Forwarded from ᴍᴀᴄᴀɴ_ᴛᴡɪᴛᴛᴇʀ
اتحاد اصلی رپرا و ضدا برای ریپورت که فردا ( شنبه) شروع میشه 😑😳😞
اول از همه برای رهامه چون فالوورا و کامنتاش کمتره و امنیت پیج هم نداره ....
کامنت انگلیسی معنادار گذاشتن کار سختی نیست، ضرری نداره، وقتتونم نمیگیره
❌عجله کنین❌
( ضمنا اینن بدونین که بسته شدن ربطی به فالوو نداره هر پیجی رو راحت با تعداد ریپورت بالا میشه بست)
اول از همه برای رهامه چون فالوورا و کامنتاش کمتره و امنیت پیج هم نداره ....
کامنت انگلیسی معنادار گذاشتن کار سختی نیست، ضرری نداره، وقتتونم نمیگیره
❌عجله کنین❌
( ضمنا اینن بدونین که بسته شدن ربطی به فالوو نداره هر پیجی رو راحت با تعداد ریپورت بالا میشه بست)
macanband
Voice message
عا یه چیز دیگه اینکه اگ یه سریاتون واقن میخوان آبروی ماکان بیشتر از این نره لدفا کاور آهنگ دلقک رو تو اینستا ریپ بزنن بلکه نره تو اکسپلور:/
#توضیح
@amirmaghare_official
#توضیح
@amirmaghare_official
Forwarded from موسیقی ما
🔻واکنش «لارا فابین» به اجرای «ماکان بند» خبرساز شد
🔹پس از اجرای قطعهای از این خواننده با صدای «رهام هادیان»
🔗 جزئیات این خبر و دانلود ویدئوی اجرای «ماکان بند» در سایت «موسیقی ما»
☑️ @musicema_com
🔹پس از اجرای قطعهای از این خواننده با صدای «رهام هادیان»
🔗 جزئیات این خبر و دانلود ویدئوی اجرای «ماکان بند» در سایت «موسیقی ما»
☑️ @musicema_com
#پارت۱
#تا_بی_کسی
#از_زبون_کانیا
پاکت سیگارو از روی پیشخوان دکه بر داشتم و اخمی به پسر فروشنده که نیشش باز بود کردم . داشتم میرفتم که صدای بد خراشش به گوشم رسید که میگفت :
– برا خودت که نخریدی خانومی؟!؟!
بی توجه به چیزی که شنیدیم به سمت مغازه های اون ور خیابون به راه افتادم....
بغض سنگینی چند وقت میشد که راه گلومو بسته بود ، ولی....
دم رستوران که رسیدم جعبه سیگارو توی کیف چرمم گذاشتم ...
کیفی که با پس انداز حقوق چند ماهم خریده بودم ...
وارد محل کارم شدم ، فست فودی کوچیک و دنجی که پاتوق خیلی ها بود .
سرمو بالا آوردم و رو به رو شدم با چهره همیشه خندون < آرش > که همیشه با دقت منو زیر نظر داشت .
با سر بهش سلام کردم و لبخند لرزون و بی جونی به روش زدم و بعد سمت اتاقکی که مخصوص تعویض لباس کارکنان بود رفتم...
وقتی داشتم لباسامو عوض میکردم چشمم افتاد به خودم توی آینهی کوچیک و ترک خوردهی روی دیوار...
به چهره چند قسمتیم توی آینه خیره شدم و لبخند تلخی زدم ...
شاید امشب...شاید...
دستی به موهای مشکیم که به تازگی کوتاه کرده بودم کشیدم ...
مقنعه رو سرم کردم و چتری های کوتاهمو داخل دادم و نفس عمیقی کشیدم و از اتاق بیرون اومدم...
وارد فضای آشپزخونه شدم و به همه سلام کردم و آرش ام که به میز کار تکیه داده بود با ورود من سمتم چرخید .
