Telegram Web Link
شریعت اجباری عامل دین گریزی!

"فشار وارد آوردن بر مردم در اجرای احکام دین موجب گریز مردم از دین می‌گردد. من خود در دیر دیدم و حالا برای شما تکرار می کنم که فشار بازپرسان مذهبی مهمترین عامل گریز مردم از دین می‌باشد. بازپرسان برای اثبات مهارت خود در جایی که انحراف از دین رخ نداده است، تصویر وقوع انحراف را ترسیم می کنند و برای اثبات تصور باطل خود به فشار متوسل می شوند و با محکوم کردن فردی بی‌گناه، گروهی دیگر را وادار به گریز از دین می‌نمایند. گناه برگشتن از دین به گردن روحانیونی است که می‌خواهند احکام دین را برابر میل خود تحمیل کنند. به راستی حلقه‌ای به وسیله ی شیطان به وجود آمده است. خدایا ما را حفظ کن."
(اومبرتو اکو، نام گل سرخ، ترجمه شهرام طاهری، ص ۷۳)
@alimirmoosavi
⚡️تجدد آمرانه و اسلام آمرانه در ایران معاصر

✔️#سید_علی_میرموسوی عضو هیات علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید قم در نشست «دین در حوزه عمومی»🔻

🔹ایران در قرن چهاردهم دو گفتمان متضاد را تجربه کرده است که با وجود تعارض محتوایی، در ویژگی آمرانه یا اقتدار گرایانه بودن اشتراک داشته اند؛ یعنی به شکل از بالا به پایین و اجبارآمیز اهداف خود را دنبال می کرده اند. این دو گفتمان عبارتند از تجدد آمرانه و اسلام آمرانه. اولی پس از مشروطیت و با به بن بست رسیدن مشروطیت رخ داد و دومی پس ازانقلاب اسلامی و در حاشیه رفتن نیروهای مدرن و دموکراتیک پدیدار شد. این دو گفتمان به شکل ایدئولوژیک و با پشتیبانی نیروی نظامی دو هدف متفاوت را دنبال می کردند؛ تجدد و اسلام.

🔸سه دیدگاه اصلی

🔹الف. نفی حضور دین در حوزه عمومی: این دیدگاه ریشه در روشنگری و مدرنیته قرن 18 دارد و جاده دین و حوزه عمومی را به نفع سکولاریسم یک طرفه می کند. روشنگری در جریان مصادره اموال کلیسا و تاسیس نهادهای عرفی، ایده جایگزینی عقلانیت به جای دین را طرح و آن را به حوزه خصوصی محدود کرد. بر این اساس در حوزه عمومی تنها ادعاها و استدلال های مبتنی بر عقل امکان طرح دارند.

🔹ب. حضور آمرانه دین در حوزه عمومی: این دیدگاه درجریان بازگشت و احیای دین در پرتو اسلام سیاسی و در واکنش به سکولاریسم و تجدد آمرانه مطرح شد و در برابر جاده دین و حوزه عمومی را به سود اسلام گرایی یک طرفه کرد. از این دیدگاه، بر مرجعیت انحصاری دین در همه حوزه های زندگی اعم از خصوصی و عمومی تاکید و از برقراری حکومت دینی دفاع می شود. در حکومت دینی شریعت به عنوان منبع اصلی قانون قلمداد و اجرای اجباری شریعت مورد تاکید قرار می گیرد.

🔹ج. حضور غیر اقتدار آمیز و مدنی دین در حوزه عمومی: این سومین دیدگاه در ارتباط با این موضوع است که پسا سکولاریسم و پسا اسلام گرایی در آن به هم می رسند و جاده دین و حوزه عمومی را دو طرفه می کند. در حالی که پسا سکولاریسم با حذف و طرد دین از حوزه عمومی مخالف است، پسا اسلام گرایی حضور آمرانه دین در حوزه عمومی را مورد انتقاد قرار می دهد. پست سکولارها از یک سو حذف دین از حوزه عمومی را نه ممکن می دانند و نه مطلوب و نقش های مثبت دین در حوزه عمومی را مورد تاکید قرار می دهند.

🔸نقد حضور آمرانه دین در حوزه عمومی: حضور آمرانه و اقتدار آمیز دین را از دو زاویه درون دینی و برون دینی می توان مورد نقد قرار داد. از بعد نخست مبانی اجرای اجباری شریعت در کلام و در فقه مورد بررسی قرار می گیرد. در این جا به اجمال می توان گفت بر پایه بحثی که در کلام در چارچوب قاعده لطف تکلیف شده است، اجرای اجباری شریعت در عرصه عمومی جز در جایی که به نظم عمومی و رعایت حق الناس بر می گردد، دلیلی استوار ندارد. در فقه نیز هرچند هرگونه تخلف از احکام شرعی گناه و فسق قلمداد می شود، ولی هر نوع تخلفی مجازات ندارد.

🔸نتایج و پیامدهای حضور اسلام آمرانه

🔹1. گسترش قدرت دولت و از بین بردن حوزه عمومی: تجربه ایران در قرن اخیر نشان می دهد که حوزه عمومی در چنگ قدرت دولت گرفتار شده و دولت مداری و گسترش حوزه و قلمرو دولت که دولت همه چیز را تحت سیطره خود قرار داده وجه غالب سیاست در ایران معاصر بوده است. حضور آمرانه دین در حوزه عمومی به تداوم این وضعیت کمک می کند.

🔹2. الزام و اجبار در حوزه عمومی تنها در اموری ممکن است که خیر همگانی بودن آن را بتوان نشان داد. به عنوان نمونه قوانین راهنمایی و رانندگی را می توان مثال زد که به دلیل روشن بودن نسبت آن با خیر همگانی اجبار و الزام در آن با مخالفت روبرو نمی شود. در حالیکه برخی از احکام شریعت و فقه به دلیل ابهام در ارتباط رعایت آن ها با خیر همگانی مورد مخالفت قرار می گیرند.

🔹3. پیامدهای منفی آن برای دین: حضور آمرانه دین در حوزه عمومی ارزش های دینی را مبتذل و بی اعتبار می کند. افزون بر این که این شیوه از حضور دین کاربرد ابزاری دین در توجیه قدرت و فساد را نیز در پی دارد. این نوع حضور دین شکل گیری دستگاه های تفتیش عقاید را در پی دارد که با آزادی در تعارض آشکار قرار دارد. در نهایت مقایسه هزینه بالای حضور آمرانه دین در حوزه عمومی و عدم تاثیرآن در عمل نشان می دهد که چنین اقدامی از نظر اقتصادی مقرون به صرفه نیست.

🔹4. پیامدهای منفی آن برای حوزه عمومی: حضور آمرانه دین فضای آزاد برای بحث و گفتگو را از بین می برد و گسترش خشونت و نفی رواداری را در پی دارد.

@andishedinimoaser
فساد و شرارت به نام دین؛ نشانه های هشدار دهنده!
به تعبیر استاد مطهری عاشورا دو برگ دارد؛ برگی تاریک که روایت گر جنایتی کم نظیر بر ضد بشریت است و برگی زرین که اوج انسانیت و فضیلت های انسانی را به نمایش می گذارد. اما شاید تلخ ترین و اندوه بارترین وجه ماجرای عاشورا ارتکاب این جنایت به نام دین و توسط دین داران باشد.گویا دردآورترین صحنه عاشورا برای امام سجاد(ع) نیز همین بوده، زیرا در سوگ آن چنین مویه کرده است:
« هیچ روزی همانند روزحسین نیست، ۳۰ هزار نفر مرد که همگی خود را از امت اسلام می پنداشتند به جنگ با او برخاستند و همه با خون او به خدا تقرب می جستند. او خدای را به آنان یادآور شد ولی پند نگرفتند و ستم گرانه و تجاوزکارانه او را کشتند.»
🔹به راستی چگونه دین مایه شرارت و ابزاری برای توجیه خشونت های فاجعه آمیز می شود؟ آیا مشکل ریشه در اصل دین دارد یا از جای دیگر سرچشمه می گیرد؟ پاسخ این دو پرسش با توجه به گسترش روز افزون خشونت به نام دین در شکل های گوناگون بسیار اهمیت دارد. گروهی با پاسخ مثبت به این پرسش و تاکید بر آموزه های خشونت زا در ادیان، پیوند این دو را ذاتی می دانند. در برابر برخی دیگر با تاکید بر آموزه های روادارانه و صلح جویانه دین، خشونت را در اصل پدیده ای اجتماعی و سیاسی و پیوند آن با دین را عارضی می دانند. بی تردید ادیان تنها می توانند نقش توجیه کننده خشونت را ایفا کنند و ادعای عاملیت دین برای خشونت، بر پذیرش فرض نادرست یکسان انگاری علت کنش اجتماعی و توجیه آن استوار است.
🔹چارلز کیمبل، دین پژوه و استاد دانشگاه اوکلاهما، در پاسخ به این پرسش کتابی با عنوان «وقتی دین شر می شود؛ ۵ نشانه هشدار دهنده» تألیف و در سال ۲۰۰۲منتشر کرده است. او با اشاره به وجوه مثبت دین برای زندگی بشر، ۵ نشانه هشدار دهنده برای شرارت انگیزی و فساد در دین برشمرده است. از دیدگاه وی وجود این نشانه ها، که همه ادیان کم و بیش در آن شریک اند، می تواند ما را از خطر شرارت و فساد دینی آگاه سازد.
۱. ادعای حقیقت مطلق: این ادعا جایگاهی بنیادین در ساختار همه ادیان دارد. هنگامی که تفاسیر خاصی از این ادعاها به گزاره هایی تبدیل می شوند که نیاز به موافقت یکسانی دارند و به عنوان دکترین های سفت و سخت تلقی می شوند، احتمال فساد در آن سنت به طور تصاعدی افزایش می یابد.
۲. اطاعت کورکورانه و محض: دین اصیل عقل را درگیر می کند، زیرا مردم با راز هستی و چالش های زندگی در جهانی ناقص دست و پنجه نرم می کنند. برعکس، اطاعت کورکورانه نشانه ی مطمئن دین فاسد است. هنگامی که مؤمنان از مسئولیت شخصی خود چشم پوشی می کنند و تسلیم اقتدار یک رهبر کاریزماتیک می شوند یا اسیر ایده ها یا آموزه های خاصی می شوند، دین می تواند به راحتی به چارچوبی برای خشونت و تخریب تبدیل شود.
۳. ایجاد زمان آرمانی (ایده آل): ادیان به شکل های متفاوت دوره ای درگذشته یا آینده را به عنوان زمان آرمانی معرفی می کنند. این آموزه بدبینی نسبت به وضع موجود را در بردارد و پیروان مذهب را به کوشش برای ایجاد آن زمان آرمانی فرامی خواند. وقتی آرمان مورد انتظار با یک جهان بینی مذهبی خاص گره می خورد و کسانی که می خواهند دیدگاه خود را اجرا کنند به این باور می رسند که از خواست خدا برای خود و دیگران آگاهی دارند، شما نسخه ای برای فاجعه دارید. زیرا آنان می کوشند زمان آرمانی را احضار و راهی میان بر برای رسیدن به آن بیابند که با خشونت همراه است. تجربه اسلام گرایی که ایده دولت اسلامی را با هدف ایجاد چنین زمانی طرح و دنبال می کند، گواهی روشن بر درستی این ادعاست.
۴. توجیه وسیله برپایه هدف: در دین اصیل و سالم، هدف و ابزار رسیدن به آن هدف همیشه به هم مرتبط است، از این روی جهت گیری به سوی امر متعالی به طور جدایی ناپذیری با روابط دلسوزانه و سازنده با دیگران پیوند خورده است. اما متدینان بسیاری اوقات به آسانی هدف نهایی را از یاد می برند و به جای آن بر یکی از اجزای دین تمرکز می کنند. دراین وضعیت آن جزء دین حقیقت مطلق می شود و مومنان غیور کورکورانه به دفاع از آن می پردازند و برای حفاظت و دفاع از این جزء کلیدی استفاده از هر وسیله ای را روا می شمارند. بارزترین نشانه این فساد این است که روابط دلسوزانه و سازنده با دیگران کنار گذاشته شود.
۵. اعلان جنگ مقدس: اصل صلح و همزیستی مسالمت آمیز با دیگران همواره در ادیان اصیل مورد تاکید قرار گرفته است. با وجود این بسیاری از جنگ های خونین در سرتاسر جهان با استناد به جهان‌بینی‌های الهام‌گرفته از دین خوب در برابر دین بد و «ما» در برابر «آنان» شکل گرفته اند. این حقیقت تلخ در اصل ریشه در تقدس بخشی جنگ در پوشش دین از سوی رهبران و پیکارگران دارد. بنابراین اعلام «جنگ مقدس» را می توان نشانه فساد و شرارت به نام دین دانست.

علی میرموسوی ۱۴۰۱/۵/۲۵
@alimirmoosavi
بای ذنب قتلت!
مهسای جوان به کدامین گناه کشته و در کدام محکمه به چنین کیفری محکوم شد؟ شادی او در کنار خانواده چه کسی را تهدیدی می کرد؟چرا زندگی او به عنوان یک شهروند درجه چندم را تاب نیاوردند؟ این چه ارشادی است که به بهای جان آدمیان تمام می شود؟ در پشت درهای آهنین چه آموزش می دهند که سر از سکته و مرگ  مغزی در می آورد؟ ما در کدام دیار زندگی می کنیم؟ تا کی باید جنایاتی از این دست را تماشا کنیم و در حکومتی به نام دین، این گونه به کام مرگ رفتن دختران مان را شاهد باشیم؟ دوشیزگان این سرزمین به تاوان کدام گناه ناکرده به چنین سرنوشت تلخی گرفتار آمده اند؟ آیا جان مهسای جوان از خراش صورت آن زن محجبه کم ارزش تر است؟ چگونه می توان بر این جنایت سکوت و یا آن را فراموش کرد؟ ایران و ایرانیان چرا تا این حد نگون بخت شده اند که دختران آن از کمترین آزادی محروم اند؟ آیا زمان آن نرسیده که بساط جنایت به نام ارشاد و هدایت برچیده شود؟
جماعتی که نظر را حرام می گویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال!
علی میرموسوی
@alimirmoosavi
به نام خدا
چند روز پیش تصویر من به اشتباه در ذیل خبر مربوط به کشته شدن فردی به نام سیدعلی موسوی درج شده است. با وجود این که به برخی از رسانه ها، شبکه ها و کانال های منتشر کننده خبر اطلاع داده شده و حذف کرده اند، همچنان این خبر با تصویر بنده در حال انتشار است. در اینجا تعلق این تصویر به فرد مذکور را رسما تکذیب می کنم.
سیدعلی میرموسوی ۱۴۰۱/۷/۱۰
@alimirmoosavi
قدرت نشانه قوت نیست!

نظام های خودکامه و اقتدارگرا همواره به قدرت خود می بالند و آن را نشانه قوت خود می دانند، از این رو دلواپس نارضایتی و اعتراض های عمومی نیستند. به بیان دیگر آنان با یگانه دانستن قدرت و قوت، دچار نوعی خود فریبی می شوند و پوشالی بودن قدرت خود را از یاد می برند. این توهم آنان را به خشونت و سرکوب مخالفان وامی دارد و نوعی خودویرانگری را درپی دارد. غافل از آن که قدرت نشانه قوت نیست و بین آن دو تلازم و همراهی وجود ندارد.

🔹باری بوزان نظریه پرداز برجسته امنیت، قوت(strength) یا توانایی دولت را از قدرت(power) یا توان آن تفکیک می کند. از نظر او قوت دولت به انسجام اجتماعی و سیاسی، ایده دولت و مشروعیت نهادهای آن بستگی دارد. ولی قدرت دولت بیشتر به عواملی مانند وسعت سرزمینی، جمعیت و نیروی نظامی وابسته است. امنیت نیز حاصل توجه همزمان به این دو عنصر است.

🔹از این دیدگاه دولت ها به چهار نوع تقسیم و دسته بندی می شوند. دولت های بزرگ و قوی، دولت های بزرگ و ضعیف، دولت های کوچک و قوی و دولت های کوچک و ضعیف. دسته دوم دولت هایی هستند که با وجود قدرت نظامی و سرکوب گر ، با بحران مشروعیت و انسجام سیاسی روبرو هستند، از این رو قدرت آنها پوشالی است. در برابر دولت های دسته سوم با وجود کاستی قدرت، از قوت برخوردارند، از این رو در راه توسعه و پیشرفت روز افزون گام بر می دارند. سنگاپور نمونه روشن و موفق این دسته از دولت هاست.

🔹دولت های ضعیف بیشتر با تهدیدات داخلی روبرو هستند، چون از مشروعیت و انسجام لازم برخوردار نیستند. امنیت ملی در این دولت ها مبهم و دست مایه ای برای سرکوب مخالفان دولت است.  دولت و جامعه با یکدیگر بیگانه اند. در نبود همگرایی و اجماع سیاسی، حکومت بیشتر به کاربرد زور روی می آورد. آشفتگی اوضاع داخلی، میزان بالای خشونت، کنترل رسانه ها، نقش پلیس و نیروهای امنیتی، کشمکش های عمده سیاسی، فقدان هویت انسجام یافته ملی از مهم ترین نشانه های دولت های ضعیف است. بر عکس دولت های قوی تنها با تهدیدات خارجی روبرو هستند. آنها از مشروعیت گسترده ای در بین مردم برخوردارند. دولت و جامعه رابطه ای نزدیک دارند.

🔹دولت های ضعیف با خلط قدرت و قوت و نگاهی تک بعدی به امنیت، از انسجام اجتماعی و مشروعیت به عنوان عنصر اصلی امنیت غفلت می ورزند و در مواجهه با بحران به آن دامن می زنند و به مشروعیت و سرمایه اجتماعی خود بیش از گذشته آسیب می رسانند. جوئل میگدال در کتاب ارزشمند" دولت در جامعه"، وضعیت و آینده این دولت ها را این گونه  ترسیم کرده است:
"رهبران دولت های ضعیفی که فاقد ابزار بسیج حمایت داخلی پایدار و سازمان یافته هستند، مجبورند از بیم آن که مبادا دیگران ابزار لازم را برای جانشینی شان به دست آورند، به گونه ای فزاینده توجه خود را به حفظ قدرت معطوف نمایند. در این شرایط حیات سیاسی رهبران، هر چند نه ضرورتا کوتاه، اما به طور حتم رذیلانه و وحشیانه است." (دولت در جامعه، ص ۸۰)

علی میرموسوی ۱۴۰۱/۷/۱۴
@alimirmoosavi
Forwarded from سخنرانی‌ها
نقشهٔ آزادی

▪️با
نقطه، نقطه،
نقطهٔ خون،
خونِ رهروان
خونِ هزار مهسا خونِ بسی جوان

این نقشه بر سراسر میهن
در حال شکل‌گیری و گسترانگی
می‌گسترد به هرسو در بیکرانگی.

این نقشه را، شبانه، به یکبار
نتوان کشید و دید
در طول سالیانش، با خون توان کشید
با خون نسل‌ها
پررنگ و آشکار شود، در برابرت
تا ناکجایِ هرگزیِ حیرت‌آورت

این نقشهٔ شکفتگی و شادی وطن
این نقشهٔ رهایی و آزادی وطن

✍️ محمدرضا شفیعی کدکنی
19 مهر 1401
🌹
در شرایط رعب انگیز اغلب آدم ها تن به شرایط می دهند، اما برخی حاضر به این کار نمی شوند... از نظر انسانی چیزی بیش از این لازم نیست، و منطقا چیز بیشتری هم نمی توان خواست، تا این سیاره مکانی در خور سکونت انسان باقی بماند.
(آرنت، آیشمن در اورشلیم، ص۲۹۶)
هموطن! به جنبش " ما خشونت پرهیزیم" بپیوند!
آنچه را "نیروی چهارم" نامیده بودم، از استعداد لازم و کافی برای تأسیس جنبشی قدرتمند و تأثیرگذار و خشونت‌پرهیز در ایرانِ امروز برخوردار است. نیروی چهارم یک خط کشی سیاسی نیست. تنها نامی است برای همۀ ایرانیان دردمند از هر قشر و طبقه و گروه و جناح با هر نوع گرایش اعتقادی و سیاسی به شرط اعلام برائت‌شان از به کارگیری ابزار خشونت‌آمیز علیه هموطنان و همنوعان خود.
ایرانیان شرافتمند! دو نیروی خشونت‌گرا در درون و بیرون نظام، حیات و بقای کشور ما را هدف گرفته‌اند. اگر مرعوب و مقهور آنها شویم، کشورمان ویران می‌شود، حمام خون به راه می‌افتد و نسل‌های آینده‌مان یا به کلی می‌سوزند و یا اسیر و آواره می‌شوند.‌
از همین روست که سلاح خشونت‌گرایان دو سوی ماجرا، ایجاد رعب و وحشت از طریقِ تهدید و اهانت برای سکوت و فرار ماست. باید به آنان نشان دهیم که ما فرزندان رستم دستانیم، از ترسِ نعرۀ دیوان و زوزۀ گرگان، ساکت نمی‌شویم و فرار نمی‌کنیم. شجاعانه می‌ایستیم و با جنبشی خشونت پرهیز، آنان را سر جای خود می‌نشانیم.
این وطنِ زخم‌خورده و دل‌شکسته از جور روزگاران، با یک چشم خون وبا یک چشم اشک، دست تمنایش را به سوی فرزندان شریف خود دراز کرده و آنان را به قیام و جنبشی برای نفی خشونت فرا می‌خواند.
جنبش خشونت پرهیز بنا به ماهیت و هدف خود، از سازمان و رهبر و رسانۀ فراگیر و پشتوانۀ مالی بی‌نیاز است. کافی است خود را عضو این جنبش اعلام کنیم و در دایرۀ آن قرار گیریم؛ دایره‌ای که پَست و بالا و رئیس و مرئوس ندارد و همگان در حلقۀ آن، برابر و همسطح و همراه یکدیگرند. این جنبش محتاج گردهم‌آیی هم نیست. پیوندی است بین قلب‌ها که "روحیۀ جمعی" می‌سازد و چون شبحی بر فراز جامعۀ ما به پرواز در می‌آید و سرنوشت را تغییر می‌دهد.
مهین خستۀ ما با زبانِ بی‌زبانی از تمامی فرزندان دل نگرانش، از کوچک و بزرگ و نام‌آور و گمنام درخواست دارد با هر وسیله که در دست دارند، حضور خود در جنبش خشونت پرهیز را اعلام کنند، برایش هشتگ بزنند، هشتگش را ترند کنند، برایش شعر و سرود سرایند، بنویسند و تبیین کنند، سمبل و نماد و پرچم بسازند و جای جای وطن را از بوی خوش آن عطرآگین کنند.
ما سینه‌هایمان را در چشمه‌های مهر از کین و نفرت می‌شوئیم، سنگواره‌های ذهنی‌مان را در برابر نور آسمان‌ها ذوب می‌کنیم، بندهای خمودگی و افسردگی و ترس را از وجودمان می‌گسلیم، مرد‌ه ریگِ خشونت را در دل خاک مدفون می‌سازیم و با وجدانی آسوده و آرام، بر هر نوع ظلم و جور و ستم و اجحاف و تبعیض و اهانت، تحت هر عنوانی، متمدنانه می‌شوریم و مغلوبش می‌کنیم.
ما به داد وطن می‌رسیم، آن را در برابر هجوم خشونت‌گرایان تنها نمی‌گذاریم، عزیزترین میراث‌های آن را جانی دوباره می‌بخشیم، در دنیا سربلند و سرافرازش می‌کنیم و روح مفاخرش را از خوارزمی و رودکی و فرودسی و بیرونی و فارابی و بوعلی و نظامی و سهروردی و سنایی و رازی گرفته تا خیام و عطار و مولانا و سعدی و حافظ و...آرامش می‌دهیم. با پایبندی کامل به اصول جنبش ضدِ خشونت، گاندی و لوترکینگ و ماندلا را هم در گور شرمنده می‌سازیم!
بوی عفونتِ خشونت و خصومت و بدخواهی و خودخواهی، خود رسواگر خویش است. دهانی که گشوده شود، افشاگر نیات درون است، چرا که به قول مولانا:
"بوی کبر و بوی حرص و بوی آز
در سخن گفتن بیاید چون پیاز
گر خوری سوگند من کی خورده‌ام
از پیاز و سیر تقوی کرده‌ام
آن دم سوگند غمازی کند
بر دماغ همنشینان بر زند"
ما چون نسیم بهاری بر این سرزمین خواهیم وزید و بوی عفن خشونت و ستایش خشونت و تقدیس خشونت را از آن خواهیم زدود.
وعدۀ همۀ ما اعلامِ پیوستن به " جنبش خشونت پرهیز" از همین لحظه، با هر ابزاری که در اختیار داریم.
خواهشمندم از کمک به بازنشر این نوشته دریغ نکنید. خداوند این سرزمین و مردمش را برکت دهد.
#جنبش_خشونت_پرهیز
#جنبش_خشونت_پرهیز
#جنبش_خشونت_پرهیز
@ahmadzeidabad
https://instagram.com/ahmadzeidabadiii
جان برتر از حقیقت است!

«از کسانی که حاضرند در راه حقیقت بمیرند بترس، زیرا آن ها موجب مرگ بسیاری از دیگران می شوند؛ بسیاری از مردم را پیش از خود می کشند... شاید ماموریت کسانی که به نوع بشر عشق می ورزند، این است که مردم را به خندیدن به حقیقت وادارند- حقیقت را بخندانند- زیرا حقیقت در جایی وجود دارد که ما بتوانیم خویشتن را از شهوت جاهلانه برای کشف حقیقت آزاد کنیم.»
▫️این قطعه شاید برجسته ترین فراز رمان «نام گل سرخ» شاهکار اومبرتو اکو(1932-2016)باشد؛ که در آن فساد و جنایات روحانیت و دستگاه کلیسا را در قرن چهاردهم به تصویر کشیده است. با خواندن این اثر می توان نظام دانایی خرافه پرور و مفاسد پیوند دین و قدرت در فضای تاریک آن عصر را به خوبی دریافت و خشونت برپایه اتهام ارتداد و بدعت به دگر اندیشان را درک کرد. این اثر چنان برایم جذاب بود که پس از خواندن آن با خود گفتم ای کاش آن را زودتر می خواندم.
▫️داستان به نیمه اول قرن چهاردهم میلادی بازمی گردد؛ زمانی که از یک سو میان پاپ و امپراطورکشاکشی شدید بر سرقدرت و ازسوی دیگر جدال مذهبی خونین میان مینوریت ها و پیروان پاپ جریان داشت. مینوریت ها اقلیتی از فرانسیسکن ها بودند که به فقر مسیح باور داشتند و با سلطه پاپ و فساد کلیسا مبارزه می کردند، از این روی به بدعت و ارتداد متهم می شدند، خون آنان مباح و از قتل، شکنجه و آزار شدید درامان نبودند. دیر به فرقه بندیکت تعلق داشت، ولی گروهی از مینوریت ها نیز به آن پناه جسته بودند.
▫️به هر حال این سخنان را ویلیام هنگامی بر زبان می راند، که آتش صومعه را فراگرفته و همه سراسیمه به فرار می اندیشند. مخاطب وی  شاگردش آدِسُو؛ جوانی نوخاسته است که با استادش روانه این دِیر شده و اینک در ایام پیری داستانی را روایت می کند که در طول یک هفته اقامت او در آنجا رخ داده است. ویلیام در جستجوی حقیقت بود و به واسطه سوء ظن خود باور نمی کرد آنچه به نظر او حقیقت جلوه می کند، حقیقت دارد. به خیال وی کتابخانه بزرگِ دیر با مجموعه ای بی نظیر از نسخه های اصیل به زبان های لاتین، یونانی و عربی، می توانست در این راه به او کمک کند. 
▫️آن ها پس از ورود به دیر در جریان قتلی مشکوک قرار گرفتند که به تازگی در آن جا رخ داده بود و رییس دیر ماموریت کشف راز آن را به ویلیام واگذار کرد. این  سرآغاز زنجیره ای از قتل های مشکوک بود که کار کشف راز را جدی تر و پیچیده تر می کرد. او با پیگیری جدی، سرانجام سرنخ ماجرا را در دسترسی مقتولین به اثری ممنوعه یافت که به زبان عربی و یونانی نگاشته شده بود. پیر سنگدل و نابینای صومعه برای جلوگیری از گمراه شدن افراد، این کتاب را به سمی کشنده آغشته کرده بود تا دست هرکس به آن برسد، از مرگ در امان نباشد. هنگامی که ویلیام و شاگردش به این اثر دست یافتند و با پیر به جدال پرداختند، او کتابخانه را به آتش کشید؛ آتشی که به تدریج همه صومعه را فراگرفت.     
▫️این سخن بیان گر تجربه زیسته ما نیز هست، تجربه ایدئولوژی های پر زرق و برق دینی و غیردینی که از پیروان خود وفاداری بی قید و شرط می خواهند و کشت و کشتار و به خاک سیاه نشاندن ملک و مملکت ثمره اصلی آن هاست. همه آن ها با وجود تفاوت های بسیار، در این اصل اشتراک دارند که حقیقت را برتر از جان می دانند و پیروان خود را به فداکاری در راه آن فرا می خوانند.
▫️مخاطب این سخن نسل جدید نیز هست؛ نسلی که به درستی عامل تباهی زندگی و زمانه خود را در این ایدئولوژی ها یافته و پیران جاهل و شیخان گمراه که آن را رندانه افسانه کردند، به باد انتقاد و ناسزا گرفته است. ریشه این افسون و گمراهی در برتر نشاندن حقیقت نسبت به جان آدمی است و مهم ترین درس آن را نیز در این جمله کوتاه می توان خلاصه کرد: «جان برتر از حقیقت است.»
علی میرموسوی ۱۴ آبان ۱۴۰۱
@alimirmoosavi
در سوگ استاد!

خبر درگذشت استاد دکتر محمد رضوی بسیار حزن برانگیز بود. او نخستین استادی بود که تحصیل در رشته علوم سیاسی را برایم معنا دار و با اهمیت اندیشه سیاسی آشنا کرد. از معدود استادانی بود که از تصفیه های ایدئولوژیک جان سالم بدر برد و با فن بیانی کم نظیر دانشجویان را به عمق تاریخ اندیشه سیاسی فرو می برد و زنجیرهای توهم را از آنان می گسست. از نسل استادانی چون حمید عنایت که با سرمایه هنگفت علم و دانش خویش به دانشگاه و کسوت استادی حیثیت و اعتبار می بخشیدند. نسلی که دانشگاه را پایگاه حقیقت می دانست و نگران استحاله آن در ایدئولوژی و قدرت بود.

