چه خبر يار؟شنيدم كه گرفتار شدى!
دل سپردى و براى دگرى يار شدى…….
بعد دل كندنت از من دلت آرام گرفت؟
خوب شد زندگى ات ؟يا كه بدهكار شدى؟
بى تو اينجا خبرى نيست بجز غصه و درد،
حال خوش بودى و رفتى و دل آزار شدى..
بودنت، پنجره اى باز به روياها بود..
ناگهان پنجره را بستى و ديوار شدى!
عشق را با طمع منطق خود تاخت زدى!
تا نهايت به دلت سخت بدهكار شدى!
تو خودت خواستى از قصه من پر بكشى؛
پس نگو كار خدا بوده و ناچار شدى؛
حسرت يار تو بودن به دلم ماند كه ماند
آخرين خواسته ام، قسمت اغيار شدى!
من كه در حد پرستش به تو دلبسته شدم،
من چه كردم كه تو اينگونه جفاكار شدى؟
پشت كردى به من اى ناز غزال غزلم…
مرگ دل، نقطه ى آغاز فروپاشى هاست،
حيف و صد حيف كه تو دير خبر دار شدى!
دل سپردى و براى دگرى يار شدى…….
بعد دل كندنت از من دلت آرام گرفت؟
خوب شد زندگى ات ؟يا كه بدهكار شدى؟
بى تو اينجا خبرى نيست بجز غصه و درد،
حال خوش بودى و رفتى و دل آزار شدى..
بودنت، پنجره اى باز به روياها بود..
ناگهان پنجره را بستى و ديوار شدى!
عشق را با طمع منطق خود تاخت زدى!
تا نهايت به دلت سخت بدهكار شدى!
تو خودت خواستى از قصه من پر بكشى؛
پس نگو كار خدا بوده و ناچار شدى؛
حسرت يار تو بودن به دلم ماند كه ماند
آخرين خواسته ام، قسمت اغيار شدى!
من كه در حد پرستش به تو دلبسته شدم،
من چه كردم كه تو اينگونه جفاكار شدى؟
پشت كردى به من اى ناز غزال غزلم…
مرگ دل، نقطه ى آغاز فروپاشى هاست،
حيف و صد حيف كه تو دير خبر دار شدى!
بر زمين افتاد شمشيرت ولى چون جنگ بود
بر تو ميشد زخم ها زد، بر من اما ننگ بود
با خودم گفتم بگيرم دست يا جان تو را؟
اختلاف حرف دل با عقل صد فرسنگ بود
گرچه دستت را گرفتم باز هم قانع نشد
تا نبخشيدم تو را، دل همچنان دلتنگ بود
چون در آغوشت گرفتم خنجرت معلوم كرد
بر زمين افتادن شمشير،خود نيرنگ بود
من پشيمان نيستم،اما نميدانم هنوز
دل چرا در بازى نيرنگ ها يكرنگ بود
در دلم آيينه اى دارم كه ميگويد به آه
در جهان سنگدل ها كاش مى شد سنگ بود
بر تو ميشد زخم ها زد، بر من اما ننگ بود
با خودم گفتم بگيرم دست يا جان تو را؟
اختلاف حرف دل با عقل صد فرسنگ بود
گرچه دستت را گرفتم باز هم قانع نشد
تا نبخشيدم تو را، دل همچنان دلتنگ بود
چون در آغوشت گرفتم خنجرت معلوم كرد
بر زمين افتادن شمشير،خود نيرنگ بود
من پشيمان نيستم،اما نميدانم هنوز
دل چرا در بازى نيرنگ ها يكرنگ بود
در دلم آيينه اى دارم كه ميگويد به آه
در جهان سنگدل ها كاش مى شد سنگ بود