دستکش های نایلونی رو از توی کشو بیرون کشیدم ، دست کردم و به سمت میز اول رفتم و ته مونده های پیتزایی که روی میز بود جمع کردم و توی سینی ریختم و به سمت سطل آشغال رفتم .
وقتی محتویات سینی رو توی سطل آشغال ریختم دوباره وارد آشپز خونه شدم تا ظرفای کثیفی که از میزا جمع کرده بودم رو توی سینک بزارم و تموم این مدت آرش ام پشتم راه میومد و صحبت میکرد ولی تنها کاری که انجام میدادم این بود که حرفاشو با سر تایید کنم تقریبا اکثر حرفاشو نمیفهمیدم .
کنار در پشتی رستوران بودم و آرش داشت حرف میزد و منم که اصلا اینجا نبودم...
مچ دستمو گرفت که از هپروت در اومد
+ ها؟؟
– نیم ساعته دارم حرف میزنم باهات !
+ مـ..مـ.. من حواسم نبو..د
دستشو روی نیمرخم کشید که تمام موهای تنم سیخ شد...
{ ادامه دارد}
#تا_بی_کسی
#از_زبون_کانیا
پاکت سیگارو از روی پیشخوان دکه بر داشتم و اخمی به پسر فروشنده که نیشش باز بود کردم . داشتم میرفتم که صدای بد خراشش به گوشم رسید که میگفت :
– برا خودت که نخریدی خانومی؟!؟!
بی توجه به چیزی که شنیدیم به سمت مغازه های اون ور خیابون به راه افتادم....
بغض سنگینی چند وقت میشد که راه گلومو بسته بود ، ولی....
دم رستوران که رسیدم جعبه سیگارو توی کیف چرمم گذاشتم ...
کیفی که با پس انداز حقوق چند ماهم خریده بودم ...
وارد محل کارم شدم ، فست فودی کوچیک و دنجی که پاتوق خیلی ها بود .
سرمو بالا آوردم و رو به رو شدم با چهره همیشه خندون < آرش > که همیشه با دقت منو زیر نظر داشت .
با سر بهش سلام کردم و لبخند لرزون و بی جونی به روش زدم و بعد سمت اتاقکی که مخصوص تعویض لباس کارکنان بود رفتم...
وقتی داشتم لباسامو عوض میکردم چشمم افتاد به خودم توی آینهی کوچیک و ترک خوردهی روی دیوار...
به چهره چند قسمتیم توی آینه خیره شدم و لبخند تلخی زدم ...
شاید امشب...شاید...
دستی به موهای مشکیم که به تازگی کوتاه کرده بودم کشیدم ...
مقنعه رو سرم کردم و چتری های کوتاهمو داخل دادم و نفس عمیقی کشیدم و از اتاق بیرون اومدم...
وارد فضای آشپزخونه شدم و به همه سلام کردم و آرش ام که به میز کار تکیه داده بود با ورود من سمتم چرخید .
دستکش های نایلونی رو از توی کشو بیرون کشیدم ، دست کردم و به سمت میز اول رفتم و ته مونده های پیتزایی که روی میز بود جمع کردم و توی سینی ریختم و به سمت سطل آشغال رفتم .
وقتی محتویات سینی رو توی سطل آشغال ریختم دوباره وارد آشپز خونه شدم تا ظرفای کثیفی که از میزا جمع کرده بودم رو توی سینک بزارم و تموم این مدت آرش ام پشتم راه میومد و صحبت میکرد ولی تنها کاری که انجام میدادم این بود که حرفاشو با سر تایید کنم تقریبا اکثر حرفاشو نمیفهمیدم .
کنار در پشتی رستوران بودم و آرش داشت حرف میزد و منم که اصلا اینجا نبودم...
مچ دستمو گرفت که از هپروت در اومد
+ ها؟؟
– نیم ساعته دارم حرف میزنم باهات !
+ مـ..مـ.. من حواسم نبو..د
دستشو روی نیمرخم کشید که تمام موهای تنم سیخ شد...
{ ادامه دارد}