Telegram Web Link
شب ظلمت و بیابان، به کجا توان رسیدن

حافظ
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

حافظ
صدای التفاتی از سر این خوان نمی‌جوشد
لب‌ گوری مگر وا گردد و گوید بیا اینجا

بیدل دهلوی
خرق عادت کردم اما بر علیه خویشتن:
تا به گِردِ گردنم پیچد، عصایم مار شد

حسین منزوی
گلچین رسید و نوبتِ با من وزیدنت
دیگر تمام شد، گل سرخم! تمام شد

حسین منزوی
شعر من از قبیلهٔ خون است. خون من
فواره از دلم زد و آخر کلام شد

حسین منزوی
ز عمر چیزی باقی نماند و ما فیها
هنوز تا نفس آخرین بر آن سان است

حکیم نزاری قهستانی
بتی فربه سرین، لاغر میان است
چه می‌گویم، میانش بی‌نشان است

حکیم نزاری قهستانی
سخن تا بر لبش ناید، ندانند
که در اصل آن شکرلب را دهان است

حکیم نزاری قهستانی
حیف باشد بر چنان تن پیرهن

سعدی
در ساحتِ زمانه ز راحت نشان مخواه
ترکیبِ عافیت ز مزاجِ جهان مخواه

خاقانی
داری کمالِ عقل، پی زور و زر مشو

خاقانی
-خسته و دلچسب، مهربان و غم‌آلوده-
آمدنت مثل آفتابِ زمستان است

حسین منزوی
چشمِ تو تَه‌ماندهٔ شرابِ غزالان است

حسین منزوی
این کیست این، این کیست این،
این یوسفِ ثانی‌ست این
خضر است و الیاس این مگر،
یا آبِ حیوانی‌ست این

مولوی
رَستیم از خوف و رجا، عشق از کجا شرم از کجا
ای خاک بر شرم و حیا، هنگامِ پیشانی‌ست این

مولوی
آن جانِ جان افزاست این، یا جنت المأواست این
ساقیِ خوبِ ماست این، یا بادهٔ جانی‌ست این

مولوی
بسم الله ای روح البقا، بسم الله ای شیرین‌لقا
بسم الله ای شمس الضحا، بسم الله ای عین الیقین

مولوی
نشد سلام دهم - عشق را جواب بگیرم
غـــرورِ یخ‌زده را، رو به آفتاب بگیرم

محمدعلی بهمنی
نشد که لحظهٔ فرّارِ مهربان شدنت را
به یادگار، برای همیشه قاب بگیرم

محمدعلی بهمنی
2024/11/16 13:51:55
Back to Top
HTML Embed Code: