" پرویز ثابتی، رئیس امنیت داخلی ساواک، در کتاب خاطرات خود، درباره روشنفکران و نویسندگان دوران پهلوی مینویسد. خاطراتی که اکثرا غیر واقعی و بیشتر بازتابندهی ذهن آشفته دستگاه سرکوب است. ثابتی از گلستان مینویسد و در انتها نبوغ او را میستاید. احمدرضا احمدی را نویسندهای بیخطر و بیآزار میخواند. تقریبا هر کس را که نقد میکند همچون بازجویی با انصاف در چند عبارت ضمنی او را ستایش هم میکند. به جز یک نفر: غلامحسین ساعدی. به او که میرسد دیوانه میشود:"...... غلامحسين ساعدي (گوهر م...راد) بود كه فردي آنارشيست و بيبند و بار و بيپرنسيب بود. نوشتههاي او پر از تنفيذ از اوضاع و در جهت بدبين كردن مردم و جوانان نسبت به رژيم بود. ". ثابتی، ناخواسته، بهترین توصیفات را برای ساعدی به کار میبرد. غلامحسین ساعدی. استخوانی دردناک توی گلوی ادبیات ایران. نویسندهی ازکورهدررفتهای که یک پروانه در جوانی او را از خودکشی نجات میدهد تا شاهد روزگاران رنج باشد و سپس در آن "اتاق یک متری" توی پاریس بمیرد. یک چمدان مشکی توی دست پر از نامههای بیبرگشت به طاهره. یک مطب کوچک توی خیابان دلگشا با ویزیتهای رایگان. حمید نفیسی درباره او مینویسد که ساعدی، آوارهترین فیگور هنرمند تاریخ مغاصر ایرانست، حتی آوارهتر از شهیدثالث. نویسندهای که همیشه در تبعید زندگی کرد. وقتی به فارسی مینوشت از فشار زبان آذری به گلویش گله میکرد و وقتی به فرانسه تبعید شد، از درد زبان فارسی توی استخوانهایش مینالید. از سرطان بزرگ. در مصاحبهای در پاریس از او میپرسند چرا به زبان فرانسه نمینویسد. ساعدی یکباره از کوره در میرود و با عصبانیت فریاد میکشد که از چه حرف میزنی؟ من دیگر حتی حرف زدن را فراموش کردهام. پاریس بزرگ، آن شهر رویایی نویسندگان مدرن، برایش چیزی نیست جز یک کارتپستال. "اینجا از دو چیز میترسم: خوابیدن و بیدار شدن". او یک بیخواب ابدیست. همچون شخصیتهای آلن رنه، مسافری از دنیای مردگان. نویسندهی گورستان." مرگِ آواره، مرگ هم نیست. مرگ آواره، آوارگی مرگ است". در جوانی عادت داشت که هر بار از زندان آزاد میشد به گورستان برود. از یک لامکان به لامکان دیگر. یکبار که میان گورها قدم میزند، مینشیند و خاک روی یک سنگ گور را پاک میکند. به گمانش که قبر مردهایست که زندگان فراموشش کرده باشند. خاک را کنار میزند. روی سنگ نوشته :"گوهر دختر مراد". از آن پس حس میکند که به گوهرمراد تبدیل شده. احضار ارواح. جادوگری نوشتار. یک شبح در ادبیات فارسی. نویسندهای که تنها دلیل زنده ماندنش را اضطرار نوشتن میدانست. اضطرار زندان و تبعید. یکی از دفعاتی که شکنجه میشود، دستش را با سیگار میسوزانند. همان دستی که با آن مینوشت. بیرون که میآید ناچار میشود با دست دیگرش بنویسد. درست همچون کافکا که با یک دست مینوشت و دست دیگرش را از هراس روی چشمانش میگذاشت. دستانی سبک،زخمی و همیشه لرزان. همان دستانی که شاملو روزی به قرض میگیرد تا شعری برای ساعدی بنویسد:" به نو کردن ماه/بر بام شدم". آسمان همچنان ظلمات است و آن ماه نو هنوز بر بالای بام، درخشان. امروز سیزدهم دی است . تولدت مبارک جناب دکتر.ای آرامش همیشگی در حضور دیگران."
حسام امیری
تولد گوهر مراد ما ۲۴ دی ۱۳۱۴ است و ما پیشاپیش آنرا تبریک می گویم، تولدی که باید گرامی داشت، چرا که بدون گوهر مراد هنر نمایش و نمايشنامه نویسی، ادبیات و فرهنگ و درایت و شجاعت و فعالیت سیاسی و روشنفکری در ایران فاقد یکی از ستون های محکم اش بود.
#غلامحسین_ساعدی
@SocialistL
حسام امیری
تولد گوهر مراد ما ۲۴ دی ۱۳۱۴ است و ما پیشاپیش آنرا تبریک می گویم، تولدی که باید گرامی داشت، چرا که بدون گوهر مراد هنر نمایش و نمايشنامه نویسی، ادبیات و فرهنگ و درایت و شجاعت و فعالیت سیاسی و روشنفکری در ایران فاقد یکی از ستون های محکم اش بود.
#غلامحسین_ساعدی
@SocialistL
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مستند «آزادی و دیگر رنجها»
1️⃣ قسمتاول
کاری از شیرین سقایی
دربارهی زندگی دکتر #غلامحسین_ساعدی
@SocialistL
1️⃣ قسمتاول
کاری از شیرین سقایی
دربارهی زندگی دکتر #غلامحسین_ساعدی
@SocialistL
هاآرتص | اخبار اسرائیل
"ما نتوانستیم گرم بمانیم": سه نوزاد در غزه ظرف 48 ساعت یخ زدند و جان خود را از دست دادند.
مقامات پزشکی در غزه می گویند این مرگ و میر غم انگیز شرایط دشوار صدها هزار فلسطینی را نشان می دهد.
@SocialistL
"ما نتوانستیم گرم بمانیم": سه نوزاد در غزه ظرف 48 ساعت یخ زدند و جان خود را از دست دادند.
مقامات پزشکی در غزه می گویند این مرگ و میر غم انگیز شرایط دشوار صدها هزار فلسطینی را نشان می دهد.
@SocialistL
مهربانِ من!
بگو سلاح مرا بیاورند
آن دشنهی دو دَم را بیاورند
میخواهم این نان را
بی یکذره کم وُ کاست
میانِ همسایگانم، قسمت کنم.
نترس!
من اهلِ کُشتن نیستم،
من اهل کِشت وُ کارم،
من
فقط الفبای عشق را
نمیدانم از کجا و چگونه از بَر کردم،
من
فقط بلدم بگویم:
چه میشد اگر همه
همدیگر را
دوست میداشتند!
من اهل کُشتن نیستم،
من شاعرِ تمامیِ دستهای پینهبستهام،
من شاعر شمایانم
ای کارگران و زحمتکشانِ سراسر دنیا،
متحد شوید
که من اهل کُشتن نیستم،
من
خصم خائنان به خلقهای روی زمینم،
و باید هم اینچنین باشد.
آه... شاعران جهان متحد شوید،
ور نه از گُلِ میخک
و غمزهی معشوق سرودن
آسان است!
سید علی صالحی
@SocialistL
بگو سلاح مرا بیاورند
آن دشنهی دو دَم را بیاورند
میخواهم این نان را
بی یکذره کم وُ کاست
میانِ همسایگانم، قسمت کنم.
نترس!
من اهلِ کُشتن نیستم،
من اهل کِشت وُ کارم،
من
فقط الفبای عشق را
نمیدانم از کجا و چگونه از بَر کردم،
من
فقط بلدم بگویم:
چه میشد اگر همه
همدیگر را
دوست میداشتند!
من اهل کُشتن نیستم،
من شاعرِ تمامیِ دستهای پینهبستهام،
من شاعر شمایانم
ای کارگران و زحمتکشانِ سراسر دنیا،
متحد شوید
که من اهل کُشتن نیستم،
من
خصم خائنان به خلقهای روی زمینم،
و باید هم اینچنین باشد.
آه... شاعران جهان متحد شوید،
ور نه از گُلِ میخک
و غمزهی معشوق سرودن
آسان است!
سید علی صالحی
@SocialistL