شخصیت ارزشمند استاد رضوی، الگویی ناب از چهره ای آکادمیک با دیسیپلین دانشگاهی را در شکل درست آن به نمایش می گذاشت. نمونه راستین استادی که با جدیت به اخلاق حرفه ای پایبند بود و به رشد علمی و پرورش اندیشه نقاد اهمیت می داد. به حرفه استادی نه برای درآمد و شهرت، بلکه از روی عشق به تعلیم و تربیت روی آورده بود. با وجود آثار قلمی اندک، سهمی بزرگ و به یاد ماندنی در آموزش و پرورش چندین نسل از اهالی علم سیاست در ایران داشت که همواره یاد او را زنده نگاه می دارد. به امید روزی که دانشگاه جایگاه و رسالت اصیل خود در دفاع از حقیقت را بازیابد. کوچ وی از این سرای سپنج افزون بر نزدیکان، همه خوشه چینان خرمن دانش و اندیشه وی را در سوگ نشاند.

درگذشت آن استاد گرانمایه و عزیز را به خانواده گرامی وی و جامعه دانشگاهی تسلیت می گوییم، بر روان پاک او درود می فرستیم و جایگاهی نیک در سرای دیگر برای او آرزو می کنیم. روحش شاد و یادش  گرامی و زنده باد.
علی میرموسوی۱۴۰۱/۸/۲۶
@alimirmoosavi
اغتشاش گر کیست؟

"چنین می نماید که بیشتر اوقات توانگران و صاحبان قدرت سبب آشوب می شوند، چون بیم از دست دادن دارایی در آنان همان شور و هیجانی را بر می انگیزد که تنگدستان مشتاق توانگری دارند. زیرا آدمیان بر آنند که قدرت و ثروت خود را فقط در صورتی حفظ می توانند کرد که هر روز بر آن بیفزایند. از این گذشته توانگران اغتشاش ها را با زور و قدرت بیشتری می توانند به راه اندازند. علاوه بر این رفتار گستاخانه توانگران تهیدستان را بر آن می دارد که به هر وسیله ای در طلب توانگری بکوشند تا بتوانند از توانگران انتقام بگیرند یا ثروت و مناصبی را که توانگران از آن ها سوء استفاده می کنند، خود به چنگ آورند."(ماکیاولی، گفتارها، ترجمه محمدحسن لطفی، ص۵۲)

@alimirmoosavi
قدرت مطلقه و سندرم هوبریس!

فساد از آفات تردید ناپذیر قدرت است و لرد اکتون  در جمله بیاد ماندنیِ «قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق فساد مطلق درپی دارد» به خوبی آن را بیان کرده است. حتی اگر بتوان در «پیوند فساد و قدرت» تردید کرد، در این که «قدرت مطلق فساد مطلق می آورد» جای هیچ تردیدی نیست. قدرت مطلقه در صاحب آن نوعی احساس استغناء پدید می آورد که به تعبیر قرآن با طغیان و سرکشی همراه است. اما قدرت تنها فساد نمی آورد، بلکه بسیاری اوقات با نابخردی و حماقت نیز همراه است و با افزایش قدرت برمیزان حماقت افزوده می شود. چه بسیارند سیاستمدارانی که تا پیش از رسیدن به قدرت اهل خرد بوده یا دست کم به این نام شناخته می شده اند، اما پس از دست یابی به آن نابخردانه ترین شیوه را در حکمرانی در پیش گرفته اند.
🔹ترکیب قدرت با فساد و حماقت بسی خطرناک و وحشیانه ترین جنایت ها را در زندگی بشریت رقم زده است، به ویژه اگر به تعبیر مایکل سندل "مخلوطی سمی از تکبر و کینه" در راس قدرت باشد. تاریخ نمونه های فراوان از بدبختی، آوارگی، کشتار و شکنجه و آزار را ثبت کرده است که نتیجه نابخردی در حکمرانی بوده و حاصل پیوند نامبارک قدرت با  فساد و حماقت و به تعبیر سعدی" ماخولیای مهتری" است. اما به راستی این پیوند ریشه در کجا دارد و چرا حاکمان به چنین شیوه ای در حکمرانی روی می آورند؟
🔹برخی کوشیده اند تبیینی روان شناسانه از این پدیده ارائه کنند. یکی از پژوهش گران دانشگاه مک مستر کانادا بر پایه تحقیقی به این نتیجه رسیده که قدرت، کارکرد نورون های آینه ای که پایه فیزیولوژیک احساس همدلی هستند را مختل می کند. با این اختلال فرد حتی به کسانی که در رسیدن به قدرت  وام دار آنان است نیز رحم نمی کند. کلتنر این را «پارادکس قدرت» نامیده و می گوید« رسیدن به قدرت باعث می شود، ظرفیت های ذهنی مانند همدلی که عامل به قدرت رسیدن فرد بوده اند، تضعیف شوند.» جاناتان دیویدسون آن را «سندرم هوبریس» نامیده و نشانه های آن را تحقیر آشکار دیگران، از دست دادن تماس با واقعیت و اقدامات بی پروا دانسته ست. هوبریس در یونانی به معنای «غرور شدید» است و در کنش هوبریک اشکال قدرت لباس غرور و اعتماد به نفس بر تن و به‌وسیله‌ی آن دیگران را تهدید و تحقیر می‌کنند.
🔹از نگاهی دیگر می توان به نقش ساختار مطلقه قدرت در تولید حماقت اشاره کرد. منتسکیو از این دیدگاه استدلال می کرد نظام استبدادی تبذیر کننده و ویران گر است و همچون وحشیان که برای خوردن میوه ها درخت را از ریشه می کنند، استبداد نیز برای حفظ خود همه چیز را نابود می کند. همچنین از تدبیر امور و وسایل و راه های رسیدن به هدف ناتوان است. از این رو دورترین راه ها را برای رسیدن به هدف خود بر می گزیند.‌ بدین سان استبداد در پوشش تامین امنیت، سکوتی مرگبار را بر جامعه حکمفرما و مملکت را در برابر دشمنان تضعیف و زمینه را برای سلطه بیگانگان فراهم می کند.
🔹با این وصف سندروم هوبریس عارضه ایست که هیچ دیکتاتوری از آن  مصون نیست. موثرترین راه برای جلوگیری از آن و قطع پیوند میان قدرت و حماقت، مشروطیت و محدود ساختن آن از راه ساز وکارهای نظارتی و پاسخ گو کردن آن در برابر افکار عمومی است. همچنین یاد آوری لحظات بی قدرتی و یا داشتن کسانی که این دوران را یاد آوری کنند، نیز می تواند موثر باشد. علی (ع) در همین راستا به مالک توصیه می کند همواره قدرت خداوند نسبت به خود را به یاد آورد و متوجه باشد که برای اداره امور مردم قدرت یافته و "هر که به مردم ستم کند، خداوند با او دشمنی ورزد و هیچ چیز چون بنیاد ستم نهادن، نعمت خدا را دگرگون ندارد و کیفر او را نزدیک نیارد، که خدا شنوای دعای ستمدیدگان است و در کمین ستمکاران"

‌علی میرموسوی ۱۷ آذر ۱۴۰۱
@alimirmoosavi
اندر مصایب حاکمیت اقلیت!

سیاست در جامعه های پیشامدرن، امری خصوصی و ملک طلق گروهی اندک قلمداد می شد، از این رو نظام های سیاسی قدیم نیز بیشتر وجه الیگارشیک و اندک سالارانه داشتند. پاتریشا کرون در کتاب ارزشمند خویش با نام «جامعه های ما قبل صنعتی» به تفصیل در این باره سخن گفته است. اما در جهان مدرن سیاست به امری عمومی تبدیل شد که همگان از شایستگی برابر برای دخالت و مشارکت در آن برخوردارند. دموکراسی های مدرن  مولود این برداشت و به تعبیر بیتام بر دو اصل بنیادین برابری سیاسی و نظارت همگانی استوارند.
🔹اما در جهان کنونی کم نیستند رژیم هایی با نام جمهوری و با روکشی تجملی و فریبنده از دموکراسی، که در واقع اندک سالارند و به تعبیر میخلز قانون آهنین الیگارشی برآن ها حکمفرماست. بیتام هشت ویژگی برای این نظام ها بر می شمارد: ۱. مناصب به اشخاص خاص منحصر و محدود می شود۲. تصدی این مناصب بیشتر از راه انتصاب صورت می گیرد ۳. سانسور وجود دارد و رسانه ها به شدت کنترل می شوند ۴. اطلاعات ادارات محرمانه است و در دسترس عموم قرار ندارد ۵. ایجاد تشکل امتیاز است ۶. ارتباط از بالا به پایین است ۷. تغییر قانون اساسی مشروط به تصمیم هسته سخت قدرت و نخبگان است ۸. قضات تابع حکومت اند. 
🔹در رژیم های اندک سالار اقلیت برنده همه چیز را می برد و هنگامی که به قدرت می رسد،  سرود فتح سر می دهد و  همه نهادها را از آن خود می کند. درست بر خلاف نظام های دموکراتیک که در آن ها سازوکارها و نهادهایی طراحی شده تا اکثریت برنده همه چیز را نبرد و در نتیجه اقلیت آسیب نبیند و فرصت این را داشته باشد که به اکثریت تبدیل شود.
🔹این رژیم ها به تعبیر دقیق عجم اوغلو و رابینسون با نهادهای سیاسی بهره کش تلازم دارند. این بهره کشی به نهادهای اقتصادی نیز سرایت می کند و شکل رانتی به خود  می گیرند تا قدرت طبقه حاکم را حفظ کنند و در نتیجه قدرت ثروت می آورد و چرخه رذیلت جایگزین چرخ فضیلت می شود. بر عکس در دموکراسی نهادهای سیاسی فراگیرند و همه گروه ها را در برمی گیرند و در نتیجه نهاد های اقتصادی نیز فراگیر و همگان از فرصت های نسبتا برابر فعالیت در این عرصه برخوردارند. به این ترتیب چرخه فضیلتی با بازخورد مثبت شکل می گیرد که به تقویت و گسترش این نهادها می انجامد.
🔹حاکمیت اقلیت تا زمانی که ایدئولوژی آن از اعتبار و نفوذ برخوردار باشد، چندان در معرض خطر نیست، زیرا ایدئولوژی چنان که مارکس بیان کرده نوعی آگاهی وارونه و کاذب از واقعیت ارائه می کند و چنین می نمایاند که حکومت در پی تامین منافع و خیر عمومی است. ایدئولوژی همچون روپوشی چهره زورگویانه قدرت سیاسی را می پوشاند و اعمال آن را بر جامعه تسهیل می کند. از این بالاتر به گفته آرنت مانند دروغی سازمان یافته حتی صاحبان قدرت را دچار خود فریبی می سازد و به این باور می رساند که تنها به خیر عموم می اندیشند.
🔹مصیبت هنگامی آغاز می شود که سکه ایدئولوژی از اعتباربیفتد و قدرت طلبی، سود جویی و فساد اقلیت حاکم بر ملا شود، زیرا دیگر از اعتماد عمومی خبری نیست و پنهان کاری سودی نمی بخشد. در این هنگام مردم به حاکمان بد گمان می شوند و با سوء ظن به رفتار آنان می نگرند و سیاستمداران فرومایه ای می دانند که به تعبیر شکسپیر «وانمود می کنند می بینند آنچه را نمی بینند.» با سلب اعتماد عمومی، نارضایتی روندی شتابنده می یابد و مخالفت با حکومت مشروعیت ساز می شود. 
🔹خیال خام آن که اقلیت حاکم بپندارد همچون گذشته می تواند با تبلیغات، خبر سازی و قلب واقعیت مردمان را بفریبد. اگر افزون بر این به قدرت سرکوب خویش مغرور شود و به خشونت در برابر مخالفان و معترضان دست یازد، روند زوال خویش را سرعت می بخشد. زیرا به تعبیر زیبای امام حسین(ع) هر آن کو نیکی هایش، بدی باشند، چگونه بدی هایش بدی نباشند. در چنین شرایطی معقول ترین پیشنهاد برای اقلیت حاکم آن است که به تقصیر خویش اعتراف کند و زمینه را برای واگذاری مسالمت آمیز قدرت فراهم آورد. زیرا اگر چه قدرت شیرین و واگذاری آن بسیار سخت است، ولی وقت رفتن فرارسیده است و ماندن هزینه سنگینی دارد. در غیر این صورت تنها عرض خود می برد و بر زحمت مردم می افزاید.
علی میرموسوی ۲۳ آذر ۱۴۰۱
@alimirmoosavi
بزرگ ترین دستور خداوند!

اخبار ناگواری که هر روز از گوشه و کنار در برخورد با معترضان به گوش می رسد، دل هر آزاده ای را به درد می آورد. چگونه می توان نسبت به حال دردناک و پر اضطراب مادران و پدرانی بی تفاوت بود که خطر اعدام و یا بی خبری از وضعیت فرزندان شان خواب و قرار را از آنان ربوده و همواره در هراسند؟ یکی از استادان می گفت برای بازداشت دختری جوان از بستگانش که تازه دانشجو شده، نیمه شب در حدود پانزده مرد به منزل پدرش که روحانی نیز هست، ریخته و در پیش روی پدر و مادرش او را بازداشت کرده اند و با گذشت چندین روز هنوز هیچ خبری از وی ندارند. لحظه ای خود را به جای ایشان قرار دهیم، آیا می توانیم به زندگی عادی خود ادامه دهیم؟ به قول سعدی تو کز محنت دیگران بیغمی/ نشاید که نامت نهند آدمی. آیا اخلاق و تعالیم دینی به ما اجازه می دهند که به راحتی از کنار این اخبار بگذریم؟
🔹در انجیل لوقا«۱۰: ۲۵-۳۷» تحت عنوان «بزرگ ترین دستور خدا» چنین آمده است: یکی از علمای یهودی می خواست عیسی را بیازماید از او پرسید« استاد، انسان چه باید بکند تا حیات جاودانی را به دست آورد.» عیسی پرسید:« در کتاب تورات در این باره چه نوشته شده است؟» پاسخ داد:« نوشته شده خداوند خدای خود را با تمام دل، با تمام جان، با تمام قوت و با تمام فکرت دوست بدار، همسایه ات را نیز دوست بدار همان قدر که خود را دوست می داری.»
عیسی(ع) فرمود: «بسیار خوب تو چنین کن تا حیات جاودانی داشته باشی.»
او چون می خواست پرسش خود را به جا و موجه جلوه دهد، باز پرسید:«خوب همسایه من کیست؟»
🔹عیسی در پاسخ او این داستان را تعریف کرد:
«مردی یهودی از اورشلیم به اریحا می‌رفت. در راه به دست راهزنان افتاد. آنان لباس هایش را درآوردند، پولش را گرفتند و او را کتک زدند و رفتند و نیمه جان کنار جاده انداختند و رفتند. از قضا روحانی یهودی از آنجا می گذشت و وقتی او را کنار جاده افتاده دید، راه خود را کج کرد و از سمت دیگر جاده رد شد. سپس مردی لاوی (که ازخادمان خانه خدا بود) از راه رسید و نگاهی به او کرد، اما او نیز راه خود را در پیش گرفت و رفت. آنگاه یک سامری* که در حال مسافرت بود، به آنجا رسید. چون او را دید، بر او رحم کرد. نزد او رفت و زخمهایش را شست و مرهم مالید و بست. سپس او را بر الاغ خود سوار کرد و به مسافرخانه ای برد و از او مراقبت کرد. روز بعد هنگامی که آنجا را ترک می کرد، دو سکه نقره بیرون آورد و به صاحب مسافرخانه داد و گفت: «مواظب او باش، و اگر بیشتر خرج کردی وقتی برگشتم، به تو برمی‌گردانم.» حال به نظر تو کدام یک از این سه نفر، همسایه آن مرد بیچاره بود؟ جواب داد «آن که به او ترحم نمود و کمکش کرد.» عیسی فرمود: «تو نیز چنین کن.»
🔹در میراث اسلامی و شیعی نیز از این دست سخنان کم نیست؛ از جمله این سخن که در کافی در حدیثی صحیح از امام صادق(ع) نقل کرده است: امام خطاب به حسن بزاز فرمود: «آیا می خواهی تو را از مهم ترین سه چیزی که خداوند بر بندگان واجب کرده با خبر سازم؟ گفت بلی، فرمود: با مردم نسبت به خویش انصاف پیشه کن، با برادرت مواسات (همدردی و همدلی) بورز و در هر حال به یاد خدا باش.»(کافی ج ۲، ص ۱۴۵)

از دیده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما ز دیده چه گویم چه‌ها رود

*سامریان اقلیتی مطرود از پیروان موسی بودند که با اکثریت یهود اختلاف داشتند و یهودیان با آنان بدرفتاری می کردند.
 
علی میرموسوی ۱ دی ۱۴۰۱
@alimirmoosavi
درنگی در استبداد دینی!

به تازگی با تنی چند از دوستان اهل علم بحثی بر سر استبداد دینی در گرفت. عزیزی اهل نظر مدعی بود نظام هایی که استبداد دینی خوانده می شوند، در حقیقت نوعی استبداد لاییک هستند، زیرا نه تنها رفتار و عمل کرد آن ها بر اساس آموزه ها و ارزش های دینی قابل توجیه نیست، بلکه با آن ها تضاد دارد. برخی از این فراتر رفته و ادعا می کنند، حکومت های موسوم به دینی نیز در واقع نوعی حکومت سکولار هستند. زیرا در پوشش دین و ژست دفاع از آن، در اصل حفظ و افزایش قدرت خویش را چه بسا با وحشیانه ترین شیوه ها دنبال می کنند. از این دیدگاه حکومت را تنها در صورتی می توان دینی خواند که با ارزش های والای دینی مانند عدالت همسو باشد.
🔹بی تردید این ادعا با نیتِ درستِ پیراستن دامان دین از اتهام آلودگی به استبداد و تبرئه آن از مظالم و مفاسد فراوان موجود در حکومت های دینی طرح می شود؛ اتهامی که اصل دین را نزد بسیاری زیر سوال برده و به دین گریزی جوانان و نسل جدید دامن زده است.‌ برخی برای رفع این خطر می کوشند انتساب این نوع حکومت را به دین زیر سوال ببرند. اما این ادعا از چند جهت جای انتقاد دارد و این کوشش قرین توفیق نیست.
🔹نخست این که با چنین استدلالی اساسا استبداد دینی وجود نخواهد داشت و تفکیک استبداد دینی از غیر دینی ناموجه خواهد بود. در حالی که در بررسی استبداد و تقسیم بندی انواع آن، این تفکیک موجه و جا افتاده ای است و اندیشمندان بسیاری در جهان غرب و جهان اسلام از آن سخن گفته و استبداد دینی را بدترین نوع آن دانسته اند. برای نمونه می توان منتسکیو، کواکبی و نایینی را مثال زد. از نظر کواکبی شدیدترین مرتبه استبداد که از شر آن باید به خدا پناه برد، آن است که اقتدار مذهبی و تاج و تخت پادشاهی و فرماندهی نظامی به دست فردی باشد که در برابر هیچ فرد و نهادی پاسخ گو نیست.
🔹دوم این که تفکیک استبداد و یا حکومت به دینی و غیر دینی بر اساس انطباق عمل کرد نظام استبدادی و یا حکومت با اصول و ارزش های دینی یا عدم آن استوار نیست. این تفکیک بر پایه شکل ظاهری نظام های استبدادی و جایگاه نهاد دین و اقتدار دینی در آن ها صورت گرفته است. استبداد از نگاهی عام نظامی است که در آن قدرت سیاسی بدون محدودیت اعمال می شود و هیچ نوع تناسبی بین میزان قدرت و پاسخ گویی وجود ندارد. به قول کواکبی قدرت در آن به شکل دلبخواهانه و بدون ترس از پاسخ گویی و مواخذه اعمال می شود. اگر چنین نظامی صورتی دینی به خود گیرد، استبداد دینی پدید می آید.
🔹از این دیدگاه سه فرض برای استبداد دینی می توان تصور کرد: نخست این که نظام استبدادی برای توجیه رفتار و پیش برد برنامه خود از دین استفاده ابزاری کند، دوم این که چارچوب و ساختار نظام استبدادی بر اساس دین توجیه شود و مشروعیت یابد و در نهایت این که اقتدار دینی و سیاسی ادغام شود و رهبری مذهبی در راس نظام استبدادی قرار گیرد. این سه فرض قابل جمع هستند، و در صورت جمع آنها با بدترین نوع استبداد دینی روبرو خواهیم بود.
🔹در نهایت این ادعا بر این پیش فرض نهفته استوار است که هیچ امر ناپسند و شری در دین وجود ندارد و دین در واقع عبارتست از هر آنچه خوب و پسندیده است. نو اندیشان دینی آگاهانه و یا نا آگاهانه با این پیش فرض می کوشند انتقادهای نسل جدید به دین را پاسخ گویند. حال آن که دین تاریخی که در اندیشه و عمل مسلمانان بازتاب یافته است، تنها خوبی ها را در بر نمی گیرد. در طول تاریخ بسیاری از بی عدالتی ها، تبعیض ها، شرارت و خشونت ها در چارچوب همین دین توجیه شده و تداوم یافته است. از این رو حکومت دینی تنها منحصر در حکومت منطبق با ارزش های دینی نیست و استبداد به آسانی می تواند به آسانی چهره دینی یابد. کسانی که از استبداد دینی سخن گفته و آسیب ها و خطرهای حکومت به نام دین را گوشزد کرده اند به این واقعیت توجه داشته اند.
🔹بنابر این برای دفاع از دین به جای انکار واقعیت استبداد دینی، شایسته است بپذیریم دین چهره های گوناگونی به خود می گیرد و می توان از آن برای تحقق و توجیه اموری که به لحاظ اخلاقی ناپسند و نادرست هستند، نیز بهره برد و آن را در این راستا تفسیر کرد. به گفته مولانا "زین رسن قومی درون چه شدند". از دیدگاه معرفتی و دین شناسانه، این مشکل را با شناسایی معیاری فرادینی می توان حل کرد. باور به حجیت عقل عملی و شناسایی استقلال اخلاق از دین و شریعت جدی ترین پیشنهادی است که در این راستا به نظر می رسد. با این معیار می توان به شکستن اصنام و بتواره هایی امیدوار بود که در پوشش دین از مدنیت و زندگی بر اساس استاندارد های انسانی جلوگیری می کند. سخن را با این بیت زیبای سعدی به پایان بریم:

هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی می رسد
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را

علی میرموسوی ۶ دی ۱۴۰۱
@alimirmoosavi
بگذر ز عهد خویش!

دوست عزیزم جناب دکتر احمد زید آبادی، که همواره به دوستی با او افتخار و به وی ارادت می ورزیده ام، چندی پیش به اصطلاح با سیاست خداحافظی و ادعا کرد «از این به بعد، بر نوشتن کتاب‌هایم متمرکز می‌شوم و در این کانال نیز فقط در بارۀ تاریخ و امور انتزاعی می‌نویسم و کلامی از آنچه در این کشور می‌گذرد و خواهد گذشت، نخواهم نوشت. این تصمیم برگشت‌ناپذیر است.»

از همان زمان برایم روشن بود که این عهدی است نه چندان محکم و به مرور زمان برگشت پذیر، زیرا سیاست دامنه ای بس گسترده دارد و به تعبیر آرنت کل حوزه عمومی را در بر می گیرد. چنین سخنی جز از کسانی که به گفته ارسطو از اجتماع بریده و همچون دیوژن کلبی مسلک شده اند، شایسته نیست، چه رسد به کسی که دانش سیاست را تا عالی ترین سطح آموخته و  حرفه اجتماعی خود را نیز در این حوزه تعریف کرده است. وانگهی این تصمیم بی توجهی به مخاطبانی بود که با علاقه و جدیت کارهای وی را دنبال می کردند و از آن بهره می بردند، از این رو با ناخرسندی و مخالفت آنان روبرو شد و از وی خواستند که همچون گذشته به نگارش در این حوزه با اهمیت ادامه دهد.

خوشبختانه چنین شد و او به اقتضای تعهد و اخلاق حرفه ای خود همچنان درباره «آنچه در این کشور می گذرد و خواهد گذشت»، قلم زد. اما هر بار در انتهای نوشته خود یاد آوری می کند که این نقض عهد نیست. غافل از این که سیاسی و یا مرتبط بودن نوشته با اوضاع کشور به دیدگاه شخص وابسته نیست و عقل عمومی بهترین داور در این باره است. گذر از عهد نیز اگر موضوع آن چیزی باشد که از لحاظ اخلاقی و یا دینی ناپسند نباشد و به کسی زیان نرساند، نامعقول و قبیح نیست، بلکه اگر این گذشتن مایه بهره مندی عموم جامعه و خرسندی اهل نظر شود، نیک و مستحسن نیز هست. به عنوان دوستی قدیمی که در این حوزه نیز دستی دارد، از وی می خواهم که نگران گذر از عهد خود در این باره نباشد و در پی توجیه عهد شکنی خود برنیاید و این سروده حافظ را به یاد آورد:

خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخن های سخت خویش

علی میرموسوی ۹ دی ۱۴۰۱
@alimirmoosavi
استحاله ایدئولوژیک فقه!

فقه به تعبیر فارابی صناعتی است که با توجه به نیازها و مسائل زمانه و روش و ساز وکارهای خاص، در میانه نص و واقعیت تردد و احکام عملی زندگی مسلمانان را استنباط و بیان می کند. از این نظر فقه نزد مسلمانان جایگاهی همچون حکمت عملی نزد یونانیان داشته و به گفته جابری در میان دانش های عملی تمدن اسلامی صدر نشین بوده است.

🔹بی تردید این صناعت با روابط و مناسبات قدرت جاری در زمینه همبستگی داشته و از بسترهای برسازنده آن تاثیر می پذیرفته است. از این روی فقه در طول تاریخ همواره کارکردی ایدئولوژیک در مشروعیت بخشی و استمرار این مناسبات داشته است. با وجود این دست کم در جوامع شیعه، کوشش می شد فاصله و استقلال نسبی آن از قدرت سیاسی و حکومت های مستقر حفظ و به ابزاری آشکار در خدمت صاحبان قدرت بدل نشود.

🔹اسلام سیاسی این وضعیت را دگرگون کرد و فقه را به مثابه یکی از ابزارهای خود به خدمت گرفت. این کار با طرح ولایت فقیه به عنوان نظریه ای برای حکومت در عصر غیبت آغاز شد. با وجود این که ایده ولایت فقیه پیشینه نسبتا طولانی در فقه شیعه داشت، ولی هرگز تفسیری حکومتی از آن ارائه نشده بود و دامنه اقتدار آن در حوزه عمومی از مواردی مانند قضاوت و اجرای حدود فراتر نمی رفت. آیت الله بروجرودی به روشنی رهبری سیاسی و اداره حکومت را از حوزه اقتدار فقیه خارج و ادله را از اثبات این که حتی فقیه بتواند به نیابت از امام عصر نماز جمعه اقامه کند، ناتوان می دانست.

🔹آیت الله خمینی نخستین فقیهی بود که ولایت فقیه را به معنای حکومت فقیه تفسیرکرد و از امکان تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت سخن گفت. او که زمانی با رهیافت سلبی به حکومت در این عصر می نگریست و به گفته آیت الله منتظری معتقد بود حتی اگر غیبت هزاران سال به طول انجامد وظیفه ای برای تشکیل حکومت نداریم، در واکنش به الزامات اسلام سیاسی تغییر موضع داد.

🔹این چرخش هنگامی رخ داد که جریان های چپ و مارکسیستی با طرح و بسط ایده انقلاب، نوعی جمهوری سوسیالیستی و یا کمونیستی را وعده می دادند. اسلام گرایان در غیریت سازی با آنان ناچار از ارائه الگویی برای حکومت اسلامی شدند و در این راستا تفسیری حکومتی از ولایت فقیه در دستور کار قرار گرفت. هر چند این تفسیر چندان پیشینه ای در سنت فقهی شیعه نداشت و با استدلالی نیرومند نیز پشتیبانی نمی شد، اما گفتمان اسلام سیاسی این ضعف را جبران و آن را چیره ساخت.

🔹نظام سازی و طراحی نظام اقتصادی، سیاسی و مانند آن بر پایه فقه، گام بعدی در این راستا بود. محمد باقر صدر با نگارش کتاب «اقتصادنا» در این راه پیش قدم شد و با رویکردی اجتماعی به فقه کوشید مکتبی اقتصادی برای اسلام تدارک بیند. با پیروزی انقلاب و قوت گرفتن ایده اسلامی سازی، فقه النظام وارد فاز تازه ای شد و اصطلاح های جدیدی مانند فقه سیاسی، فقه الدوله و فقه حکومتی در ادبیات فقهی رواج یافت.

🔹گویند زمانی آیت الله مشکینی با حالتی گلایه آمیز از آیت الله شبیری زنجانی می پرسد: چرا شما در امور سیاسی مداخله نمی کنید؟ ایشان به سادگی پاسخ می دهد:« من به سیاست جهل بسیط دارم». این پاسخ  اشاره ای مضمر به جهل مرکبی دارد که در نتیجه ایدئولوژیک شدن دین و فقاهت و توهم پاسخ گویی فقه به همه پرسش ها پدید آمده و بسیاری را گرفتار کرده بود. این توهم باری گران و سنگین بر فقه تحمیل کرد و «استحاله ایدئولوژیک» آن را در پی داشت.

🔹این پدیده فقه را از سنت و روش شناسی مصطلح خود جدا و به ابزاری برای توجیه مقاصد و اهداف سیاسی تبدیل کرد. کژتابی مفاهیم و احکام فقهی و روکش کاری کنش های ایدئولوژیک با ظاهری فقهی پیامد مستقیم این وضعیت بود. برای نمونه اجبار بر حجاب که مقتضای ایدئولوژی بود و در سنت فقهی شیعه استدلالی در پشتیبانی از آن وجود نداشت، واجب معرفی شد. احکامی مانند محاربه و بغی نیز در راستای توجیه برخورد با مخالفان دست کاری شد.

🔹تورم فقه و پرداختن آن به فرض های دور از واقع، خرده ای بود که برخی نواندیشان دینی مانند مطهری به آن می گرفتند و از ضرورت اصلاح آن سخن می گفتند. ایدئولوژیک شدن فقه با افزایش دامنه انتظارات از فقه نوعی دیگر از تورم را برای آن به ارمغان آورده است که در مقایسه با نوع اول خطرناک تر به نظر می رسد. با این توقع، ابواب تازه ای بر آن افزوده شده که برای اهل فقاهت شگفت انگیز و چه بسا خنده آور می نماید. این پروژه در جهتی معکوس با توسعه دانش های انسانی و اجتماعی جدید و بیشتر با این هدف طراحی شده است که اقتضاءات ایدئولوژیک را رنگ و لعاب فقهی دهد.

🔹با استحاله ایدئولوژیک، نه تنها فقه از خود بیگانه، بلکه سرنوشت و اعتبار آن با شکلی خاص از حکومت گره خورده و آینده آن را مبهم ساخته است. برای کسانی که دغدغه اعتبار و آینده فقه را دارند، نجات آن از این دام مهم ترین تکلیف به نظر می رسد.

علی میرموسوی ۱۵ دی ۱۴۰۱
@alimirmoosavi
2024/09/29 04:23:47
Back to Top
HTML Embed Code: