Telegram Web Link
«دوباره آوردیم» چه مشکلی دارد که می‌نویسند «شارژ شد»؟

حسین جاوید
@Virastaar
قدر این #ورد (word) شبه‌رایگان را باید دانست. در روزهایی که با یک میلیون تومان می‌شد خانه خرید، قیمت نرم‌افزار #زرنگار یکصد و بیست هزار تومان بود!

حسین جاوید
@Virastaar
نشر کوچکی در لندن هست با نام فیتزکارالدو (Fitzcarraldo Editions). حدود ۱۰ سال است راه افتاده و کلاً ۶ تا کارمند تمام‌وقت دارد، اما جالب اینجاست که تا حالا ۳ تا از نویسنده‌هایی که فیتزکارالدو ناشر رسمی آثارشان به زبان انگلیسی بوده برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات شده‌اند!

#شم یعنی این!

حسین جاوید
@Virastaar
کاش می‌شد در مرحله‌ی اول و بی دخالت نهادهای دولتی، فرضاً، مدیران ده مؤسسه‌ی انتشاراتی بزرگ ایران گرد می‌آمدند و سرویراستارهایشان را مأمور تدوین #شیوه‌‌نامه‌ای مشترک می‌کردند و به این تشتت پایان می‌دادند. این می‌توانست آغاز روند پیوستن ناشران دیگر و توافق بر سر شیوه‌نامه‌ای همگانی باشد. هر کتابی را که باز می‌کنی یک رسم‌الخط و کتاب‌پردازی خاص دارد و بلبشویی در بازار نشر حاکم شده که هیچ‌وقت سابقه نداشته است. خوانندگان کتاب چه گناهی کرده‌اند که باید تاوان کم‌تجربگی‌ها، سلایق و باورهای خاص و سعی و خطاهای برخی ناشرها و سرویراستارها را بدهند؟

حسین جاوید
@Virastaar
ویراستار
#معرفی_کتاب_پنجشنبه (۶) استانبول  @Virastaar
استانبول
(خاطرات و شهر)
اورهان پاموک
ترجمه‌ی شهلا طهماسبی
انتشارات نیلوفر
چاپ اول/ ۱۳۹۱

«من هنگام توصیف خود استانبول را توصیف کرده‌ام و هنگام توصیف استانبول خود را توصیف کرده‌ام.» (ص ۳۸۲)

این جمله‌ی پاموک را شاید بتوان خلاصه‌ی این کتاب مستطاب دانست، کتابی درباره‌ی شهر، تاریخ و انسان ــ از کارهای برجسته‌ی ادبیات ترکیه و از بهترین «ناداستان»هایی که تا کنون نوشته شده است.

استانبول نیروی محرکه‌اش را از صراحت می‌گیرد، از واقع‌بینی پاموک درباره‌ی مردمی که طعم تلخ شکست را چشیده‌اند و درباره‌ی خود ــ نویسنده‌ای که بی‌پروا از تاریخ رسمی امپراتوری و جمهوری عبور می‌کند و بی‌پرده از زندگی شخصی خود و خانواده‌اش می‌نویسد.

پاموک سی سال پس از سقوط امپراتوری عثمانی به دنیا آمده است ــ در سال‌هایی که هنوز غبار فروپاشی به زمین ننشسته و فلاکت و تحقیر با یالی‌های سوخته‌ی پاشاها در کناره‌های بسفر و دیوارهای فروریخته‌ی بناها و قصرها و بارهای سنگین روی دوش باربرها و مردمان آشفته‌ی سرگردان در پس‌کوچه‌ها تجسم می‌یابد. نسلی که شکوه شهر را دیده هنوز نفس می‌کشد و میان سنت‌های چندصدساله و جمهوری نوپایی که می‌کوشد غربی شود سرگردان است. استانبول هیمنه‌اش را باخته و شهری است تک‌افتاده و گرفتار سرنوشت خود ــ انگار ستاره‌ای فراموش‌شده از سینمای صامت که دنیای پرهیاهو او را پشت سر گذاشته است.

در این سال‌ها آنچه چون چادری بر شهر کشیده شده، به تعبیر پاموک، حزن است، حزنی که شهر را با خود و با اهالی آن پیوند می‌دهد و به تقدیر دائمی آن بدل شده است. استانبول روایت همین حزن است؛ از زبان نویسنده‌ای که عاشق شهرش است و سرنوشتش با سرنوشت آن گره خورده. این است که استانبول هم تاریخ شهر است و هم زندگی‌نامه‌ی نویسنده. به بیان خود او، «هر چیزی که در مورد جوهر شهر بگوییم بیشتر گویای زندگی ما و طرز فکرمان است. شهر مرکزی جز ما ندارد» (ص ۴۵۲).

پاموک آنچه را غربی‌ها و استانبولی‌ها از شهر دیده‌اند و نوشته‌اند و کشیده‌اند کاویده و رد این حزن را یافته است، حزنی که انگار همیشه بوده و پس رانده شده بوده اما با افول عثمانی‌ها مجال عرض اندام یافته و دیگر نه خرابه‌های شهر و فقرا، بلکه زیباترین مناظر شهر و اغنیا را هم در خود فرو کشیده است. شهر همچون خانواده‌ی خوشبختی است که با لبخند از مهمانانش پذیرایی می‌کند و غبطه برمی‌انگیزد اما زیر پوست آن نزاعی است که فقط خود اعضای خانواده از آن خبر دارند. این حزن از میان تاریخ می‌گذرد و چون نخی اجزای آن را به هم می‌پیوندد. از این جنبه، شاید بتوان روایت این حزن را روایت تاریخ ترکیه هم دانست.

استانبول را شاید ما ایرانی‌ها بهتر از مردمان هر شهر و کشوری درک کنیم. ما هم میراث‌داران امپراتوری باشکوهی بوده‌ایم و ما هم سقوط و ظهور سلسله‌ها و حکومت‌ها را درک کرده‌ایم و ما هم کمابیش میان سنت و مدرنیسم تاب می‌خوریم. 

من استانبول را در فاصله‌های زمانی مختلف دیده‌ام (از روزهای نزدیک به نوشته شدن کتاب استانبول تا همین روزها) و، اینجا در مقام یکی از ناظران خارجی که پاموک بسیار علاقه دارد شهر را از چشم‌ آن‌ها ببیند، حس می‌کنم آن حزن که پاموک ازش سخن می‌گوید خود نیز ــ همچون شکوهی که روزی از دست رفتنش پدیدآورنده‌ی آن بود ــ رفته‌رفته رنگ می‌بازد و استانبول گویی دوباره متولد می‌شود. بااین‌حال، استانبول پاموک روایتی ناب از سال‌های فراموش‌ناشدنی و پرتب‌وتاب باقی خواهد ماند...

نکته‌ای را هم می‌خواهم صراحتاً بگویم که چیزی از احترامم نسبت به نشر نیلوفر کم نمی‌کند و آن را به کتاب‌های دیگر این نشر تعمیم نمی‌دهم (خودم در مطبوعات ده‌ها نقد مثبت درباره‌ی کتاب‌های نیلوفر نوشته‌ام): نسخه‌ی فارسی استانبول آن‌قدر از نظر ویرایش و ترجمه و چاپ بد است که من می‌توانم بر اساس آن یک دوره‌ی کامل آماده‌سازی و ویرایش کتاب برگزار کنم! تصاویر بی‌کیفیت با جانمایی نامناسب، جمله‌های ترجمه‌نشده و ترجمه‌های اشتباه، غلط‌های متعدد زبانی و مربوط به رسم‌الخط، نشانه‌گذاری و نمایه و پانویس، و... این کتاب را به «موزه‌ی اشتباهات ویرایشی» بدل کرده است. من خیلی وقت‌ها موقع خواندن آن مجبور می‌شدم به نسخه‌ی اصلی مراجعه کنم تا ببینم چی به چی است. حیف است نشری با این سابقه و با این‌همه کتاب خوب و خواندنی چنین کتابی دست مخاطب بدهد فقط برای اینکه احیاناً دستمزدی به یک ویراستار کاربلد نپردازد. 

#معرفی_کتاب_پنجشنبه (۶)

حسین جاوید
@Virastaar
دارم ترجمه‌ی یکی از مترجم‌های باسابقه را می‌خوانم و، فت‌وفراوان، جملاتی طولانی در کتاب هست که اگر مسیر اولین کلمه تا فعل جمله را اسنپ بگیری، زیر سی، چهل هزار تومان درنمی‌آید!

حسین جاوید
@Virastaar
#سغدیان مردمانی بازرگان بودند و مدام در سفر. نامه‌ای به زبان #سغدی در دیوار قدیمی چین پیدا شده که دست‌کم هزار سال قدمت دارد و در آن زنی از شوهر تاجرش که در سفر چین بوده گلایه کرده و نوشته: «ترجیح می‌دادم زن یک سگ یا خوک بودم!»

متأسفانه یا خوشبختانه، این نامه با مرگ پستچی‌اش هرگز به مقصد نرسیده!

حسین جاوید
@Virastaar
یکی از معانی کلمه‌ی «خوب» که ندیده‌ام در هیچ فرهنگی (حتی فرهنگ‌های مربوط به زبان مخفی) مضبوط باشد «لات» و عمدتاً «کسی است که سابقه‌ی حضور در زندان را دارد». مثلاً، «فلانی، از خوبای بهمان جا».

این معنی جدید «خوب» را می‌توان نوعی «حسن تعبیر» یا «به‌سازی» (euphemism) لحاظ کرد که می‌کوشد ــ عمدتاً با کاربردی از درون جامعه‌ی کاربران ــ جنبه‌ی منفی کلمات مشابه «لات» را از بین ببرد و نوعی احترام برای موصوفان به این صفت ایجاد کند. این برخلاف کاربردهای از بیرون جامعه‌ی کاربران ــ مثلاً، استفاده از «پاکبان» به‌جای «سپور» یا «روشندل» به‌‌جای «کور» است ــ که می‌کوشد عذاب وجدان جمعی را تسکین دهد.

حسین جاوید
@Virastaar
#موقت

ما برای روزهای برگزاری نمایشگاه کتاب تهران (از ۲۰ تا ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲) نیاز به چند نفر همکار (خانم یا آقا) با شرایط زیر داریم و طبیعتاً دستمزد متناسب و متعارف هم پرداخت می‌کنیم:

امکان حضور تمام‌وقت در همه‌ی روزها و همه‌ی ساعات برگزاری نمایشگاه.
سابقه‌ی حضور در نمایشگاه کتاب به‌عنوان فروشنده یا سابقه‌ی کار در کتاب‌فروشی.
بین ۲۰ تا ۴۰ سال سن.

اگر شرایط بالا را دارید و مایل به همکاری هستید، می‌توانید رزومه‌تان را به این آدرس ایمیل بفرمایید:
[email protected]

📌 لطفاً در این زمینه در تلگرام پیام نفرستید و صرفاً از طریق ایمیل تماس بگیرید.

@Virastaar
ایران باستان اگر این‌قدر که در فرهنگ‌های نام «سردار دلیر ایرانی» دارد در واقعیت هم داشت، امپراتوری ساسانی هنوز سقوط نکرده بود!

باور بفرمایید این‌طور نیست که ته هر واژه‌ای یک «ا» بچسبانیم و آن واژه بشود نام فلان جنگاور دلیر باستانی که در بهمان نبرد دلاوری‌ها کرده است! منابعی که ما از ایران باستان داریم عمدتاً اسناد و بیانیه‌های دولتی یا متون مذهبی هستند، نه متون متقن تاریخی. در این‌ها هم نام‌ها محدودند و اصلاً هدف از نگارششان ستودن کسانی جز پادشاهان یا خدایان نبوده است. شگفت اینکه بعضی اسم‌های «ایرانی» اکنون پربسامد در همان منابع محدودی که به دست ما رسیده درواقع اسامی افراد دغل‌باز با سرنوشت‌های شوم بوده است!

اگر در انتظار تولد فرزندتان هستید، لطفاً چشم‌بسته هر چه را در سایت‌های اینترنتی و فرهنگ‌های نام می‌بینید باور نکنید؛ این‌ها بیشتر ماهیت تجاری دارند تا علمی.

حسین جاوید
@Virastaar
چرا باید «انجمن فرهنگی و هنری زنان ناشر» داشته باشیم؟ همان‌قدر به‌دردنخور و ضدزن و ضدانسان است که فرضاً «سازمان نظام پزشکی زنان» یا «اتحادیه‌ی صنفی زنان رستوران‌دار» یا «انجمن فرهنگی زنان بازیگر».

تفاوت زن و مرد ناشر چیست؟ زن‌ها کتاب صورتی چاپ می‌کنند و مردها آبی؟!

حسین جاوید
@Virastaar
کار ویرایش و ترجمه پیچیده‌تر از آن است که گمان کنیم ناشری، به‌ویژه ناشر معتبر، بتواند با چسباندن نمونه‌کارها به هم به متن منسجمی برسد و فرضاً آسان و بدون پرداخت دستمزد به یک کتاب آماده‌ی چاپ دست یابد. بااین‌حال، زیاد دیده‌ایم که چنین شبهاتی مطرح می‌شود. بهتر است ناشرها در جذب نیرو این نکته را در نظر داشته باشند و از یک متن واحد، یا دست‌کم تعداد انگشت‌شماری متن مشترک، برای سنجیدن همه‌ی خواستاران بهره بگیرند.

حسین جاوید
@Virastaar
شاید این روزها باورش سخت باشد؛ در دوره‌ای ــ در دهه‌ی شصت ــ کتاب‌های پرفروشی مثل #هنر_آشپزی #رزا_منتظمی و حتی #دیوان_حافظ برای کتاب‌فروشی‌ها سهمیه‌بندی شده بودند و بعضی دلال‌ها آن‌ها را پیش‌خرید می‌کردند یا در صف می‌ایستادند و می‌خریدندشان تا بعد گران‌تر بفروشند!

حسین جاوید
@Virastaar
در باب «لوستر»

اجداد ما در هزاره‌های پیشین قادر بودند «خوشه‌‌ی همخوانی آغازین» (initial consonant cluster) را به کار ببرند؛ این یعنی فارسی‌زبانان روزگاری می‌توانستند ــ چنان‌که امروز یک «گویشور بومی» (native speaker) زبان انگلیسی می‌تواند کلمه‌ای مثل «star» را با دو همخوان آغازین «s» و «t» تلفظ کند ــ مثلاً، بگویند «سْتْارگ» (stārag)، بدون اینکه نیاز داشته باشند از واکه‌ی کوتاه «ــِــ» («e») بین «س» و «ت» استفاده کنند. به بیان ساده، یعنی کلمه‌ای مثل «ستاره» را با ساکن روی «س» تلفظ می‌کردند («سْتاره») و نه با کسره دادن به «س» («سِتاره»).

در گذار از فارسی میانه (middle persian) به فارسی نو (new persian) این قابلیت آوایی مربوط به خوشه‌ی همخوانی آغازین از دست رفت و تلفظ «خوشه‌‌ی همخوانی» (consonant cluster) در دستگاه آوایی جدید چنان برای گویشوران دشوار شد که حتی در محاوره و در مواجهه با «خوشه‌‌ی همخوانی پایانی» (final consonant cluster) میل به انداختن حرف واپسینِ خوشه به وجود آمد: «پوس» به‌جای «پوست»، «دس» به‌جای «دست»، «وص» به‌جای «وصل» و...

با این مقدمه‌ی کوتاه، کاملاً روشن است که برای فارسی‌زبانی که ادا درنمی‌آورد و طبیعی صحبت می‌کند، دشوار خواهد بود که وام‌واژه‌ای مثل «lustre »را با خوشه‌ی همخوانی «س» و «ت» و «ر» (سه همخوان متوالی) تلفظ کند. پس طبیعی است که او با قرار دادن یک واکه‌ی کوتاه زیر حرف «ت» از این خوشه‌ عبور کند و به تلفظی همساز با دستگاه آوایی زبان خودش برسد: «لوسْتِر» (lōster).

جالب اینکه حتی در گونه‌ی امریکایی زبان انگلیسی اتفاقی مشابه رخ داده و تلفظ این واژه با تلفظ آن در گونه‌ی بریتانیایی زبان انگلیسی متفاوت است.

عده‌ای تلاش دارند تلفظ سخت‌تر را به‌عنوان تلفظ درست جا بیندازند و حسابی به خودشان فشار می‌آورند که «س» و «ت» و «ر» را در انتهای این واژه بدون هیچ‌گونه واکه‌ی کوتاهی تلفظ کنند. این رویکرد حتی در تبلیغات تلویزیونی هم دیده می‌شود و باید ذیل تلاشی برای دستیابی به یک نوع «فراگونه» (high variety) از زبان تفسیر شود.

حسین جاوید
@Virastaar
یک وزارتخانه‌ی عریض و طویل که چند دهه است واو به واو کتاب‌ها را می‌خواند هنوز نمی‌داند «است» وقتی پس از کلمه‌‌ی مختوم به «ی» قرار می‌گیرد به «ست» تبدیل نمی‌شود؟! درستش این است: «آینده خواندنی است.»

نوشته‌ی پایین پوستر هم باید چنین باشد: «مهمان ویژه: تاجیکستان»

پوستر نمایشگاه سی و دوم هم مشکل ویرایشی داشت که با تذکر من، خوشبختانه، اصلاح شد. ببینیم با این یکی چه می‌کنند.

حسین جاوید
@Virastaar
اگر شکسپیر ترجمه کنید، شکسپیرین و متخصص ادبیات عصر رنسانس نمی‌شوید.

اگر داروین ترجمه کنید، زیست‌شناس و متخصص تکامل نمی‌شوید.

اگر کتاب‌های مالی ترجمه کنید، کارشناس اقتصادی نمی‌شوید.

اگر در کار ترجمه‌ی آثار روان‌شناختی باشید، روان‌‌شناس و روان‌کاو نمی‌شوید.

و...

چرا در ایران #برخی روزنامه‌نگاران و مترجمان نازنین گمان می‌کنند که ترجمه سند دانش و تخصص است؟ کار ترجمه بسیار ضروری و بسیار شریف است، اما در چارچوب ماهیت و هدف خودش.

حسین جاوید
@Virastaar
با توجه به علاقه‌ای که به لایه‌های مختلف زبان دارم، زیاد بین صحبت‌ها و صفحات طبقات مختلف اجتماعی پی واژه‌ها و مفاهیم خاص خودشان و احیاناً زبان مخفی می‌گردم. امروز به یک کلمه‌ی جدید برخوردم که بین لات‌ها و لوطی‌‌ها کاربرد یافته است: «حرف‌برس.» این واژه بار معنایی مثبت دارد و ظاهراً در معنای «مردمی» و «شنونده‌ی سخن مردم و رسیدگی‌کننده به مشکلات آن‌ها» به کار می‌رود.

حسین جاوید
@Virastaar
رستوران‌ها و کافه‌ها بی‌خیال پسوند «لند» شده‌اند و چسبیده‌اند به «لانژ»!

حسین جاوید
@Virastaar
2024/10/03 13:25:40
Back to Top
HTML Embed Code: