Telegram Web Link
تقریبا نیم ساعتی از دیدنت واسه اولین بار گذشت اما واسه من نیم قرن بود...
باقیش واسه فردا
TextSmile
تقریبا نیم ساعتی از دیدنت واسه اولین بار گذشت اما واسه من نیم قرن بود...
صحبتامون گرم گرفته بود
تقریبا یخمون تویه دیدار اول هم آب شد
همونطوری که رو صندلی نشسته بودم نمیدونم چیشد گفتم بیا کنارم
اولش خجالت میکشیدی
اما اومدی
بویه عطرموهات
نزدیکتر شدن چشمات
دستات
اون ارایشی که من دوسش داشتم
ولی خودت نه
همه چی نزدیکتر شد
الانم که اینو مینویسم
بوی عطر موهات به مشامم خورد...
ضربان قلبم دیگه
از حد تعداد تپش های معمولی گذشته بود
طوری که احساس میکردم الان از تویه گلوم پرت میشه پایین
هروقت اینطوری میشم دستام میلرزه
نمیخواستم متوجه این بشی خیلی زیاد کنترلش کردم
لرزش داشت صدامو فرا میگرفت
تقریبا از چشم‌های هم خوندیم
که از هم خوشمون اومده
یجوری احساس رضایت دیده میشد
بهم گفتی که زود باید بری خونه
زیاد نمیتونی( به دلایلی)
گفتم کاش میشد بیشتر پیشم باشی
اصن کاش میشد امشب پیشم بمونی
خندیدی گفتی چی میگی نه نمیشه
باید برم :)))
گفتم پس حداقل یکم تایمش بیشتر کن
گفتی بازم میام پیشت ...
دوس نداشتم بری دوس نداشتم دیدنت زود تموم شه
راستشو بخوای وقتی کنارم بودی از جهان کور و کر میشدم
خدایی حیف نبود:) تو این شب قشنگ بوسه روی گونه هات حکاکی نشن؟
ترسیدم فک کنی که اشغالم:))
بگی نگا اینو هنوز نیومده و نرفته ...
اما گفتم اجازه هست؟
خندیدی و حرفی نزدی
:) اولین بوسه روی گونه هات حکاکی شد
ساکت شدیم چند دقیقه ایی
بلند شدم دوباره رفتم پشت سرت از خجالت
دوباره تویه ذهنم یه دو دقیقه اون خجالت کوفتیتو نگه دار
اروم باش
چیزی نیست
:)))
دوباره اومدم نشستم
تو بلندشدی و گفتی خب دیگ من برم :))
گفتم چه زودد پنج دقیقه دیگ بمون بعد برو
قبول کردی و گفتم حالا بشین چرا سرپایی
روی صندلی اونطرف نشستی گفتم بیا کنارم بشین
گفتی که راحتم گفتم من ناراحتم :)) بیا کنارم پنج دقیقه دیگ میخای بری
تو ذهنم: ( پرو نشو نیما زیاد اگه بدش اومد و ناراحت شد چی؟ )
اومدی کنارم نشستی
با اشاره گونه هامو نشونت دادم :))
اولش اهمیت ندادی :)
دوباره نشون دادم فک نمیکردم ولی جای بوست روی گونمو حس کردم
اینبار دیگه تعداد ضربان قلبم از هزار گذشته بود طوری که باهاش میتونستن برق تولید کنن
نمیدونستم رو زمینم یا هوا
:)))
دستامو روی صورتم گذشتم
چون واقعا از خجالت داشتم اب میشدم
...
پنج دقیقمون بدین صورت گذشت
قرار شد که فردا همو ببینیم :)) بعد از بغل و خدافظی که دوس نداشتم برییی و تو رفتی
اون شب برام شب عادی نبود هیچوقت بهترین شب زندگی من بود شبی که انگار تازه متولد شدم
نه خبری از کافه و مهمونی مجلل بود
یه چهار دیواری ساده که شب و روزمو
داخلش سپری میکردم
قبلش برام هیچ اهمیتی نداشت
ولی بعد اون شب همچی فرق کرد
حتی نگاه من به اون چهار دیواری
بعد رفتنت اون شب من نیم ساعت تویه افکار خودم گیر کردم
نمیدونستم واقعیه
شوخیه
اون من قبلی نبودمم
دیگه
از شدت خوشحالی دلم میخاست :)) گریه کنم نمیدونمم
تا خود خونه پیاده رفتم و خوشحال بودم
اون شب تمام من بود
هیچوقت از یادم نمیره حتی اگه
ذهنم رو پاک کنن
هیچوقت از یادم نمیره
امشبم یکی از اون شب های فراموش نشدنی:)
ملاقات با فرشته و بچه فرشته:)
نمیدونستم به چشم های کدومشون نگاه کنم
هعیی
چقدر ریه هامو زخمی کنم
ولی خب کاری نمیشه کرد جز همین سیگار و تنهایی هام کنار موزیکا
نزدیک به هفت ماه گذشت
2024/11/18 17:31:57
Back to Top
HTML Embed Code: