Telegram Web Link
Amir Pouria
چیدمان نبوغ‌آمیزی که می‌بینید، مدتی‌ست در فرودگاه بین‌المللی شهر پراگ که اسمش فرودگاه واتسلاو هاول است، نصب شده. وسایل شخصی هاول را این طور و با این نتیجه‌ی درخشان دیداری، کنار هم چیده‌اند. استاد علاوه بر ماشین تحریر و کتاب و همه‌ی آن چه از یک روشنفکر می‌شود…
فردا سالگرد درگذشت واتسلاو هاول است. اولین رئیس جمهور جمهوری چک بعد از سقوط کمونیسم. کسی که نخستین رئیس‌ جمهور انتخاب شده توسط مردم در انتخابات آزاد بود. اما پیش از آن که دولتمرد شود، که بود؟ در توصیفش چنین آمده: "نویسنده، شاعر، نمایشنامه‌نویس و معترض".
در این چند سال که در کشور ِ آزاد ِ دستاورد کوشش‌های او به سر می‌برم، به خصوص در این یک سال و سه ماه که از اعتراض‌های شهریور ۱۴۰۱ می‌گذرد و انقلاب "زن زندگی آزادی" همه‌ی پرده‌ها را بین مردم و حکومت ایران برانداخته، همواره در یک کار درمانده‌ام: وقتی می‌خواهم برای یک هم‌وطن توضیح بدهم که هاول اساساً و از ابتدا سیاستمدار نبود و ریاست‌ جمهوری او مثل این است که فلان شاعر یا متفکر یا هنرمند در ایران بر اثر عمق و شدت مبارزه‌ با رژیم ضدمردمی و میزان همسویی حقیقی با مردم، نزد مردم احترام و رأی داشته باشد، نمی‌توانم حتی یک مثال پیدا کنم! هر وقت هر کسی را مثال زده‌ام و گفته‌ام سپردن سکان کشور آزاد شده به دست واتسلاو هاول مثل این است که فردای براندازی، در ایران ِ ما فلانی بشود رئیس جمهور، خود مثالم به جای نوید آزادی، به دردسر بدل شده! اینجاست که به خودمان می‌گوییم انگار هر‌ چیزی به ایران که می‌رسد، یک جلوه‌ی کج و معوجی از اصلش باقی می‌ماند یا به اجرا درمی‌آید! و از ماست که بر ماست.

@amiropouria
ویدئویی در دست تدارک دارم درباره‌ی دیوانگی داریوش مهرجویی و دیوانه‌بازی‌هایش در زندگی، موسیقی، ساختار، دیالوگ‌ها، میزانسن‌ها و طنز فیلم‌هایش. اما آیا این نگاه به «خوش‌باشی» فیلسوفانه‌ی او در زیست و سینما به معنای گذشتن از فاجعه‌ی مشکوک قتلش است؟ در این پیش‌پرده/تبلیغ که قبل از ویدئوی اصلی آماده‌اش کرده‌ام به این سؤال، پاسخ می‌دهم:


https://youtu.be/pZkMO7oJI7s


@amiropouria
وقتی بیضایی از فراموشی حرف می‌زند، از چه حرف می‌زند/ یادداشت امیر پوریا درباره‌ی جنبه‌های تازه و تعیین‌کننده‌ای از فاجعه‌ی قتل داریوش مهرجویی و سکوت مرگبار رسانه‌های داخلی

@amiropouria

متن یادداشت در ادامه می‌آید👇
Amir Pouria
وقتی بیضایی از فراموشی حرف می‌زند، از چه حرف می‌زند/ یادداشت امیر پوریا درباره‌ی جنبه‌های تازه و تعیین‌کننده‌ای از فاجعه‌ی قتل داریوش مهرجویی و سکوت مرگبار رسانه‌های داخلی @amiropouria متن یادداشت در ادامه می‌آید👇
یادداشت امیر پوریا:

در این چند روز دو مصاحبه‌ی بسیار مهم از رادیو فردا در زمینه‌ی فرهنگ و هنر منتشر شد که شاید باید بیشترین بازتاب را در بین اخبار فرهنگی و سینمایی ما می‌یافت: حرف‌های دکتر اکبر محمدی‌فر برادر زنده‌یاد وحیده محمدی‌فر در مصاحبه‌ی مهدی طاهباز با او و حرف‌های بهرام بیضایی بزرگ به مناسبت زادروز هشتاد و پنجمش در مصاحبه‌ی بابک غفوری آذر با او.

اولی بعد از لاطائلاتی که از سوی رسانه‌های داخلی به عنوان انگیزه‌های قتل داریوش مهرجویی و وحیده محمدی‌فر مطرح شده بود، تا امروز تعیین‌کننده‌ترین نکات را در این زمینه مطرح می‌کند. برادر یکی از دو قربانی فجیع‌ترین قتل سینماگران در تاریخ ما به صراحت می‌گوید که گروهی موازی با پلیس، اخبار تخریبی می‌پراکندند، احتمالاً بعد از قتل و خروج قاتلان وارد خانه شدند و سر مقتوله را در حالت به‌خصوصی قرار دادند و لباس بر تن مقتول کردند، عکس‌های اجساد را همان‌ها گرفتند و نشر دادند و شایعاتی مثل کینه‌ی کریم از خانواده‌ی مهرجویی برای انحراف اذهان عمومی و فروکاستن انگیزه‌ی قتل به دلایلی سخیف و غیرواقعی، از گور همان‌ها بلند شد.
دکتر محمدی‌فر تأکيد می‌کند که او و خانواده‌ها این قتل را "ارعابی" می‌دانند و معتقدند از کار افتادن دوربین‌های متعدد مجتمع محل سکونت قربانیان، نقش عجیب و غریب خبرگزاری حکومتی «رکنا» در انتشار اخبار کذب و عکس‌های پیکر مقتولان، پیشاپیش لو دادن کریم توسط خودش، نوع صدور کیفرخواست و انگیزه‌هایی که قوه قضاییه و نیروی انتظامی به چهار قاتل نسبت داده‌اند، همگی مضحک و ارتکاب قتل بدون وجود آمران دیگر، ناممکن است.

اما شما بازتاب این حرف‌های بسیار کلیدی را جز در خود رادیو فردا که این گفتگوها در آن انجام شد، کجا دیدید؟ کدامتان تا قبل از این خلاصه‌نویسی من، از آن باخبر بودید؟ این حرف‌ها مبنای کدام پیگیری کانون‌های صنفی سینمایی یا رسانه‌های جمعی قرار گرفت؟ چه دادخواهی دوباره‌ای بر اساس آن پایه‌ریزی شد؟ مطلقاً هیچ.

اينجاست که به مهمترین نکته‌ی مصاحبه‌ی دومی می‌رسیم: وقتی بهرام بیضایی از "فراموشی" در جایگاه عارضه‌ای عمومی در میان ما ایرانیان حرف می‌زند، دارد به این اشاره می‌کند که شرایط حاکم بر زندگی ما به واسطه‌ی حکومتی که همه چیز را در کنترل خود می‌گیرد، از زندگی به ذهن‌هامان راه پیدا کرده و باعث شده حتی در صورت یادآوری اتفاقاتی به مهابت خطای پزشکی در فقدان عباس کیارستمی، خودکشی کیومرث پوراحمد یا کاردآجین شدن مهرجویی و همسرش، رویکردمان بیشتر به سوگواری شبیه باشد تا تظلم‌خواهی. از دل ِ آهی که می‌کشیم، «ای بابا» و «چه روزگاری شده» بیشتر برآید تا «یعنی چی؟» یا «تا روشن شدن واقعیت، نباید کوتاه اومد».

احتمالاً خواهید فرمود ای آقا، چه دل خجسته‌ای داری. مگر با پرسش و مطالبه‌گری من و ما و کانون کارگردانان و خانه‌ی سینما و بازماندگان و اصلاً تمام جامعه‌ی فرهنگی کشور، این مجموعه و نهادهای دست اندرکار و زیردستانش واقعیت را به مردم اعلام می‌کنند؟ حق دارید اما همین است که آن روحیه‌ی فراموشی تدریجی را مسری می‌سازد: اول به نظرمان می‌آید کسی که مدام پی می‌گیرد و به آن چه اعلام شده، اعتراض و حتی آن را مسخره می‌کند، زیادی حساس شده. بعد کم کم او را «دایی جان ناپلئون» و دچار توهم توطئه می‌خوانیم، بعد اساساً پیشنهادی جز پذیرش اوضاع موجود و کنار آمدن با آن به او نداریم. یعنی حرفمان به او عین حرف حکومت می‌شود. وقتی می‌گویم حکومت کنترل همه چیز را در دست گرفته، مقصودم قدرتمند دانستن ابزار کنترلش نیست. بلکه از جمله همین را می‌گویم که از فرط وقاحت در دروغ‌سازی و از شدت ناامیدی مردم در دستیابی به حقیقت، همه را از مطالبه‌ی مدنی مأیوس می‌کند و فقط به یادآوری‌های صرف در محیط مَجازی می‌کشاند که در نهایت، به دلیل تک‌مضراب‌های پراکنده، بی‌اثر است.

بیضایی در جایی از مصاحبه‌ی مورد اشاره، از این می‌گوید که دولت دوم محمد خاتمی بعد از برد محمود احمدی نژاد در انتخابات سال ۸۴ پیش از آن که جایش را به دولت بعدی بدهد، نمایش «مجلس شبیه در ذکر مصائب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رُخشید فرزین» نوشته و کار بهرام بیضایی را که با مجوز خودش (یعنی دولت خاتمی) بر صحنه ی تالار اصلی تئاتر شهر بود، متوقف کرد! این رویکرد را بعدها از دولت حسن روحانی هم دیدیم که در برخورد با هر انتقادی علیه احمدی نژاد، چنان بگیر و ببندی می‌کرد که انگار از خود ماموتی هم بیشتر روی ماموتی تعصب دارد!

مفهومی که بیضایی از آن سخن می‌گوید، جایی معنای خود را جلوه‌گر می‌کند که ببینیم ما به دلایل گوناگون، کجاها از جنس دولت‌های خاتمی و روحانی عمل می‌کنیم. یعنی حتی خودمان از پست‌ترین سانسورچی‌ها هم سانسوری‌تر رفتار می‌کنیم.
@amiropouria

ادامه‌ی یادداشت در زیر👇
Amir Pouria
وقتی بیضایی از فراموشی حرف می‌زند، از چه حرف می‌زند/ یادداشت امیر پوریا درباره‌ی جنبه‌های تازه و تعیین‌کننده‌ای از فاجعه‌ی قتل داریوش مهرجویی و سکوت مرگبار رسانه‌های داخلی @amiropouria متن یادداشت در ادامه می‌آید👇
روزنامه‌های مثلاً خواهان بهبود شرایط (ترکیب «اصلاح‌طلب» را این طور نوشتم تا فقط به یک گرایش منسوخ سیاسی محدود نشود)، رسانه‌ها و خبرگزاری‌های داخلی که مدعی «غیرحکومتی» بودن‌اند و ... حتی صفحات سینمایی پربازدید در شبکه‌های اجتماعی که حتماً نمایندگانشان، دوستان خود بنده، دارند این سطرها را می‌خوانند، هیچ کدام خلاصه‌ای از حرف‌های اساسی دکتر محمدی‌فر را بازنشر نکردند. این درست از همان سانسورهاست که اینها را سانسورچی‌تر از سانسورچی‌های رسمی نشان می‌دهد‌.
ساده‌اندیشانه‌ است که تصور کنیم از نقل نام «رادیو فردا» ترسیدند. به نقل قول بدون ذکر منبع، عادت داشته‌اند و داریم. پس در نهایت، از دو حال خارج نیست: یا اصلاً حساسیت و اهمیت حرف‌ها درک نشده، یا تصمیم بر این بوده که غبار دو ماهه‌ی نشسته بر روی پرونده‌ی قتل مهرجویی، زدوده نشود. پرونده بیشتر خاک بگیرد و کم کم به حول و قوه و الطاف الهی و طبق پسند دولتمردان و قضات و پلیس جمهوری اسلامی، به همان «فراموشی» که بیضایی همچون مشکلی همگانی ازش می‌گوید، برسیم.

دردآور است که به غیر از ماها که در کمپین «شما تنها نیستید» در کنار خانواده‌ی عباس کیارستمی، پیگیر پرونده ی پزشکی او بودیم و در سه سال نخست برپایی مراسم سالگردش چیزی جز همین پیگیری را در برنامه نداشتیم، یکی از معدود کسانی که برای مطالبه، از جان و روح و حنجره‌اش فریاد برآورد، همین داریوش مهرجویی بود. او از همان نوع تصویرها ساخت که "علیه فراموشی" عمل می‌کرد. از همان کارها که بیضایی دارد به درستی می‌گوید انگار دیگر کسی اهل انجامش نیست.

@amiropouria
https://youtu.be/up4B2yeoJk8
این ویدئو بخش کوتاهی از گفتگوی یک ساعته‌ی برنامه‌ی «تریبون اکران» شبکه‌ی تلویزیونی «صدای آمریکا» با امیر پوریا منتقد سینمایی و مؤسس این کانال یوتوبی‌ درباره‌ی فیلم «هشت و نیم» (فدریکو فلینی، ۱۹۶۳) است که در بیستم نوامبر ۲۰۲۳ همزمان با ۲۹ آبان ۱۴۰۲ از این تلویزیون پخش شد. در این بخش، صحبت از فیلمسازان تحت تأثیر «هشت و نیم» به میان می‌آید. از وودی آلن و باب فاس تا بهرام بیضایی.
ویدئوی دیگری از همین گفتگو درباره‌ی «هشت و نیم» و عادت عجیب و پرت رایج شده در یوتوب فارسی: تفسیر و «رفع ابهام» فیلم:
https://youtu.be/uUTcsoKL1Zc
ویدئوی دیگری درباره‌ی بازیگری در فیلم «مسافران» بهرام بیضایی و پایان منحصر به فرد آن که نوع ویژه‌ای از پایان باز به شمار می‌رود:
https://youtu.be/S6YiptkfJC0
00:00 وقتی به پشت صحنه‌ی فیلم «مسافران» رفتم
00:45 هشت و نیم فلینی درباره‌ی چیست؟
01:00 چارلی کافمن و هشت و نیم
01:30 باب فاس یا باب فاسی و هشت و نیم
02:00 برادران کوئن و هشت و نیم
02:15 وودی آلن و هشت و نیم
02:30 بهرام بیضایی و هشت و نیم
03:00 مسافران بیضایی و مفهوم اصلی آن
03:45 گوییدو و سکانس حمام هشت و نیم
04:05 خاطره بحثی درباب بازیگری در مسافران
04:25 وقتی بیضایی موزیک متن هشت و نیم را سوت می‌زد
05:00 فرق این موسیقی نینو روتا با موسیقی پدرخوانده

@amiropouria
سیزده سال است که تولیدات فرهنگی را جمع آوری، حفظ و پس از دیجیتال کردن به اشتراک گذاشته‌ایم. به لطف سخاوت همراهان، باشگاه ادبیات از پروژه‌ای کوچک به انتشارات و کتابخانه‌ای وسیع و بدون مرز تبدیل شده است که هر ساله به صدها هزار نفر در سراسر جهان خدمات ارائه می‌دهد. کار ما بر زندگی بسیاری از کاربران و پژوهشگران از ملیّت‌های مختلف که برای دسترسی آزاد به اطلاعات ارزش قائل هستند، تأثیر گذاشته است.
از ابتدا مهم بود که باشگاه ادبیات غیرانتفاعی و انگیزه‌های آن شفاف باشد، چون هدف خدمت به کتابخوان‌ها بود. به همین دلیل است که تاکنون نه هزینه‌ای از کاربران دریافت کرده‌ایم، و نه از راه فروش داده‌های کاربران یا تبلیغات پولی گرفته‌ایم. در حالی که بارها و بارها دیده‌ایم که منابع رایگان ارائه شده توسط باشگاه از طرف سودجویان به صورت آنلاین یا بعد از تبدیل به نسخ کاغذی فروخته می‌شود.
ما برای پرداخت هزینۀ تهیه، نگهداری و اسکن کتاب‌ها و نشریات، تجهیز و نگهداری وبسایت و عملی کردن پروژه‌های جاری و آتی به سخاوت افرادی مانند شما متکی هستیم. اگر نمی‌توانید آینده‌ای را بدون باشگاه ادبیات تصور کنید، لطفاً از کار ما حمایت کنید. به کمک شما احتیاج داریم و در حال حاضر، کمک شما می‌تواند تاثیر زیادی بر کار ما داشته باشد. چون باید به ذخیره هزاران جلد کتاب و دها ترابایت داده، از جمله بیش از 30 هزار عنوان کتاب و نشریه ادامه دهیم. اگر سایت ما را مفید می‌دانید، لطفا با اهدای کتاب، نشریه و کمک مالی ماهیانه ولو مبلغی جزئی از ما حمایت کنید. حمایت شما به ما کمک می‌کند تا کتابخانه‌ای شایسته بسازیم.
لطفا برای حمایت از خارج کشور از طریق پی‌پال عمل کنید. حامیان داخل کشور برای دریافت شماره کارت لطفاً با من تماس بگیرند. میزان، همت عالی است.
متشکرم
Amir Pouria
سیزده سال است که تولیدات فرهنگی را جمع آوری، حفظ و پس از دیجیتال کردن به اشتراک گذاشته‌ایم. به لطف سخاوت همراهان، باشگاه ادبیات از پروژه‌ای کوچک به انتشارات و کتابخانه‌ای وسیع و بدون مرز تبدیل شده است که هر ساله به صدها هزار نفر در سراسر جهان خدمات ارائه می‌دهد.…
بعید می‌دانم از همراهان کانال تلگرامی من، کسی باشد که "باشگاه ادبیات" را نشناسد و کتاب‌های پرشماری از گنجینه‌ی غنی آن، دانلود نکرده باشد‌.

امیر عزتی با تلاش و مداومت مثال‌زدنی‌اش در باشگاه‌ ادبیات، از گشاده‌دست‌ترین افرادی‌ست که در خِیر فرهنگی رساندن به هر علاقه‌مند به فرهنگ، می‌شناسم. تقاضای او را که در منن بالا آمده، دریابید
کانال تلگرامی باشگاه ادبیات:
https://www.tg-me.com/BashgaheAdabiyat
متن در ادامه می‌آید 👇

@amiropouria
Amir Pouria
متن در ادامه می‌آید 👇 @amiropouria
ننگ بر بی‌اعتمادی ناگزیری که بر اثر بی‌اعتمادی‌های این دوران، سوار ذهن همه‌ی ما شده.
دیروز صبح در فیسبوک، متنی که در پی می‌آورم را یکی از دوستان فیسبوکی از صفحه‌ی دوست فیسبوکی‌اش به اسم "رؤیا حشمتی" بازنشر کرده بود. آن قدر در نظرم تکان‌دهنده آمد که متنش را کپی کردم. یه خودم گفتم به اسم نويسنده‌ی متن، بازنشر می‌کنم‌. بعد تردیدها سراغم آمد: اگر فرد معتبری بود حتماً خبر موقعیتش زودتر از این که من در گوشه‌ای ببینم، همه‌گیر شده بود! نکند منتشرش کنم و بعد، متصل به آن گروه و این جناح از کار دربیاید و من ساده‌لوحانه به انتشار اهداف گروهش دست زده باشم!
و خفه ماندم. حالا که همه دارند حقش را به جا می‌آورند، متنش را - که نسخه‌ی خلاصه‌ و ویراسته‌ی آن، همه جا آمده- با این تأکيد اينجا می‌آورم:
مسعود کیمیایی هميشه می‌گوید "قهرمان، بی‌تدارک است". يعنی برای انجام عمل قهرمانانه، نقشه ندارد. در موقعیتی واقع می‌شود و کنش یا واکنشی از او سر می‌زند. این، تصادفی نیست و به این برمی‌گردد که او چه جور آدمی‌ست. اما نتیجه‌اش می‌شود ایفا و اجرای نقش درست فرد در دل جمع و جامعه و زمانه‌ای که در آن، هر کسی شعور و شجاعت آن اجرا را ندارد. قهرمان، اینجا شکل می‌گیرد: برای قهرمانی، تدارک ندیده. اما عملش در مسیر زمان، قهرمانانه است‌.
کاری که رؤیا حشمتی کرد را بخوانید تا مصداق قهرمانی را ببینید:

امروز صبح از اجرای احکام تماس گرفتن برای اجرای حکم ۷۴ ضربه شلاقم. با وکیلم تماس گرفتم و با هم رفتیم دادسرای ناحیه ۷.
از گیت ورودی که رد شدیم حجابم رو برداشتم. وارد سالن شدیم. صدای فریاد و ضجه‌ی زنی از راه‌پله می‌اومد که داشتن میبردنش پایین. شاید داشتن میبردنش برای اجرای حکم...
وکیلم گفت رویا جان دوباره بهش فکر کن. اثراتی که شلاق میذاره تا مدتها می‌مونه باهات.
رفتیم شعبه‌ی ۱ اجرای احکام. کارمند شعبه گفت روسریت رو سرت کن که دردسر نشه. آروم و محترمانه بهش گفتم اومدم بابت همین شلاقم رو بزنید، سر نمیکنم.
تماس گرفتن و مامور اجرای حکم اومد بالا. گفت حجابت رو سرت کن و دنبالم بیا. گفتم سر نمیکنم. گفت نمیکنی؟! جوری شلاقت رو بزنم که بفهمی کجایی. برات یه پرونده‌ی جدید هم باز میکنم هفتاد و چهارتای دیگه‌م مهمونمون باشی. باز سر نکردم.
رفتیم پایین چند تا پسر رو بابت شرب خمر آورده بودن. مرد با تحکم تکرار کرد مگه نمیگم‌ سر کن؟ نکردم. دو تا زن چادری اومدن و روسری رو کشیدن رو سرم. باز درش آوردم و این کار چند بار تکرار شد. بهم از پشت دستبند زدن و روسری رو کشیدن رو سرم.
از همون پله‌هایی که زن رو برده بودن رفتیم طبقه‌ی زیر همکف. یه اتاقک بود ته پارکینگ. قاضی و مامور اجرای حکم و زن چادری کنارم وایساده بودن. زن خیلی واضح متاثر بود. چند باری آه کشید و گفت میدونم. میدونم.
قاضی معمم به روم خندید. یاد مرد خنزر پنزری بوف کور افتادم. روم رو ازش برگردوندم.
در آهنی رو باز کردن. دیوارای اتاق سیمانی بود. یه تخت ته اتاقک بود که دستبند و پابند آهنی به دو طرفش جوش خورده بود. یه وسیله‌ی آهنی شبیه پایه‌ی بوم نقاشی بزرگ با جای دستبند و پابند آهنیِ زنگ زده وسط اتاق، و یه صندلی و میز کوچیک، که روی میز پر از شلاق بود هم پشت در بود. یه اتاق شکنجه‌ی قرون‌وسطاییِ تمام‌عیار.
قاضی پرسید خانم حالت خوبه؟ مشکلی نداری؟ انگار که وجود نداره. جوابش رو ندادم. گفت خانم با شمام! باز جواب ندادم. مرد مامور اجرای حکم گفت پالتوت رو در بیار و رو تخت دراز بکش. پالتو و روسریم رو از پایه‌ی بوم شکنجه آویزون کردم. گفت روسریت رو سر کن! گفتم نمیکنم. قرآنت رو بذار زیر بغلت و بزن. و روی تخت دراز کشیدم. زن اومد و گفت خواهش میکنم لجبازی نکن. شال رو آورد و کشید رو سرم.
مرد از بین دسته‌ی شلاقهایی که پشت در بود یه شلاق چرم مشکی رو برداشت، دو دور پیچوند دور دستش و اومد سمت تخت.
قاضی گفت خیلی محکم نزن. مرد شروع کرد به زدن. شونه‌هام. کتفم. پشتم. باسنم. رونم. ساق پام. باز از نو. تعداد ضربه‌ها رو نشمردم.
زیر لب میخوندم به نام زن، به نام زندگی، دریده شد لباس بردگی، شب سیاه ما سحر شود، تمام تازیانه‌ها تبر شود...

تموم شد. اومدیم بیرون. نذاشتم فکر کنن حتی دردم اومده. حقیرتر از این حرفان. رفتیم بالا پیش قاضی اجرای حکم. مامور زن پشت سرم می‌اومد و مراقب بود روسری از سرم نیفته. دم درِ شعبه روسریم رو انداختم. زن گفت خواهش میکنم سرت کن. سرم نکردم و باز کشید رو سرم. توی اتاق قاضی، قاضی گفت ما خودمون خوشحال نیستیم از این قضیه، ولی حکمه و باید اجرا بشه. جوابش رو ندادم. گفت اگر میخواید طور دیگه‌ای زندگی کنید میتونید خارج از کشور باشید. گفتم این کشور برای همه‌ست‌. گفت بله ولی باید قانون رو رعایت کرد. گفتم قانون کار خودش رو بکنه، ما به مقاومتمون ادامه میدیم.
از اتاق اومدیم بیرون و روسریم رو درآوردم.
Amir Pouria
متن در ادامه می‌آید 👇 @amiropouria
مرسی آقای طاطایی عزیز. اگر همراهی شما نبود تحمل این روزها خیلی سخت بود. و عذر میخوام که موکل سر به راهی نبودم. مطمئنم آدمی به بزرگواری شما درک میکنه. بابت همه چی ازتون ممنونم.

@amiropouria

#ژن_ژیان_ئازادی

#رویا_حشمتی #قهرمان #حجاب_اجباری
درباره‌ی مستند «عمامه صورتی»: یعنی جمهوری اسلامی شُل کرده؟

در کانال یوتوب بنده و در همین لینک:




https://youtu.be/GOKwvib9d4s



@amiropouria
داریوش مهرجویی و احمدرضا احمدی سرصحنه‌ی فیلم "پستچی" (مهرجویی، ۱۳۵۱)
سال‌های آخری که ایران بودم، حتی فرصت‌هایی مثل رونمایی کتاب و افتتاحیه‌ی نمايشگاه را برای دیدار هر کدامشان از دست نمی‌دادم. حالا
...

به بهانه‌ی گذشت ۳ ماه از قتل مهیب داریوش مهرجویی و وحیده محمدی‌فر

@amiropouria

یادداشت امیر پوریا در ادامه می‌آید 👇
Amir Pouria
داریوش مهرجویی و احمدرضا احمدی سرصحنه‌ی فیلم "پستچی" (مهرجویی، ۱۳۵۱) سال‌های آخری که ایران بودم، حتی فرصت‌هایی مثل رونمایی کتاب و افتتاحیه‌ی نمايشگاه را برای دیدار هر کدامشان از دست نمی‌دادم. حالا ... به بهانه‌ی گذشت ۳ ماه از قتل مهیب داریوش مهرجویی و وحیده…
داریوش مهرجویی و احمدرضا احمدی سرصحنه‌ی فیلم "پستچی" (مهرجویی، ۱۳۵۱)
سال‌های آخری که ایران بودم، حتی فرصت‌هایی مثل رونمایی کتاب و افتتاحیه‌ی نمايشگاه را برای دیدار هر کدامشان از دست نمی‌دادم. حالا که هر دو نیستند، از خودم می‌پرسم در تمام آن سال‌ها و این سال‌ها، کدامشان، کداممان حتی لحظه‌‌ای تصور می‌کردیم ممکن است زندگی یکی از آن دو چنان فاجعه‌بار به پایان برسد که آرزو کنیم کاش پایان آن یکی برایش رقم می‌خورد!
وقتی مهرجویی برای پایان فاجعه‌بار عباس کیارستمی آن طور فریاد برآورد، باز هرگز گمان نمی‌کردیم فاجعه‌ای بس هولناک‌تر،‌ ۷ سال بعد پایان زندگی خود مهرجویی را رقم بزند.
امروز سه ماه از نبود مهرجویی گذشت و کسی آن گونه که او برای کیارستمی فریاد زده بود، فریاد برنیاورد. هنوز وقتی می‌گویم حکومت حتی به فرض دخیل نبودن در قتل او، از رخ دادن آن سود برده است و می‌برد، کسانی با برچسب توهم توطئه از حرفم می‌گذرند. به چشمم نوع نگاه آنها، ساده‌ گرفتن و سهل‌انگاری آنها در برابر میزان شناعت آن چه بر ایران حاکم و جاری‌ست، می‌تواند امثال آنها را به قاتلان بالقوه‌ی امثال مهرجویی بدل کند. این پذیرش مرگبار مرگ و کشتار، از دل همین نوع نگاه برمی‌آید. نگاهی که نه‌تنها به شرایط حاکم عادت کرده، بلکه به هر کس که آن را غیرعادی بداند، می‌گوید "دایی جان ناپلئون"!
هر یک نفر از این عادت‌کرده‌ها را که می‌بینم یا می‌خوانم، حس می‌کنم ضربه‌ی چاقوی دیگری بر پیکر خون‌ریز مهرجویی می‌نشیند.

@amiropouria

۲۲ آذر ۱۴۰۲
۱۲ ژانویه ۲۰۲۴
بازنشر از اینستاگرام:

این کامنتم بر ویدئوی "ورزش سه" درباره‌ی مجید وارث گزارشگر قدیمی و از ایران رفته را استوری کرده بودم، دوستانی خبر دادند که خبری از کامنتت پای پست آنها نیست.
[طبعاً می‌توانید اصل گزارش را در صفحه‌ی آنها ببینید و بعد این نظر را بخوانید]
بدیهی بود رسانه‌ای که در شرح حال وارث، دست برده و دلایل مهاجرتش را سانسور کرده، کامنت مرا هم حذف می‌کند‌.
اینجا می‌آورم و اتفاقاً بهتر هم خوانده می‌شود.
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا درباره‌ی‌ ویدئوی ورزش سه که مثلاً خواسته از گزارش‌های خاطره‌ساز مجید وارث یاد کند:
Amir Pouria
بازنشر از اینستاگرام: این کامنتم بر ویدئوی "ورزش سه" درباره‌ی مجید وارث گزارشگر قدیمی و از ایران رفته را استوری کرده بودم، دوستانی خبر دادند که خبری از کامنتت پای پست آنها نیست. [طبعاً می‌توانید اصل گزارش را در صفحه‌ی آنها ببینید و بعد این نظر را بخوانید]…
درباره‌ی‌ ویدئوی ورزش سه که مثلاً خواسته از گزارش‌های خاطره‌ساز مجید وارث یاد کند:

بلاهت‌بار‌ترین گزارش ممکن درباره‌ی گزارش‌های کلاسیک مجید وارث بود که از تمام خاطرات صدای او فقط یک عبارت در کل آن شنیده شد که آن هم "خدا رو شکر می‌کنم" بود! یعنی یک انتخاب صد در صد ایدئولوژیک و جهت‌دار که البته از شما به عنوان رسانه‌ی سرسپرده‌ی حکومت هم همین انتظار می‌رفت.
از اشاره نکردن به برنامه‌ی چالش‌برانگیز "آیا ورزش" که موجب بارها جواب پس دادن وارث به مدیران وقت سازمان صدا و سیما شد تا این که دلیل مهاجرتش را به روی خود نیاورید! در افتتاحیه‌ی جام جهانی هشتاد و دوی اسپانیا بین آرژانتین و بلژیک، وارث به ریش کاپیتان بلژیک اریک گرِتز در دورانی که ایران در تسخیر حزب‌اللهی‌ها بود (آیا هنوز همین طور نیست؟) و در تیم‌ها و کشورهای مهم بازیکنان معدودی ریش داشتند (آیا هنوز همین طور نیست؟) طعنه زد؛ و در بازی دیگری که یادم نیست کدام بود، با به کار بردن تعبیر "توپ رو مُلّاخور کرد" به حراست آن سازمان نکبت‌زده احضار شد و مدتی صدایش را نشنیدیم.
اوایل دهه‌ی شصت بود و اختناق محض؛ و انحصار رسانه در اختیار جمهوری اسلامی و صدا و سیمایش. مثل امروز نبود که محرومیت و ممنوعیت در محیط مجازی فاش شود. ولی می‌شد نشانه‌ها را آشکارا دید: در ضیافت ناهار پیش از سفر کاروان ایران به بازی‌های آسیایی، وارث رو به دوربین تلویزیون لیوان نوشابه‌اش را شبیه حرکت "به سلامتی" در آیین میگساری، بالا برد (غافلگیری و ذوقم از این کارش و رنگ نوشابه‌اش که پپسی یا کوکا بود، از کودکی دقیق یادم مانده) و طبعاً بار دیگر مدتی صدایش خاموش شد تا خبر مهاجرت‌ همیشگی‌اش به استرالیا رسید...
یادش ماندگار است و نیازی نیست به امثال شما بگوییم خاک بر سر و پیکرتان؛ چون خود با نوکری ِ حاکمیت در کار رسانه‌ای ِ سانسورزده و ناراست‌گو، پیشتر خاک بر سر خود ریخته‌اید

