ویراستار
#معرفی_کتاب_پنجشنبه (۱۳) در باب اهمیت ترجمه @Virastaar
در باب اهمیت ترجمه
(دو جستار و یک گفتوگو)
ادیت گروسمن
ترجمهی مهرداد رحیمیمقدم
انتشارات مان کتاب
چاپ اول/ ۱۴۰۲
ابتدا این را بگویم که کیف میکنم وقتی میبینم نسل جدید ناشرها اغلب خوشسلیقه و بابرنامهاند. انتشارات مان کتاب جزو همین نسل است که بهتازگی کارش را شروع کرده اما، هم در انتخاب عناوین و هم در شیوهی چاپ، خوش درخشیده و بهیقین اگر همین روند را ادامه دهد، در آینده جزو ناشران تأثیرگذار ما خواهد بود.
ما هر چه در چاپ ترجمه قوی و بهروز هستیم ــ و خوشبختانه بسیاری از آثار مهم را بهفارسی در اختیار داریم ــ در عرصهی مطالعات ترجمه فقیریم و اغلب ترجمه را با ذوقورزی پیش میبریم و به انتشار میرسانیم و نقد میکنیم. شناخت ناشرها و سرویراستارهایمان هم از شیوهی کار ناشرهای خارجی بسیار محدود است و عمدهی ناشرهایمان فقط بلدند «Bestseller» را در آمازون و گودریدز و... جستوجو کنند و اثری را شایستهی چاپ بدانند یا رد کنند.
کتاب در باب اهمیت ترجمه منبع خوبی است که میتواند به کار همهی فعالان و پژوهندگان عرصهی ترجمه بیاید. ادیت گروسمن، نویسندهی کتاب، خودش از مترجمان معروف و کاربلد ایالات متحده بوده و بیش از ۶۰ کتاب فاخر ــ ازجمله دن کیشوت سروانتس و آثاری از مارکز و یوسا و فوئنتس ــ را بهشیوایی به زبان انگلیسی برگردانده و سالها هم در دانشکدههای امریکایی درس ترجمه گفته است. این کتاب شامل سخنرانی گروسمن در دانشگاه ییل، دو یادداشت نسبتاً مفصل از او و یک مصاحبه با اوست که همگی حول محور مسائل نظری ترجمه شکل گرفتهاند.
جالب اینجاست که دغدغهی اصلی این مترجم امریکایی کاملاً برعکس دغدغهی ما و وضعیت ما در ایران است! او مدام شکوه میکند که چرا آثار ترجمهشده در بازار امریکا و انگلستان در حاشیه قرار دارند، ناشرها میل ندارند کار ترجمه چاپ کنند، مخاطبها کارهای ترجمهشده را سطح پایینتر از کارهای تألیفی میدانند و نشریات کتابی و منتقدان آنها هم، آنطور که باید و شاید، به آثار ترجمهشده نمیپردازند!
گروسمن، بهدرستی، استدلال میکند جامعهای که در را به روی متون سایر فرهنگها و زبانها ببندد شناخت محدودتری از جهان دارد و رشد ترجمه درواقع رشد تألیف است، چنان که مثلاً ظهور فاکنر بدون ترجمهی سروانتس و ظهور مارکز بدون ترجمهی فاکنر و ظهور تونی موریسون و دن دلیلو بدون ترجمهی مارکز ناممکن مینماید. هیچکس نمیتواند همهی زبانها را بداند و ترجمه است که درِ دنیای بزرگ ادبیات را به روی ما میگشاید. آیا میتوانستیم «آنا آخماتوا را بهروسی، برشت را بهآلمانی، مونتاله را بهایتالیایی، گارسیا لورکا را بهاسپانیایی، والری را بهفرانسوی، کازانتزاکیس را بهیونانی، ایبسن را بهنروژی، استریندبرگ را بهسوئدی، ساراماگو را بهپرتغالی یا سینگر را به ییدیش» بخوانیم؟ ترجمه است که ما را در لذت خواندن ادبیات جهان غرق میکند.
گروسمن ترجمه را قسمی تألیف، یا شاید نوعی اجرا از متن اصلی، میداند و همپای آن میستاید. درواقع، از دیدگاه او، برگردان هر اثری ارائهی تفسیری از آن اثر است و نه صرفاً برگردان واژهها و جملهها و فصلها. او گریزی هم به ترجمهی گرانسنگ خودش از دن کیشوت، شاهکار سروانتس، میزند و پارهای از بحثها را با تجربیاتش از روند ترجمهی این رمان پیش میبرد. نکات ظریف و دقیقی در بحثهای گروسمن مطرح میشود که حاصل تجربهی تؤامان او از مترجم بودن و دانشگاهی بودن است.
در باب اهمیت ترجمه از آن کتابهای خشک و رسمی نیست که بیاموزاند اما حوصله را سرببرد! شیرین و جذاب است و در عین اینکه بحثهایش تخصصی است، ریتم تندی دارد و خوشخوان است. کتابی است که میتواند برای مترجمها روشنگر و برای ناشرها، سرویراستارها و نیروهای تولید هدایتگر باشد.
#معرفی_کتاب_پنجشنبه (۱۳)
حسین جاوید
@Virastaar
(دو جستار و یک گفتوگو)
ادیت گروسمن
ترجمهی مهرداد رحیمیمقدم
انتشارات مان کتاب
چاپ اول/ ۱۴۰۲
ابتدا این را بگویم که کیف میکنم وقتی میبینم نسل جدید ناشرها اغلب خوشسلیقه و بابرنامهاند. انتشارات مان کتاب جزو همین نسل است که بهتازگی کارش را شروع کرده اما، هم در انتخاب عناوین و هم در شیوهی چاپ، خوش درخشیده و بهیقین اگر همین روند را ادامه دهد، در آینده جزو ناشران تأثیرگذار ما خواهد بود.
ما هر چه در چاپ ترجمه قوی و بهروز هستیم ــ و خوشبختانه بسیاری از آثار مهم را بهفارسی در اختیار داریم ــ در عرصهی مطالعات ترجمه فقیریم و اغلب ترجمه را با ذوقورزی پیش میبریم و به انتشار میرسانیم و نقد میکنیم. شناخت ناشرها و سرویراستارهایمان هم از شیوهی کار ناشرهای خارجی بسیار محدود است و عمدهی ناشرهایمان فقط بلدند «Bestseller» را در آمازون و گودریدز و... جستوجو کنند و اثری را شایستهی چاپ بدانند یا رد کنند.
کتاب در باب اهمیت ترجمه منبع خوبی است که میتواند به کار همهی فعالان و پژوهندگان عرصهی ترجمه بیاید. ادیت گروسمن، نویسندهی کتاب، خودش از مترجمان معروف و کاربلد ایالات متحده بوده و بیش از ۶۰ کتاب فاخر ــ ازجمله دن کیشوت سروانتس و آثاری از مارکز و یوسا و فوئنتس ــ را بهشیوایی به زبان انگلیسی برگردانده و سالها هم در دانشکدههای امریکایی درس ترجمه گفته است. این کتاب شامل سخنرانی گروسمن در دانشگاه ییل، دو یادداشت نسبتاً مفصل از او و یک مصاحبه با اوست که همگی حول محور مسائل نظری ترجمه شکل گرفتهاند.
جالب اینجاست که دغدغهی اصلی این مترجم امریکایی کاملاً برعکس دغدغهی ما و وضعیت ما در ایران است! او مدام شکوه میکند که چرا آثار ترجمهشده در بازار امریکا و انگلستان در حاشیه قرار دارند، ناشرها میل ندارند کار ترجمه چاپ کنند، مخاطبها کارهای ترجمهشده را سطح پایینتر از کارهای تألیفی میدانند و نشریات کتابی و منتقدان آنها هم، آنطور که باید و شاید، به آثار ترجمهشده نمیپردازند!
گروسمن، بهدرستی، استدلال میکند جامعهای که در را به روی متون سایر فرهنگها و زبانها ببندد شناخت محدودتری از جهان دارد و رشد ترجمه درواقع رشد تألیف است، چنان که مثلاً ظهور فاکنر بدون ترجمهی سروانتس و ظهور مارکز بدون ترجمهی فاکنر و ظهور تونی موریسون و دن دلیلو بدون ترجمهی مارکز ناممکن مینماید. هیچکس نمیتواند همهی زبانها را بداند و ترجمه است که درِ دنیای بزرگ ادبیات را به روی ما میگشاید. آیا میتوانستیم «آنا آخماتوا را بهروسی، برشت را بهآلمانی، مونتاله را بهایتالیایی، گارسیا لورکا را بهاسپانیایی، والری را بهفرانسوی، کازانتزاکیس را بهیونانی، ایبسن را بهنروژی، استریندبرگ را بهسوئدی، ساراماگو را بهپرتغالی یا سینگر را به ییدیش» بخوانیم؟ ترجمه است که ما را در لذت خواندن ادبیات جهان غرق میکند.
گروسمن ترجمه را قسمی تألیف، یا شاید نوعی اجرا از متن اصلی، میداند و همپای آن میستاید. درواقع، از دیدگاه او، برگردان هر اثری ارائهی تفسیری از آن اثر است و نه صرفاً برگردان واژهها و جملهها و فصلها. او گریزی هم به ترجمهی گرانسنگ خودش از دن کیشوت، شاهکار سروانتس، میزند و پارهای از بحثها را با تجربیاتش از روند ترجمهی این رمان پیش میبرد. نکات ظریف و دقیقی در بحثهای گروسمن مطرح میشود که حاصل تجربهی تؤامان او از مترجم بودن و دانشگاهی بودن است.
در باب اهمیت ترجمه از آن کتابهای خشک و رسمی نیست که بیاموزاند اما حوصله را سرببرد! شیرین و جذاب است و در عین اینکه بحثهایش تخصصی است، ریتم تندی دارد و خوشخوان است. کتابی است که میتواند برای مترجمها روشنگر و برای ناشرها، سرویراستارها و نیروهای تولید هدایتگر باشد.
#معرفی_کتاب_پنجشنبه (۱۳)
حسین جاوید
@Virastaar
به «دیلر» (یا همان «ساقی») کوکائین «بابی» میگویند، که احتمالاً برگرفته از نام شخصیتهای معروف توزیعکنندهی این مادهی مخدر در امریکای لاتین است.
«برفبازی» هم یعنی «مصرف کوکائین».
امروز یاد گرفتم!
#واژه_سازی
حسین جاوید
@Virastaar
«برفبازی» هم یعنی «مصرف کوکائین».
امروز یاد گرفتم!
#واژه_سازی
حسین جاوید
@Virastaar
آنچه واقعاً از گنبد سلطانیه باقی مانده (عکس از لوئیجی پشه، قرن نوزدهم) و آنچه امروز گنبد سلطانیه خوانده میشود (عکس از خودم، سال ۱۴۰۳)!
من که ترجیح میدهم همان بنای نیمهمخروب و اصیل را ببینم تا این افتضاحات و بازسازیهایی را که به اسم حفظ و مرمت به خوردمان میدهند!
تفاوت یک بنای تاریخی با ساختمانی که ممدآقا سر کوچهی ما ساخته چیست؟ «مصالح»، «معماری»، «کاربری»، «گذر زمان و فرسودگی» و «تاریخ» عناصری هستند که به بناها اصالت و ارزش میدهند. مثلاً، الان میتوانیم برویم برای تخت جمشید سقف بزنیم و کاخ را بازسازی کنیم؛ سودش چیست؟
حسین جاوید
@Virastaar
من که ترجیح میدهم همان بنای نیمهمخروب و اصیل را ببینم تا این افتضاحات و بازسازیهایی را که به اسم حفظ و مرمت به خوردمان میدهند!
تفاوت یک بنای تاریخی با ساختمانی که ممدآقا سر کوچهی ما ساخته چیست؟ «مصالح»، «معماری»، «کاربری»، «گذر زمان و فرسودگی» و «تاریخ» عناصری هستند که به بناها اصالت و ارزش میدهند. مثلاً، الان میتوانیم برویم برای تخت جمشید سقف بزنیم و کاخ را بازسازی کنیم؛ سودش چیست؟
حسین جاوید
@Virastaar
ویراستار
#معرفی_کتاب_پنجشنبه (۱۴) شب بگردیم @Virastaar
شب بگردیم
علی خدایی
نشر چشمه
چاپ اول/ ۱۴۰۳
رابطهی «شهر ـ متن» و «شهر ـ نویسنده» در کارهای بعضی نویسندگان شرقی و غربی پررنگ است، اما در ادبیات ما ــ بهخصوص در دهههای اخیر ــ کمتر چنین چیزی دیده میشود؛ شاید چون ما بخش عمدهی زندگی و هویتمان را در «خانه» تعریف کردهایم و «شهر» بیشتر برایمان عرصهی حضورهای اجباری است، نه تفنن، و کمتر «شهروند» هستیم. «شهروند ـ نویسنده» از شهر هویت میگیرد و به آن هویت میدهد. مثلاً، رابطهی اورهان پاموک با استانبول را در نظر بیاورید؛ گذشته و حال استانبول و خواندهها و خاطرات پاموک از این شهر خمیرمایهی بسیاری از کارهای درخشان این نویسنده است.
علی خدایی جزو معدود نویسندههای «شهرمحور» ماست، یا درواقع «شده است». او در دو کتاب اول خود ــ از میان شیشه، از میان مه و تمام زمستان مرا گرم کن ــ یک داستاننویس کلاسیک بود، با تعاریف استاندارد؛ اصفهان هم در حاشیهی بعضی داستانهایش به حیاتش ادامه میداد. از یک جایی به بعد او اصفهان را از حاشیه به متن آورد و شد «راوی اصفهان». اینجا بود که نوشتههای او از تعریف پذیرفتهی داستان فاصله گرفتند و به ناداستان یا روایت طعنه زدند و ازقضا گاهی بسیار هم موفق بودند.
در کارنامهی خدایی شب بگردیم بیشتر شبیه نزدیک داستان و کتاب آذر است تا آدمهای چارباغ. کتاب شامل ۱۵ «داستان کوتاه» است که بعضی «یادداشت»اند (مثل «یک مهمانی، یک رقص»)، برخی «خاطره» (مثل «لورتا»)، چندتایی واقعاً «داستان کوتاه» (مثل «کفاشی خوشقدم»)، و بقیه سرگردان بین این سه (مثل خود داستان «شب بگردیم»). این کتاب نشان میدهد که نویسنده راهش را یافته یا ساخته یا انتخابش را کرده که دیگر آن پوستین سابق را از تن درآورد و جامهی راهنمای اصفهان را به تن کند و ما را در دیرینگی این شهر بگرداند. همهی متنها با اصفهان پیوند دارند و از پیادهروی در این شهر و جستوجو در پیشینه و حال آن آب میخورند. گذشته و حال، و گاه آینده، در هم میتنند و آدمهای حاضر را غایب و آدمهای غایب را حاضر میکنند. اصفهان علی خدایی «شهر» نیست و خودش هم یکی از همین «آدم»هاست، گاهی مهربان و خوشخلق، گاهی بیحوصله، گاهی سرپا و گاهی زمینگیر، اما همواره پذیرا.
من خودم عاشق اصفهانم و داستانهای علی خدایی را هم از سالهای دور دوست داشتهام. اگر با سبک کارهای جدید خدایی آشنایی داشته باشید و، مثل من، از قدم زدن در کوچه و خیابانهای اصفهان و توجه به جزئیات بناها و تاریخ و آدمهای این شهر کیفور شوید، قطعاً با شب بگردیم هم ارتباط میگیرید. اگر دنبال داستان به معنای سنتی آن هستید، شاید سختتر این کتاب را بپسندید.
شب بگردیم میتوانست ویرایش خیلی بهتری داشته باشد. چینش داستانها اشتباه است و کتاب با دو متن آغاز میشود که «خارج میزنند» و با جنس دیگر متنها متفاوتاند و ازقضا جزو کارهای ضعیفتر کتاباند. ویراستار اصلاً روی متن «سوار» نبوده و خیلی جاها کلمهها و بهخصوص جملهها را درست متوجه نشده (مثلاً، درنیافته که «مادی» با «مادّی» تفاوت دارد یا «خانم اینپیس» اسم خاص نیست و درواقع «خانم، اینْ پیِس...» است) و، در پی همان نداشتن فهم درست از پیوستگی یا جدایی جملهها و شبهجملهها و سبک نویسنده، در کاربرد نشانههایی مثل ویرگول و نقطهویرگول و نقطه و گیومه بسیار خامدستانه عمل کرده است. امیدوارم در تجدید چاپ کتاب چنین مشکلاتی حل شوند.
شب بگردیم سه، چهار روزی است که از تنور درآمده و فکر میکنم من جزو اولین خوانندگانش بودم! مشتاقانه منتظر دیگر کتاب خدایی هم میمانم که قرار است همین امسال به چاپ برسد.
#معرفی_کتاب_پنجشنبه (۱۴)
حسین جاوید
@Virastaar
علی خدایی
نشر چشمه
چاپ اول/ ۱۴۰۳
رابطهی «شهر ـ متن» و «شهر ـ نویسنده» در کارهای بعضی نویسندگان شرقی و غربی پررنگ است، اما در ادبیات ما ــ بهخصوص در دهههای اخیر ــ کمتر چنین چیزی دیده میشود؛ شاید چون ما بخش عمدهی زندگی و هویتمان را در «خانه» تعریف کردهایم و «شهر» بیشتر برایمان عرصهی حضورهای اجباری است، نه تفنن، و کمتر «شهروند» هستیم. «شهروند ـ نویسنده» از شهر هویت میگیرد و به آن هویت میدهد. مثلاً، رابطهی اورهان پاموک با استانبول را در نظر بیاورید؛ گذشته و حال استانبول و خواندهها و خاطرات پاموک از این شهر خمیرمایهی بسیاری از کارهای درخشان این نویسنده است.
علی خدایی جزو معدود نویسندههای «شهرمحور» ماست، یا درواقع «شده است». او در دو کتاب اول خود ــ از میان شیشه، از میان مه و تمام زمستان مرا گرم کن ــ یک داستاننویس کلاسیک بود، با تعاریف استاندارد؛ اصفهان هم در حاشیهی بعضی داستانهایش به حیاتش ادامه میداد. از یک جایی به بعد او اصفهان را از حاشیه به متن آورد و شد «راوی اصفهان». اینجا بود که نوشتههای او از تعریف پذیرفتهی داستان فاصله گرفتند و به ناداستان یا روایت طعنه زدند و ازقضا گاهی بسیار هم موفق بودند.
در کارنامهی خدایی شب بگردیم بیشتر شبیه نزدیک داستان و کتاب آذر است تا آدمهای چارباغ. کتاب شامل ۱۵ «داستان کوتاه» است که بعضی «یادداشت»اند (مثل «یک مهمانی، یک رقص»)، برخی «خاطره» (مثل «لورتا»)، چندتایی واقعاً «داستان کوتاه» (مثل «کفاشی خوشقدم»)، و بقیه سرگردان بین این سه (مثل خود داستان «شب بگردیم»). این کتاب نشان میدهد که نویسنده راهش را یافته یا ساخته یا انتخابش را کرده که دیگر آن پوستین سابق را از تن درآورد و جامهی راهنمای اصفهان را به تن کند و ما را در دیرینگی این شهر بگرداند. همهی متنها با اصفهان پیوند دارند و از پیادهروی در این شهر و جستوجو در پیشینه و حال آن آب میخورند. گذشته و حال، و گاه آینده، در هم میتنند و آدمهای حاضر را غایب و آدمهای غایب را حاضر میکنند. اصفهان علی خدایی «شهر» نیست و خودش هم یکی از همین «آدم»هاست، گاهی مهربان و خوشخلق، گاهی بیحوصله، گاهی سرپا و گاهی زمینگیر، اما همواره پذیرا.
من خودم عاشق اصفهانم و داستانهای علی خدایی را هم از سالهای دور دوست داشتهام. اگر با سبک کارهای جدید خدایی آشنایی داشته باشید و، مثل من، از قدم زدن در کوچه و خیابانهای اصفهان و توجه به جزئیات بناها و تاریخ و آدمهای این شهر کیفور شوید، قطعاً با شب بگردیم هم ارتباط میگیرید. اگر دنبال داستان به معنای سنتی آن هستید، شاید سختتر این کتاب را بپسندید.
شب بگردیم میتوانست ویرایش خیلی بهتری داشته باشد. چینش داستانها اشتباه است و کتاب با دو متن آغاز میشود که «خارج میزنند» و با جنس دیگر متنها متفاوتاند و ازقضا جزو کارهای ضعیفتر کتاباند. ویراستار اصلاً روی متن «سوار» نبوده و خیلی جاها کلمهها و بهخصوص جملهها را درست متوجه نشده (مثلاً، درنیافته که «مادی» با «مادّی» تفاوت دارد یا «خانم اینپیس» اسم خاص نیست و درواقع «خانم، اینْ پیِس...» است) و، در پی همان نداشتن فهم درست از پیوستگی یا جدایی جملهها و شبهجملهها و سبک نویسنده، در کاربرد نشانههایی مثل ویرگول و نقطهویرگول و نقطه و گیومه بسیار خامدستانه عمل کرده است. امیدوارم در تجدید چاپ کتاب چنین مشکلاتی حل شوند.
شب بگردیم سه، چهار روزی است که از تنور درآمده و فکر میکنم من جزو اولین خوانندگانش بودم! مشتاقانه منتظر دیگر کتاب خدایی هم میمانم که قرار است همین امسال به چاپ برسد.
#معرفی_کتاب_پنجشنبه (۱۴)
حسین جاوید
@Virastaar
کلاههای طریقتهای مختلف صوفیه
ردیف بالا از چپ به راست:
شاخهی جراحیه از طریقت خلوتیه، اخیان، مولویه، دسوقیه، شاخهی سنبلیه از طریقت خلوتیه.
ردیف وسط از چپ به راست:
بکتاشیه، شاخهی شعبانیه از طریقت خلوتیه، نقشبندیه، خلوتیه.
ردیف آخر از چپ به راست:
شاذلیه، قدیریه، سعدیه، رفاعیه، بدویه.
حسین جاوید
@Virastaar
ردیف بالا از چپ به راست:
شاخهی جراحیه از طریقت خلوتیه، اخیان، مولویه، دسوقیه، شاخهی سنبلیه از طریقت خلوتیه.
ردیف وسط از چپ به راست:
بکتاشیه، شاخهی شعبانیه از طریقت خلوتیه، نقشبندیه، خلوتیه.
ردیف آخر از چپ به راست:
شاذلیه، قدیریه، سعدیه، رفاعیه، بدویه.
حسین جاوید
@Virastaar
این روزها مدام در رسانهها میخوانیم «واکنش ایران میتواند در فلان تاریخ رخ بدهد»!
در منابع این اخبار «could» به معنی «ممکن بودن» و «احتمال داشتن» است، نه «توانستن». بنابراین، فرضاً جملهی
«Iran could attack Israel in less than 24 hours»
را باید چنین ترجمه کرد:
«احتمال دارد ایران طی بیست و چهار ساعت آتی به اسرائیل حمله کند.»
حسین جاوید
@Virastaar
در منابع این اخبار «could» به معنی «ممکن بودن» و «احتمال داشتن» است، نه «توانستن». بنابراین، فرضاً جملهی
«Iran could attack Israel in less than 24 hours»
را باید چنین ترجمه کرد:
«احتمال دارد ایران طی بیست و چهار ساعت آتی به اسرائیل حمله کند.»
حسین جاوید
@Virastaar
«نوستالژی» (که بعضاً «نستالژی» هم نوشته میشود) از وامواژههایی است که در دهههای اخیر در زبان فارسی رواج پیدا کرده است. در فرهنگهای انگلیسی «نوستالژی» («nostalgia») را چنین توضیح دادهاند: «آمیخته با شادی و گرامیداشت گذشته و همراه با این آرزوست که چیزها تغییر نمیکردند.»
«نوستالژی» اسم است و صفتی که از آن ساخته میشود «نوستالژیک» («nostalgic»). در فرهنگهای فارسی (حتی فرهنگهای جدیدتری مثل فرهنگ بزرگ سخن و فرهنگ معاصر فارسی)، بعضاً بهرغم مدخل شدن «نوستالژی» و «نستالژی»، مدخل «نوستالژیک» وجود ندارد و در فرهنگ املایی خط فارسی هم به هیچیک از این دو کلمه اشارهای نشده است ــ این خود میتواند دلیلی بر نورَواج بودن (و نه نوظهور بودن) این واژهها باشد.
با آنچه گفته شد، شگفت نیست که بسیاری نمیتوانند صفت درست را از واژهی «نوستالژی» بگیرند و به کار ببرند و چنین جملاتی را زیاد میبینیم:
❌ «یک طعم نوستالژی.»
❌ «این خیلی نوستالژیه.»
❌ «بهخاطر نوستالژی بودنش محبوبه.»
همانطور که گفته شد، «نوستالژی» اسم است و «نوستالژیک» صفت. بنابراین، چنانکه مثلاً نمیگوییم «یک طعم خاطره» بلکه میگوییم «یک طعم خاطرهبرانگیز»، درست نیست که بگوییم «یک طعم نوستالژی»، و مانند این.
✅ «یک طعم نوستالژیک.»
✅ «این خیلی نوستالژیکه.»
✅ «بهخاطر نوستالژیک بودنش محبوبه.»
حسین جاوید
@Virastaar
«نوستالژی» اسم است و صفتی که از آن ساخته میشود «نوستالژیک» («nostalgic»). در فرهنگهای فارسی (حتی فرهنگهای جدیدتری مثل فرهنگ بزرگ سخن و فرهنگ معاصر فارسی)، بعضاً بهرغم مدخل شدن «نوستالژی» و «نستالژی»، مدخل «نوستالژیک» وجود ندارد و در فرهنگ املایی خط فارسی هم به هیچیک از این دو کلمه اشارهای نشده است ــ این خود میتواند دلیلی بر نورَواج بودن (و نه نوظهور بودن) این واژهها باشد.
با آنچه گفته شد، شگفت نیست که بسیاری نمیتوانند صفت درست را از واژهی «نوستالژی» بگیرند و به کار ببرند و چنین جملاتی را زیاد میبینیم:
❌ «یک طعم نوستالژی.»
❌ «این خیلی نوستالژیه.»
❌ «بهخاطر نوستالژی بودنش محبوبه.»
همانطور که گفته شد، «نوستالژی» اسم است و «نوستالژیک» صفت. بنابراین، چنانکه مثلاً نمیگوییم «یک طعم خاطره» بلکه میگوییم «یک طعم خاطرهبرانگیز»، درست نیست که بگوییم «یک طعم نوستالژی»، و مانند این.
✅ «یک طعم نوستالژیک.»
✅ «این خیلی نوستالژیکه.»
✅ «بهخاطر نوستالژیک بودنش محبوبه.»
حسین جاوید
@Virastaar
بعضی ناشرها که اصلاً نمیدانند ویراستار کیست و اگر هم بدانند، این شأن را برای او قائل نیستند که نامش را در شناسنامهی کتاب بیاورند؛ با این دسته کاری نداریم. برخی ناشرها اهمیت ویرایش و کار ویراستار را درک میکنند و نام او را هم در شناسنامه میآورند اما به طریق دیگری دچار خطا میشوند: در یک یا دو چاپ از کتاب نام ویراستار در شناسنامه قید شده و، عمدتاً با قطع همکاری ویراستار و آن انتشارات، یا حتی گاهی با تغییر یونیفرم شناسنامه، نام ویراستار در چاپهای بعدی کتاب حذف میشود.
ویرایش هم مثل ترجمه یا تألیف یا حتی صفحهبندی یا طراحی جلد جزو کارهایی است که حقوق معنوی آن «دائمی» است و با گذر زمان از بین نمیرود. تا زمانی که از متن ویراستهی ویراستار برای چاپ کتاب استفاده میشود باید نام او در شناسنامه درج شود. انصاف این است که حتی وقتی با کسی قطع همکاری میکنیم قدردان زحمات گذشتهی او باشیم و حقوق حرفهایاش را پاس بداریم.
حسین جاوید
@Virastaar
ویرایش هم مثل ترجمه یا تألیف یا حتی صفحهبندی یا طراحی جلد جزو کارهایی است که حقوق معنوی آن «دائمی» است و با گذر زمان از بین نمیرود. تا زمانی که از متن ویراستهی ویراستار برای چاپ کتاب استفاده میشود باید نام او در شناسنامه درج شود. انصاف این است که حتی وقتی با کسی قطع همکاری میکنیم قدردان زحمات گذشتهی او باشیم و حقوق حرفهایاش را پاس بداریم.
حسین جاوید
@Virastaar
راهاندازی «ایستگاه صلواتی» (یا، آنطور که این روزها قصد دارند جا بیندازند، «موکب») قدمتی چندهزارساله دارد!
در متن #سغدی «وسنتره جاتکه» (روایتی از تولد بودا) وقتی خاتون [ملکه] به شاه خبر میدهد که باردار است شاه شیوی بسیار شادمان میشود و درجا دستور میدهد در همهی دروازههای شهر مهمانسرا برپا کنند و خوردنی و نوشیدنی بسیار بر آن بگذارند.
حسین جاوید
@Virastaar
در متن #سغدی «وسنتره جاتکه» (روایتی از تولد بودا) وقتی خاتون [ملکه] به شاه خبر میدهد که باردار است شاه شیوی بسیار شادمان میشود و درجا دستور میدهد در همهی دروازههای شهر مهمانسرا برپا کنند و خوردنی و نوشیدنی بسیار بر آن بگذارند.
حسین جاوید
@Virastaar
از کتابفروشی یک ناشر دولتی که از برچسب قیمت استفاده نمیکند سراغ یک کتاب را گرفتم. کتابفروش گفت نداریم اما شمارهات را بده، اگر در انبار بود، زنگ میزنم. به چند ساعت نکشید که زنگ زد و گفت نبود، اما یک دوست کتابفروش دارم که یک نسخه موجود دارد به فلان قیمت [ده، پانزده برابر قیمت پشت جلد]، خواستی بیا ببر!
شما هم همان فکری را میکنید که من؟!
حسین جاوید
@Virastaar
شما هم همان فکری را میکنید که من؟!
حسین جاوید
@Virastaar
من نمیدانم این «میل به» (یا «ویروسِ») جدانویسی ضمایر ملکی (بهویژه ضمایر ملکی جمع) از کجا پدیدار شده و در ذهن ناشرانی که چنین شیوهنامهای دارند چه میگذرد. این سیاق مخالف صورت مألوف خط فارسی است و «فلسفه»ای هم ندارد، چون اگر قرار به جدانویسی همهی اجزای کلمات و واژهبستها باشد، قاعدتاً خط فارسی هویتش را از دست میدهد.
تصویری که میبینید متن پشت جلد کتاب خوبی است که اخیراً یکی از بهترین ناشرهای کشور به بازار فرستاده است. سردرگمی چنان است که یک جا نوشته شده «انقراضشان» (با نیمفاصله) و دو خط پایینتر نوشته شده «مطالعاتشان» (پیوسته)!
حسین جاوید
@Virastaar
تصویری که میبینید متن پشت جلد کتاب خوبی است که اخیراً یکی از بهترین ناشرهای کشور به بازار فرستاده است. سردرگمی چنان است که یک جا نوشته شده «انقراضشان» (با نیمفاصله) و دو خط پایینتر نوشته شده «مطالعاتشان» (پیوسته)!
حسین جاوید
@Virastaar
✅ «مربعی» یعنی «شبیه به مربع» و «مربعشکل» هم همین معنی را دارد.
✅ «مستطیلی» یعنی «شبیه به مستطیل» و «مستطیلشکل» هم همین معنی را دارد.
✅ «مثلثی» یعنی «شبیه به مثلث» و «مثلثشکل» هم همین معنی را دارد.
❇️ بهکار بردن صفتهایی همچون «مربعیشکل» و «مستطیلیشکل» و «مثلثیشکل» چندان فصیح نیست.
حسین جاوید
@Virastaar
✅ «مستطیلی» یعنی «شبیه به مستطیل» و «مستطیلشکل» هم همین معنی را دارد.
✅ «مثلثی» یعنی «شبیه به مثلث» و «مثلثشکل» هم همین معنی را دارد.
❇️ بهکار بردن صفتهایی همچون «مربعیشکل» و «مستطیلیشکل» و «مثلثیشکل» چندان فصیح نیست.
حسین جاوید
@Virastaar
❇️ در کشور ما واحد خرید و فروش کاغذ و محاسبهی میزان کاغذ مورد نیاز هر کتاب عمدتاً «بند» است. البته، از واحد «کیلو» هم استفاده میشود اما در برابرش «بند» را هم قید میکنند و محاسبات مبادلهای و ذهنی و عینی ناشران و چاپخانهداران بر اساس «بند» است.
❇️ برخلاف اغلب کشورهای پیشرفته، دستگاههای چاپ افست کتاب در ایران با کاغذهای برشخورده (یا اصطلاحاً «شیت») کار میکنند، نه با «رول». چاپخانههای دیجیتال هم همین «بند»ها را برش کوچکتر میزنند و به خورد دستگاهها میدهند. البته، کاغذ بهشکل «رول» وارد میشود (چون حملونقل «رول» در کانتینر آسانتر و ارزانتر و مطمئنتر است) و اینجا در کارخانههایی به اسم «رولشیتکنی» برش میخورد و بستهبندی میشود و به «بند» بدل میشود.
❇️ هر بند کاغذ شامل ۵۰۰ برگ است و اندازهی برش آن میتواند ۷۰ در ۱۰۰ سانتیمتر (اغلب برای کتابهایی با قطع وزیری) یا ۶۰ در ۹۰ سانتیمتر (اغلب برای کتابهایی با قطع رقعی) باشد و اندازههای کمکاربرد و نامتعارف دیگری هم وجود دارند که فرضاً برای چاپ کتابهایی با قطعهای اصطلاحاً «اروپایی» به کار میروند.
✅ برای محاسبهی میزان کاغذ مورد نیاز هر کتاب فرمولهای متنوعی وجود دارد که این یکی از همه سادهتر است:
تعداد صفحات کتاب تقسیم بر ۳۲، ضربدر تیراژ کتاب، تقسیم بر ۵۰۰.
یعنی اگر فرضاً کتاب شما ۳۰۰ صفحه داشته باشد و تیراژ آن ۱۰۰۰ نسخه باشد، میزان کاغذ مصرفیاش، بهتقریب، چنین محاسبه میشود:
۳۰۰÷۳۲×۱۰۰۰÷۵۰۰=۱۸/۷۵
حسین جاوید
@Virastaar
❇️ برخلاف اغلب کشورهای پیشرفته، دستگاههای چاپ افست کتاب در ایران با کاغذهای برشخورده (یا اصطلاحاً «شیت») کار میکنند، نه با «رول». چاپخانههای دیجیتال هم همین «بند»ها را برش کوچکتر میزنند و به خورد دستگاهها میدهند. البته، کاغذ بهشکل «رول» وارد میشود (چون حملونقل «رول» در کانتینر آسانتر و ارزانتر و مطمئنتر است) و اینجا در کارخانههایی به اسم «رولشیتکنی» برش میخورد و بستهبندی میشود و به «بند» بدل میشود.
❇️ هر بند کاغذ شامل ۵۰۰ برگ است و اندازهی برش آن میتواند ۷۰ در ۱۰۰ سانتیمتر (اغلب برای کتابهایی با قطع وزیری) یا ۶۰ در ۹۰ سانتیمتر (اغلب برای کتابهایی با قطع رقعی) باشد و اندازههای کمکاربرد و نامتعارف دیگری هم وجود دارند که فرضاً برای چاپ کتابهایی با قطعهای اصطلاحاً «اروپایی» به کار میروند.
✅ برای محاسبهی میزان کاغذ مورد نیاز هر کتاب فرمولهای متنوعی وجود دارد که این یکی از همه سادهتر است:
تعداد صفحات کتاب تقسیم بر ۳۲، ضربدر تیراژ کتاب، تقسیم بر ۵۰۰.
یعنی اگر فرضاً کتاب شما ۳۰۰ صفحه داشته باشد و تیراژ آن ۱۰۰۰ نسخه باشد، میزان کاغذ مصرفیاش، بهتقریب، چنین محاسبه میشود:
۳۰۰÷۳۲×۱۰۰۰÷۵۰۰=۱۸/۷۵
حسین جاوید
@Virastaar
میدانستید اتحادیهای با این نام قشنگ داریم؟
«فخار»، ازجمله، به معنی «کورهپز» و «آجرپز» و «سفالگر» است.
حسین جاوید
@Virastaar
«فخار»، ازجمله، به معنی «کورهپز» و «آجرپز» و «سفالگر» است.
حسین جاوید
@Virastaar
برخورد ما با دو رویداد مهم ورزشی دنیا جالب بوده است:
🚴 نام «Tour de France» را ترجمه نکردهایم و با آوانگاری و کمابیش شبیه به وامواژه از آن استفاده میکنیم: «تور دو فرانس.»
🏎 نام «Formula 1» [«فرمولا وان»] را ترجمه کردهایم، هرچند بخشی از آن همچنان شامل یک وامواژه است: «فرمول یک.»
حسین جاوید
@Virastaar
🚴 نام «Tour de France» را ترجمه نکردهایم و با آوانگاری و کمابیش شبیه به وامواژه از آن استفاده میکنیم: «تور دو فرانس.»
🏎 نام «Formula 1» [«فرمولا وان»] را ترجمه کردهایم، هرچند بخشی از آن همچنان شامل یک وامواژه است: «فرمول یک.»
حسین جاوید
@Virastaar
دربارهی «دواگلی»
از معادلهای خوشآهنگ و خلاقانهای که مردم خوشذوق کوچه و خیابان از نسلهای گذشته ساختهاند یکی هم واژهی «دواگلی» است. این واژه بهعنوان معادل «مرکورکرم» (Mercurochrome) ساخته شده که به ظن قوی از زبان فرانسه به زبان فارسی راه یافته بوده است. مادهای که به این نامها خوانده شده مادهای است دارای رنگی در طیف سرخ؛ وجه تسمیهی «دواگلی» هم همین است. از «دواگلی» برای ضدعفونی کردن زخمها بهره گرفته میشد و استفاده از آن در خانهها هم (چنان که همین امروز) باب بود.
عجیب این است که چنین واژهی پربسامدی در لغتنامهی دهخدا، فرهنگ فارسی معین و فرهنگ معاصر فارسی صدری افشار مضبوط نیست. با بررسی پیکرههای زبانی، مشاهده میشود که در دهههای گذشته هم «مرکورکرم» و هم «دواگلی» در نوشتهها به کار رفته است:
❇️ «خراشهای صورتش را دواگلی زدم.» (آدم زنده، احمد محمود)
❇️ «جناب رئیس با دیدن خنجر و وسایلی مثل چسب زخم و بستههای قرص و دواگلی یکه خورد.» (سالهای ابری، علیاشرف درویشیان)
❇️ «دواگلی تا روی ساق پا و از آنطرف تا نصف رانش را قرمز کرده بود.» (پر کاه، محمود گلابدرهای)
❇️ «کف اتاق دفتر از لکههای ثابت مرکورکرم گُلهبهگُله قرمز بود.» (مدیر مدرسه، جلال آلاحمد)
❇️ «زخم پیشانیاش را مرکورکرم زده است.» (داستان یک شهر، احمد محمود)
خاصیت گندزدایی مرکورکرم یا همان دواگلی در سال ۱۹۱۹ کشف شد و تا سال ۱۹۹۸ از این دارو استفاده میشد. از آن سال به بعد، محلولهای مشابه اما کمضررتر، با نام تجاری «بتادین» (حاوی پوویدون آیداین)، عمدتاً جای مرکورکرم را گرفتند. اینها بعضاً بلورهای سبز رنگینکمانی داشتند و دیگر فقط سرخرنگ نبودند.
هنوز هم در لایههای مختلف جامعه واژهی «دواگلی» برای اشاره به هر نوع محلول ضدعفونیکنندهی زخمهای کوچک به کار میرود، هرچند کمبسامدتر.
حسین جاوید
@Virastaar
از معادلهای خوشآهنگ و خلاقانهای که مردم خوشذوق کوچه و خیابان از نسلهای گذشته ساختهاند یکی هم واژهی «دواگلی» است. این واژه بهعنوان معادل «مرکورکرم» (Mercurochrome) ساخته شده که به ظن قوی از زبان فرانسه به زبان فارسی راه یافته بوده است. مادهای که به این نامها خوانده شده مادهای است دارای رنگی در طیف سرخ؛ وجه تسمیهی «دواگلی» هم همین است. از «دواگلی» برای ضدعفونی کردن زخمها بهره گرفته میشد و استفاده از آن در خانهها هم (چنان که همین امروز) باب بود.
عجیب این است که چنین واژهی پربسامدی در لغتنامهی دهخدا، فرهنگ فارسی معین و فرهنگ معاصر فارسی صدری افشار مضبوط نیست. با بررسی پیکرههای زبانی، مشاهده میشود که در دهههای گذشته هم «مرکورکرم» و هم «دواگلی» در نوشتهها به کار رفته است:
❇️ «خراشهای صورتش را دواگلی زدم.» (آدم زنده، احمد محمود)
❇️ «جناب رئیس با دیدن خنجر و وسایلی مثل چسب زخم و بستههای قرص و دواگلی یکه خورد.» (سالهای ابری، علیاشرف درویشیان)
❇️ «دواگلی تا روی ساق پا و از آنطرف تا نصف رانش را قرمز کرده بود.» (پر کاه، محمود گلابدرهای)
❇️ «کف اتاق دفتر از لکههای ثابت مرکورکرم گُلهبهگُله قرمز بود.» (مدیر مدرسه، جلال آلاحمد)
❇️ «زخم پیشانیاش را مرکورکرم زده است.» (داستان یک شهر، احمد محمود)
خاصیت گندزدایی مرکورکرم یا همان دواگلی در سال ۱۹۱۹ کشف شد و تا سال ۱۹۹۸ از این دارو استفاده میشد. از آن سال به بعد، محلولهای مشابه اما کمضررتر، با نام تجاری «بتادین» (حاوی پوویدون آیداین)، عمدتاً جای مرکورکرم را گرفتند. اینها بعضاً بلورهای سبز رنگینکمانی داشتند و دیگر فقط سرخرنگ نبودند.
هنوز هم در لایههای مختلف جامعه واژهی «دواگلی» برای اشاره به هر نوع محلول ضدعفونیکنندهی زخمهای کوچک به کار میرود، هرچند کمبسامدتر.
حسین جاوید
@Virastaar