🔴 حمایت شهرهای مختلف استان فارس از فراخوان تجمع ۱۶ اسفند شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران
زمان تجمع: سهشنبه ۱۶ اسفند
مکانهای تجمع 👇
🔸 تهران: مقابل مجلس
🔸 مراکز استانها: مقابل اداره کل آموزش پرورش
🔸 شهرستانها: مقابل ادارات آموزش و پرورش
🆔 @kashowra
#حملات_شیمایی #بیوتروریسم
#اعتصاب_سراسری #اعتراض_سراسری
#دختران_دانشآموز
@SocialistL
زمان تجمع: سهشنبه ۱۶ اسفند
مکانهای تجمع 👇
🔸 تهران: مقابل مجلس
🔸 مراکز استانها: مقابل اداره کل آموزش پرورش
🔸 شهرستانها: مقابل ادارات آموزش و پرورش
🆔 @kashowra
#حملات_شیمایی #بیوتروریسم
#اعتصاب_سراسری #اعتراض_سراسری
#دختران_دانشآموز
@SocialistL
ويزه هشت مارس.pdf
2.1 MB
زن: آزادی و برابری؛ چگونه؟
گفتوگویی با:
- لیلا دانش
- کبری سلطانی
- فریدا آفاری
- فریده ثابتی
- پروین اشرفی
- فریبا امیرخیزی
پروندهی ویژهی هشت مارس ۱۴۰۰، دفتر ۳۸ «نگاه»،
#۸مارس
@SocialistL
گفتوگویی با:
- لیلا دانش
- کبری سلطانی
- فریدا آفاری
- فریده ثابتی
- پروین اشرفی
- فریبا امیرخیزی
پروندهی ویژهی هشت مارس ۱۴۰۰، دفتر ۳۸ «نگاه»،
#۸مارس
@SocialistL
خوشبختانه خبر جانباختن اسرا عباس نژاد تکذیب شده و طبق گزلرش هایی ایشان در بیمارستان بستری هستند.
"اسرا عباسنژاد اهل دیواندره کردستان که دیروز با گاز شیمیایی مسموم شده بود، امروز متاسفانه جان باخت."
#اسرا_عباسنژاد
#بیوتروریسم #حملات_شیمایی
#مهسا_امینی
#مرگ_بر_حکومت_ضد_زن #مرگ_بر_جمهوری_اسلامی
@SocialistL
"اسرا عباسنژاد اهل دیواندره کردستان که دیروز با گاز شیمیایی مسموم شده بود، امروز متاسفانه جان باخت."
#اسرا_عباسنژاد
#بیوتروریسم #حملات_شیمایی
#مهسا_امینی
#مرگ_بر_حکومت_ضد_زن #مرگ_بر_جمهوری_اسلامی
@SocialistL
«ما هرگز پرستش گر بت دموکراسی صوری نبوده ایم».........
....معنای این عبارت به واقع این است: ما همیشه هسته ی اجتماعی را از شکل سیاسی دموکراسی بورژوایی متمایز کرده ایم، ما همیشه هسته ی سخت نابرابری اجتماعی و نبود آزادی را که زیرپوسته ی شیرین برابری و آزادی صوری پنهان شده است، برملا ساخته ایم، نه آن که خود دموکراسی را حذف کنیم- نه برای این که این پوسته را رد کنیم بلکه برای آن که طبقه ی کارگر را برانگیزانیم تا فقط به آن اکتفا نکند و در عوض با کسب قدرت سیاسی، دموکراسی سوسیالیستی را ایجاد و آن را جایگزین دموکراسی بورژوازی کند.
اما دموکراسی سوسیالیستی چیزی نیست که پس از خلق بنیاد های اقتصاد سوسیالیستی ، فقط در سرزمین موعود آغاز شود؛ هدیه ی کریسمس نیست که به انسان های ارزشمندی داده شود که در این فاصله وفادارانه از معدودی دیکتاتور سوسیالیست حمایت کرده اند. دموکراسی سوسیالیستی هم زمان با آغاز نابودی حکومت طبقاتی و ساختمان سوسیالیسم شروع می شود.درهمان لحظه ی کسب قدرت توسط حزب سوسیالیست آغاز می شود. دموکراسی سوسیالیستی همان دیکتاتوری پرولتاریاست.
بله، دیکتاتوری ! اما این دیکتاتوری عبارت است از شیوه ی کاربرد دموکراسی، نه در از میان بردن آن بلکه در حملات پرقدرت و مصممانه ی به حقوق مستحکم و مناسبات اقتصادی جامعه بورژوایی، که بدون آن دگرگونی سوسیالیستی نمی تواند به انجام برسد. اما این دیکتاتوری باید کار خود طبقه باشد و نه اقلیت کوچکی از رهبران به نام طبقه - به بیان دیگر باید گام به گام از مشارکت پویای توده ها پدید آید، باید تحت نفوذ مستقیم آنان و تابع کنترل فعالیت کامل عمومی باشد؛ باید از آموزش سیاسی فزاینده ی توده های مردم نتیجه شده باشد.
از ص ۴۰۱ و ۴۰۲ گزیده رزا لوکزامبورگ-چاپ دوم زمستان ۱۳۹۸-
ترجمه ی حسن مرتضوی
#رزا_لوکزامبورگ
@SocialistL
....معنای این عبارت به واقع این است: ما همیشه هسته ی اجتماعی را از شکل سیاسی دموکراسی بورژوایی متمایز کرده ایم، ما همیشه هسته ی سخت نابرابری اجتماعی و نبود آزادی را که زیرپوسته ی شیرین برابری و آزادی صوری پنهان شده است، برملا ساخته ایم، نه آن که خود دموکراسی را حذف کنیم- نه برای این که این پوسته را رد کنیم بلکه برای آن که طبقه ی کارگر را برانگیزانیم تا فقط به آن اکتفا نکند و در عوض با کسب قدرت سیاسی، دموکراسی سوسیالیستی را ایجاد و آن را جایگزین دموکراسی بورژوازی کند.
اما دموکراسی سوسیالیستی چیزی نیست که پس از خلق بنیاد های اقتصاد سوسیالیستی ، فقط در سرزمین موعود آغاز شود؛ هدیه ی کریسمس نیست که به انسان های ارزشمندی داده شود که در این فاصله وفادارانه از معدودی دیکتاتور سوسیالیست حمایت کرده اند. دموکراسی سوسیالیستی هم زمان با آغاز نابودی حکومت طبقاتی و ساختمان سوسیالیسم شروع می شود.درهمان لحظه ی کسب قدرت توسط حزب سوسیالیست آغاز می شود. دموکراسی سوسیالیستی همان دیکتاتوری پرولتاریاست.
بله، دیکتاتوری ! اما این دیکتاتوری عبارت است از شیوه ی کاربرد دموکراسی، نه در از میان بردن آن بلکه در حملات پرقدرت و مصممانه ی به حقوق مستحکم و مناسبات اقتصادی جامعه بورژوایی، که بدون آن دگرگونی سوسیالیستی نمی تواند به انجام برسد. اما این دیکتاتوری باید کار خود طبقه باشد و نه اقلیت کوچکی از رهبران به نام طبقه - به بیان دیگر باید گام به گام از مشارکت پویای توده ها پدید آید، باید تحت نفوذ مستقیم آنان و تابع کنترل فعالیت کامل عمومی باشد؛ باید از آموزش سیاسی فزاینده ی توده های مردم نتیجه شده باشد.
از ص ۴۰۱ و ۴۰۲ گزیده رزا لوکزامبورگ-چاپ دوم زمستان ۱۳۹۸-
ترجمه ی حسن مرتضوی
#رزا_لوکزامبورگ
@SocialistL
آزادی زن
معیار آزادی جامعه است
زنده باد ۸ مارس روز جهانی مبارزه زنان!
عکس روز ؛ روز جهانی زن در مشهد
#۸مارس
@SocialistL
معیار آزادی جامعه است
زنده باد ۸ مارس روز جهانی مبارزه زنان!
عکس روز ؛ روز جهانی زن در مشهد
#۸مارس
@SocialistL
پس از توفان
اکنون غرش تفنگهای ساچمهای و پرتاپ گازهای اشکآور و جنون کشتار بیمحابا برای مدتی فروکش کرده است. تعداد زیادی اسیر و دربند از زندانها آزاد شدهاند و با یک فرمان سراسری پروژهی مسمومکردن دانشآموزان دختر متوقف شده است. اکنون میتوان از آرامش صحبت کرد. شاید این آرامش قبل از توفان باشد و شاید کارگاه صیقلدادن خشمها و کینهها برای دور بعدی مبارزه. اما هر چه باشد باید از خود بپرسیم چه بر سر جنبش زن زندگی آزادی آمد؟ بر سر آن امیدهای پرشوری که این جنبش زنده کرد و جانهای زیبایی برای آن کشته شدند و چشمهای زیادی در راه آن کور شدند چه رخ داد؟ باید بیرحمانه به آنچه رخ داد بیاندیشیم و نکوشیم خود را در اندیشهی استمرار آتی مبارزه تطهیر کنیم. باید بیرحمانه انتقاد کنیم.
۱) نخستین واقعیت مسلم این است که این جنبش با تمام دگرگونیهای چشمگیری که در روحیهی مردم ایران به وجود آورد از رسیدن به یک دستاورد باثبات که دیگر برگشتی در کار نباشد ناکام ماند. چرا؟ چرا این جنبش نتوانست اکثریت جامعه را به میدان بکشاند؟ چرا قدرت آن در میانهی راه تضعیف شد و آهسته آهسته نور پرفروغ آن کاهش یافت و بیرمق شد؟ در اینجا سیر تاریخ موردبحث که تا حدی آشکار است تکرار نخواهیم کرد: سیر صعودی دو سه ماه اول بعد از ۲۷ شهریور، و بعد حرکت بر خطی ثابت تا دی ماه و سپس سیر پرشتاب کاهنده تا به امروز.
۲. شعار زن زندگی آزادی نتوانست تودههای محروم و زحمتکش را به میدان بکشد. چرا؟ آیا چون خواست تودهها در تقابل با آن قرار داشت یا این خواست در ذهن مردم فقط بخشی از مطالبات آنان بود و نه همهی آن؟ به نظر میرسد بین زندگی روزمره مردم و خواست عام زن زندگی و آزادی آن هماهنگی ارگانیک شکل نگرفت که یکی معرف دیگری باشد: گویا دو ساز در یک ارکستر بدهدایتشده با آهنگهایی متفاوت مینواختند: یکی مارش تهاجم میزد و پیروزی قریبالوقوع را وعده میداد و دیگری آهنگ یکنواخت زندگی روزمره مردم را که با ریتمی بس کند پیش میرفت و فقط لحظاتی تحتتاثیر قدرت آن مارش تهاجمی قرار میگرفت.
۳. بیگمان سرعت تبدیل شدن شعار زن زندگی آزادی به شعار سرنگونباد چنان پرشتاب بود که نتوانست در آگاهی روزمرهی مردم از قوه به فعل در آید. خیلی ساده جنبش چیزی را طلب میکرد که معنای آن مواجهه با مرگ، زندان و سرنوشتی ناروشن بود. سرکوب تمامعیار ریسک به خیابان آمدن را چنان فزونی بخشید که حتی ضربه زدن به سطل آشغالی میتوانست بهایش مرگ باشد. آن بخش از مردمی که فقط در شرایط بحرانی سیلوار به خیابانها میریختند باید تصمیم میگرفتند و چنین تصمیمی بس دشوار بود. از طرق دیگر تمام سازمانهای صنفی که با زندگی روزمره مردم در تماس بودند و در این سالها با هزاران بدبختی ساخته شده بودند و با شرایط فعالیت علنی خو کرده بودند، از قافله عقب ماندند و عملا با آن دستگاههای کهنه خود که خیابان را چند ساعتی برای تقاضایی صنفی اشغال میکردند بشدت ناکارامد بودند. نه هفتتپه به دفاع جانانه از جنبش زن زندگی آزادی پرداخت نه معلمان و نه بازنشستگان در ریتم یکنواخت مبارزه هفتگی خود قادر به همراهی بودند. شتاب جنبش آنها را عقب گذاشت و هیچ تلاشی هم نشد که آنان به این مبارزه جلب شوند. بگذریم که رهبران خودخوانده جنبش تازه مدعی بودند آنان خیابان را بیدلیل و بیفایده مصرف کردند.
۴. جنبش خیابانی زن زندگی آزادی، حنبشی خیابانی باقی ماند و نتوانست گامی جلوتر از خیابانی بودن خود بردارد. در وهلهای از مکانهای عمومی به محلات پناه برد تا از سرکوب فرار کند اما زمانی که نه سازمانی محلی داشت و نه تشکیلات محله محور، همان نبرد را با تعداد کمتری در محل کوچکتری ادامه داد. و درست همان جایی متوقف شد که جنبش سبز: فراخوانهای عمومی نمیتوانست مردم را در نقطهای جمع کند که نیروی نظامی قبلا آنجا را اشغال کرده بود و زمانی هم که فراخوانهای گلگشاد داده میشد که در همه جا بشورید معنایش این بود که هیچ جا مناسب شورش نبود. از لحاظ عملی جنبش زن زندگی آزادی نتوانست حتی یک گام از جنبش عمومی سبز جلوتر رود. فقط و فقط این بنبست به بدیهیترین شکل خود را آشکار کرد: این تنگنا نه با شجاعت و دلاوری بلکه با سازماندهی حل میشود و بس.
بخش اول ۱/۲
حسن مرتضوی
@SocialistL
اکنون غرش تفنگهای ساچمهای و پرتاپ گازهای اشکآور و جنون کشتار بیمحابا برای مدتی فروکش کرده است. تعداد زیادی اسیر و دربند از زندانها آزاد شدهاند و با یک فرمان سراسری پروژهی مسمومکردن دانشآموزان دختر متوقف شده است. اکنون میتوان از آرامش صحبت کرد. شاید این آرامش قبل از توفان باشد و شاید کارگاه صیقلدادن خشمها و کینهها برای دور بعدی مبارزه. اما هر چه باشد باید از خود بپرسیم چه بر سر جنبش زن زندگی آزادی آمد؟ بر سر آن امیدهای پرشوری که این جنبش زنده کرد و جانهای زیبایی برای آن کشته شدند و چشمهای زیادی در راه آن کور شدند چه رخ داد؟ باید بیرحمانه به آنچه رخ داد بیاندیشیم و نکوشیم خود را در اندیشهی استمرار آتی مبارزه تطهیر کنیم. باید بیرحمانه انتقاد کنیم.
۱) نخستین واقعیت مسلم این است که این جنبش با تمام دگرگونیهای چشمگیری که در روحیهی مردم ایران به وجود آورد از رسیدن به یک دستاورد باثبات که دیگر برگشتی در کار نباشد ناکام ماند. چرا؟ چرا این جنبش نتوانست اکثریت جامعه را به میدان بکشاند؟ چرا قدرت آن در میانهی راه تضعیف شد و آهسته آهسته نور پرفروغ آن کاهش یافت و بیرمق شد؟ در اینجا سیر تاریخ موردبحث که تا حدی آشکار است تکرار نخواهیم کرد: سیر صعودی دو سه ماه اول بعد از ۲۷ شهریور، و بعد حرکت بر خطی ثابت تا دی ماه و سپس سیر پرشتاب کاهنده تا به امروز.
۲. شعار زن زندگی آزادی نتوانست تودههای محروم و زحمتکش را به میدان بکشد. چرا؟ آیا چون خواست تودهها در تقابل با آن قرار داشت یا این خواست در ذهن مردم فقط بخشی از مطالبات آنان بود و نه همهی آن؟ به نظر میرسد بین زندگی روزمره مردم و خواست عام زن زندگی و آزادی آن هماهنگی ارگانیک شکل نگرفت که یکی معرف دیگری باشد: گویا دو ساز در یک ارکستر بدهدایتشده با آهنگهایی متفاوت مینواختند: یکی مارش تهاجم میزد و پیروزی قریبالوقوع را وعده میداد و دیگری آهنگ یکنواخت زندگی روزمره مردم را که با ریتمی بس کند پیش میرفت و فقط لحظاتی تحتتاثیر قدرت آن مارش تهاجمی قرار میگرفت.
۳. بیگمان سرعت تبدیل شدن شعار زن زندگی آزادی به شعار سرنگونباد چنان پرشتاب بود که نتوانست در آگاهی روزمرهی مردم از قوه به فعل در آید. خیلی ساده جنبش چیزی را طلب میکرد که معنای آن مواجهه با مرگ، زندان و سرنوشتی ناروشن بود. سرکوب تمامعیار ریسک به خیابان آمدن را چنان فزونی بخشید که حتی ضربه زدن به سطل آشغالی میتوانست بهایش مرگ باشد. آن بخش از مردمی که فقط در شرایط بحرانی سیلوار به خیابانها میریختند باید تصمیم میگرفتند و چنین تصمیمی بس دشوار بود. از طرق دیگر تمام سازمانهای صنفی که با زندگی روزمره مردم در تماس بودند و در این سالها با هزاران بدبختی ساخته شده بودند و با شرایط فعالیت علنی خو کرده بودند، از قافله عقب ماندند و عملا با آن دستگاههای کهنه خود که خیابان را چند ساعتی برای تقاضایی صنفی اشغال میکردند بشدت ناکارامد بودند. نه هفتتپه به دفاع جانانه از جنبش زن زندگی آزادی پرداخت نه معلمان و نه بازنشستگان در ریتم یکنواخت مبارزه هفتگی خود قادر به همراهی بودند. شتاب جنبش آنها را عقب گذاشت و هیچ تلاشی هم نشد که آنان به این مبارزه جلب شوند. بگذریم که رهبران خودخوانده جنبش تازه مدعی بودند آنان خیابان را بیدلیل و بیفایده مصرف کردند.
۴. جنبش خیابانی زن زندگی آزادی، حنبشی خیابانی باقی ماند و نتوانست گامی جلوتر از خیابانی بودن خود بردارد. در وهلهای از مکانهای عمومی به محلات پناه برد تا از سرکوب فرار کند اما زمانی که نه سازمانی محلی داشت و نه تشکیلات محله محور، همان نبرد را با تعداد کمتری در محل کوچکتری ادامه داد. و درست همان جایی متوقف شد که جنبش سبز: فراخوانهای عمومی نمیتوانست مردم را در نقطهای جمع کند که نیروی نظامی قبلا آنجا را اشغال کرده بود و زمانی هم که فراخوانهای گلگشاد داده میشد که در همه جا بشورید معنایش این بود که هیچ جا مناسب شورش نبود. از لحاظ عملی جنبش زن زندگی آزادی نتوانست حتی یک گام از جنبش عمومی سبز جلوتر رود. فقط و فقط این بنبست به بدیهیترین شکل خود را آشکار کرد: این تنگنا نه با شجاعت و دلاوری بلکه با سازماندهی حل میشود و بس.
بخش اول ۱/۲
حسن مرتضوی
@SocialistL
بخش دو
۲/۲
۵. سلطنتطلبان که در دوسه ماه اول تقریبا لال شده بودند و از ارائه کوچکترین ابتکار عمل ناتوان بودند بتدریج از لاک خود سربرآوردند. در حالی که در ماههای اول به ندرت در جایی شعار کلیدی سلطنتطلبان شنیده میشد در ماههای بعد که با افول جنبش قرین بود با شور و شوق تصنعی و مجازی آنان روبرو شدیم. در خیابانها کسی نبود، اما رسانههای آنها با بوق و کرنا فریاد میکشیدند خبر تازه: شورش در تهران. دروغ، جعل خبر، ابداع گروههای کذایی محلات که فقط روی کاغذ وجود خارجی داشتند، تهییج احمقانه و دهها ابتکار عمل آدمهای عقلباخته وضعیت مضحکی را پیش آورد.
به جای عقبنشینی منظم ما شاهد صدور پیاپی فراخوانهای بیحاصل بودیم. این ماه ماه خونِ مجاهدین در دههی شصت بدل شد به این که کار دیگر تمام است: فقط یک فشار، فقط یک تظاهرات، فقط یک زور دیگر. اما همه بیحاصل.
۶. عفن و آلودگی اپوزیسیون سلطنتطلب و راست با حرکت قهقرایی خود پشت سر هم به جنبش نوبالیده ضربه میزد: اعلام همبستگی سلبریتیها تا پروژه وکالت میدهیم تا حضور در مجامع دولتهای گوناگون و مذاکرات گوناگون و بازی چلبیسازی و دفاع از ساواک و حضور ثابتی یک به یک جنبش را با واقعیتی دردناک روبرو ساخت: آیا قرار است که از دل نظام سرکوب کنونی نظام سرکوب آتی بیرون آید؟ و در آن غوغای رسانههای مجازی، در آن فضای دردناک وابسته بودن به اخبار مجازی، و در آن شرایط دردناک که صدایت به گوش همدلانی مشابه خودت نمیرسد و در آن زمانی که انجمنهای صنفی غیب شده بودند مردم ماندند و رسانههای مجازی. اکنون قربانی دادن و ایثارکردن جان خود برای جنبشی که قرار نیست مردم را به قدرت برساند چه فایده؟
۷. جنبش زن زندگی آزادی سوالات مهمی را طرح کرد اما لزوما پاسخهای مناسبی را نیافت. چگونه میتوان در بحرانیترین شرایط خودانگیختگی را با سازمان درآمیخت؟ چگونه میتوان هویت مستقل جنبشی را پاس داشت که از هر سو همگام با بادها به این سو و آن سو میرود؟ چگونه میتوان اراده یک جنبش را در مسیر توطئهها، زدوبندها و بازیهای قدرتهای داخلی و جهانی تحمیل کرد؟ چگونه میتوان در عصر رسانههای پرقدرت منافع مستقل جنبش را با صدایی بلند فریاد کشید؟ چگونه میتوان مانع شد تا جنبشی بیسر و نماینده به تصاحب نمایندگان نظم ارتجاعی بعدی در نیاید. جنبش زن زندگی آزادی این افتخار را داشت که این سوالات را بر پیشانی خود حک کند.
حسن مرتضوی
@SocialistL
۲/۲
۵. سلطنتطلبان که در دوسه ماه اول تقریبا لال شده بودند و از ارائه کوچکترین ابتکار عمل ناتوان بودند بتدریج از لاک خود سربرآوردند. در حالی که در ماههای اول به ندرت در جایی شعار کلیدی سلطنتطلبان شنیده میشد در ماههای بعد که با افول جنبش قرین بود با شور و شوق تصنعی و مجازی آنان روبرو شدیم. در خیابانها کسی نبود، اما رسانههای آنها با بوق و کرنا فریاد میکشیدند خبر تازه: شورش در تهران. دروغ، جعل خبر، ابداع گروههای کذایی محلات که فقط روی کاغذ وجود خارجی داشتند، تهییج احمقانه و دهها ابتکار عمل آدمهای عقلباخته وضعیت مضحکی را پیش آورد.
به جای عقبنشینی منظم ما شاهد صدور پیاپی فراخوانهای بیحاصل بودیم. این ماه ماه خونِ مجاهدین در دههی شصت بدل شد به این که کار دیگر تمام است: فقط یک فشار، فقط یک تظاهرات، فقط یک زور دیگر. اما همه بیحاصل.
۶. عفن و آلودگی اپوزیسیون سلطنتطلب و راست با حرکت قهقرایی خود پشت سر هم به جنبش نوبالیده ضربه میزد: اعلام همبستگی سلبریتیها تا پروژه وکالت میدهیم تا حضور در مجامع دولتهای گوناگون و مذاکرات گوناگون و بازی چلبیسازی و دفاع از ساواک و حضور ثابتی یک به یک جنبش را با واقعیتی دردناک روبرو ساخت: آیا قرار است که از دل نظام سرکوب کنونی نظام سرکوب آتی بیرون آید؟ و در آن غوغای رسانههای مجازی، در آن فضای دردناک وابسته بودن به اخبار مجازی، و در آن شرایط دردناک که صدایت به گوش همدلانی مشابه خودت نمیرسد و در آن زمانی که انجمنهای صنفی غیب شده بودند مردم ماندند و رسانههای مجازی. اکنون قربانی دادن و ایثارکردن جان خود برای جنبشی که قرار نیست مردم را به قدرت برساند چه فایده؟
۷. جنبش زن زندگی آزادی سوالات مهمی را طرح کرد اما لزوما پاسخهای مناسبی را نیافت. چگونه میتوان در بحرانیترین شرایط خودانگیختگی را با سازمان درآمیخت؟ چگونه میتوان هویت مستقل جنبشی را پاس داشت که از هر سو همگام با بادها به این سو و آن سو میرود؟ چگونه میتوان اراده یک جنبش را در مسیر توطئهها، زدوبندها و بازیهای قدرتهای داخلی و جهانی تحمیل کرد؟ چگونه میتوان در عصر رسانههای پرقدرت منافع مستقل جنبش را با صدایی بلند فریاد کشید؟ چگونه میتوان مانع شد تا جنبشی بیسر و نماینده به تصاحب نمایندگان نظم ارتجاعی بعدی در نیاید. جنبش زن زندگی آزادی این افتخار را داشت که این سوالات را بر پیشانی خود حک کند.
حسن مرتضوی
@SocialistL