@amiropouria

#مجید_وارث #صدا_و_سیما #سیمای_میلی
#مهاجرت #مهاجرت_بی_بازگشت #گزارش_فوتبال #ورزش_سه
گوشیتان را که برگردانید، خواهید دید از چه کسانی در جشنواره‌ی کوفتی فجر چهل و دوم، تشکر شده: متهم اصلی شلیک(ها) به هواپیمای اوکراینی، فقط یک قلمش است.
خواهید خواند از چه کسانی با تحسین، نام برده شده.
رویتان را که به سمت گذشته برگردانید، چشمتان به دوره‌هایی از فجر کوفتی می‌افتد که "سهمیه‌بندی" بین ارگان‌ها، معیار انتخاب فیلم‌ها، انتخاب کاندیداها و تعیین برگزیده‌ها نبود.
تصویر خیلی از سیمرغ‌برده‌ها را که در حال خنده یا لبخند می‌بینم، که خود واقعیشان را می‌شناسم، باورم نمی‌شود که ساعتشان درست کار کند و حتی تقویم را بدانند. یعنی جایزه‌ی فجر سال ۱۴۰۲ برای فیلم‌های محصول نهادهای سپاهی و نظامی و ضدامنیتی را با سیمرغ دهه‌ها قبل از این، اشتباه گرفته‌اند و یکی پنداشته‌اند؟
یکی دو روز که صبر کنید، قسمت جدید پادکست "صدای کانون" به کوشش کانون فیلمسازان مستقل ایران (ایفما) منتشر خواهد شد که در آن، به فجر کوفتی امسال پرداخته‌ایم.

@amiropouria
ویدئوهای مورد اشاره در ادامه می‌آید:
Forwarded from یادداشت های کیوان کثیریان (Keivan Kasirian)
اشکالی ندارد آقای خزاعی. اصلا خودتان را ناراحت‌ نکنید. شما که اشتباهی نکردید. اتفاقا شما درست سر جایتان هستید. شما کاملا مناسب همان صندلی‌ هستید که رویش نشسته‌اید. مدیریت ارشد فرهنگی که نیازی به سواد ندارد.
در دولتی که پروپاگاندا می‌شود پرپکانی و ریل‌ها با سرعت حرکت می‌کنند، حوّل حالنا بشود هُول حالنا مگر چه می‌شود؟ هیچ!
جایی که منتقد تراز نظام دو خط از روی شاهنامه نمی‌تواند بخواند و تعداد غلط‌هایش تعداد انگشتان دو دست را در می‌نوردد و گلوی سیاوش را به ر..دن وامی‌دارد، حالا شما به "والنهار" بگو "والانهار". اشکالش چیست؟ یک الف فرقشان است وگرنه معنی شان مگر چقدر فرق دارد؟ یکی روز است یکی نهرها. فرق می‌کند؟
در مملکتی که وزیر آموزش و پرورشش معنی دربی را نمی‌داند و می‌خواهد بعدا درباره‌اش تصمیم بگیرد، وزیر خارجه‌اش در حد بچه‌های دبستانی هم انگلیسی بلد نیست و حتی از روی کاغذ نمی‌تواند دو کلمه درست بخواند، وزیر نیرویش فکر می‌کند کولر گازی، گاز شهری مصرف می‌کند، مقام ارشد وزارت بهداشتش به پروتکل می‌گوید پولوکوتول، سخنگوی وزارت خارجه‌اش به تبَلوُر می‌گوید تبولوَر، نماینده مجلسش تا حالا نام موزه لوور به گوشش نخورده، آن یکی نماینده‌اش اف‌ای‌تی‌اف را حتی نمی‌تواند تلفظ کند چه برسد به اینکه معنی‌اش را بداند، شما دعای تحویل سال را نشنیده باشی، آسمان به زمین می‌آید؟ حالا که در دوران طلاییِ شایسته سالاری هستیم مهم این است که وزیر ارشاد افتخار کند معاونش فیلم قلاده‌های طلا را تهیه کرده‌. مهم این است که شما شوی روسری‌بوسی را قشنگ اجرا کنی. این‌ها مهم است وگرنه بلد بودن دعای تحویل سال چه اهمیتی دارد؟
ولی حالا خودمانیم آقای دکتر خزاعی!
این که دعای انگلیسی نبود، عربی بود، اسلامی بود! چرا پس اینطوری؟
بچه‌های دبستانی الان از آدم نمی‌پرسند در مملکتی که حاکمیتش در مدارس اینهمه برای عربی یادگرفتن کودکان فشار می‌آورد و دور تا دورمان پر از زبان عربی است و تلویزیون و رادیومان عربی را بیشتر از فارسی تحویل می‌گیرند، معاون وزیر ارشادش چرا ساده‌ترین و مشهورترین دعا را با دو غلط فاحش می‌خواند؟ نمی‌پرسند مگر می‌شود معاون وزیر دولت انقلابی در آستانه پنجاه سالگی تا حالا این دعا به گوشش نخورده باشد، از تلویزیون یا از والدین و نزدیکانش نشنیده باشد؟ حتی از روی کاغذ هم غلط بخواند؟ نمی‌پرسند اگر می‌شود با همین میزان سواد، عنوان دکترا گرفت و معاون وزیر شد، چرا ما اصلا باید درس بخوانیم؟ و اگر این‌ها را پرسیدند در پاسخشان چه بگوییم؟
من که چیزی ندارم بگویم. شما چطور دکتر جان؟

کیوان کثیریان
@kasirian
2024/11/15 18:16:27
Back to Top
HTML Embed Code: