Telegram Web Link
نسيم
صبح پنداری ز كوى یار می‌آید
به جانها مژده می‌آرد که آن دلدار می‌آید

به صد اکرام
می‌باید به استقبال او رفتن
که بوی دوست می‌آرد زکوی یار می‌آید

👤 سیف فرغانی

صبح بخیر 🍀

@StoryCaffee
دوصِت دارَم
با ص صابون نِوشتَم
تا هَمه کَف کُنَن

ꪑꪗ ꪶꪮꪜꫀ
@StoryCaffee
[𝕊𝕥𝕠𝕣𝕪ℂ𝕒𝕗𝕗𝕖𝕖]
https://www.tg-me.com/pepe_miner_game_bot?start=876325166
ارز pepe miner که هم اکنون در صرافی ها خرید و فروش میشه..
برای استراخ ارز کلیک کنید💴
تو مثلِ بویِ پرتِقال،
تویِ باغ های مِه گرفته ی شمالی...

MyLove
@StoryCaffee
ارز pepe miner که هم اکنون در صرافی ها خرید و فروش میشه..
برای استراخ ارز کلیک کنید💴
میدونِستی اون قدیم قَدیما وقتی آدما خیلی خوب و مِهربون بودَن، ماه شَبا بچه هاشو یعنی ستاره هاشو، میفرِستاد رو زمین که با آدما بازی کُنَن ؟! اما یه روز که یکی از آدما یه سِتاره ی چِشمک زنِ کوچولو رو اَذیت کرد ، ماه عَصبانی شُد و هَمه‌ی سِتاره هاشو از زمین جَمع کرد و بُرد و یه دیوارِ نامَرئی بینِ آسمون و زمین کِشید ، اما یه ستاره ی خیلی شِیطون رو زمین پیشِ آدما جا موند!
بعد ها اون ستاره کوچولو تبدیل به یه دختر با موهایِ نُقره‌ای شُد!!
میدونی چیه دِلبَر؟ من فکر میکُنم اون ستاره‌ی کوچولویِ شیطونی که رو زمین جا مونده تویی...

ا‌م‌ی‌ر‌م‌س‌ع‌و‌د
@StoryCaffee
ارز pepe miner که هم اکنون در صرافی ها خرید و فروش میشه..
برای استخراج ارز کلیک کنید💴
گلبول‌های سِفیدم‌
فَدای باکتریهایِ وجودِت دِلبَر ...

ꪑꪗ ꪶꪮꪜꫀ

@StoryCaffee
نِشسته بودم و به زُلفای فِرفِریش نگاه میکردم
اگه بود بهِش میگفتم:
میدونی چرا یوز پلنگا گوشه ی چِشمشون یه خط سیاهه که بهش میگن خطِ اَشک؟
دستشو مینداخت توو فِرِ موهاش...
پیچش میداد و میگفت نه!

چِشَمو از موهاش سُر میدادم رو چِشاش و میگفتم:
وقتی واسه اولین بار یوزپلنگِ نر،یوزپلنگِ ماده رو برایِ رفتن به شکار تنها گذاشت و هیچ وقت بَرنگشت، یوزپلنگ ماده که یه بچه توو شیکَمِش داشت، اونقدر گریه کرد که ردِ اَشکِش موند گوشه ی چشمش و هیچ وقت از بین نرفت.

بلند میخندید و میگفت اینو از کجا آوردی؟
خندَشو میگذاشتم گوشه ی ذهنم، پیشِ بقیه ی خنده هاش و میگفتم:
یه وقت نشه تنهام بزاریا...
یه کم ساکت نِگام میکرد...

سکوتِ نِگاشو میگذاشتم کنارِ بقیه ی نگاهاش،گوشه ی دلم و میگفتم...
میخوام یه جایی واسه بچه هامون بِنویسم، فرِ موهای مامانتون از وقتی بیشتر شد که میشِست کنارِ من و حرف میزد،شعر میخوند و من یکی از انگشتام توو موهاش وِل بود و هی موهاشو بین انگشتام لول میکردم...

میخوام براشون بنویسم اگه یه روز، یه مردی عاشقِ موهای پیچ خوردَه تون شد بشینید کنارِش واسَش شعر بخونید تا بتونه دستشو ببره لای موهاتون و اونارو پیچ بِده...

بزارید یه روزی برسه که پایینِ موهای همه ی خانوم ها پیچ خورده باشه و افسانه ی ما وِرد زبونِشون...

ا‌م‌ی‌ر‌م‌س‌ع‌و‌د
@StoryCaffe
تو دلچَسبی
مثلِ شربتِ شیرین و خنکِ
بهار نارِنج
توویِ گرمایِ تابِستون
Amir masoud
@StoryCaffee
2024/09/28 15:24:05
Back to Top
HTML Embed Code: