مظلومترین کلمات،کلماتین که شب قبل خواب به ذهنت میرسن ولی کسیو نداری که بهشون بگی و تو سینت حبسشون میکنی تا فراموش بشن
امروز کل ذهنم بودی
از ادمایی که از عشقشون میگفتن
تا دغدغههای هدیه برای امروز
و منی که فکرم پیش تو بود
با کلی پیشنهاد براشون
اما اینا سهم تو بود
مال تو بود
چیزی هم که واسه تو باشه فقط واسه توعه
واسه تویی که ندارمت اما تویه فکرم پرسه میزنی و هنوز حست میکنم
از ادمایی که از عشقشون میگفتن
تا دغدغههای هدیه برای امروز
و منی که فکرم پیش تو بود
با کلی پیشنهاد براشون
اما اینا سهم تو بود
مال تو بود
چیزی هم که واسه تو باشه فقط واسه توعه
واسه تویی که ندارمت اما تویه فکرم پرسه میزنی و هنوز حست میکنم
قصه ی این دلتنگی آخر شب فقط اونجا که محمود درویش میگه: «چگونه دلتنگ نمیشوند؟ مگر شهرشان شب ندارد»
به کسی چه که عصبیم بیزارم از بند و نصیحت،حال منم خوبه اینجوری زندگی کنم تو خریت