Telegram Web Link
TextSmile
قسم به چشمات که یه لحظه هم حتی نبوده نکنم بهت فکر
وقتی قسم به چشمام میخورم یعنی تا ابد حرفم همون و واقعیت محضه
البته به خودم افتخار میکنما تو ذهنم یه فرشته جا خوش کرده
راستی فرشته ایی که میگم یه بچه فرشته هم داره
ختم کلام امشبم جا نزنید حرف بزنید انتظار بکشید جانزنید جانزنید جااا نزنید هیچوقت بقول معروف بالاخره پیداش میشه رنگین کمون :))
گفتی اگه باشی‌ بارونی و ابریه روزات
گفتم مهم نیست واسم وقتی‌ چتریه موهات:))
یادمه اون دفعه که :)) اینطوری شدی برات خوراکی گرفتم توهم قایمش کردی تو پارکینگ که شب ببریش تو اتاقت نمیدونم خوراکی هارو دوس داشتی یا نه ولی من فقط دوس داشتم اروم شی و خوشحال
تقریبا اوایل بهار بود مثه حال و روز الانم بودم تنها تفاوت اینکه تویه ذهنم نبودی! روال همیشگی تنهایی شبانم قدم زدن و یه اهنگ...
از اون نسیم خنکی که پشت گوشم میخورد با اهنگایی که تو پلی لیستم پخش میشد
میدونستم امشب یه حس خوبی قراره بگیرم
تقریبا از غروب گذشته بود که پیام دادیم به هم
بعد از چندتا پیام قرار شد ببینمت
نمیدونستم قراره چه راهی رو طی کنم نمیدونستم چجوریه
اون تایم فقط دوست داشتم سریعتر ببینمت
هرچه توان داشتم واسه سریعتر رسیدن بهت
اطرافم شلوغ بود سردی هوارو دیگه حس نمیکردم
ذهنم فقط یچیز بود که سریعتر برسم بهت
مدام به خودم میگفتم اخه امشب چه وقت بیرون رفتنه لعنتی...
موزیک پلی همون نسیمه خنک
فقط دویدانم رو حس میکردم واسه اینکه ببینمت زودتر زودتر زودتررر
بالاخره رسیدم به مغازه
همون چهارچوب با خاطراتی که داشتیم که جزئیاتشو مو به مو خواهم گفت
ریموت مغازه رو زدم و وارد شدم دلخوش شدم که زود رسیدم
پیام دادم کجایی
گفتی دم در و رسیدم ولی مغازه بستس...
اومدم دم در دیدم نیستی اولش فک کردم اشتباه رفتی :))
بعد دیدم اونطرف تری
اومدم سمتت هنوز نفس نفس میزدم ولی سعی کردم جلویه نفسامو بگیرم و بگم سلام...
چرا اینجا نشستی؟ خیلی وقته اومدی؟
تو: تقریبا فک کردم اینه مغازتون..
پاشو اینجا نشین بریم
بیا بریم داخل اینجا خوب نیست:))
تو:یعنی بیام داخل؟
اره بیا چیزی نیست
شروع دیدنت ، اون چهره ایی که زیر اون نورایی که من فقط چهره های مختلف از مشتری هارو دیدم
چهره ایی جدید، یه فرشته، یه امید به زندگی
یعنی تو
همون شب من تاریکی قبلمو یادم رفت
تویه ذهنم :چقدر قشنگی ، خالصیت و مهربونی تو چهرت میبینم
چجوری سر و صحبت رو باز کنم خدایا
نفس نفس زدنم یه طرف
تو یه طرف
تپش قلبم یع طرف
اصلا اون چیزی که تو ذهنم فکر میکردم نبود
یه فرشته دیدم اون شب
که هرکی نگاش کنه این حس منو نمیتونه هیچوقت درک کنه
اروم نشستی رویه صندلی انتظار کمی صحبت کردیم
سر صحبت با همون احوال پرسی ساده بود
یه خجالت تو چشمات میدیدم
ولی نمیدونستی من خودم دنیایه خجالتم
ازت پرسیدم چیه گفتی بخاطر ارایشته
اما واسم من جذاب بود
نمیدونم خودت چرا هیچوقت دوسش نداشتی
گفتم بیا بشین روی صندلی
اون صندلی ما بهش میگیم صندلی کار
چون تنها جایی که میشد برم پشت سرت قایم شم
و خیلی راحت باهات صحبت کنم
رفتم پشت سرت لامصب من فک میکردم فقط تو چشمات نگاه نکنم میتونم خجالت نکشم
ولی کلا نه تو پیشم بودی انگار خودم نبودم
بدجوری زبونم لال میشد
قفل قبل بودم
خلاصه...
پشت سرت بودم سوال و جواب هایی که بینمون رد و بدل میشد
تو ذهنم: چه مرگته؟ یختو آب کن دیگه
نیم ساعت گذشته هنوز تپش قلب داری؟
قلبم به ذهنم: اسکل تو چی میفهمی؟
بزار من به تپم تا بفهمه
ذهنم به قلبم: اینجوری تو داری همه چیو خراب میکنی بزار خودش باشهههه
من به جفتشون: یه دقیقه خفه شید فقط چشماشو ببینم لطفا
اومدم رو به روت
فقط میخواستم چشماتو ببینم
:)بخدا ندیدم به این زیبایی چشمی
همینطور که داشتم نگاهت میکردم
جاتو عوض کردی
رفتی رو اون صندلی نشستی و من اومدم جات
از من درمورد کارم پرسیدی و باز هم سوال و جوابامون
تقریبا نیم ساعتی از دیدنت واسه اولین بار گذشت اما واسه من نیم قرن بود...
باقیش واسه فردا
TextSmile
تقریبا نیم ساعتی از دیدنت واسه اولین بار گذشت اما واسه من نیم قرن بود...
صحبتامون گرم گرفته بود
تقریبا یخمون تویه دیدار اول هم آب شد
همونطوری که رو صندلی نشسته بودم نمیدونم چیشد گفتم بیا کنارم
اولش خجالت میکشیدی
اما اومدی
بویه عطرموهات
نزدیکتر شدن چشمات
دستات
اون ارایشی که من دوسش داشتم
ولی خودت نه
همه چی نزدیکتر شد
الانم که اینو مینویسم
بوی عطر موهات به مشامم خورد...
2025/02/23 15:44:36
Back to Top
HTML Embed Code: