Telegram Web Link
📄 مقاله

فرهنگ آزادی

👤 ماریو بارگاس یوسا

✍🏻 ترجمه: بابک واحدی

📌 ماریو بارگاس یوسا رمان‌نویس و مقاله‌نویس اهلِ پرو است. «سور بز»، «گفت‌وگو در کاتدرال» و «جنگ آخرالزمان» از آثار او هستند. او که زمانی هم‌چون بسیاری از متفکران امریکای لاتین سوسیالیست بوده، در سال ۱۹۹۰ با وعده‌های بازار آزاد وارد رقابتِ ریاست‌جمهوری پرو شد.
یوسا در این نوشتار، که متن سخنرانی‌اش در سال ۱۹۹۱ بعد از سقوط کمونیسم در کنفرانس کمیسیون دموکراسی در ماناگوئه، نیکاراگوئه است، مردمان امریکای جنوبی را به خلق فرهنگی از مسئولیت‌پذیری فردی و آزاد‌خواهی، و ردِ مرکانتیلیسم، ملی‌گرایی اقتصادی، و تمرکزِ دولتی فرامی‌خواند که سال‌ها فقر و شکاف اجتماعی را در سراسر منطقه گسترده بود. عنوان این سخنرانی «فرهنگ آزادی» است.

◽️@utfinance◽️
محمدقلی یوسفی.pdf
451.4 KB
👥 گفت‌وگو

اقتصاد نئوکلاسیک دستوری است و با سوسیالیسم فرقی ندارد

گفت‌وگوی جهان صنعت با محمدقلی یوسفی

لینک گفت‌وگو

◽️@utfinance◽️
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
📈 داده

میانگین قیمت مسکن در مناطق تهران

تورم آپارتمان در کدام مناطق بیشتر است؟

◽️@utfinance◽️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🖥 تد تاک

The magic washing machine

👤 Hans Rosling

🔗 لینک یوتیوب

◽️@utfinance◽️
📄 مقاله

ریشه‌‏‌های گنوسی نظریه تاریخی مارکس

👤 موسی غنی‌نژاد

◽️@utfinance◽️


مارکس را معمولا مدافع نظریه ماتریالیسم تاریخی می‌‌‌دانند؛ نظریه‌‌‌ای که تحول تاریخی جوامع بشری را با تغییرات در شرایط زندگی مادی انسان‌‌‌ها توضیح می‌دهد. مارکس به لحاظ فلسفی خود را ماتریالیست می‌‌‌داند؛ یعنی به تقدم ماده بر اندیشه اعتقاد دارد. در آغاز ماده بود و اندیشه بعدها زمانی پدید آمد که طی تحولاتی در تاریخ طبیعی زمین، انسان در آن پا به عرصه وجود نهاد. اندیشه ویژگی موجود زنده (حیوان) تکامل‌یافته‌‌‌ای به نام انسان است. همچنان‌‌‌که تحولات در تاریخ طبیعی زمین انسان را به وجود آورده، تحولات در شرایط زندگی مادی وی نیز شیوه اندیشیدن او را متعین می‌‌‌سازد.

از نظر مارکس تحول در شرایط نیروهای مادی یا ابزار تولیدی زیربنا یا شالوده جوامع بشری را تشکیل می‌دهد و سایر نهادهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی روبناهایی وابسته به این زیر بنا هستند. به عقیده وی، از زمانی که جوامع اولیه یا کمون‌‌‌ها که زندگی جمعی انسان‌‌‌ها در آنها جریان داشت جای خود را به جوامع طبقاتی مبتنی بر مالکیت خصوصی می‌دهند، بهره‌‌‌کشی، استثمار و مبارزه طبقاتی جای زندگی صلح‌‌‌آمیز اجتماعی را می‌گیرد. از آن زمان به بعد مبارزه طبقاتی میان استثمارشونده‌‌‌ها و استثمارکننده‌‌‌ها تبدیل می‌شود به موتور محرکه تاریخ. این مبارزه تا محو جامعه طبقاتی و شکل‌‌‌گیری جامعه کمونیستی ادامه می‌‌‌یابد.

مارکس ادعای بسیار بزرگی مطرح می‌کند که عبارت است از توضیح تاریخ بشریت از آغاز تا انجام، اما هیچ استدلال مبتنی بر قرائن و شواهد تجربی، حداقل در خصوص ضرورت برآمدن جامعه کمونیستی آینده نمی‌‌‌دهد. این رویکرد مارکس از این جهت شگفت‌‌‌انگیز است که او هرگونه اندیشه‌‌‌ورزی صرف و بریده از واقعیات تجربی را به‌عنوان ایده‌‌‌های متافیزیکی رد می‌کند و نظریات خود را علمی و فارغ از هرگونه ایدئولوژی می‌‌‌داند. این معما را چگونه می‌‌‌توان توضیح داد؟ شاید بتوان این رویکرد متناقض مارکس را در وجود نوعی تفکر گنوسی مضمر نزد وی دانست؛ تفکری بسیار کهن که مدعی دانش مطلق است.

گنوس (گنوسیس یا غنوص) به معنی «عرفان و معرفت»، اصطلاحی است که در صدر مسیحیت رواج یافت. اما این کیش پیشینه‌‌‌ای بس کهن‌‌‌تر داشت و در واقع آمیزه‌‌‌ای بود از عقاید فلسفی-دینی یهودی، مصری، بابلی، یونانی، سوری و ایرانی. یونانیان برداشتی فلسفی، عقلانی و استدلالی از گنوس داشتند، اما برداشت شرقیان از گنوس دینی و عرفانی بود که نه به واسطه عقل و استدلال، بلکه از طریق ایمان و بینشی شهودی-اشراقی کسب می‌‌‌شد. آموزه گنوسی رازگونه و مقدس بود برای رهیابی به راز هستی، کنه جهان و کمال مطلق (هالروید، ۱۷). کیش گنوسی مذهبی آمیخته با اسطوره‌‌‌هاست و مدعی است که دنیای مادی آفریده صانع (دمیورژ demiurge) است و نه خدای متعالی واحد خوب. واقعیت انسان در این دنیای مادی وانهادگی و از خودبیگانگی است. انسان در این دنیای مصنوع از اصل خود که ماهیت الهی دارد دور افتاده است. دنیای مادی و تاریخی این حقیقت بنیادی را پنهان می‌کند، اما نمی‌‌‌تواند آن را از بین ببرد.

فلسفه گنوسی در بر دارنده ثنویتی مطلق است که با نمادپردازی نور و ظلمت بیان می‌شود. خیر و شر، روح و ماده، معرفت و جهل دیگر سویه‌‌‌های بنیادی نور و ظلمت‌‌‌اند. سرشت آدمی نیز دوگانه است؛ یکی مادی و فانی و دیگری روحانی که از پاره‌‌‌ای روح الهی سرشته شده، یعنی «بارقه الهی» است. انسان از این بارقه الهی که در او مقیم است آگاه نیست و شیاطین هم با برانگیختن خواست‌‌‌ها و شهوات جسمانی او را محظوظ می‌کنند و در غفلت نگه می‌دارند. کیش گنوسی، دین رهایی انسان از این دنیای مادی است، رهایی همه آنهایی که به شناخت (گنوسیس) حقیقت رسیده‌‌‌اند. ناآگاهی و غفلت انسان را برده شیاطین می‌کند، تنها آگاهی (گنوسیس) است که می‌‌‌تواند او را رهایی بخشد (هالروید، 55-53). این آگاهی یا علم از جنس علم الهی مطلق و تام است که از طریق شهودی یا حضوری حاصل می‌شود و نسبتی با علم استدلالی رایج در میان فلاسفه و دانشمندان ندارد. با چنین علمی است که انسان بر جدایی از ذات خود (ازخودبیگانگی) فائق می‌‌‌آید.

1/3

◽️@utfinance◽️
Finance & Economics
📄 مقاله ریشه‌‏‌های گنوسی نظریه تاریخی مارکس 👤 موسی غنی‌نژاد ◽️@utfinance◽️ مارکس را معمولا مدافع نظریه ماتریالیسم تاریخی می‌‌‌دانند؛ نظریه‌‌‌ای که تحول تاریخی جوامع بشری را با تغییرات در شرایط زندگی مادی انسان‌‌‌ها توضیح می‌دهد. مارکس به لحاظ فلسفی خود…
ادامه:

مارکسِ ماتریالیست واضح است که اعتقادی به الوهیت و ذات الهی انسان ندارد؛ اما او با خواندن آثار هگل و به‌‌‌ویژه تفسیر فوئرباخ از مفهوم ازخودبیگانگی نزد هگل، مجذوب این مفهوم می‌شود. فوئرباخ دین و به طور مشخص مسیحیت را موجب از خودبیگانگی انسان می‌‌‌دانست و مدعی بود انسان ذات آرمانی خود را به خدایی که محصول تصوراتش است نسبت می‌دهد. خدا همان ذات انسانی جدا شده (بیگانه‌شده) از خود انسان است. اما بعدتر مارکس در «دست نوشته‌‌‌های 1844» و در نقد اقتصاد سیاسی، تفسیر خاص خود را از مفهوم «ازخودبیگانگی» به دست می‌دهد و آن را مرتبط با مالکیت خصوصی و مبادله می‌‌‌داند. از نظر مارکس ضرورت تقسیم کار و مبادله، به کارِ بیگانه‌‌‌ شده و نهایتا به مالکیت خصوصی منجر می‌شود. محصول کار تولیدکننده (کارگر) در جریان مبادله از او جدا شده و به دیگری (سرمایه‌‌‌دار) تعلق می‌گیرد.

کار انسان ذاتا موجد بیگانگی نیست؛ یعنی قبل از شکل‌‌‌گیری مبادله، محصول او عینیت یافتن خود انسان است. این روابط اجتماعی است که در سطحی از توسعه خود عینیت یافتن نیروی کار انسانی را به از خود بیگانگی تبدیل می‌کند؛ یعنی تولیدکننده از محصولی که تولید کرده است بیگانه می‌شود. مارکس معتقد است این فرآیند از خودبیگانگیِ ناگزیرِ انسان‌‌‌ها نهایتا و ضرورتا به سرانجام خواهد رسید و انسان به ذات خود که در طول تاریخ از آن بیگانه شده بود، در جامعه کمونیستی آینده دوباره دست خواهد یافت.

گفتن اینکه تقسیم کار و مبادله مبتنی بر مالکیت خصوصی است، چیزی نیست جز تصدیق اینکه کار جوهر مالکیت خصوصی است؛ تصدیقی که اقتصاددان نمی‌‌‌تواند اثبات کند و ما این کار را به جای او خواهیم کرد. دقیقا در این واقعیت که تقسیم کار و مبادله، شکل‌‌‌هایی از مالکیت خصوصی‌اند، این دلیل دوگانه نهفته است که از یک سو، زندگی انسانی نیازمند مالکیت خصوصی بوده است تا خود را تحقق بخشد و از سوی دیگر، همین زندگی انسانی اکنون نیازمند این است که مالکیت خصوصی را از بین ببرد (مارکس، 1844، 117). این نیاز به از بین بردن مالکیت خصوصی و رفتن به استقبال کمونیسم به معنی «بازگشت به ذات انسانی» از دست رفته در سایه ازخودبیگانگی است؛ «بازگشتی آگاهانه همراه با حفظ کل ثروت به دست آمده از جریان تحولی قبلی».

... [کمونیسم] با از میان برداشتن تقسیم کار و مالکیت خصوصی، ذات اجتماعی انسان را به وی بازمی‌‌‌گرداند. کمونیسم راه‌حل حقیقی تضاد میان انسان و طبیعت، میان انسان و انسان، راه‌حل حقیقی ستیز میان هستی و ذات، میان عینیت‌‌‌بخشی و تصدیق خود، میان آزادی و ضرورت، میان فرد و نوع است. کمونیسم معمای حل‌شده تاریخ است و خود را چنین راه‌حلی می‌‌‌داند (مارکس، 1844، 87). این پیشگویی پیامبرگونه و متافیزیکی را چگونه می‌‌‌توان با رویکرد ماتریالیستی سازگار دانست؟ ممکن است گفته شود این نوشته مربوط به دوران جوانی اوست و بعدتر دیدگاه وی عوض شده است. اما چنین نیست، او در سال 1875 در اوج دوران پختگی، سال‌ها پس از به چاپ رساندن جلد نخست کتاب «سرمایه»، آنجا که در گیر و دار فعالیت‌‌‌های اجتماعی و سیاسی خود به نقد برنامه حزب کارگری آلمان می‌‌‌پردازد، دوباره به موضوع جامعه کمونیستی برمی‌‌‌گردد. نوشته او در «نقد برنامه گوتا» حاکی از زنده بودن آرمان‌‌‌شهر کمونیستی در اندیشه وی است. مارکس در نقد بند سوم «برنامه گوتا»، شعار توزیع برابر محصول کار را شایسته حزب کارگری نمی‌‌‌داند و می‌‌‌گوید این خواسته و ادعا بورژوایی است.

به عقیده وی انسان‌‌‌ها استعدادهای فیزیکی و ذهنی متفاوت و نابرابری دارند و اگر قرار بر توزیع برابر محصول کل برحسب میزان کار هر کس باشد، نتیجه منصفانه نخواهد بود. ازاین‌رو، برای اجتناب از این نتیجه غیر‌منصفانه، برخلاف شعار حزب کارگری آلمان، باید گفت حق یا سهم هرکس از محصول کل جامعه لازم است نابرابر باشد و نه برابر. از نظر مارکس حقِ برابر یا سهمِ برابر، شعار جامعه بورژوایی است که به جامعه کمونیستی در مرحله نخست آن به ارث می‌‌‌رسد:
2/3

◽️@utfinance◽️
Finance & Economics
📄 مقاله ریشه‌‏‌های گنوسی نظریه تاریخی مارکس 👤 موسی غنی‌نژاد ◽️@utfinance◽️ مارکس را معمولا مدافع نظریه ماتریالیسم تاریخی می‌‌‌دانند؛ نظریه‌‌‌ای که تحول تاریخی جوامع بشری را با تغییرات در شرایط زندگی مادی انسان‌‌‌ها توضیح می‌دهد. مارکس به لحاظ فلسفی خود…
ادامه:

اما این نقصان‌‌‌ در مرحله نخست جامعه کمونیستی، به صورتی که از جامعه سرمایه‌داری پس از زایمان طولانی و دردناک بیرون می‌‌‌آید، اجتناب‌ناپذیر است. حق هرگز نمی‌‌‌تواند بالاتر از وضعیت اقتصادی جامعه، و بالاتر از میزان تمدن منطبق با آن باشد. در مرحله بالاتر جامعه کمونیستی، زمانی که تبعیت اسارت‌‌‌آور افراد از تقسیم کار از میان برود و همراه با آن تضاد میان کار فکری و کار بدنی رخت بربندد، زمانی که کار صرفا وسیله‌‌‌ای برای زندگی نباشد، بلکه خود به نخستین نیاز حیاتی تبدیل شود؛ زمانی که با توسعه چندوجهی افراد، نیروهای تولیدی نیز رشد یابند و همه منابع ثروت جمعی به فراوانی فوران کند، تنها در آن زمان است که افق محدود حق بورژوایی پشت سر گذاشته خواهد شد و جامعه خواهد توانست این سخن را شعار خود قرار دهد: «از هرکس به اندازه توانایی‌‌‌اش، به هرکس به اندازه نیازش» (مارکس، 1875، 32). طرفه اینکه مارکس در هیچ‌کدام از نوشته‌‌‌های خود، چه مربوط به دوران جوانی باشد و چه مربوط به دوران پختگی، کمترین توضیحی درباره ‌سازوکار جامعه کمونیستی که گویا نظام سرمایه‌‌‌داری ناخواسته و ناگزیر به سوی آن در حرکت است نمی‌‌‌دهد.

او هیچ وقت توضیح نمی‌‌‌دهد که با از بین رفتن تقسیم کار چگونه نیروهای تولیدی رشد خواهند یافت و منابع ثروت فوران خواهد کرد. معلوم نمی‌شود گزاره‌‌‌های مبهمی مانند «از میان رفتن تضاد بین کار فکری و کار بدنی» یا «توسعه چندوجهی افراد» به لحاظ عینی و تجربی چه معنایی دارد؟ آیا جز این است که در پس‌زمینه ذهن مارکس نوعی اندیشه گنوسی وجود دارد که به خطر کردن به چنین پیشگویی‌‌‌های شگفت‌‌‌انگیز‌‌‌ تاریخی سوق می‌دهد؟ مالکیت یا سرمایه همان دمیورژ یعنی صانع اهریمنی است و پرولتاریا بارقه الهی نجات‌‌‌بخش است که به ازخود‌بیگانگی انسان پایان می‌‌‌بخشد و او را به بهشت موعود در جامعه کمونیستی باز‌می‌‌‌گرداند. برخی از مفسران اندیشه گنوسی مارکس و هایدگر را در یک چشم‌‌‌انداز کلی قرار داده و با هم ‌سنجیده‌‌‌اند که بحث در باره آن در این مجال ممکن نیست.

منابع:
۱. هالروید، استوارت، ادبیات گنوسی، برگردان ابوالقاسم اسماعیل‌پور، نشر اسطوره، تهران، ۱۳۸۸

۲. Marx, Karl (۱۸۴۴,۱۹۷۲), Manuscrits de ۱۸۴۴, Editions Sociales, Paris.

۳. Marx, Karl et Engels, Friedrich (۱۸۷۵/۱۹۷۲), Critique des programmes de Gotha et d’Erfurt, Editions Sociales, Paris.

3/3

متن کامل در INSTANT VIEW
◽️@utfinance◽️
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
📄 مقاله

فرزند خلف آدام اسمیت

👤 مهران خسروزاده

◽️@utfinance◽️

یکی از روایت‌‌‌های رایج در زمینه تاریخ عقاید اقتصادی به این موضوع اختصاص دارد که آدام اسمیت، کارل مارکس و جان‌‌‌ مینارد کینز، نمایندگان سه مکتب اقتصادی اثرگذار در دوران مدرن به شمار می‌‌‌روند.‌‌‌ در این تصویر، چینش افراد به این صورت است که اسمیت نماینده سرمایه‌‌‌داری محسوب می‌شود، مارکس مرشد فکری سوسیالیسم است و کینز کسی است که با ایده‌‌‌های بدیع خود سرآغاز شکل‌‌‌گیری اقتصاد کلان شد و دو نحله فکری قبلی را ذیل اندیشه اقتصادی خود آشتی داد.


قطعا روایت‌‌‌های دیگری هم درباره تاریخ اندیشه اقتصادی وجود دارد؛ اما در میان آنها، روایتی که کارل مارکس را در امتداد آدام اسمیت می‌‌‌داند، کمتر مورد توجه قرار گرفته است که به‌طور خلاصه به مرور آن می‌‌‌پردازیم.

کارل مارکس، فیلسوف، اقتصاددان، نظریه‌‌‌پرداز و سوسیالیست پرشور آلمانی در پنجمین روز ماه مه سال ۱۸۱۸ چشم به جهان گشود. دویست و ششمین سال‌روز تولد این فیلسوف سیاسی شناخته‌شده و تاثیر‌گذار بهانه‌‌‌ای شد تا ریشه‌‌‌های آرای اقتصادی او و جایگاه وی به عنوان نقطه مقابل آدام اسمیت را کمی فراتر از تصورات رایج بررسی کنیم. به طور استاندارد و با کمی اغماض و ساده‌‌‌سازی، کتاب‌‌‌های درسی تاریخ عقاید اقتصادی بحث‌‌‌های اقتصادی پیش از قرن بیستم را با روایت غالب شدن خوانش کلاسیک و تاسیس علم اقتصاد از سوی آدام اسمیت و سپس مطرح شدن رویکردهای انتقادی سوسیالست‌‌‌ها پی می‌‌‌گیرند، گویی که این دو گروه از دو نگاه کاملا متضاد برخوردارند.

با این حال این تصویر منتقدانی دارد که کمتر مورد توجه قرار گرفته‌‌‌اند. موری روتبارد، اقتصاددان آمریکایی وابسته به مکتب اتریشی اقتصاد، در آخرین اثر خود (که با مرگش ناتمام ماند) از تصویر «اسمیت در مقابل مارکس» انتقاد کرد. روتبارد در کتاب «تاریخ اندیشه اقتصادی از نقطه‌‌‌نظر اتریشی» بیان می‌کند که پیش از اسمیت، اندیشه اقتصادی حاکم بر ایتالیا و فرانسه بسیاری از قوانین اقتصادی را کشف و ضبط کرده بود و «اسمیت نه‌تنها بنیان‌گذار علم اقتصاد نیست، بلکه در نقطه مقابل چنین جایگاهی قرار داشت.» از نظر روتبارد، آن بخش مشارکت‌های اسمیت در علم اقتصاد که جدید بودند، صحت نداشتند و آنهایی که صحت داشتند جدید نبودند. روتبارد با بیان اینکه اندیشه اسمیت اقتصاد را به بیراهه برد افزود که «اسمیت ارزش ذهنی، کارآفرینی، تاکید بر قیمت‌های واقعی بازاری و فعالیت بازار را کنار گذاشت و آنها را با نظریه ارزش کار، تمرکز عمده بر تعادل تغییرناپذیر «قیمت طبیعی» در بلندمدت و جهانی که در آن کارآفرینی جایی نداشت، جایگزین کرد.

در دوران ریکاردو این تغییر نامیمون در مباحث مورد بحث اقتصاددانان تشدید و نظام‌‌‌مند شد.» به عقیده این اقتصاددان، آدام اسمیت، به جای آن‌‌‌که به عنوان خالق اقتصاد مدرن یا لسه‌‌‌فر باید مورد ستایش قرار بگیرد، بیشتر به تصویری شباهت دارد که «پاول داگلاس» در سال ۱۹۲۶ در بزرگداشت کتاب «ثروت‌‌‌ملل»، در شیکاگو، از وی ترسیم کرد: یک سَلَف ضروری کارل مارکس.

به این ترتیب، برخلاف تصور رایج کارل مارکس نه‌تنها در مقابل میراث اسمیت و اقتصاددانان کلاسیک قرار نداشت، بلکه در پی‌‌‌ریزی نظام اقتصادی خود بر شانه اسمیت و کلاسیک‌‌‌ها ایستاده بود.

◽️@utfinance◽️

#ادام_اسمیت
#مورای_روتبارد
#روتبارد
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🖥 ویدیو

آفرین بر روان فردوسی

👤 اشکان زارع

◽️فردوسی را بسیاری قوام دهنده فرهنگ ایرانی می‌دانند؛ او با آگاهی از ایران کمر به سرودن شاهنامه بست. شاهنامه را می‌توان منطق ایرانی بودن دانست. فردوسی زبان فارسی را حامل فرهنگ والا کرد. فرهنگی که ایران را بخشی از تاریخ جهانی کرد، توسط فردوسی تداوم یافت و اینگونه فرهنگ ایرانی در سپهر تاریخ جهانی باقی ماند.

ویدئوی کامل برنامه را اینجا ببینید

© فردای اقتصاد
◽️@utfinance◽️
"قلعه حیوانات"، استعاره‌ی تندی درباره فریبکاری قدرت و دروغ‌هاشه. داستانی که تغییر تدریجیِ ایده‌های انقلابی به خیانت رو به تصویر می‌کشه.

مزرعه حیوانات نه فقط قصه‌ای درباره حیوونای یه مزرعه‌اس، بلکه هشداری درباره آسیب‌پذیری آزادی‌ایه!

اورول نشون می‌ده چطور آدمای "آزادی‌خواه" یواش یواش می‌تونن تبدیل به آدمایی "ستمگر" شن. و چرخه‌ای مداوم از انقلاب، آزادی، و بازگشت استبداد به وجود بیاد.

تو این قسمت تحلیل و خلاصه‌ای از داستان قلعه حیوانات نوشته جورج اورول رو ببینین :)


عنوان ویدیو: خلاصه کتاب قلعه حیوانات نوشته جورج اورول

👈🏻 اینجا ببینین 📺

#ویدیوکست

@khoreketab_com
📚 معرفی کتاب

آثار فرانسوا فوره، مورخ فرانسوی که انتشارات «کتابستان برخط» منتشر کرده است:

◽️ گذشته‌ی یک توهم
جستاری در باب اندیشه کمونیسم در قرن بیستم

◽️ فاشیسم و کمونیسم
فرانسوا فوره و ارنست نولته

◽️ دروغ‌ها، شورها، توهمات
تخیل دموکراتیک در قرن بیستم

🔗 لینک خرید با تخفیف هر سه کتاب در وبسایت انتشارات کتابستان برخط

◽️@utfinance◽️

#فرانسوا_فوره
#گذشته_یک_توهو
#ارنست_نولته
2024/09/26 18:10:59
Back to Top
HTML Embed Code: