Forwarded from 🎸 دنیای وارونه 🎸
در اگر بر تو ببندد
نرو و صبر کن آنجا
ز پس صبر تورا او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذر ها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند ...
نرو و صبر کن آنجا
ز پس صبر تورا او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذر ها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند ...
زندگی شاد غیرممکن است؛ بهترین زندگی که بشر می تواند به دست آورد، زندگی شجاعانه است.
به نظر میرسید ساده و احمق باشم؛ اما نبودم! حواسم به همه چیز بود، فقط وقت و حوصلهای برای واکنش نداشتم...
اجازه دادم خیال کنند حواسم نیست و نمیفهمم، اجازه دادم برای چیزی که اتفاق نیفتادهبود فکر کنند و حرص بخورند و غمگین باشند؛ این سزای تمام کسانی بود که بیهوده قضاوت میکردند و کار و زندگیشان را رها کردهبودند و به کار و زندگیِ دیگران کار داشتند...
اجازه دادم خیال کنند حواسم نیست و نمیفهمم، اجازه دادم برای چیزی که اتفاق نیفتادهبود فکر کنند و حرص بخورند و غمگین باشند؛ این سزای تمام کسانی بود که بیهوده قضاوت میکردند و کار و زندگیشان را رها کردهبودند و به کار و زندگیِ دیگران کار داشتند...
حتی اگه روزگار هم وارونه بشه؛ همچی به ذات و بزرگی دل برمیگرده؛ آدم کوچیک همیشه کوچیکُ بزرگ همیشه بزرگه :))
@varooneeh
@varooneeh
سرمایهداری رفاقتی
پوریا بختیاری
فصل دوم
اپیزود ۶۹: سرمایہ دارے رفاقتی
ذینفعان چطور قدرت میگیرند؟
وقتے میگم سمت و سو فرقے ندارہ، وقت داشتین گوش بدین یڪم اگاہ بشین
اپیزود ۶۹: سرمایہ دارے رفاقتی
ذینفعان چطور قدرت میگیرند؟
وقتے میگم سمت و سو فرقے ندارہ، وقت داشتین گوش بدین یڪم اگاہ بشین
از گابریل گارسیا پرسیدند: اگر بخواهی کتابی صد صفحهای درباره امید بنویسی، چه مینویسی؟
گفت: «۹۹ صفحه را خالی میگذارم صفحه آخر، سطر آخر مینویسم: یادت باشه دنیا گرد است، هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی شاید در نقطه شروع باشی. زندگی ساختنی است، نه ماندنی، بمان برای ساختن، نساز برای ماندن. منتظر نباش کسی برایت گل بیاورد، خاک را زیر و روکن، بذر را بکار، از آن مراقبت کن، گل خواهد داد.»
گفت: «۹۹ صفحه را خالی میگذارم صفحه آخر، سطر آخر مینویسم: یادت باشه دنیا گرد است، هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی شاید در نقطه شروع باشی. زندگی ساختنی است، نه ماندنی، بمان برای ساختن، نساز برای ماندن. منتظر نباش کسی برایت گل بیاورد، خاک را زیر و روکن، بذر را بکار، از آن مراقبت کن، گل خواهد داد.»
امروز که تنها سینما رفتم! داشتم با خودم فکر میکردم حوالی سی تا چهل سالگی، تازه فهمیدم هرچه زندگی کردم اشتباه بود!
حالا میفهمم چیزی بالاتر از سلامتی، چیزی بهتر از لحظه ی حال، با اهمیت تر از شادی، باارزش تر از آرامش و در صدرِ همه نفس هایی که نفهمیده دَم و بازدَم می شدند و بدون آگاهی به زندگی مشغول بودم، نيست!
حالا میفهمم استرس، تشویش، دلهره، ترس ِآزمون، ترس ِنتیجه، ترس ِکنکور، اضطراب ِسربازی، ترس از آینده، وحشت ازعقب ماندن، دلهره تنهایی، تردیدهای ِمستاصل کننده، نگرانی از غربت، وحشت از غریبی، غصه های ِعصر ِجمعه اول ِ مهر، ۱۴ فروردین بیکاری هرگز نه ماندگار بودند نه ارزش ِلحظه های ِ هَدَررفته اَم را داشتند...
حالا میفهمم یک کبد ِسالم چند برابر ِلیسانسم ارزشمنداست.
کلیه هایم از تمامی ِکارهایم، دیسک کمرم ازمتراژ ِخانه، تراکم ِاستخوانم از غروب های ِجمعه، روحم از تمام ِنگرانیهایم زمانم ازهمه ی ناشناختههای ِآینده های ِنیامده اَم شادیم ازتمام ِلحظه های ِعبوسم امیدم ازهمه ی یاس هایم باارزش تر بودند…
حالا میفهمم چقدرموهایم قیمتی بودند و چقدر یک ثانیه بیشتر کنار کسانی که دوستشون دارم زنده بمانم ارزش ِتمام ِشغلهای ِدنیا را دارد.
از ما گفتن بود …
حالا میفهمم چیزی بالاتر از سلامتی، چیزی بهتر از لحظه ی حال، با اهمیت تر از شادی، باارزش تر از آرامش و در صدرِ همه نفس هایی که نفهمیده دَم و بازدَم می شدند و بدون آگاهی به زندگی مشغول بودم، نيست!
حالا میفهمم استرس، تشویش، دلهره، ترس ِآزمون، ترس ِنتیجه، ترس ِکنکور، اضطراب ِسربازی، ترس از آینده، وحشت ازعقب ماندن، دلهره تنهایی، تردیدهای ِمستاصل کننده، نگرانی از غربت، وحشت از غریبی، غصه های ِعصر ِجمعه اول ِ مهر، ۱۴ فروردین بیکاری هرگز نه ماندگار بودند نه ارزش ِلحظه های ِ هَدَررفته اَم را داشتند...
حالا میفهمم یک کبد ِسالم چند برابر ِلیسانسم ارزشمنداست.
کلیه هایم از تمامی ِکارهایم، دیسک کمرم ازمتراژ ِخانه، تراکم ِاستخوانم از غروب های ِجمعه، روحم از تمام ِنگرانیهایم زمانم ازهمه ی ناشناختههای ِآینده های ِنیامده اَم شادیم ازتمام ِلحظه های ِعبوسم امیدم ازهمه ی یاس هایم باارزش تر بودند…
حالا میفهمم چقدرموهایم قیمتی بودند و چقدر یک ثانیه بیشتر کنار کسانی که دوستشون دارم زنده بمانم ارزش ِتمام ِشغلهای ِدنیا را دارد.
از ما گفتن بود …