، در باب او چه حکم است؟
فرمود که: "او را همان جا بکُشید و پاس حرم نکنید." و هرگاه این قِسم مردودان جناب الهی را در خانه خدا پناه نباشد، در خانه حضرت زهرا (علیها السلام) چرا پناه باید داد؟ و حضرت زهرا (علیها السلام) چرا از سزادادن اشرار فسادپیشه مکدّر گردد؟ که "تَخَلّقوا بأخلاق الله" شیوه آن پاک طینت بود. و مع هذا روی اخبار صحیحه ثابت است که حضرت زهرا (علیها السلام) نیز آن مردم را از این اجتماع منع فرموده بود. و نیز قول عمر در اینجا بسیار کمتر از فعل حضرت امیر (علیه السلام) است که چون بعد از شهادت عثمان، خلافت بر آن حضرت (علیه السلام) قرار گرفت، کسانی را که داعیه برهم زدن این منصب عظیم به خاطر آورده، از مدینه برآمده به مکّه شتافتند و در پناه سایه حرم محترم رسول - یعنی اُمّ المؤمنین عایشه صدیقه - آمدند و طلب قصاص عثمان از قتله او نموده و آماده جنگ و پیکار گشتند، به قتل رسانید، و اصلا پاس حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و رعایت ادب مادر خود - و مادر جمیع مؤمنین - به موجب نصّ قرآن نفرمود، اگر چه در این بین آسیبی به حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و اهانتی و ذلّتی که رسید أظهر من الشمس است، و فیالواقع هر چه حضرت امیر (علیه السّلام) فرمود، عین صواب و محض حق بود که در این قِسم امور عظام - که موجب فتنه و فساد عام باشد - به مراعات مصالح جزئیه، مبادی و مقدمات فتنه را واگذاشت و به تدارک آن نرسیدن، باعث کمال بی انتظامی امور دین و دنیا میباشد. چنانچه خانه حضرت زهرا (علیها السلام) واجبالتعظیم و الاحترام بود، امّ المؤمنین و حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و زوجه و محبوبه او - که محبوب الهی بود - نیز واجبالتعظیم و الاحترام بود، بلکه از عمر محض قول و تخویف (ترساندن) بنابر تهدید و ترهیب به
وقوع آمده، نه فعل آن، و حضرت امیر (علیه السلام) فعل را هم به اقصیالغایه رسانید، پس در این مقام زبان طعن در حق عمر گشادن - حال آنکه قول عمر به مراتب کمتر از فعل حضرت امیر (علیه السلام) است - مبنی بر تعصّب و عناد است، لا غير؛ و (شیعیان) در مقابله با اهل سنّت فرق گذاردند که: "خلافت حضرت امیر (علیه السلام) حق بود، پس حفظ انتظام او ضرور افتاد، و پاس اُمّ المؤمنین و تعظیم حرم حضرت رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ساقط گشت، ولی خلافت ابوبکر صدیق ناحق بود، پس برای حفظ انتظام آن خلافت فاسده، پاس خانه حضرت زهرا (علیها السلام) بنت الرسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم نکردن، وبال بر وبال است." این ادّعا کمال نادانی و بیعقلی است 👇🏻
➖ دهلوی در "تحفه اثناعشریة" مینویسد:
«شیعیان در یکی از مطاعن عمر بن خطّاب گویند: "عمر خانه حضرت سیدة النساء (علیها السلام) را بسوخت، و بر پهلوی مبارک آن معصومه به شمشیر خود صدمه رسانید که موجب اسقاط حمل گردید."
و این قصّه سراسر واهی و بهتان و افتراست و هیچ اصلی ندارد، و لهذا اکثر امامیّه قائل این قصّه نیستند و گویند که: "قصد سوختن آن خانه مبارک کرده بود، لیکن به عمل نیاورد."
و قصد از امور قلبی است که بر آن غیر از خدای تعالی دیگری مطّلع نمیتواند شد! و اگر مراد از قصد، تخویف (ترساندن) و تهدید زبانی است و گفتنِ اینکه: "من خواهم سوخت" پس وجهش آن است که این تخویف و تهدید کسانی را بود که خانه حضرت زهرا (علیها السلام) را ملجأ و پناه هرصاحب خیانت دانسته، حکم حرم مکّه معظّمه داده، در آنجا جمع میشدند، و فتنه و فساد منظور میداشتند، و بر هم زدن خلافت خلیفه اول به کنکاشها و مشورتهای فسادانگیز قصد میکردند، و حضرت زهرا (علیها السلام) هم از این نشست و برخاست آنها مکدّر و ناخوش بود، لیکن به سبب کمال حسن خُلق، به آنها بیپرده نمیفرمود
که: "در خانه من نیایید." عمر بن الخطّاب چون دید که حال بر این منوال است، آن جماعت را تهدید نمود که: خانه را بر شما خواهم سوخت.
و تخصیص سوختن در این تهدید، مبنی بر استنباط دقیق است از حدیث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] که آن حضرت نیز در حقّ کسانی که در جماعت حاضر نمیشدند و با امام اقتدا نمیکردند، همین قسم ارشاد فرموده بود که: "این جماعت اگر از ترک جماعت باز نخواهند آمد، من خانهها را بر ایشان خواهم سوخت."
و چون ابوبکر نیز امامِ منصوب کرده پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بود در نماز، و آنها ترک اقتدای آن امامِ به حق به خاطر خودشان میاندیشیدند، و رفاقت جماعت مسلمین در این باب نمیکردند، مستحقّ همان تهدید پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم شدند، پس این قول عمر مشابه است به فعل پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم که چون روز فتح مکّه به حضور او عرض نمودند که ابن حنظل - که یکی از شُعرای کفّار بود، و بارها به هَجو حضرت پیغمبر در اشعار خود، روی خود را سیاه کرده - پناه به خانه خدا یعنی کعبه معظّمه برده، و در پردههای آن خانه تجلّی آشیانه خود را پنهان ساخته، در باب او چه حکم است؟
فرمود که: "او را همان جا بکُشید و پاس حرم نکنید." و هرگاه این قِسم مردودان جناب الهی را در خانه خدا پناه نباشد، در خانه حضرت زهرا (علیها السلام) چرا پناه باید داد؟ و حضرت زهرا (علیها السلام) چرا از سزادادن اشرار فسادپیشه مکدّر گردد؟ که "تَخَلّقوا بأخلاق الله" شیوه آن پاک طینت بود. و مع هذا روی اخبار صحیحه ثابت است که حضرت زهرا (علیها السلام) نیز آن مردم را از این اجتماع منع فرموده بود. و نیز قول عمر در اینجا بسیار کمتر از فعل حضرت امیر (علیه السلام) است که چون بعد از شهادت عثمان، خلافت بر آن حضرت (علیه السلام) قرار گرفت، کسانی را که داعیه برهم زدن این منصب عظیم به خاطر آورده، از مدینه برآمده به مکّه شتافتند و در پناه سایه حرم محترم رسول - یعنی اُمّ المؤمنین عایشه صدیقه - آمدند و طلب قصاص عثمان از قتله او نموده و آماده جنگ و پیکار گشتند، به قتل رسانید، و اصلا پاس حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و رعایت ادب مادر خود - و مادر جمیع مؤمنین - به موجب نصّ قرآن نفرمود، اگر چه در این بین آسیبی به حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و اهانتی و ذلّتی که رسید أظهر من الشمس است، و فیالواقع هر چه حضرت امیر (علیه السّلام) فرمود، عین صواب و محض حق بود که در این قِسم امور عظام - که موجب فتنه و فساد عام باشد - به مراعات مصالح جزئیه، مبادی و مقدمات فتنه را واگذاشت و به تدارک آن نرسیدن، باعث کمال بی انتظامی امور دین و دنیا میباشد. چنانچه خانه حضرت زهرا (علیها السلام) واجبالتعظیم و الاحترام بود، امّ المؤمنین و حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و زوجه و محبوبه او - که محبوب الهی بود - نیز واجبالتعظیم و الاحترام بود، بلکه از عمر محض قول و تخویف (ترساندن) بنابر تهدید و ترهیب به
وقوع آمده، نه فعل آن، و حضرت امیر (علیه السلام) فعل را هم به اقصیالغایه رسانید، پس در این مقام زبان طعن در حق عمر گشادن - حال آنکه قول عمر به مراتب کمتر از فعل حضرت امیر (علیه السلام) است - مبنی بر تعصّب و عناد است، لا غير؛ و (شیعیان) در مقابله با اهل سنّت فرق گذاردند که: "خلافت حضرت امیر (علیه السلام) حق بود، پس حفظ انتظام او ضرور افتاد، و پاس اُمّ المؤمنین و تعظیم حرم حضرت رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ساقط گشت، ولی خلافت ابوبکر صدیق ناحق بود، پس برای حفظ انتظام آن خلافت فاسده، پاس خانه حضرت زهرا (علیها السلام) بنت الرسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم نکردن، وبال بر وبال است." این ادّعا کمال نادانی و بیعقلی است 👇🏻
زیرا که اهل سنت هر دو خلافت را برابر میدانند، و هر دو را حق میإنگارند. علیالخصوص وقتی که طعن متوجه بر عمر بن الخطاب باشد، و نزد او خلافت ابوبکر متعیّن بود به حقیت، و در آن وقت منازعی و مخالفی که همجَنب ابوبکر باشد، و از مخالفت او حسابی برتوان داشت در میان نه، این قِسم خلافت منتظمه را در اوِل جوش اسلام - که هنگام نشو و نمای نهال دین و ایمان بود - برهم زدن و ارادههای فاسد نمودن - البتّه - موجب قتل و تعزیر، لا اقل موجب تهدید و ترهیب است. و شگفت این است که بعضی از فضلای شیعه در این طعن به طریق ترقّی ذکر کردهاند که: "زبیر بن عوام - ابن عمّ رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم - نیز از جمله آن جوانان بود که برای تهدید و ترهیبشان عمر آن کلام [ را ] گفت، و مِن بعد، حضرت زهرا (علیها السّلام) آن جوانان بنیهاشم را و زبیر را نیز جواب داد که: "در خانه من، بعد از این مجلس و اجتماع نکنید." سبحان الله! هیچ فهمیده نمیشود که در خلافت ابوبکر اگر زبیر بن العوام تدبیر افسادی نماید، معصوم و واجبالتعظیم گردد، و در باب قصاص خواستن عثمان، اگر سخن درشت بگوید واجبالقتل و التعزیر شود! و چون در خانه حضرت زهرا (علیها السلام) مردم داعیه فسادی و کنکاش فتنه برپا کنند، واجبالقبول باشند، و هرگاه در حضور حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و همراه او - که بلاشبهه امّ المؤمنین بود - طلب قصاص و یا شکایت از قَتَله عثمان بر زبان آرند، واجبالردّ و الإزاله گردند! این فرق مبتنی نیست مگر بر اصول شیعه، و اگر خواهند که اهل سنّت را بر اصول خود الزام دهند، چرا این قدر تطویل مسافت باید کرد، یک سخن کافی است.
و هرگاه بر ترک جماعت (در نماز) - که از سنن مؤکده است، و فائده آن عاید به نفس مکلّف است فقط، و هیچ ضرری از ترک آن به مسلمین نمیرسد - پیغمبر [ (صلی الله علیه وآله و سلم) ] تهدید فرموده باشد به احراق بيوت، و در این قِسم مفسده که شرارههای آن به تمام مسلمین، بلکه تمام دین را برسد، چرا تهدید به احراق بیوت جایز نباشد؟! و هرگاه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم به سبب بودن پردههای منقّش و تصاویر در خانه زهرا (علیها السلام) در نیاید ، تا وقتی که آن را ازاله نکنند، بلکه در خانه خدا نیز در نیاید تا وقتی که صورتهای حضرت ابراهیم [ (علیه السلام) ] و حضرت اسماعیل [ (علیه السلام) ] از آن خانه ببرند، اگر عمر بن الخطاب هم به سبب بودن مفسدان در آن خانه کرامتآشیانه، و وقوع تدبیرات فتنه انگیز در آنجا، آن مردم را تهدید کند به احراق آن خانه، چه گناه بر وی لازم شود؟! نهایت کار آنکه مراعات ادب مقتضی این تهدید نبود، لیکن معلوم شد که رعایت ادب در این قسم امور عظام کسی نمیکند به دلیل فعل حضرت امیر [ (علیه السلام) ] با عایشه صدیقه - که بلاشبهه زوجه محبوبه رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و اُمّ جمیع المؤمنین، و واجبالتعظیم کافّه خلایق اجمعین بود - پس هر چه از عمر مطابق فعل معصوم به وقوع آید، چرا محل طعن و تشنیع گردد؟» (پایان کلام دهلوی)
📚 تشييد المطاعن، ج۴ ص٢۶۰
در ادامه، از قلم مبارک "سیّد محمد قلي کنتوری لکهنوی رحمه الله" پاسخ به مطالب دهلوی را خواهیم دید ان شاء الله.
(مرتبط با مباحث #فاطمیه)
@ashkvareh
و هرگاه بر ترک جماعت (در نماز) - که از سنن مؤکده است، و فائده آن عاید به نفس مکلّف است فقط، و هیچ ضرری از ترک آن به مسلمین نمیرسد - پیغمبر [ (صلی الله علیه وآله و سلم) ] تهدید فرموده باشد به احراق بيوت، و در این قِسم مفسده که شرارههای آن به تمام مسلمین، بلکه تمام دین را برسد، چرا تهدید به احراق بیوت جایز نباشد؟! و هرگاه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم به سبب بودن پردههای منقّش و تصاویر در خانه زهرا (علیها السلام) در نیاید ، تا وقتی که آن را ازاله نکنند، بلکه در خانه خدا نیز در نیاید تا وقتی که صورتهای حضرت ابراهیم [ (علیه السلام) ] و حضرت اسماعیل [ (علیه السلام) ] از آن خانه ببرند، اگر عمر بن الخطاب هم به سبب بودن مفسدان در آن خانه کرامتآشیانه، و وقوع تدبیرات فتنه انگیز در آنجا، آن مردم را تهدید کند به احراق آن خانه، چه گناه بر وی لازم شود؟! نهایت کار آنکه مراعات ادب مقتضی این تهدید نبود، لیکن معلوم شد که رعایت ادب در این قسم امور عظام کسی نمیکند به دلیل فعل حضرت امیر [ (علیه السلام) ] با عایشه صدیقه - که بلاشبهه زوجه محبوبه رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و اُمّ جمیع المؤمنین، و واجبالتعظیم کافّه خلایق اجمعین بود - پس هر چه از عمر مطابق فعل معصوم به وقوع آید، چرا محل طعن و تشنیع گردد؟» (پایان کلام دهلوی)
📚 تشييد المطاعن، ج۴ ص٢۶۰
در ادامه، از قلم مبارک "سیّد محمد قلي کنتوری لکهنوی رحمه الله" پاسخ به مطالب دهلوی را خواهیم دید ان شاء الله.
(مرتبط با مباحث #فاطمیه)
@ashkvareh
با توجه به مطلب قبل، دهلوی دیدگاهش مبنی بر اینکه "بیت حضرت زهرا سلام الله علیها محل فتنه و شرارت شده بود (نستجیربالله)" را در واقع از کدام عالِم سُنّی اخذ کرده است؟
Anonymous Quiz
12%
حاکم نیشابوری
18%
بخاری
69%
ابن تیمیه
🔥 #إحراق_بیت_وحی 2⃣
(پاسخ به مطالب دهلوی)
✍🏻 سیّد محمد قلي کنتوری لکهنوی رحمه الله:
مخفی و محتجب نماند که از اعمال شنیعه و افعال فظیعه و مطاعن قبیحه و کفریّات صریحه عمر بن الخطّاب آن است که تخویف (ترساندن) و تهدید حضرت فاطمه علیها الصلاة والسلام به تحریق بیت مبارکش کرده، و به قصد احراق آن آستانه فیضکاشانه، اسباب آن از قبیل هیزم و نار آورده، و جسارت عمر بر این خسارت - یعنی ایذای اهل بیت عصمت و طهارت [ (علیهم السّلام) ] به ترهیب و تخویف به احراق بیت - به روایات ثِقات اهل سنّت و اعاظم معتمدین و اکابر محدّثینِ ایشان ثابت گردیده، و از اینجاست که مخاطب (دهلوی) با این همه وقاحتی که بر انکار بسیاری از روایات ثابته و امور جلیّه در کتاب خویش اقدام نموده، چاره از اعتراف و عدمانکار نیافته، در اختراع توجیهات رکیکه فاسده و تأویلات سخیفه بارده، دست و پا زده، در خلاص نمودن امامِ خود از عار و نار، سعیِ وافر به تقدیم رسانیده، و لکنّه (کَسَراب بِقِیعَة یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً).
و چون بعض اسلاف اهل سنّت انکار این امر واضح و مشهور - که در کتب و دفاتر مذکور و مسطور است - نموده، تفضیح خود به اظهار جهل و عناد خویش کردهاند، لهذا توضیح حقیقت حال ضرور است، پس مخفی نماند که جایی که جناب علّامه حلّی (رحمه الله) در مطاعن ابوبکر ذکر فرموده که:
«او و عمر، طلب احراق بیت جناب امیر (علیه السّلام) کردند، حیث قال فی مطاعن أبی بکر:
و هاهنا [منها] إنه طلب هو و عمر بن الخطّاب إحراق بیت أمیر المؤمنین و فیه أمیرالمؤمنین و فاطمة و ابناهما [ (علیهم السّلام) ] و جماعة من بنی هاشم لأجل ترک مبایعة أبی بکر.» إلخ. (فی المطلب الأول فی مطاعن أبیبکر، من المسألة الخامسة فی الإمامة؛ دلائل الصدق، ج٣ ص۶۴ (طبع قم ایران). [ نهج الحق: ۲۷۱])
➖"ابن روزبهان" به جواب آن جناب تفتشده (آتش گرفته) و از غایت بیباکی و جهل انکار آن کرده و گفته:
«من أسمج ما افتراه الروافض هذا الخبر، و هو إحراق عمر بیت فاطمة [ (علیها السّلام) ] و ما ذکر أن الطبری ذکره فی التاریخ، فالطبری من الروافض، مشهور بالتشیع، حتّی أن علماء بغداد هجروه لغلوّه فی الرفض و التعصب، و هجروا کتبه و روایاته و أخباره، و کلّ من نقل هذا الخبر فلا یشک أنه رافضی متعصب یرید إبداء القدح والطعن علی الأصحاب.»
و نیز گفته:
«و ما رأینا أحداً روی هذا إلاّ أن الروافض ینسبونه إلی الطبری، و نحن ما رأینا هذا فی تاریخه.. إلی آخره.» ( نشان سابق. [احقاق الحق: ۲۲۸ _ ٢٢٩] )
(نگارنده این سطور گوید: "یعنی ابن روزبهان این مسئله را انکار کرده و گفته: شیعیان إحراق بيت را به طبری نسبت میدهند، و طبری از شیعیان و رافض است. علمای بغداد کتب و روایاتش را ترک کردند، زیرا در تشیّع، افراطی و متعصّب بود. و هرکس روایت إحراق بيت را نقل کند، شکّی نیست که رافضی متعصّب است و هدفش طعن بر اصحاب میباشد." و این از عجایب است که طبری را شیعه متعصّب مینامد، حال آنکه خود ابنروزبهان از فرط تعصّب و تعجلیش در ردّ شیعه، از حال طبری غافل شده و سبب ضحک اهل علم گشته است. انتهي) ادامه کلام مؤلّف:
و این همه نباح [به لغتنامه رجوع کنید] و صیاح منکر ابن روزبهان، به کمال وضوح و عیان دلالت دارد بر آنکه او از ثبوت آنچه علّامه حلّی (رحمه الله) ذکر فرموده انکار دارد، و از غایت جهل و عناد میگوید که: او احدی را ندیده که روایتِ این خبر کرده باشد. حال آنکه بسیاری از اکابر و اعاظم متقدّمین و متأخرین اهل سنّت روایت آن کردهاند مثل: طبری و واقدی و عثمان بن ابی شیبه و ابن عبدِربه و ابن خزابه و مصنف کتاب “ المحاسن “ و “ انفاس الجواهر “ و عبدالله بن ابی شیبه و بلاذری و ابن عبدالبرّ صاحب “ استیعاب “ و ابوبکر جوهری صاحب کتاب “ السقیفة “ و قاضی جمال الدین و اصل و ابوالفدا اسماعیل بن علی بن محمود صاحب کتاب “ المختصر “ و ابن قتیبه و ابراهیم بن عبدالله الیمنی الشافعی صاحب کتاب “ الاکتفا “ و سیوطی صاحب “ جمع الجوامع “ و ملاعلی متقی صاحب “ کنزالعمال “ و شاه ولی الله والد مخاطب.
📚 تشييد المطاعن، ج۴ ص٢۶۶
ادامه دارد ...
@ashkvareh
(پاسخ به مطالب دهلوی)
✍🏻 سیّد محمد قلي کنتوری لکهنوی رحمه الله:
مخفی و محتجب نماند که از اعمال شنیعه و افعال فظیعه و مطاعن قبیحه و کفریّات صریحه عمر بن الخطّاب آن است که تخویف (ترساندن) و تهدید حضرت فاطمه علیها الصلاة والسلام به تحریق بیت مبارکش کرده، و به قصد احراق آن آستانه فیضکاشانه، اسباب آن از قبیل هیزم و نار آورده، و جسارت عمر بر این خسارت - یعنی ایذای اهل بیت عصمت و طهارت [ (علیهم السّلام) ] به ترهیب و تخویف به احراق بیت - به روایات ثِقات اهل سنّت و اعاظم معتمدین و اکابر محدّثینِ ایشان ثابت گردیده، و از اینجاست که مخاطب (دهلوی) با این همه وقاحتی که بر انکار بسیاری از روایات ثابته و امور جلیّه در کتاب خویش اقدام نموده، چاره از اعتراف و عدمانکار نیافته، در اختراع توجیهات رکیکه فاسده و تأویلات سخیفه بارده، دست و پا زده، در خلاص نمودن امامِ خود از عار و نار، سعیِ وافر به تقدیم رسانیده، و لکنّه (کَسَراب بِقِیعَة یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً).
و چون بعض اسلاف اهل سنّت انکار این امر واضح و مشهور - که در کتب و دفاتر مذکور و مسطور است - نموده، تفضیح خود به اظهار جهل و عناد خویش کردهاند، لهذا توضیح حقیقت حال ضرور است، پس مخفی نماند که جایی که جناب علّامه حلّی (رحمه الله) در مطاعن ابوبکر ذکر فرموده که:
«او و عمر، طلب احراق بیت جناب امیر (علیه السّلام) کردند، حیث قال فی مطاعن أبی بکر:
و هاهنا [منها] إنه طلب هو و عمر بن الخطّاب إحراق بیت أمیر المؤمنین و فیه أمیرالمؤمنین و فاطمة و ابناهما [ (علیهم السّلام) ] و جماعة من بنی هاشم لأجل ترک مبایعة أبی بکر.» إلخ. (فی المطلب الأول فی مطاعن أبیبکر، من المسألة الخامسة فی الإمامة؛ دلائل الصدق، ج٣ ص۶۴ (طبع قم ایران). [ نهج الحق: ۲۷۱])
➖"ابن روزبهان" به جواب آن جناب تفتشده (آتش گرفته) و از غایت بیباکی و جهل انکار آن کرده و گفته:
«من أسمج ما افتراه الروافض هذا الخبر، و هو إحراق عمر بیت فاطمة [ (علیها السّلام) ] و ما ذکر أن الطبری ذکره فی التاریخ، فالطبری من الروافض، مشهور بالتشیع، حتّی أن علماء بغداد هجروه لغلوّه فی الرفض و التعصب، و هجروا کتبه و روایاته و أخباره، و کلّ من نقل هذا الخبر فلا یشک أنه رافضی متعصب یرید إبداء القدح والطعن علی الأصحاب.»
و نیز گفته:
«و ما رأینا أحداً روی هذا إلاّ أن الروافض ینسبونه إلی الطبری، و نحن ما رأینا هذا فی تاریخه.. إلی آخره.» ( نشان سابق. [احقاق الحق: ۲۲۸ _ ٢٢٩] )
(نگارنده این سطور گوید: "یعنی ابن روزبهان این مسئله را انکار کرده و گفته: شیعیان إحراق بيت را به طبری نسبت میدهند، و طبری از شیعیان و رافض است. علمای بغداد کتب و روایاتش را ترک کردند، زیرا در تشیّع، افراطی و متعصّب بود. و هرکس روایت إحراق بيت را نقل کند، شکّی نیست که رافضی متعصّب است و هدفش طعن بر اصحاب میباشد." و این از عجایب است که طبری را شیعه متعصّب مینامد، حال آنکه خود ابنروزبهان از فرط تعصّب و تعجلیش در ردّ شیعه، از حال طبری غافل شده و سبب ضحک اهل علم گشته است. انتهي) ادامه کلام مؤلّف:
و این همه نباح [به لغتنامه رجوع کنید] و صیاح منکر ابن روزبهان، به کمال وضوح و عیان دلالت دارد بر آنکه او از ثبوت آنچه علّامه حلّی (رحمه الله) ذکر فرموده انکار دارد، و از غایت جهل و عناد میگوید که: او احدی را ندیده که روایتِ این خبر کرده باشد. حال آنکه بسیاری از اکابر و اعاظم متقدّمین و متأخرین اهل سنّت روایت آن کردهاند مثل: طبری و واقدی و عثمان بن ابی شیبه و ابن عبدِربه و ابن خزابه و مصنف کتاب “ المحاسن “ و “ انفاس الجواهر “ و عبدالله بن ابی شیبه و بلاذری و ابن عبدالبرّ صاحب “ استیعاب “ و ابوبکر جوهری صاحب کتاب “ السقیفة “ و قاضی جمال الدین و اصل و ابوالفدا اسماعیل بن علی بن محمود صاحب کتاب “ المختصر “ و ابن قتیبه و ابراهیم بن عبدالله الیمنی الشافعی صاحب کتاب “ الاکتفا “ و سیوطی صاحب “ جمع الجوامع “ و ملاعلی متقی صاحب “ کنزالعمال “ و شاه ولی الله والد مخاطب.
📚 تشييد المطاعن، ج۴ ص٢۶۶
ادامه دارد ...
@ashkvareh
با توجه به مطلب قبل، که ابن روزبهان ادّعای تشیّع برای طبری نموده، باید گفت که طبری منکر این ضروریِ شیعه میباشد:
Anonymous Quiz
3%
شهادت امام حسین علیه السّلام
12%
شهادت امیرالمؤمنین علیه السّلام
85%
وجود فرزند برای امام حسن عسکری علیه السّلام
🔥 #إحراق_بیت_وحی 3⃣
(ادامهٔ پاسخ به دهلوی)
✍🏻 سیّد محمد قلي کنتوری لکهنوی رحمه الله:
حالا عبارات متضمّن این خبر (إحراق بيت) باید شنید، علّامه حلّی (رحمه الله) در “کشف الحق“ فرموده:
«ذکر الطبری فی تاریخه قال: أتی عمر بن الخطاب منزل علی فقال: والله لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ للبیعة..!
و ذکر الواقدی: إن عمر جاء إلی علی فی عصابة فیهم أسید بن الحصین وسلمة بن أسلم - فقال: اخرجوا أو لنحرقنّها علیکم..!
و نقل ابنخزابة فی غرره: قال زید بن أسلم: کنت ممّن حمل الحطب مع عمر إلی باب فاطمة حین امتنع علی وأصحابه عن البیعة أن یبایعوا، فقال عمر: لفاطمة اخرجی من [ فی ] البیت و إلاّ أحرقته و من فیه، قال: و فی البيت، علی و فاطمة و الحسن و الحسین و جماعة من أصحاب النبیّ. فقالت فاطمة: تحرق علیّ ولدی؟! قال: أی والله أو لیخرجنّ و لیبایعنّ..!
و قال "ابن عبد ربّه" - و هو من أعیان السُنّیة -: فأمّا علی و العباس فقعدا فی بیت فاطمة حتّی بعث إلیهما أبو بکر عمرَ بن الخطاب لیخرجهما من بیت فاطمة، و قال له: إن أبیا فقاتلهما. فأقبل بقبس من نار علی أن یضرم علیها النار، فلقیته فاطمة فقالت: یا ابن الخطاب! أجئت لتحرق دارنا؟ فقال: نعم.انتهی.»
✅ حاصل آنکه: آمد عمر بن الخطّاب به خانه جناب امیر علیه السّلام- و در آن خانه طلحه و زبیر و مردانی چند از مهاجرین بودند - و عمر گفت که: قسم به خدا خواهم سوخت بر شما این بیت را، مگر آنکه بیرون آیید به سوی بیعت ابیبکر. پس برون آمد زبیر در حالی که شمشیر خود کشیده بود، پس پای او بلغزید، و شمشیر از دست او بیفتاد، پس همراهیان عمر برجستند بر او و گرفتند او را. انتهی.
➖ و عبارت کتاب “العقد“ ابن عبدربّه این است:
الذین تخلّفوا عن بیعة أبی بکر... علی، والعباس، والزبیر، و سعد بن عبادة، فأمّا علی والعباس، فقعدا فی بیت فاطمة حتّی بعث أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجهما من بیت فاطمة و قال له: إن أبیا فقاتلهما، فأقبل بقبس من نار علی أن یضرم علیهم الدار، فلقیته فاطمة فقالت: یا ابن الخطاب! جئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم، أو یدخلوا فیما دخلت فیه الأُمّة. فخرج علی حتّی دخل علی أبی بکر...؛ إلی آخره.
یعنی: کسانی که تخلّف کردند از بیعت ابیبکر، علی و عبّاس و زبیر و سعد بن عباده هستند، امّا علی و عبّاس پس نشسته در بیت فاطمه، تا آنکه فرستاد ابوبکر عمر بن الخطّاب را تا که برون آرد ایشان را از بیت فاطمه، و گفت ابوبکر به عمر که: اگر انکار کنند علی و عبّاس از آمدن پس مقابله با ایشان کن، سپس متوجّه شد عمر و آتش را با خود گرفت به قصد این معنا که بسوزد بر علی و عباس خانه فاطمه را، پس ملاقات کرد با او فاطمه و گفت: ای پسر خطاب آمده [ ای ] تا که بسوزی خانه ما را⁉️ گفت: آری خواهم سوخت خانه شما، مگر اینکه علی و عبّاس داخل شوند در آنچه داخل شدهاند در آن امّت.
📚 تشييد المطاعن، ج۴ ص٢٧١
ادامه دارد ....
@ashkvareh
(ادامهٔ پاسخ به دهلوی)
✍🏻 سیّد محمد قلي کنتوری لکهنوی رحمه الله:
حالا عبارات متضمّن این خبر (إحراق بيت) باید شنید، علّامه حلّی (رحمه الله) در “کشف الحق“ فرموده:
«ذکر الطبری فی تاریخه قال: أتی عمر بن الخطاب منزل علی فقال: والله لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ للبیعة..!
و ذکر الواقدی: إن عمر جاء إلی علی فی عصابة فیهم أسید بن الحصین وسلمة بن أسلم - فقال: اخرجوا أو لنحرقنّها علیکم..!
و نقل ابنخزابة فی غرره: قال زید بن أسلم: کنت ممّن حمل الحطب مع عمر إلی باب فاطمة حین امتنع علی وأصحابه عن البیعة أن یبایعوا، فقال عمر: لفاطمة اخرجی من [ فی ] البیت و إلاّ أحرقته و من فیه، قال: و فی البيت، علی و فاطمة و الحسن و الحسین و جماعة من أصحاب النبیّ. فقالت فاطمة: تحرق علیّ ولدی؟! قال: أی والله أو لیخرجنّ و لیبایعنّ..!
و قال "ابن عبد ربّه" - و هو من أعیان السُنّیة -: فأمّا علی و العباس فقعدا فی بیت فاطمة حتّی بعث إلیهما أبو بکر عمرَ بن الخطاب لیخرجهما من بیت فاطمة، و قال له: إن أبیا فقاتلهما. فأقبل بقبس من نار علی أن یضرم علیها النار، فلقیته فاطمة فقالت: یا ابن الخطاب! أجئت لتحرق دارنا؟ فقال: نعم.انتهی.»
✅ حاصل آنکه: آمد عمر بن الخطّاب به خانه جناب امیر علیه السّلام- و در آن خانه طلحه و زبیر و مردانی چند از مهاجرین بودند - و عمر گفت که: قسم به خدا خواهم سوخت بر شما این بیت را، مگر آنکه بیرون آیید به سوی بیعت ابیبکر. پس برون آمد زبیر در حالی که شمشیر خود کشیده بود، پس پای او بلغزید، و شمشیر از دست او بیفتاد، پس همراهیان عمر برجستند بر او و گرفتند او را. انتهی.
➖ و عبارت کتاب “العقد“ ابن عبدربّه این است:
الذین تخلّفوا عن بیعة أبی بکر... علی، والعباس، والزبیر، و سعد بن عبادة، فأمّا علی والعباس، فقعدا فی بیت فاطمة حتّی بعث أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجهما من بیت فاطمة و قال له: إن أبیا فقاتلهما، فأقبل بقبس من نار علی أن یضرم علیهم الدار، فلقیته فاطمة فقالت: یا ابن الخطاب! جئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم، أو یدخلوا فیما دخلت فیه الأُمّة. فخرج علی حتّی دخل علی أبی بکر...؛ إلی آخره.
یعنی: کسانی که تخلّف کردند از بیعت ابیبکر، علی و عبّاس و زبیر و سعد بن عباده هستند، امّا علی و عبّاس پس نشسته در بیت فاطمه، تا آنکه فرستاد ابوبکر عمر بن الخطّاب را تا که برون آرد ایشان را از بیت فاطمه، و گفت ابوبکر به عمر که: اگر انکار کنند علی و عبّاس از آمدن پس مقابله با ایشان کن، سپس متوجّه شد عمر و آتش را با خود گرفت به قصد این معنا که بسوزد بر علی و عباس خانه فاطمه را، پس ملاقات کرد با او فاطمه و گفت: ای پسر خطاب آمده [ ای ] تا که بسوزی خانه ما را⁉️ گفت: آری خواهم سوخت خانه شما، مگر اینکه علی و عبّاس داخل شوند در آنچه داخل شدهاند در آن امّت.
📚 تشييد المطاعن، ج۴ ص٢٧١
ادامه دارد ....
@ashkvareh
در واقعه هجوم به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها حضور داشت:
Anonymous Quiz
8%
ابوموسی اشعری
16%
أشعث بن قیس
76%
خالد بن وليد
🔥 #إحراق_بیت_وحی 4⃣
(ادامهٔ پاسخ به دهلوی)
✍🏻 سیّد محمد قلي کنتوری لکهنوی رحمه الله:
➖ و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ گفته که "ابوبکر جوهری" روایت کرده:
«لمّا جلس أبوبکر علی المنبر، کان علی والزبیر و ناس من بنی هاشم فی بیت فاطمة، فجاء عمر إلیهم، فقال: والذی نفسی بیده لتخرجنّ إلی البیعة أو لأحرقنّ البیت علیکم، فخرج الزبیر مصلتاً سیفه، فاعتنقه رجل من الأنصار و زیاد بن لبید، فدقّ به، فبدر السیف، فصاح به أبو بکر - و هو علی المنبر -: اضرب به الحجر.
قال أبو عمرو بن خماش: فلقد رأیت الحجر فیه تلک الضربة، ویقال: هذه ضربة سیف الزبیر. (شرح نهج البلاغه، ج٢ ص۵۶، طبع مصر)
باز ابن ابی الحدید گفته:
«قال أبو بکر: و قد روی فی روایة أُخری: أن سعد بن أبی وقاص کان معهم فی بیت فاطمة، والمقداد بن الأسود أیضاً، و إنهم اجتمعوا علی أن یبایعوا علیاً، فأتاهم عمر لیحرق علیهم البیت، فخرج إلیه الزبیر بالسیف، وخرجت فاطمة تبکی وتصیح... إلی آخره. (همان)
➖و نیز گفته:
«قال أبو بکر: حدّثنا أبو زید عمر بن شبّه، قال: أخبرنا أبو بکر الباهلی، قال: حدّثنا إسماعیل بن مجالد، عن الشعبی، قال: سأل أبو بکر فقال: أین الزبیر؟ فقیل: عند علی وقد تقلّد سیفه، فقال: قم یا عمر! قم یا خالد بن الولید! انطلقا حتّی تأتیانی بهما.. فانطلقا فدخل عمر وقام خالد علی باب البیت من خارج، فقال عمر للزبیر: ما هذا السیف؟ فقال: نبایع علیاً، فاخترطه عمر فضرب به حجراً فکسره، ثم أخذ بید الزبیر فأقامه، ثم دفعه وقال: یا خالد! دونکه فأمسکه، ثم قال لعلی: قم فبایع
لأبی بکر... فتلکّأ و احتبس فأخذ بیده، و قال: قم، فأبی أن یقوم، فحمله و دفعه کما دفع الزبیر فأخرجه... و رأت فاطمة ما صنع بهما، فقامت علی باب الحجرة و قالت: «یا أبا بکر! ما أسرع ما أغرتم علی [ أهل ] بیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم، والله لا أُکلّم عمر حتّی ألقی الله.. » إلی آخره. (همان، ج۲ ص۵۷)
و نیز ابن ابی الحدید گفته:
«روی أحمد بن العزیز، قال: لمّا بویع لأبی بکر کان الزبیر والمقداد یختلفان فی جماعة من الناس الی علی- وهو فی بیت فاطمة رضی الله عنها فیتثاورون و یتراجعون أُمورهم، فخرج عمر حتّی دخل علی فاطمة، و قال: یا بنت رسول الله! ما من أحد من الخلق أحبّ إلینا من أبیک، و ما من أحد أحبّ إلینا منک بعد أبیک، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمر بتحریق البیت علیهم..!! فلمّا خرج عمر جاءوها، فقالت: «تعلمون أن عمر جاءنی و حلف لی بالله إن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت؟ وأیم الله لیمضینّ لما حلف له، فانصرفوا عنّا راشدین.» فلم یرجعوا إلی بیتها و ذهبوا فبایعوا لأبی بکر. انتهی. (همان، ج۲ ص۴۵)
🔵 و در کتاب “جمع الجوامع“ سیوطی و کتاب “کنزالعمال فی تبویب سنن الاقوال و الافعال“ روایتی مذکور است ... که حاصل این روایت آنکه از اسلم مروی است: وقتی که بیعت کرده شد برای ابی بکر بعد جناب رسالتمآب، بودند علی و زبیر که وارد میشدند بر فاطمه بنت رسول خدا، و مشاوره میکردند با حضرت فاطمه، و مراجعت میکردند در امر خود، پس برسید این خبر به عمر بن الخطاب، برون آمد تا آنکه وارد شد بر حضرت فاطمه و گفت: ای دختر رسول خدا! قسم به خدا که نیست از خلق کسی بهتر برای من از پدر تو، و نیست کسی بعد پدرت بهتر از تو، و قسم به خدا که نیست این جایگاه تو، مانع من از اینکه اگر جمع شوند این افراد نزد تو، که حکم نکنم درباره ایشان که درب خانه تو را بر ایشان بسوزند. پس عمر برون رفت، جناب امیر و زبیر نزد حضرت فاطمه آمدند، آن حضرت به ایشان گفت: «میدانید به درستی که عمر نزد من آمده بود، و قسم یاد کرده به خدای تعالی که: اگر شما باز خواهید آمد به سوی من، هر آئینه خواهد سوخت بر شما بیت مرا. و قسم به خدا هر آئینه خواهد گذشت عمر بر آنچه قسم خورده بر آن، یعنی احراق خانه، پس بازگردید در حالی که راشد هستید، پس به رأی خود عمل کنید، و باز نیایید به سوی من.» پس بازگشتند از نزد آن جناب، و رجوع به آن حضرت نکردند تا آنکه با ابی بکر بیعت کردند. (جامع الأحادیث (جمع الجوامع) ج۱۳ ص۲۶۷، کنزالعمّال ج ۵ ص ۶۵۱)
📚 تشييد المطاعن، ج۴ ص٢۷۶
ادامه دارد...
@ashkvareh
(ادامهٔ پاسخ به دهلوی)
✍🏻 سیّد محمد قلي کنتوری لکهنوی رحمه الله:
➖ و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ گفته که "ابوبکر جوهری" روایت کرده:
«لمّا جلس أبوبکر علی المنبر، کان علی والزبیر و ناس من بنی هاشم فی بیت فاطمة، فجاء عمر إلیهم، فقال: والذی نفسی بیده لتخرجنّ إلی البیعة أو لأحرقنّ البیت علیکم، فخرج الزبیر مصلتاً سیفه، فاعتنقه رجل من الأنصار و زیاد بن لبید، فدقّ به، فبدر السیف، فصاح به أبو بکر - و هو علی المنبر -: اضرب به الحجر.
قال أبو عمرو بن خماش: فلقد رأیت الحجر فیه تلک الضربة، ویقال: هذه ضربة سیف الزبیر. (شرح نهج البلاغه، ج٢ ص۵۶، طبع مصر)
باز ابن ابی الحدید گفته:
«قال أبو بکر: و قد روی فی روایة أُخری: أن سعد بن أبی وقاص کان معهم فی بیت فاطمة، والمقداد بن الأسود أیضاً، و إنهم اجتمعوا علی أن یبایعوا علیاً، فأتاهم عمر لیحرق علیهم البیت، فخرج إلیه الزبیر بالسیف، وخرجت فاطمة تبکی وتصیح... إلی آخره. (همان)
➖و نیز گفته:
«قال أبو بکر: حدّثنا أبو زید عمر بن شبّه، قال: أخبرنا أبو بکر الباهلی، قال: حدّثنا إسماعیل بن مجالد، عن الشعبی، قال: سأل أبو بکر فقال: أین الزبیر؟ فقیل: عند علی وقد تقلّد سیفه، فقال: قم یا عمر! قم یا خالد بن الولید! انطلقا حتّی تأتیانی بهما.. فانطلقا فدخل عمر وقام خالد علی باب البیت من خارج، فقال عمر للزبیر: ما هذا السیف؟ فقال: نبایع علیاً، فاخترطه عمر فضرب به حجراً فکسره، ثم أخذ بید الزبیر فأقامه، ثم دفعه وقال: یا خالد! دونکه فأمسکه، ثم قال لعلی: قم فبایع
لأبی بکر... فتلکّأ و احتبس فأخذ بیده، و قال: قم، فأبی أن یقوم، فحمله و دفعه کما دفع الزبیر فأخرجه... و رأت فاطمة ما صنع بهما، فقامت علی باب الحجرة و قالت: «یا أبا بکر! ما أسرع ما أغرتم علی [ أهل ] بیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم، والله لا أُکلّم عمر حتّی ألقی الله.. » إلی آخره. (همان، ج۲ ص۵۷)
و نیز ابن ابی الحدید گفته:
«روی أحمد بن العزیز، قال: لمّا بویع لأبی بکر کان الزبیر والمقداد یختلفان فی جماعة من الناس الی علی- وهو فی بیت فاطمة رضی الله عنها فیتثاورون و یتراجعون أُمورهم، فخرج عمر حتّی دخل علی فاطمة، و قال: یا بنت رسول الله! ما من أحد من الخلق أحبّ إلینا من أبیک، و ما من أحد أحبّ إلینا منک بعد أبیک، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمر بتحریق البیت علیهم..!! فلمّا خرج عمر جاءوها، فقالت: «تعلمون أن عمر جاءنی و حلف لی بالله إن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت؟ وأیم الله لیمضینّ لما حلف له، فانصرفوا عنّا راشدین.» فلم یرجعوا إلی بیتها و ذهبوا فبایعوا لأبی بکر. انتهی. (همان، ج۲ ص۴۵)
🔵 و در کتاب “جمع الجوامع“ سیوطی و کتاب “کنزالعمال فی تبویب سنن الاقوال و الافعال“ روایتی مذکور است ... که حاصل این روایت آنکه از اسلم مروی است: وقتی که بیعت کرده شد برای ابی بکر بعد جناب رسالتمآب، بودند علی و زبیر که وارد میشدند بر فاطمه بنت رسول خدا، و مشاوره میکردند با حضرت فاطمه، و مراجعت میکردند در امر خود، پس برسید این خبر به عمر بن الخطاب، برون آمد تا آنکه وارد شد بر حضرت فاطمه و گفت: ای دختر رسول خدا! قسم به خدا که نیست از خلق کسی بهتر برای من از پدر تو، و نیست کسی بعد پدرت بهتر از تو، و قسم به خدا که نیست این جایگاه تو، مانع من از اینکه اگر جمع شوند این افراد نزد تو، که حکم نکنم درباره ایشان که درب خانه تو را بر ایشان بسوزند. پس عمر برون رفت، جناب امیر و زبیر نزد حضرت فاطمه آمدند، آن حضرت به ایشان گفت: «میدانید به درستی که عمر نزد من آمده بود، و قسم یاد کرده به خدای تعالی که: اگر شما باز خواهید آمد به سوی من، هر آئینه خواهد سوخت بر شما بیت مرا. و قسم به خدا هر آئینه خواهد گذشت عمر بر آنچه قسم خورده بر آن، یعنی احراق خانه، پس بازگردید در حالی که راشد هستید، پس به رأی خود عمل کنید، و باز نیایید به سوی من.» پس بازگشتند از نزد آن جناب، و رجوع به آن حضرت نکردند تا آنکه با ابی بکر بیعت کردند. (جامع الأحادیث (جمع الجوامع) ج۱۳ ص۲۶۷، کنزالعمّال ج ۵ ص ۶۵۱)
📚 تشييد المطاعن، ج۴ ص٢۷۶
ادامه دارد...
@ashkvareh
با توجه به مطالبی که تا کنون گذشت، هدف علمای عامّه از نقل این واقعه، چیست؟!
Anonymous Quiz
18%
انتقال به نسلهای بعد
14%
متوجه نبودند این مطالب به ضررشان است
68%
عذر تراشیدن برای عمر که ناچار بود محلّ نفاق را بسوزانَد (نستجیر بالله)
🔥 #إحراق_بیت_وحی 5⃣
(ادامهٔ پاسخ به دهلوی)
✍🏻 سیّد محمد قلي کنتوری لکهنوی رحمه الله:
«و شاه ولیالله (دهلوی) در کتاب “ازالة الخفاء“ گفته: و در همین ایام مشکلی دیگر که فوق جمیع مشکلات توان شمرد پیش آمد، و آن این بود که زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانه حضرت زهرا رضی الله عنها جمع شده، در باب نقض خلافت ابوبکر مشورتها به کار میبردند، حضرت شیخین آن را به تدبیری که بایستی برهم زدند، و تدارک ملالی که بر مزاج حضرت علی مرتضی عارض شده بود به حُسن ملاطفت فرمودند، روات این قصّه هر یکی چیزی را حفظ کرد و چیزی ترک نمود، در اینجا چند روایت بنویسم تا قصّه منقح گردد:
عن زید بن أسلم، عن أبیه: إنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم، کان علی والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] فیشاورونها و یرتجعون فی أمرهم، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتّی
دخل علی فاطمة (علیها السلام)، فقال: یا بنت رسول الله! [ ص ] [ والله ] ما من الخلق أحد أحبّ إلینا من أبیک، و ما من أحد أحبّ إلینا بعد أبیک منک، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمر بهم أن یحرق علیهم البیت، قال: فلمّا خرج عمر جاءوها فقالت: «تعلمون أن عمر قد جاءنی، و قد حلف بالله لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت؟ وأیم الله لیمضینّ لما حلف علیه، فانصرفوا راشدین فرءوا آراءکم ولا ترجعوا إلیّ».
فانصرفوا عنها، فلم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر. أخرجه ابن أبی شیبة. (ازالة الخفاء، ج۲ ص۲۹)
🔸از این عبارت شاه ولی الله ظاهر است که او این روایت را معتبر و معتمد دانسته، و آن را از فضائل شیخین شمرده، و وقاحت او ملاحظه باید کرد که به مقتضای (دروغ گویم بر روی تو) برای فریب عوام بیبصیرت، ادّعا میکند که شیخین، ملال جناب امیر (علیه السلام) را به حُسن ملاطفت تدارک کردند، و باز از غایت بیباکی و بیتدبیری، متّصلِ همین ادّعای کاذب، همین روایت را که مشتمل بر کمال آزار عمر به جناب امیر (علیه السّلام)، و غایت آزار آن حضرت است، که عمر به حضرت فاطمه (علیها السّلام) گفته: "من خانه تو را بر این افراد که رأس و رئیسشان جناب امیر (علیه السّلام) بوده، خواهم سوخت." نقل میکند. آری اگر در میان اهل سنّت، مقصود از حُسن ملاطفت، قهر و زجر و خشونت و ایذاء است، البتّه دیگر جای بحثی نیست! و الّا ظاهر است که حُسن ملاطفت کجا، و خشونت و ایذاء کجا!
و نیز شاه ولی الله، از غایت وقاحت و نهایت عناد و عدم تدّبرِ جوانب و اطراف، این روایت را دگرباره هم از مناقب عمر بن الخطّاب شمرده، و آن را از دلایل تهذیب و تربیت عمر نسبت به زیردستان خود دانسته، و غرضش این است که چون از جناب امیر (علیه السّلام) و دیگر اَتباع آن جناب، تخلّف از حق و صواب و خروج از جاده شریعت به عمل آمد، لهذا عمر ایشان را به ترهیب و تخویف و تهدید، از این امرِ باطل باز داشت، و بسوی امر حق آورده (نستجیر بالله) و چون این غرضِ باطل دامنگیر او شده، به اهتمام تمام، اثبات کمال صحّت آن نموده است.»
📚 تشييد المطاعن، ج۴ ص٢۸۱
ادامه دارد ...
@ashkvareh
(ادامهٔ پاسخ به دهلوی)
✍🏻 سیّد محمد قلي کنتوری لکهنوی رحمه الله:
«و شاه ولیالله (دهلوی) در کتاب “ازالة الخفاء“ گفته: و در همین ایام مشکلی دیگر که فوق جمیع مشکلات توان شمرد پیش آمد، و آن این بود که زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانه حضرت زهرا رضی الله عنها جمع شده، در باب نقض خلافت ابوبکر مشورتها به کار میبردند، حضرت شیخین آن را به تدبیری که بایستی برهم زدند، و تدارک ملالی که بر مزاج حضرت علی مرتضی عارض شده بود به حُسن ملاطفت فرمودند، روات این قصّه هر یکی چیزی را حفظ کرد و چیزی ترک نمود، در اینجا چند روایت بنویسم تا قصّه منقح گردد:
عن زید بن أسلم، عن أبیه: إنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم، کان علی والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] فیشاورونها و یرتجعون فی أمرهم، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتّی
دخل علی فاطمة (علیها السلام)، فقال: یا بنت رسول الله! [ ص ] [ والله ] ما من الخلق أحد أحبّ إلینا من أبیک، و ما من أحد أحبّ إلینا بعد أبیک منک، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمر بهم أن یحرق علیهم البیت، قال: فلمّا خرج عمر جاءوها فقالت: «تعلمون أن عمر قد جاءنی، و قد حلف بالله لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت؟ وأیم الله لیمضینّ لما حلف علیه، فانصرفوا راشدین فرءوا آراءکم ولا ترجعوا إلیّ».
فانصرفوا عنها، فلم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر. أخرجه ابن أبی شیبة. (ازالة الخفاء، ج۲ ص۲۹)
🔸از این عبارت شاه ولی الله ظاهر است که او این روایت را معتبر و معتمد دانسته، و آن را از فضائل شیخین شمرده، و وقاحت او ملاحظه باید کرد که به مقتضای (دروغ گویم بر روی تو) برای فریب عوام بیبصیرت، ادّعا میکند که شیخین، ملال جناب امیر (علیه السلام) را به حُسن ملاطفت تدارک کردند، و باز از غایت بیباکی و بیتدبیری، متّصلِ همین ادّعای کاذب، همین روایت را که مشتمل بر کمال آزار عمر به جناب امیر (علیه السّلام)، و غایت آزار آن حضرت است، که عمر به حضرت فاطمه (علیها السّلام) گفته: "من خانه تو را بر این افراد که رأس و رئیسشان جناب امیر (علیه السّلام) بوده، خواهم سوخت." نقل میکند. آری اگر در میان اهل سنّت، مقصود از حُسن ملاطفت، قهر و زجر و خشونت و ایذاء است، البتّه دیگر جای بحثی نیست! و الّا ظاهر است که حُسن ملاطفت کجا، و خشونت و ایذاء کجا!
و نیز شاه ولی الله، از غایت وقاحت و نهایت عناد و عدم تدّبرِ جوانب و اطراف، این روایت را دگرباره هم از مناقب عمر بن الخطّاب شمرده، و آن را از دلایل تهذیب و تربیت عمر نسبت به زیردستان خود دانسته، و غرضش این است که چون از جناب امیر (علیه السّلام) و دیگر اَتباع آن جناب، تخلّف از حق و صواب و خروج از جاده شریعت به عمل آمد، لهذا عمر ایشان را به ترهیب و تخویف و تهدید، از این امرِ باطل باز داشت، و بسوی امر حق آورده (نستجیر بالله) و چون این غرضِ باطل دامنگیر او شده، به اهتمام تمام، اثبات کمال صحّت آن نموده است.»
📚 تشييد المطاعن، ج۴ ص٢۸۱
ادامه دارد ...
@ashkvareh
🔥 #إحراق_بیت_وحی 6⃣
ادامهٔ پاسخ به دهلوی)
✍🏻 سیّد محمد قلي کنتوری لکهنوی رحمه الله:
«و دهلوی نقل کرده که: أبوبکر (بن أبي شيبه): عن أسلم - بإسناد صحیح علی شرط الشیخین -: أنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم، کان علی (علیه السلام) والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم، فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتّی دخل علی فاطمة (علیها السلام)، فقال: یا بنت رسول الله! [ ص ] [ والله ] ما من الخلق أحد أحبّ إلینا من أبیک، و ما من أحد أحبّ الینا بعد أبیک منک، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمرهم أن یحرق علیهم البیت. قال: فلمّا خرج عمر جاءوها. فقالت: تعلمون أن عمر قد جاءنی، و قد حلف بالله لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت، و أیم الله لیمضینّ لما حلف علیه، فانصرفوا راشدین، فرءوا آراءکم، و لا ترجعوا الیّ. فانصرفوا عنها، فلم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر. انتهي. (ازالة الخفاء، ج۲ ص۱۷۸)
✅ از این عبارت به نصّ صریح ثابت گشت که این حدیث صحیح است بر شرط شیخین - یعنی بخاری و مسلم - و این غایت صحت و نهایت اعتماد و اعتبار است، پس این حدیث در قوّت احادیثِ صحیح بخاری و صحیح مسلم است، و احادیث بخاری و مسلم شرافتی و جلالتی که نزد اهل سنّت دارد، خود ظاهر است. صاحب "جامع الاصول" در ذکر اقسام حدیث صحیح که اتّفاق است بر صحت آن گفته:
«النوع الأول من المتفق علیه: اختيار الإمامین أبی عبد الله البخاری وأبی الحسین مسلم، و هی الدرجة العلیا من الصحیح، و هو حدیث الصحابی المشهور بالروایة عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و له راویان ثقتان، ثم یرویه عنه التابعی المشهور بالروایة عن الصحابة وله راویان ثقتان، ثم یرویه عنه من أتباع التابعین الحافظ المتقن المشهور وله رواة من الطبقة الرابعة، ثم یکون شیخ البخاری أو مسلم حافظاً متقناً مشهوراً بالعدالة فی روایته، فهذه الدرجة العلیا من الصحیح.» انتهي. (جامع الأصول، ج۱ ص۱۶۰)
▫️و چون حدیث "ابوبکر بن ابی شيبة" به اعتراف شاه ولی الله صحیح بر شرط شیخین است، پس معلوم شد که این حدیث هم در درجه علیای صحت است. و "نَوَوی" در شرح صحیح مسلم گفته:
«قال الشیخ الإمام أبو عمرو بن الصلاح... شرط مسلم فی صحیحه أن یکون الحدیث متصل الأسناد بنقل الثقة عن الثقة من أوّله إلی منتهاه، سالماً من الشذوذ والعلّة، و هذا حدّ الصحیح، فکلّ حدیث اجتمعت فیه هذه الشروط فهو صحیح بلا خلاف بین أهل الحدیث.» إلی آخره.
و از این عبارت ظاهر است که حدیث بالا، به نقل ثقه از ثقه متّصل الاسناد است، و از اول تا منتهای اسناد همه رجال آن ثقه هستند.
و نیز شاه ولی الله این روایت را در "قرة العینین در فضائل شیخین" وارد کرده است.(قرة العينين، ص۷۸) و ابن عبدالبرّ صاحب "استيعاب" هم این روایت را مسنداً روایت کرده است. (الاستيعاب، ج۳ ص۹۷۵)
📚 تشييد المطاعن، ج۴ ص٢۸۴
@ashkvareh
ادامهٔ پاسخ به دهلوی)
✍🏻 سیّد محمد قلي کنتوری لکهنوی رحمه الله:
«و دهلوی نقل کرده که: أبوبکر (بن أبي شيبه): عن أسلم - بإسناد صحیح علی شرط الشیخین -: أنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم، کان علی (علیه السلام) والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم، فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتّی دخل علی فاطمة (علیها السلام)، فقال: یا بنت رسول الله! [ ص ] [ والله ] ما من الخلق أحد أحبّ إلینا من أبیک، و ما من أحد أحبّ الینا بعد أبیک منک، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمرهم أن یحرق علیهم البیت. قال: فلمّا خرج عمر جاءوها. فقالت: تعلمون أن عمر قد جاءنی، و قد حلف بالله لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت، و أیم الله لیمضینّ لما حلف علیه، فانصرفوا راشدین، فرءوا آراءکم، و لا ترجعوا الیّ. فانصرفوا عنها، فلم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر. انتهي. (ازالة الخفاء، ج۲ ص۱۷۸)
✅ از این عبارت به نصّ صریح ثابت گشت که این حدیث صحیح است بر شرط شیخین - یعنی بخاری و مسلم - و این غایت صحت و نهایت اعتماد و اعتبار است، پس این حدیث در قوّت احادیثِ صحیح بخاری و صحیح مسلم است، و احادیث بخاری و مسلم شرافتی و جلالتی که نزد اهل سنّت دارد، خود ظاهر است. صاحب "جامع الاصول" در ذکر اقسام حدیث صحیح که اتّفاق است بر صحت آن گفته:
«النوع الأول من المتفق علیه: اختيار الإمامین أبی عبد الله البخاری وأبی الحسین مسلم، و هی الدرجة العلیا من الصحیح، و هو حدیث الصحابی المشهور بالروایة عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و له راویان ثقتان، ثم یرویه عنه التابعی المشهور بالروایة عن الصحابة وله راویان ثقتان، ثم یرویه عنه من أتباع التابعین الحافظ المتقن المشهور وله رواة من الطبقة الرابعة، ثم یکون شیخ البخاری أو مسلم حافظاً متقناً مشهوراً بالعدالة فی روایته، فهذه الدرجة العلیا من الصحیح.» انتهي. (جامع الأصول، ج۱ ص۱۶۰)
▫️و چون حدیث "ابوبکر بن ابی شيبة" به اعتراف شاه ولی الله صحیح بر شرط شیخین است، پس معلوم شد که این حدیث هم در درجه علیای صحت است. و "نَوَوی" در شرح صحیح مسلم گفته:
«قال الشیخ الإمام أبو عمرو بن الصلاح... شرط مسلم فی صحیحه أن یکون الحدیث متصل الأسناد بنقل الثقة عن الثقة من أوّله إلی منتهاه، سالماً من الشذوذ والعلّة، و هذا حدّ الصحیح، فکلّ حدیث اجتمعت فیه هذه الشروط فهو صحیح بلا خلاف بین أهل الحدیث.» إلی آخره.
و از این عبارت ظاهر است که حدیث بالا، به نقل ثقه از ثقه متّصل الاسناد است، و از اول تا منتهای اسناد همه رجال آن ثقه هستند.
و نیز شاه ولی الله این روایت را در "قرة العینین در فضائل شیخین" وارد کرده است.(قرة العينين، ص۷۸) و ابن عبدالبرّ صاحب "استيعاب" هم این روایت را مسنداً روایت کرده است. (الاستيعاب، ج۳ ص۹۷۵)
📚 تشييد المطاعن، ج۴ ص٢۸۴
@ashkvareh
با توجه به مطلب قبل، چرا روایت ابن ابی شیبه که در آن تصریح شده "عمر به خانه وحی جسارت و إهانت نمود" در مبنای سُنّیان صحیح میباشد؟
Anonymous Quiz
14%
به دلیل متصل بودن اسناد حدیث
68%
زیرا بخاری و مسلم آن را روایت کردهاند (شرط شیخین)
19%
به دلیل وجود قرائن تاریخی برای این روایت
🔥 #إحراق_بیت_وحی 7⃣
(ادامهٔ پاسخ به دهلوی)
بسیار مهم
✍🏻 سیّد محمد قلي کنتوری لکهنوی رحمه الله:
«و جناب سیّد مرتضی - رضی الله عنه و أرضاه و أکرم فی أعلی علیین مثواه - در کتاب "الشّافی" فرمودهاند:
"قد روی البلاذری عن المداینی، عن مسلمة بن محاذر، عن سلیمان التیمی، عن ابن عون: ان أبابکر أرسل إلی علي یریده علی البیعة، فلم یبایع، فجاء عمر و معه قبس، فلقیته فاطمة علی الباب، فقالت: یا ابن الخطاب! أتراک محرقاً علیّ بابی؟! فقال: نعم، و ذلک أقوی فیما جاء به أبو ک. و جاء علی فبایع."
و هذا الخبر قد روته الشیعة من طرق کثیرة، و إنّما الطریف أن ترویه شیوخ محدّثی العامّة. إلی آخره. (الشافی ج۳ ص۲۴۱).»
➖یعنی: سیّد مرتضی، از" بلاذری" نقل کرده که ابابکر بسوی علی (علیه السّلام) فرستاد تا بیعت کند. آن حضرت بیعت نکرد. سپس عمر آمد و به دستش مشعل بود و فاطمه (علیها السّلام) را مقابل درب خانه دید. ایشان فرمودند: آیا میخواهی خانه مرا آتش بزنی؟ او گفت: آری، ابن برای تقویت دین پدرت است. سپس علی (علیه السّلام) ناچار به بیعت شد. و این روایت را شیوخ شیعه و سُنّی به طرق کثیر نقل کردهاند.
و ابنقُتیبه در کتاب "الامامة و السياسة" گفته:
«إن أبا بکر أُخبر بقوم تخلّفوا عن بیعته عند علی، فبعث إلیهم عمر بن الخطاب، فجاء فناداهم - وهم فی دار علی - و أبوا أن یخرجوا، فدعا عمر بالحطب فقال: والذی نفس عمر بیده لتخرجنّ أو لأحرقنّها علیکم علی ما فیها، فقیل له: یا أبا حفص! إن فیها فاطمة.. فقال: و إن کانت. فخرجوا وبایعوا إلاّ علیاً. إلی آخره.»
💡از این روایات صحّت ادّعای اهل حق که عمر قصد احراق بیت حضرت فاطمة (علیها السلام) کرده و قصد سوختن آن آستانه مبارک نموده، به غایت وضوح و ظهور، ظاهر است، و بطلان انکار "ابن روزبهان" و خرافت عقل او در تکذیب چنین امر ثابت به روایات عدیده، واضح شده، و لله الحمد علی ذلک.
و عجب آن است که جناب علّامه حلّی پارهای از این روایات - یعنی روایات طبری و واقدی و ابن خزابه و غیره - را مفصّلا آورده، و حواله به مصنّف کتاب "المحاسن و الجواهر" هم فرموده، چنانچه دانستی، لیکن "ابن روزبهان" چشمپوشی کرده، از غایت عناد و تعصّب و عجز و حیرانی و پریشانی چاره جز این نیافت که در جواب آن جناب، انکار مطلق نماید، و اصلا گامی حسب دأب مناظره برنداشته، و گویی در روایت طبری بالخصوص بحث کرده و جهل خود را از آن ظاهر ساخته، مگر در دیگر روایات این قدر هم بحث نکرده!
و از این هم عجبتر این است که ابنروزبهان - از غایت جهل و بی باکی، و خرافت عقل - با وصفی که انکار رؤیت این روایت در "تاریخ طبری" نموده، و به این انکار و قول خود: «إلاّ أن الروافض ینسبونه إلی الطبری» - معاذ الله - تکذیب علّامه حلّی در نقل را قصد کرده، و نسبت دادن اهل حق این روایت را به طبری، باطل دانسته، باز او را بر این قدر صبر و قرار دست نداده، به مخافت اینکه مبادا صحّت نقل ظاهر شود، قدح و جرح خودِ بیچاره طبری آغاز نهاده، و از غایت وقاحت به طبری نسبت رفض (تشیّع) داده - که نزد اهل سنّت بدتر از یهود و نصاریاند - کرده، و بر مجرّد نسبت رفض به او، اکتفا نکرده او را غالی فیالرفض قرار داده! (سُبْحانَک هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ).
🔹 و این کلام او مضحکه ارباب علم و اصحاب رجال و حدیث است، کسی که کمترین آشنایی با کتب حدیث و رجال اهل سنّت دارد، قطع و یقین بر بطلان آن میکند، و قائل آن را سفیه جاهل، یا عنید بی دین میپندارد. زیرا که سُنّی بودن "طبری" و جلالت و اعتماد و اعتبار او نزد اهل سنّت کالشمسفی رابعةالنهار هویدا و آشکار است، و کتب دین و ایمان اهل سنّت به نقل اقوال و روایات او مشحون، و اعتماد و اعتبار علمای اهل سنّت بر او در مسائل شرعیه و روایات دینیه قطعاً و حتماً ثابت، احدی از علما انکار آن نتواند کرد، و ظاهراً ابنروزبهان هرگز کتب دین و ایمان خویش را به نظر بصیرت ندیده، یا عمداً دیده و دانسته کمر را بر ناحقکوشی و باطلفروشی و تذلیل علمای کبار خویش بسته! و از این هم عجب تر آنکه بر مجرّد حکم به رفضِ طبری اکتفا نکرده، بلکه حکم کرده که: "هر کسی که این خبر را روایت کند، بلاشکّ او رافضی است" و به این حکم باطل، علمای اعلام خود را که اسمائشان شنیدی، روافض و بدتر از یهود و نصاری قرار داده، مقدوح و مجروح و بیاعتماد ساخته، و ذلک أعجب من کلّ عجیب و أغرب من کلّ غریب.»
📚 تشييد المطاعن، ج۴ ص٢۹۲
ادامه دارد...
@ashkvareh
(ادامهٔ پاسخ به دهلوی)
بسیار مهم
✍🏻 سیّد محمد قلي کنتوری لکهنوی رحمه الله:
«و جناب سیّد مرتضی - رضی الله عنه و أرضاه و أکرم فی أعلی علیین مثواه - در کتاب "الشّافی" فرمودهاند:
"قد روی البلاذری عن المداینی، عن مسلمة بن محاذر، عن سلیمان التیمی، عن ابن عون: ان أبابکر أرسل إلی علي یریده علی البیعة، فلم یبایع، فجاء عمر و معه قبس، فلقیته فاطمة علی الباب، فقالت: یا ابن الخطاب! أتراک محرقاً علیّ بابی؟! فقال: نعم، و ذلک أقوی فیما جاء به أبو ک. و جاء علی فبایع."
و هذا الخبر قد روته الشیعة من طرق کثیرة، و إنّما الطریف أن ترویه شیوخ محدّثی العامّة. إلی آخره. (الشافی ج۳ ص۲۴۱).»
➖یعنی: سیّد مرتضی، از" بلاذری" نقل کرده که ابابکر بسوی علی (علیه السّلام) فرستاد تا بیعت کند. آن حضرت بیعت نکرد. سپس عمر آمد و به دستش مشعل بود و فاطمه (علیها السّلام) را مقابل درب خانه دید. ایشان فرمودند: آیا میخواهی خانه مرا آتش بزنی؟ او گفت: آری، ابن برای تقویت دین پدرت است. سپس علی (علیه السّلام) ناچار به بیعت شد. و این روایت را شیوخ شیعه و سُنّی به طرق کثیر نقل کردهاند.
و ابنقُتیبه در کتاب "الامامة و السياسة" گفته:
«إن أبا بکر أُخبر بقوم تخلّفوا عن بیعته عند علی، فبعث إلیهم عمر بن الخطاب، فجاء فناداهم - وهم فی دار علی - و أبوا أن یخرجوا، فدعا عمر بالحطب فقال: والذی نفس عمر بیده لتخرجنّ أو لأحرقنّها علیکم علی ما فیها، فقیل له: یا أبا حفص! إن فیها فاطمة.. فقال: و إن کانت. فخرجوا وبایعوا إلاّ علیاً. إلی آخره.»
💡از این روایات صحّت ادّعای اهل حق که عمر قصد احراق بیت حضرت فاطمة (علیها السلام) کرده و قصد سوختن آن آستانه مبارک نموده، به غایت وضوح و ظهور، ظاهر است، و بطلان انکار "ابن روزبهان" و خرافت عقل او در تکذیب چنین امر ثابت به روایات عدیده، واضح شده، و لله الحمد علی ذلک.
و عجب آن است که جناب علّامه حلّی پارهای از این روایات - یعنی روایات طبری و واقدی و ابن خزابه و غیره - را مفصّلا آورده، و حواله به مصنّف کتاب "المحاسن و الجواهر" هم فرموده، چنانچه دانستی، لیکن "ابن روزبهان" چشمپوشی کرده، از غایت عناد و تعصّب و عجز و حیرانی و پریشانی چاره جز این نیافت که در جواب آن جناب، انکار مطلق نماید، و اصلا گامی حسب دأب مناظره برنداشته، و گویی در روایت طبری بالخصوص بحث کرده و جهل خود را از آن ظاهر ساخته، مگر در دیگر روایات این قدر هم بحث نکرده!
و از این هم عجبتر این است که ابنروزبهان - از غایت جهل و بی باکی، و خرافت عقل - با وصفی که انکار رؤیت این روایت در "تاریخ طبری" نموده، و به این انکار و قول خود: «إلاّ أن الروافض ینسبونه إلی الطبری» - معاذ الله - تکذیب علّامه حلّی در نقل را قصد کرده، و نسبت دادن اهل حق این روایت را به طبری، باطل دانسته، باز او را بر این قدر صبر و قرار دست نداده، به مخافت اینکه مبادا صحّت نقل ظاهر شود، قدح و جرح خودِ بیچاره طبری آغاز نهاده، و از غایت وقاحت به طبری نسبت رفض (تشیّع) داده - که نزد اهل سنّت بدتر از یهود و نصاریاند - کرده، و بر مجرّد نسبت رفض به او، اکتفا نکرده او را غالی فیالرفض قرار داده! (سُبْحانَک هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ).
🔹 و این کلام او مضحکه ارباب علم و اصحاب رجال و حدیث است، کسی که کمترین آشنایی با کتب حدیث و رجال اهل سنّت دارد، قطع و یقین بر بطلان آن میکند، و قائل آن را سفیه جاهل، یا عنید بی دین میپندارد. زیرا که سُنّی بودن "طبری" و جلالت و اعتماد و اعتبار او نزد اهل سنّت کالشمسفی رابعةالنهار هویدا و آشکار است، و کتب دین و ایمان اهل سنّت به نقل اقوال و روایات او مشحون، و اعتماد و اعتبار علمای اهل سنّت بر او در مسائل شرعیه و روایات دینیه قطعاً و حتماً ثابت، احدی از علما انکار آن نتواند کرد، و ظاهراً ابنروزبهان هرگز کتب دین و ایمان خویش را به نظر بصیرت ندیده، یا عمداً دیده و دانسته کمر را بر ناحقکوشی و باطلفروشی و تذلیل علمای کبار خویش بسته! و از این هم عجب تر آنکه بر مجرّد حکم به رفضِ طبری اکتفا نکرده، بلکه حکم کرده که: "هر کسی که این خبر را روایت کند، بلاشکّ او رافضی است" و به این حکم باطل، علمای اعلام خود را که اسمائشان شنیدی، روافض و بدتر از یهود و نصاری قرار داده، مقدوح و مجروح و بیاعتماد ساخته، و ذلک أعجب من کلّ عجیب و أغرب من کلّ غریب.»
📚 تشييد المطاعن، ج۴ ص٢۹۲
ادامه دارد...
@ashkvareh
با توجه به مطلب قبل، ابنروزبهان چرا طبری را منسوب به تشیّع کرده است؟ (که واقعا موجب تعجّب و ضحک است.)
Anonymous Quiz
24%
به دلیل نقل طرق حدیث غدیر
61%
به دلیل نقل روایت إحراق بیت وحی توسّط عمر بن خطّاب
15%
به دلیل اقرار به فضائل اهل بیت علیهم السلام
🔥 #إحراق_بیت_وحی 8⃣
(ادامهٔ پاسخ به دهلوی)
در مطلب قبل بیان شد که "إبنروزبهان" از روی تعصّب و عناد با شیعه، "طبری" را به دلیل نقلِ روایت إحراق بیت وحی، خارج از تسنّن و غالی در تشیّع دانست. سیّد محمد قلي کنتوری لکهنوی رحمه الله، پس از نقل کثیری از کلمات علمای سُنّی در مدح و توثيق طبری، مینویسد:
✍🏻 «بالجمله، از این عبارات ظاهر است که طبری از اکابر ائمّه و اعاظم مجتهدین و افاخم علمای سْنّیه بوده، و فضائل و محامد او به غایت قصوی رسیده، و در اعتبار و اعتماد و وثوق او هرگز ریبی و شکّی نیست، پس قدح همچو امام شهیر و مجتهد کبیر _ که ممدوح است به فضائل جلیه و موصوف است به مناقب سُنّیه، و از مشاهیر ثقات و نحاریر اثبات است _ مایه حیرتها است و موجب تعجّبها. و فیالحقیقة قدح ابنروزبهان در حق او، و اخراج او از علمای اهل سنّت، و حکم به عدم اعتبار او، مثل آن است که اهل سنّت در مقابله شیعه، قدح ائمه أربعه خویش - یعنی ابوحنیفه و احمد بن حنبل و مالک و شافعی - و دیگر ائمّه حدیث و اصحاب "صحاح" مثل بخاری و مسلم و ابوداود و ترمذی و ابن ماجه و غیر ایشان آغاز نهند، و گویند که: "این علماء، متشیّع و غالی فیالرفض بودند، علمای ما ایشان و کتب ایشان را ترک کردهاند و هرگز اعتماد و اعتبار بر روایات و مقالات ایشان نمیکنند."❗️پس به هر وجه که ابطال این کلام توان کرد، به همان وجه ابطال هذیان ابنروزبهان درباره طبری نیز میتوان نمود.
و از اینجا و امثال آن، کمال بیدیانتی علمای اهل سنّت به وضوح میرسد که چنان تعصّب و عناد در مقابله شیعه پیش میگیرند که به جواب احتجاجات صحیحه ایشان، اکابر و ثقات علماء و ائمّه و مجتهدین خود را مقدوح و مجروح میسازند، و تهمت رفض بر ایشان میگذارند، و به این زعم باطل که شاید از الزامات ایشان خلاصی حاصل شود، کذب و بهتان را حلال میپندارند، لیکن از غایت سَفه و بیدانشی نمیدانند که این معنا موجب کمال فضیحت و ظهور نهایت بیدیانتی خواهد بود، و این خرافات و هفوات هرگز در بنای مرصوص (محکم) الزامات شیعه وهنی نخواهد افکند.
➖و وثوق و تسنّن طبری و اصحیّت کتاب تاریخ او، از کلام مخاطب (دهلوی) هم به غایت صراحت ظاهر است، چنانچه در مکائد خود، در کید پنجاه و دوم گفته: کتاب محمد بن جریر طبری شافعی، که به تاریخ کبیر مشهور است، اصحّ التواریخ است. (تحفه إثناعشریة، ص۵۷)
📚 تشييد المطاعن، ج۴ ص۳۰۹
ادامه دارد ...
@ashkvareh
(ادامهٔ پاسخ به دهلوی)
در مطلب قبل بیان شد که "إبنروزبهان" از روی تعصّب و عناد با شیعه، "طبری" را به دلیل نقلِ روایت إحراق بیت وحی، خارج از تسنّن و غالی در تشیّع دانست. سیّد محمد قلي کنتوری لکهنوی رحمه الله، پس از نقل کثیری از کلمات علمای سُنّی در مدح و توثيق طبری، مینویسد:
✍🏻 «بالجمله، از این عبارات ظاهر است که طبری از اکابر ائمّه و اعاظم مجتهدین و افاخم علمای سْنّیه بوده، و فضائل و محامد او به غایت قصوی رسیده، و در اعتبار و اعتماد و وثوق او هرگز ریبی و شکّی نیست، پس قدح همچو امام شهیر و مجتهد کبیر _ که ممدوح است به فضائل جلیه و موصوف است به مناقب سُنّیه، و از مشاهیر ثقات و نحاریر اثبات است _ مایه حیرتها است و موجب تعجّبها. و فیالحقیقة قدح ابنروزبهان در حق او، و اخراج او از علمای اهل سنّت، و حکم به عدم اعتبار او، مثل آن است که اهل سنّت در مقابله شیعه، قدح ائمه أربعه خویش - یعنی ابوحنیفه و احمد بن حنبل و مالک و شافعی - و دیگر ائمّه حدیث و اصحاب "صحاح" مثل بخاری و مسلم و ابوداود و ترمذی و ابن ماجه و غیر ایشان آغاز نهند، و گویند که: "این علماء، متشیّع و غالی فیالرفض بودند، علمای ما ایشان و کتب ایشان را ترک کردهاند و هرگز اعتماد و اعتبار بر روایات و مقالات ایشان نمیکنند."❗️پس به هر وجه که ابطال این کلام توان کرد، به همان وجه ابطال هذیان ابنروزبهان درباره طبری نیز میتوان نمود.
و از اینجا و امثال آن، کمال بیدیانتی علمای اهل سنّت به وضوح میرسد که چنان تعصّب و عناد در مقابله شیعه پیش میگیرند که به جواب احتجاجات صحیحه ایشان، اکابر و ثقات علماء و ائمّه و مجتهدین خود را مقدوح و مجروح میسازند، و تهمت رفض بر ایشان میگذارند، و به این زعم باطل که شاید از الزامات ایشان خلاصی حاصل شود، کذب و بهتان را حلال میپندارند، لیکن از غایت سَفه و بیدانشی نمیدانند که این معنا موجب کمال فضیحت و ظهور نهایت بیدیانتی خواهد بود، و این خرافات و هفوات هرگز در بنای مرصوص (محکم) الزامات شیعه وهنی نخواهد افکند.
➖و وثوق و تسنّن طبری و اصحیّت کتاب تاریخ او، از کلام مخاطب (دهلوی) هم به غایت صراحت ظاهر است، چنانچه در مکائد خود، در کید پنجاه و دوم گفته: کتاب محمد بن جریر طبری شافعی، که به تاریخ کبیر مشهور است، اصحّ التواریخ است. (تحفه إثناعشریة، ص۵۷)
📚 تشييد المطاعن، ج۴ ص۳۰۹
ادامه دارد ...
@ashkvareh