Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⁨- الله از مـادرت به تـو مهـربانتـر اسـت♥️ ››⁩

📿
@SOKHANANTELAYI


وَأَنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الْمُنتَهَىٰ
- همه امور به پروردگارت منتهی می‌گردد ^^



#Tik_Mahmood
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
😍❤️🥰 Kabul Lovely area 🥹

#Tik_Mahmood
#رومان ♥️
#شوخ_بی_گناه
نویسنده :
#ارمیلا_اسیر
قسمت :  7


آوا:
مره به آغوش گرفت و از پله ها بالا بورد گفتم پاینم کو کسی میبینه وحشی دیوانه
دیدم هیچ متوجه گپم نیست مام با مشت و سیلی به سر و صورتش زدم که پاینم کو وحشی بی حیا چیطو جرأت کردی مره به آغوش بگیری دهن دروازه خانه به شدت پایانم کد که آححححح ام بلند شود
انگشت  اشاریش نزدیک لب هایش گرفت
گفت چپ شو شیشک جنگلی اگه کسی ندیده باشه هم تو با سر و صدایت همه ره خبر میکنی و چشمکی زد گفت اگه میخواهی کلید بتی که  تا اطاقت هم برسانم
گفتم گمشو از پیش رویم و شروع کردم به گریه کردن گفت آرام باشه اینه رفتم

گریه کنان از جایم بلند شودم دروازه ره باز کردم و داخل خانه شودم بیدون که چیزی بخورم و لباس مه تبدیل کنم به اطاقم رفتم به تختم دراز کشیدم به فکر هی بودم که مادرم به جنازه کی رفته
هم پایم درد میکد هم به جرأت و کارای او وحشی حیران مانده بودم که چیطو جرأت کرد مره به آغوش بگیره و تا طبقه دوم بیاره با هزار قسم  فکر کردن خوابم بورد که با صدای مادرم بیدار شودم

مادر : آوا
_ اممممم
+ بیدار شو نفس مادر خوب هستی قدیر گفت با موتر بچه همسایه بر خورد کردی چیزی خو نشدید

آوا :
وقتی چشمایم باز کردم با صورت نگارن مادرم روبه رو شودم و از وارخطای دستایش میلرزید از جایم بلند شودم دستایش گرفتم
گفتم مادر قربانت شوم آرام باش چیزی نشوده
گفت پس چرا با هی لباس خوابیدی گفتم فقط کمی پایم افگار شوده دگه خوب هستم
_نشان بتی بیبینم زیاد افگار شوده
+کمی درد داره مادر خوب میشه
شما به جنازه کی رفته بودین
_به جنازه خٌسر عمه ات
+ خا
_ نان آماده کرده بودم خوردی
+ نی اما زیاد گرسنه شودیم
_خوب هله حمام کو بیا مام نان گرم میکنم
+چشم خانم حسیبه

آوا:
نام مادرم حسیبه بود گاهی اوقات مادر مه به شوخی خانم حسیبه  صدا میزدم
از جایم بلند شودم رفتم حمام وقتی لباس مه کشیدم دیدم پایم که به موتر و بعد به زمین برخورد کرده بود از کبودی دیده نمیشود حمام کردم و از حمام بیرون شودم رفتم آشپزخانه که مادرم کوفته پخته کرده بوده غذای مه خوردم
از کبودی پایم چیزی به مادرم نگفتم که نگران نشه متوجه ساعت شودم که 3:45 دقیقه بود چون پایم درد داشت میز جمع نکردم واگذار کردم به مادرم و به اطاقم رفتم نگران صدف بودن موبایل مه گرفته به خانم برادر صدف تماس گرفتم چون صدف موبایل شخصی نداشت چند بار زنگ خورد اما جواب نداد
#رومان ♥️
#شوخ_بی_گناه
نویسنده :
#ارمیلا_اسیر
قسمت :  8

چند لحظه به موبایلم مصروف شودم و بعد نماز عصر ادا کردم و به اطاق نشیمند رفتم دیدم پدرم از وظیفه آمده سلام کردم و پهلوی پدرم نشستم معلوم بود که پدرم از افگار شودن پایم خبر نداره که آرش هم داخل اطاق شود سلام داد مه طرفش لبخند زدم اما به
اعصبانیت طرفم نگاه کرد تلویزیون روشن کرده نشست هر وقت که از سوپر مارکیت به خانه میامد برم یک چیزی خوردنی میآورد چون پدرم برش یک سوپر مارکیت جور کرده بود که بعد از پوهنتونش باید ده سوپر  مارکیت کار میکرد و مصروف میبود اما امروز خبری از خوردنی نبود😔


به فکر بودم که چقسم همرایش گپ بزنم از اطاق بیرون شودم اول پیش مادرم به آشپزخانه رفتم دیدم مادرم مصروف غذا پخٌتن است به اطاق آرش رفتم موبایلش سر تختش بود گرفتم


بوردم به داخل کثافت دانی تشناب ماندم گفتم باش یک سر گردان شوه  وقتی پیدا نکنه بیایه از مه بپرسه مام چند دقیقه آزارش بتم
بعداً رفتم به آشپزخانه میخواستم با مادرم کمک کنم اما نگذاشت گفت تو بنشین که پایت درد میکنه و امشب به پدرت میگم که فردا یکبار پیش داکتر ببریت مطمئن شوم خوب هستی به دلم گفتم شما خو قهر هستین با پدرم باز چیطو به پدرم هی موضوع ره میگین


گفتم مادر جان مه خوب هستم و چیزی نشوده ضرور نیست به پدرم هی موضوع ره بگوین
مادرم گفت مطمئن باشم که خوب هستی
گفتم صد فیصد
و طرفم لبخند زد گفت برو آرش و پدرت صدا کو نان آماده است


رفتم پدر مه گفتم پدر نان آماده است
و طرف آرش یک بوس😙 کردم گفتم شما هم بیاین
اما طرفم یک نگاه سرد کرد چیزی نگفت


آوا:
غذا ره بیدون سر و صدا خوردیم آرش هم که از مه قهر بود مه و آرش سکوت کرده بودیم و پدر مادرم ده باری جنازه حرف میزدن خوش شودم که مادرم از پدرم قهر نیست
بعد از غذا آرش رفت اطاقش مام رفتم به اطاقم

منتظر بودم که آرش ده جستجوی موبایلش شوه نزدیک دروازه اطاقم ایستاده شودم
گوش مام نزدیک دروازه گرفتم
که آرش گفت مادر موبایلم کجاست
یکبار صدای موبایل از تشناب برآمد

پخش کننده رومان در کانال تلگرامی: "پری جو رومان عاشقانه"

😜🙉🙊
معلوم بود که کسی به موبایلش زنگ زده
گفتم هییی آوا خاک به سرت شود چرا موبایل خاموش نکرده بودی
چند دقیقه بعد
دروازه اطاقم باز شود آرش داخل آمد و به صدای بلند گفت آوا چرا ایقسم میکنی؟
عه چرا ؟ چرا ؟
مه فقط چپ بودم هیچ چیز نمیگفتم 😶
مادرم داخل اطاق شود
آرش گفت مادر هی طفلته آدم بساز لطفاً
مادرم گفت آرش
جان مادر آوا شوخی کرده قهر نشو
گفت هی چقسم شوخی است که موبایل مه بورده ده داخل کثافت دانی تشناب مانده هی شوخی نیست مادر
مام گفتم خوب کردم چرا برم چیزی ناوردی هی بار داخل کثافت دانی ماندم دگه بار داخل کموت مندازم ده هی دگه چی گپ است وی
آرش که خندیش گرفته بود گفت  چی وقت آدم خاد شودی؟ و از اطاقم بیرون شود



مام صدا کردم گفتم هر وقت که تو آدم  شودی مام میشم
مادرم گفت چپ شو
و از اطاقم بیرون شود
مام اطاق مه قفل کردم
#رومان ♥️
#شوخ_بی_گناه
نویسنده :
#ارمیلا_اسیر
قسمت :  9


آوا :

و موبایل مه گرفته به خانم برادر صدف زنگ زدم بعد از چند زنگ خوردن جواب داد
+بلی
_سلام سلام چیطو فامیدی که مه زنگ میزنم گوشی ره پیشت گرفته بودی چی
+ نی  امیالی خانم برادرم آورد گفت آوا زنگ زده

_ خو چیطور هستی
+خوب هستم تو چیطو
_ مره هیچ پرسان نکو  مه حادثه کدیم هههههه
+حادثه چی

آوا : تمام قصه ره به صدف کردم و گرم قصه کردن بودیم که صدای آهنگ به گوشم آمد فکر کردم ده صحن حویلی بلاک عروسی است عاجل ده بالکین برامدم دیدم از موتر صدا میایه و او وحشی پیش موتر ایستاده است صدف گفت آوا چی گپ است گفتم هیچ همو وحشی سازنده مست شوده آهنگ مانده
صدف : هههههه‍ه
خوب صدف جان اگه توانستم فراد مکتب میایم و از نزدیک قصه میکنیم فعلا  خدا حافظ
موبایل قطع کردم و  از بالکین صدا کردم
هی وحشی فکر کردی اینجه دسکوتیک است ده نصف شب آهنگ بلند کردی همه خواب است چرا اذیت میکنی همسایه ها ره
گفت بلیییییی چی فرمودین 👂
گفتم مرگ فرمودم احمق
رفتم داخل اطاقم دروازه بالکین  بسته کردم گفتم باش جزایت میتم هی چی فرمودین گفتن برت نشان میتم
آمدم سر تختم نشستم که صدای آهنگ خاموش شود گفتم البته سر و صدای همسایه ها بلند شوده که  آهنگ خاموش کرد هی سازنده

پایم درد گرفته بود گفتم مه درد بکشم تو آهنگ گوش کنی وحشی بی ادب هیچ امکان نداره با خود فکر کردم که باید چیکار کنم ده حق اش
چندانه میخ
؛ یک توته کارتن؛
و سریش
گرفتم سر  میخ ها ره به کارتن به شکل ایستاده سریش زدم و سر میز ماندم  گفتم وحشی فردا به حق موترت میرسم منتظر باش
بعدآ نماز ادا کردم خوابیدم
که باید صبح وقت بیدار میشودم و به حق موتر او وحشی میرسیدم موبایل مام به زنگ عیار کردم و خوابیدم

آوا:
صبح با زنگ موبایل بیدار شودم اذان ملا هم به گوشم میامد
هوا هم تاریک بود کارتنک میخ که شب آماده کرده بودم گرفتم و  از اطاقم به دهلیز رفتم دیدم خاموشی است  دروازه اطاق مه بسته کردم آهسته دروازه خانه ره باز کردم و بیرون شودم که پدرم بیدار نشه از پله های زینه به مشکل پاین شودم
چون پایم تا هنوز درد اش آرام نشوده بود
دیدم کاکا قدیر هم ده صحن بلاک نیست
فکر کنم خواب است خوده پیش موتر او وحشی رساندم

ادامه داره.....
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آیا روزی خواهد آمد که از این قندولک ماهم داشته باشیم😍

🌹farhan🥀
@SOKHANANTELAYI
🍃🌏🍃

 Sometimes you win, sometimes you learn.

گاهی برنده می‌شوی، گاهی می‌آموزی....!!!








┄┅┄┅┄ ❥❥ ┄┅┄┅┄
#Tik_Mahmood
┄┅┄┅┄ ❥❥ ┄┅┄┅┄
وقتی کمک یه نفر رو قبول کنی، معنیش این نیست که کم آوردی، این یعنی توی اون شرایط تنها نیستی!🤍🙂

♡   ‌ ‌      ❍ㅤ         ⎙ㅤ    ‌     ⌲ 
   ˡᶦᵏᵉ ‌    ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ      ˢᵃᵛᵉ        ˢʰᵃʳᵉ

ʲᵒⁱⁿ... ➳

 @SOKHANANTELAYI
#sanam
اونجا که سيمين بهبهانی میگه:

‏یکی را
‏دوستش داری
‏که او دنبال غیر از توست
‏کجا دیدی جهانی را
‏به این شوریده احوالی😆❤️‍🩹

♡   ‌ ‌      ❍ㅤ         ⎙ㅤ    ‌     ⌲ 
   ˡᶦᵏᵉ ‌    ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ      ˢᵃᵛᵉ        ˢʰᵃʳᵉ

ʲᵒⁱⁿ... ➳

 @SOKHANANTELAYI
#sanam
روزی می‌رسد که دیگر
نسبت به خیلی از چیزها بی تفاوت میشوی
نه از بدگویی های دیگران می رنجی
و نه دلخوش به حرف های عاشقانه اطرافیانت
به آن روز می‌گویند <<پختگی>>


♡   ‌ ‌      ❍ㅤ         ⎙ㅤ    ‌     ⌲ 
   ˡᶦᵏᵉ ‌    ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ      ˢᵃᵛᵉ        ˢʰᵃʳᵉ

ʲᵒⁱⁿ... ➳

 @SOKHANANTELAYI
#sanam
🍃🌏🍃

The secret of success is constancy to purpose
.

راز موفقیت، پایداری در هدف است..



┄┅┄┅┄ ❥❥ ┄┅┄┅┄
🌏 #Tik_Mahmood
┄┅┄┅┄ ❥❥ ┄┅┄┅┄
لاس به په ژوند درنه وانخلم
ما تر مرګی پوری درکری دی لاسونه🥹

ادامه یی پرتاسو😁❤️

#Tik_Mahmood
من از عاقبت کسی که
پیشانی اش را برای خدا بر زمین نمیگذارد
میترسم ....

🌹📿🌹
@SOKHANANTELAYI
فقیر ته صدقه په ډېر ادب او عاجزۍ سره ورکوه، ځکه چې فقیر ته په عاجزۍ صدقه ورکول د قبلیدو نښه ده.


🌹📿🌹
@SOKHANANTELAYI
#رومان ♥️
#شوخ_بی_گناه
نویسنده :
#ارمیلا_اسیر
قسمت :  10



کارتنک میخ زیر تیر موترش ماندم و یک میخ دگه ره هم ده تیر عقبی موترش زدم گفتم اگه متوجه هی میخ شوه باید او میخ دگه کارش کنه و زحمتم هیچ نشه 😂
و آمدم به طرف خانه دروازه ره باز کردم که آرش ده مقابلم ایستاده است  و عجیب عجیب طرفم میدید
آرش:  کجا بودی

آوا :
_ هیییی وای تباه شودی آوا جان حالی چی میگی کمی مکس کردم گفتم معلوم دار که بیرون بودم
+ مام فهمیدم بیرون بودی اما چی‌ میکدی در این هوای سرد و ده هی صبح وقت ده بیرون ☹️

آوا:
اوففف حالی چی بگویم
متوجه انگشترم شودم گفتم شب ده بالکین بودم انگشترم پاین افتیدی رفتم که انگشتر مه بگیرم پیش از هی که کسی بگیره
آرش: چرا به مه نگفتی مه برت میاوردم

_ تو خو مثل امباقا با مه قهر هستی

+ هر چقدر قهر هم که باشم تو باید از مه کمک بخواهی با موجودیت مه حتا حق نداری از پدر مادرم کمک بخواهی دگرا ره او طرف بان
_ خو میبخشی که به تنهایی یا بی اجازه ده هی وقت بیرون رفتم

+ آوا جان مه نگفتم از مه بخشش بخواهی یا هم از مه اجازه بگیر فقط مشکلت با مه شریک کو مثل که مه هر مشکل و هر خوشی مه با تو شریک میکنم میفهمی که غیر از تو کدام برادر یا خواهر دگه ندارم از همه چیز و از همه کس کرده تو برم عزیز هستی وقتی قهر هم میباشم ازت بخاطر است که دگه او کارت تکرار نکنی
_ آرش مقبولم قربانت شوم مه کدام مشکل ندارم انگشترم بود رفتم گرفتم هر وقت مشکل داشتم حتماً میگم

یک بوس از رویش کردم گفتم بروم وضو بگیرم نماز بخوان او طرف شو دگه
گفت ها برو ملا صاحب
رفتم اطاقم سر تختم نشستم و یک نفس عمیق کشیدم

گفتم خدایا شکرت که نجاتم دادی
آرش هفت سال از مه بزرگ است به خوبی درکم میکنه و با شوخی هایم کنار میایه و ده حالت قهر هم کوشش میکنه با مه خونسردانه رفتار کنه

همیشه شکر گذار بودم که خداوند برم مثل آرش یک برادر داده که مثل کوه پشتم است

و بی حد دوستم داره
از جایم بلند شودم رفتم وضو گرفتم نماز ادا کردم
#رومان ♥️
#شوخ_بی_گناه
نویسنده :
#ارمیلا_اسیر
قسمت :  11


بعد از ادای نماز  به جای خوابم دراز کشیدم که خواب بورد
تکان خورده از خواب بیدار شودم
نگاه به ساعت انداختم که 6:52 دقیقه بود
عاجل ده بالکین رفتم دیدم که موتر او دیوانه ده جایش است
یعنی تا حالی بیرون نرفته چند لحظه ده بالکین منتظر ایستاد شودم نمیخواستم او صحنه که موترش تیرش سوراخ شوه  از دست بتم و زیاد میخواستم عکس العمل اش بیبینم
مادرم داخل اطاقم شود صدا کرد آوا چی میکنی ده بالکین ده هی هوای سرد مکتب نمیری ؟
گفتم مادر خواستم هوای تازه بگیرم کارم داشتین
+نی دختر بیرون نشودی از اطاقت بتشویش شودم مکتب نمیری
_ مادر چی میشه امروز نروم
+ مریض استی چی
_ نی نی مریض نیستم امروز دلم نمیشه
+ سعی است نرو
_ 😘وییی مه قربان مادرم شوم
+ بس بس خوده شیرین نساز
_  پدرم آرش است یا رفتن
+ صبح وقت پدرت و آرش به فاتحه خسر عمه ات رفتن
هله تو هم تخت منظم کو‌  بیا صبحانه بخو
_دلم نمیشه ممی جان شما بخورین اجازه بتین امروز تا چاشت بخوابم و هر وقت گرسنه شودم میایم میخورم
+خو دلت

آوا:
مادرم رفت مام اطاق مه قفل کردم رفتم ده بالکین دیدم که  هنوز هم موتر ده جایش است امروز نیکه دلش نمیشه موتر مقبولش گرفته جای بره
موترش به رنگ سیاه و مدل بالا است و خیلی شیک
چند لحظه دگه هم منتظر بودم که یک دفه بیرون شود از دهلیز بلاک
واااای چی استایل زده

بلوز جگری کورتی سیاه پطلون سیاه موزای سیاه پوشیده بود واقعا جذاب معلوم میشود
چون خودش جلد سفید داشت و رنگ سیاه خیلی جذاب نشانش میداد سن اش هم 22یا 23 معلوم میشه
به دلم گفتم استایل ات حیف شود وحشی جان با ایقسم استایل باید به تکسی بری ههههه

صدا کرد سلام کاکا قدیر صبح تان بخیر
کاکا قدیر هم گفت صبح خودت هم بخیر ریس

آوا:
اووووو ای وحشی دیوانه ریس است
🤔 اما ریس چی بوده میتانه
حتما ریس دیوانه خانه است
خودمه به فکرای خودم خنده میگرفت که متوجه شودم  طرف بالا سیل داره
هر دوی ما چشم به چشم شودیم طرفم لبخند زد مام روی مه دور دادم  طرفش یک اکت کردم
از زیر چشم نگاه میکردم که چی وقت ده موتر میشینه
متوجه شودم که دروازه موتر باز کرد و داخل موتر شود مام عاجل روی مه دور دادم و نگاه کردم .
موتر روشن کرد تا نزدیک دروازه بلاک موتر رسید
که توقف کرد
از موتر پیاده شود و نگاهی به تیر انداخت و طرف مه نگاه کرد مام لبخند تمسخره آمیز طرفش زدم
نزدیک تیر شود  کارتن که با میخ ده تیر  فرو رفته بود کش کرد و از تیر جدا کرد
با اعصبانیت صدا کرد کاکا قدیر
#رومان ♥️
#شوخ_بی_گناه
نویسنده :
#ارمیلا_اسیر
قسمت :  12



آوا:
کاکا قدیر دوان دوان آمد گفت چیزی شوده شعیب خان

کارتن و میخ نشان داد گفت ای چیست کی ای کار کرده ؟

کاکا قدیر بیچاره گفت نمیفهمم شعیب خان شاید ده روی حویلی بوده تیر تان ده سرش امده

گفت کاکا قدیر مه طفل نیستم بیبینین ده تیر عقبی موترم هم میخ زده شوده شما بخاطر چی هستین اینجه که متوجه نمیباشین

ک : شعیب خان مه متوجه هستم و کسی ده نزدیک موتر تان نشوده چیطو میگین میخ زده

ش : پس مه دروغ میگم بیبینین

ک : نگفتیم شما دروغ میگین یعنی کسی ای کار نکرده

ش: کاکا قدیر بیبینین میخ به کارتن سریش زده شوده و یک میخ ده تیر عقبی هم زده شوده‌😠

پخش کننده رومان در کانال تلگرامی: "پری جو رومان عاشقانه"

ک : بچیم از صبح که ده صحنه حویلی هستم کسی نزدیک موترت نشوده غیر آرش و حاجی شمس کسی بیرون هم نشوده از بلاک که قصدی ای کار کنه

آوا:
از بالا گفتگوی ای وحشی ره با کاکا قدیر نظاره گر بودم واقعا گناه کاکا قدیر نبود اما ای وحشی سر کاکا قدیر زیاد قهر شود دلم میشود بروم موهایش بکنم و او موترش گرفته به فرقش بزنم
یک نگاه خشمگین طرف مه کرد .
مام که پوزخند کردم که واقعا چهریش از دیدن بود از اعصبانیت قریب بود بموره و موبایلش از جیبش کشید به کسی تماس گرفت
طرف گفت مسیح موترم پنچر شوده زود برم یک موتر روان کو
مام از بالکین داخل اطاقم آمدم
دم آیینه ایستاده شودم گفتم مه فدای خود شوم چی کاری کردم
خوب جزایش دادم دلم از خنده پوق میزد
رفتم اطاق نشیمن پیش مادرم گفتم مادر
گفت جان

پخش کننده رومان در کانال تلگرامی: "پری جو رومان عاشقانه"
+ چی بخورم هتو گرسنه شودیم که هیچ پرسان نکنین
_هر چی دلت میشه بخو اگه چیزی نیست به کاکا قدیرت پول بتی از مارکیت بیاره
+ نی مادر امروز هر چی باشه میخورم
رفتم آشپزخانه
هم گرسنه شودیم هم از خوشی چیزی دلم نمیشود

یک گیلاس شیر دو دانه بلغاوه خوردم و رفتم ده اطاقم راحت خوابیدم
بیدار شودم 1:35دقیقه بود
وضو گرفتم نماز ادا کردم

آشپزخانه رفتم مادرم مرغ سورخ میکرد و بعضی چیزها دگه آماده کرده بود گفتم مادر مهمان داریم ؟

گفت نی امشب خانه عمه ات نان روان میکنم
گفتم کمک کنم
گفت اگه به زحمت نمیشی بیا منتو پر کو
مه قربان مادرم شوم همرایم همیشه رفتار نیک داشت و مثل خواهر خوانده رفتار میکرد
مام مصروف شودم

ادامه_دارد..

از همگی واکنش ها استفاده کنید در این رومان!
با قلـــب پاک و نیـــت های نیــــک زندگــــی کــــن
چون زندگــــی همیشگــــــی نیســـــــت…🫠🩸🍁


🥀📿🥀
@SOKHANANTELAYI
2024/10/01 18:50:17
Back to Top
HTML Embed Code: