بچه که بودم
وقتی میترسیدم
از هر چیزی
می‌چسبیدم به مامانم
و مامان چادرشو
مینداخت دورم و
قایمم میکرد پشت چادرش
اونوقت فک میکردم
دیگه هیچیم نمیشه
دیگه جام امنه و
خیالم راحت بود
میخوام بگم یکیو پیدا کنید
که بودنش همینجوری باشه
جات امن باشه پیشش
و خیالت راحت باشه
از همه چی و
آروم باشی
آروم آروم :)

ولی خیلی بده وقتی میفهمی
اونهمه از جون مایه گذاشتن ها
چقدر احمقانه بود..!

‏دلم میخواد باهات حرف بزنم، انقدر دلم میخواد باهات حرف بزنم که میتونم حتی بوی مایع ظرف شویی رو بهونه کنم و سر حرف رو باهات باز کنم، میفهمی؟!:(

بغل با آغوش فرق داره!
آغوش؛ آرومه و رسمی،
بغل؛ سفته و پر حرارت،
آغوش؛ برای آروم کردنه و..
بغل؛ برای آروم شدن ..
عاشق، معشوق رو با آغوش آروم میکنه،
و خودش را با بغل دیوانه!(؛

همه دَردات رویِ دردام نفَسم
مَن خودَم تا ته دُنیا پیشِتم..!🥲💘
#New_music

ولی من حتی به خانوادتم حسودیم میشه چون بیشتر از من میبیننت‌..!=)))

یه جا نوشته بود:
«نمیخوام برگرده
فقط میخوام پشیمونی ش رو ببینم»
و این فکر یکی از تله های مهم جداییه
مغز نمیخواد رفتنش رو بپذیره
سعی میکنه با هر حسی یادش رو زنده نگه داره
حتی با نفرت و عصبانیت!

در «کلی درس دارم
ولی دارم با عذاب وجدان سریال می بینم، حوصلم سر رفت انقدر تو خونه موندم ولی حال ندارم برم بیرون، دلم برای دوستام تنگ شده ولی تو مود دیدنشون نیستم، آهنگام تکراری شده ولی نمی خوام آهنگای جدید گوش کنم، گشنمه ولی حال ندارم غذا درست کنم، زیاد خوابیدم ولی هنوز خستم، ۱۲۳۴۵ تا عکس گرفتم ولی هیچ کدوم خوب نشده، دلم مسافرت دسته جمعی می خواد ولی حوصله‌ی بقیه رو ندارم...» ترین حالت ممکنم!:(

اسم سریال: نفوذی / قسمت اول🚓
🌻ژانر: اکشن، جنایی، عاشقانه، درام
🖇ساخت:2016|کارگردان: اولوچ بایراکتار
بازیگران: چاتای اولوسوی🩵 بنسو سورال🩵
آراس بولوت اینملی🩵 چتین تکیندور🩵

📝خلاصه: "سارپ" و "مرت" تو آکادمی پلیس با هم درس میخونن، سارپ به وسیلهٔ "یوسف" که مدیر بخش جرایم عمد و قاچاق هست یه هفته مونده به فارغ‌التحصیلی از آکادمی پلیس اخراج میشه! درست تو روز فارغ‌التحصیلی سارپ اسلحه خودش رو به سمت یوسف میگیره و با این کارش قدم به یه زندگی جدید که تا حالا تجربه نکرده بود میذاره! تو این دنیای جدید و تاریک بزرگ‌ترین دشمن سارپ یکی از محبوب‌ترین افراد آکادمی یعنی مرت هستش...⁉️
⭕️محصول کشور: ترکیه | زیرنویس چسبیده
#فیلم‌خوب‌ببینیم📽
---------------------------------

جمعه ها
تا ظهر
حالمان خوب هست ها
اما هر چه
به غروب نزدیک میشویم
رفته رفته
حال ما هم شروع به
آشفتگی میکند
تلویزیون را
روشن میکنیم
تلگرام را چک میکنیم
از پنجره نگاه ميكنیم
خودمانیم سر خودمان
که نميتوانيم کلاه بزاریم
ما دلتنگیم
این خاصیت جمعه هاست
ما شش روز و نصفی
در تلاشیم تا فراموش کنیم
اما درگیر غروب جمعه میشویم
دوباره این حس
درونمان جان میگیرد
دوباره یاد کسى میافتیم
که دیگر نیست...

‏بخشی از من، خالیه.
دوست ندارم هیچ‌کس و یا هیچ‌چیز، این فضا رو پر کنه!
شاید جای تو باشه؛ تویی که دیگه وجود نداری...

‏داشتم از پله ها میومدم پایین
اینجوری بگم که
وقتی توی جمعیت نگاهش می‌کردم،
همه‌ی فضا سیاه سفید بود
و فقط اون رنگی بود..!(؛

‏بعد از مدتی، درد خصوصی میشه و گفتنش به دیگران لطفی نداره، شروع انزوا از همین نقطه‌ست...