Forwarded from BBCPersian
🔻پری صابری، از کارگردانان تئاتر ایران در ۹۲ سالگی درگذشت.
خبرگزاری ایسنا می گوید خانم صابری در چند سال اخیر درگیر بیماری بود.
پری صابری از هنرمندان موسس گروه تئاتر پازارگاد بود و در راهاندازی تئاتر مولوی در تهران که زمانی از مهمترین سالنهای اجرای تئاتر در پایتخت ایران بود، نقش داشت.
خانم صابری کارنامهای پربار در زمینه کارگردانی تئاتر در ایران داشت. از جمله آثار او در این زمینه بیژن و منیژه، یوسف و زلیخا، شمس پرنده، و رند خلوت نشین است. او برخی از نمایشنامههای غیر ایرانی همچون آنتیگونه را هم کارگردانی کرده و در ایران روی صحنه برده بود.
📸HONARONLINE
@BBCPersian
خبرگزاری ایسنا می گوید خانم صابری در چند سال اخیر درگیر بیماری بود.
پری صابری از هنرمندان موسس گروه تئاتر پازارگاد بود و در راهاندازی تئاتر مولوی در تهران که زمانی از مهمترین سالنهای اجرای تئاتر در پایتخت ایران بود، نقش داشت.
خانم صابری کارنامهای پربار در زمینه کارگردانی تئاتر در ایران داشت. از جمله آثار او در این زمینه بیژن و منیژه، یوسف و زلیخا، شمس پرنده، و رند خلوت نشین است. او برخی از نمایشنامههای غیر ایرانی همچون آنتیگونه را هم کارگردانی کرده و در ایران روی صحنه برده بود.
📸HONARONLINE
@BBCPersian
Forwarded from سهند ایرانمهر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هوشنگ نهاوندی،رییس دفتر فرح و رییس دانشگاه تهران از نمایشگاهی میگوید که به پیشنهاد ایرج افشار و پذیرش آن از سوی شاه برای کاستن از محبوبیت جلال آل احمد در دانشگاه تهران برگزار شد.
🔸از مجموعه تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد
@sahandiranmehr
🔸از مجموعه تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد
@sahandiranmehr
Forwarded from مهدی خلجی
عارضهی مزمن «جلال هراسی»: به بهانهی سالمرگ جلال آل احمد
به سختی میتوان روشنفکری را در تاریخ معاصر ایران نام برد که به اندازهی جلال آل احمد آماج نفرتپراکنی عام و خاص قرار گرفته باشد.
این همه بدگویی و نکوهشگری از قضاوتی کلیشهای دربارهی دو اثر اخیر وی، «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران»، برمیخیزد؛ قضاوتی ناسنجیده و نامعقول که در نه تنها در افکار عمومی بلکه در اثار دانشگاهیان ایرانی و فرنگی حکمِ باوری بدیهی را یافته است.
چنین رویکرد به جلال آل احمد چگونه و چرا رواج یافته آست؟
چنین رویکردی - فارغ از درستی یا ناراستیاش - دربارهی طرز نگاه و شیوهی قضاوت ما ایرانیانِ امروزی چه میگوید؟ چگونه در آینهی جلالشناسی میتوان خود فردی و جمعی را شناخت؟
برنامهی زنده/لایو یوتیوب امروز
ساعت ۱۲:۳۰ به وقت واشنگتن، ۱۸:۳۰ به وقت اروپای مرکزی و ۱۹:۳۰ به وقت تهران
https://www.youtube.com/live/ru4A85VVTdw?si=fhHsnbzGDFMKh5rV
به سختی میتوان روشنفکری را در تاریخ معاصر ایران نام برد که به اندازهی جلال آل احمد آماج نفرتپراکنی عام و خاص قرار گرفته باشد.
این همه بدگویی و نکوهشگری از قضاوتی کلیشهای دربارهی دو اثر اخیر وی، «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران»، برمیخیزد؛ قضاوتی ناسنجیده و نامعقول که در نه تنها در افکار عمومی بلکه در اثار دانشگاهیان ایرانی و فرنگی حکمِ باوری بدیهی را یافته است.
چنین رویکرد به جلال آل احمد چگونه و چرا رواج یافته آست؟
چنین رویکردی - فارغ از درستی یا ناراستیاش - دربارهی طرز نگاه و شیوهی قضاوت ما ایرانیانِ امروزی چه میگوید؟ چگونه در آینهی جلالشناسی میتوان خود فردی و جمعی را شناخت؟
برنامهی زنده/لایو یوتیوب امروز
ساعت ۱۲:۳۰ به وقت واشنگتن، ۱۸:۳۰ به وقت اروپای مرکزی و ۱۹:۳۰ به وقت تهران
https://www.youtube.com/live/ru4A85VVTdw?si=fhHsnbzGDFMKh5rV
YouTube
عارضهی مزمن «جلال هراسی»: به بهانهی سالمرگ جلال آل احمد
Forwarded from 🌐 پایش آمریکا & UN 🌐
🎥 بیش از ۷۰۰ ستاره هالیوود خواستار محافظت از صداهای طرفدار فلسطین در برابر "سرکوب مک کارتیست" ها شدند
🔹 مارک روفالو، رزی اودانل و رامی یوسف در میان صدها ستاره ای که خواستار درخواست اتحادیه بازیگران برای آتش بس دائمی غزه و محافظت از صداهای طرفدار فلسطین در برابر لیست سیاه صنعت هستند.
🔹در نامه ای سرگشاده که روز چهارشنبه منتشر شد، بازیگران و متخصصان سرگرمی از رهبری انجمن بازیگران سینما - فدراسیون هنرمندان تلویزیون و رادیو آمریکا (SAG-AFTRA) خواستند تا بیانیه ای عمومی در محکومیت بمباران مداوم نوار غزه توسط اسرائیل صادر کند. دفاع از اعضای این صنعت که رنج و درد فلسطینی ها را می پذیرند ، در برابر سرکوب مک کارتیستی از دیگر خواسته های امضا کنندگان این نامه است.
https://www.hollywoodreporter.com/news/politics-news/mark-ruffalo-ramy-youssef-call-for-pro-palestine-sag-member-protection-1235993880/
🇺🇸 @US_REVIEW 📍پایش آمریکا 📍
🔹 مارک روفالو، رزی اودانل و رامی یوسف در میان صدها ستاره ای که خواستار درخواست اتحادیه بازیگران برای آتش بس دائمی غزه و محافظت از صداهای طرفدار فلسطین در برابر لیست سیاه صنعت هستند.
🔹در نامه ای سرگشاده که روز چهارشنبه منتشر شد، بازیگران و متخصصان سرگرمی از رهبری انجمن بازیگران سینما - فدراسیون هنرمندان تلویزیون و رادیو آمریکا (SAG-AFTRA) خواستند تا بیانیه ای عمومی در محکومیت بمباران مداوم نوار غزه توسط اسرائیل صادر کند. دفاع از اعضای این صنعت که رنج و درد فلسطینی ها را می پذیرند ، در برابر سرکوب مک کارتیستی از دیگر خواسته های امضا کنندگان این نامه است.
https://www.hollywoodreporter.com/news/politics-news/mark-ruffalo-ramy-youssef-call-for-pro-palestine-sag-member-protection-1235993880/
🇺🇸 @US_REVIEW 📍پایش آمریکا 📍
دندان و نان؛
پیامدهای ناگوار افزایش جمعیت در ایران
(یادداشت)
✍سعید معدنی
قبل از انقلاب ۱۳۵۷ سیاست جمعیتی رژیم پهلوی مثل اغلب کشورهای جهان سوم آن زمان، تشویق به کنترل جمعیت و کاهش باروری و زاد و ولد بود. اما با توجه روستایی بودن نیمی از جمعیت و اینکه بخشی از شهر نشینان که فرهنگ روستایی داشتند و فرزند نشانگر قدرت خانواده بود، این سیاست به سختی پیش میرفت. پس از انقلاب نه تنها این سیاست کنار گذاشته شد، حتی تبلیغ کنترل جمعیت و عمل در راستای آن جرم تلقی شد. مثلا اگر پزشکی.....
ادامه متن 👇👇👇
#سعید_معدنی
#سیاست_جمعیتی
#انفجار_جمعیت
#برنامهریزی
#محیط_زیست
#آب
@Saeed_Maadani
پیامدهای ناگوار افزایش جمعیت در ایران
(یادداشت)
✍سعید معدنی
قبل از انقلاب ۱۳۵۷ سیاست جمعیتی رژیم پهلوی مثل اغلب کشورهای جهان سوم آن زمان، تشویق به کنترل جمعیت و کاهش باروری و زاد و ولد بود. اما با توجه روستایی بودن نیمی از جمعیت و اینکه بخشی از شهر نشینان که فرهنگ روستایی داشتند و فرزند نشانگر قدرت خانواده بود، این سیاست به سختی پیش میرفت. پس از انقلاب نه تنها این سیاست کنار گذاشته شد، حتی تبلیغ کنترل جمعیت و عمل در راستای آن جرم تلقی شد. مثلا اگر پزشکی.....
ادامه متن 👇👇👇
#سعید_معدنی
#سیاست_جمعیتی
#انفجار_جمعیت
#برنامهریزی
#محیط_زیست
#آب
@Saeed_Maadani
دندان و نان؛
پیامدهای ناگوار افزایش جمعیت
✍سعید معدنی
قبل از انقلاب ۱۳۵۷ سیاست جمعیتی رژیم پهلوی مثل اغلب کشورهای جهان سوم آن زمان، تشویق به کنترل جمعیت و کاهش باروری و زاد و ولد بود. اما با توجه به روستایی بودن نیمی از جمعیت و اینکه بخشی از شهرنشینان فرهنگ روستایی داشتند و فرزند نشانگر قدرت خانواده بود، این سیاست به سختی پیش می رفت. پس از انقلاب نه تنها این سیاست کنار گذاشته شد، بلکه حتی تبلیغ کنترل جمعیت و عمل در راستای آن جرم تلقی شد. مثلا اگر پزشکی عمل جراحی میکرد تا مادری فرزنددار نشود مجرم بود. همچنین در منابر، محافل و تریبونها تشویق به فرزندآوری سکهی روز بود. برخی نیز در میان توده مردم میرفتند و میگفتند این سیاست طاغوت بود تا جمعیت شیعه کم شود!( نمیدانم چرا عقلمان نمیرسید و به سیاست مشابه سایر کشورهای جهان سوم غیر شیعهی آن زمان توجه نمیکردیم!)
خاطرم هست یک بار در همان دهه شصت، استاد ما در سر کلاس درس دانشگاه از آیتالله مشکینی نقل قولی کرد که گفته بود: "شما نگران نباشید. فرزنددار شوید و بچه را به کوچه و خیابان بفرستید. خودش بزرگ میشود. هر آنکس که دندان دهد نان دهد"( نقل به مضمون). از این سخنان به انحای مختلف بسیار گفته میشد و هنوز هم گفته میشود. اینگونه افراد درک درستی از پیچیدگی های جامعهی مدرن و ویژگیهای پدیدهی شهرنشینی امروزی نداشته و ندارند. اینکه جامعه امروز با زمان قاجار و قبل از آن بسیار متفاوت است. بدین صورت بود که کنترل جمعیت برای حدود یک دهه رها شد و رشد جمعیت به شکل نگران کنندهای بالا رفت و ایران در وضعیت بدی قرار گرفت و متخصصان امر نگران امورجاری و آینده ایران شدند. به ناچار به اکبر هاشمی رفسنجانی - مرد متنفذ آن دوره در ساختار قدرت - متوسل شدند تا راهی برای این گره بگشایند. سرانجام فتواها از مراجع مبنی بر کنترل جمعیت گرفته شد و تشویق به کنترل جمعیت شروع شد. اما دیگر کار از کار گذشته بود و انفجار جمعیت دههی ۱۳۶۰ شمسی کار خودش را کرد و افزایش جمعیت ادامه پیدا کرد و همچنان ادامه پیدا خواهد کرد و جمعیت ایران با همین رشد در آینده به ۱۱۰ تا ۱۲۰ میلیون هم خواهد رسید.
در یک گزارش تحلیلی آمده برخی کارشناسان بر این باورند که با توجه به شرایط اقلیمی ایران، جمعیت مناسب همراه با رفاه عالی برای این سرزمین حدود ۳۰ میلیون نفر است و سیاست های پهلوی در جهت کنترل جمعیتی احتمالا در راستای همین هدف بود. در فیلم کوتاهی که در شبکههای اجتماعی و سایتها موجود است محمدرضا پهلوی آخرین پادشاه ایران در دیدار با روحانیون می گوید: "جمعیت ایران شاید به ۶۵ میلیون نفر هم برسد لذا باید برای آن زمان فکری کرد" در زمان وقوع انقلاب اسلامی جمعیت ایران ۳۳ میلیون نفر بود. محمدرضا پهلوی نمیدانست که ما در دهه ۱۳۷۰ از این ۶۵ میلیون عبور خواهیم کرد و الان که سال ۱۴۰۳ است احتمالا از ۹۰ میلیون نفر هم گذاشته ایم. ۹۰ میلیونی که تقریبا برای مدیریت آن هیچ برنامهریزی مدونی نداریم.
این افزایش سرسام آور و بدون برنامه جمعیت در دهه ۶۰ عوارض جبران ناپذیری بوجود آورده است از جمله:
-افزایش بیکاری و سرخوردگی بخش مهمی از جوانان و گسترش و افزایش جرم و جنایت؛
-آموزش طبقاتی مدارس و وجود اکثریت مدارس و دانشگاهها بی کیفیت؛
- مهاجرت و یا فرار جوانان باهوش و متخصص از کشور؛
-عدم امکان اشتغال، داشتن مسکن و ازدواج برای اکثریت جوانان و میانسالان؛
-وجود اتومبیلها و جادههای بیکیفیت، که هر روز بطور متوسط ۵۰ نفر در تصادفات کشته میشوند؛
- عدم وجود چند ورزشگاه استاندارد، و مورد تمسخر قرار گرفتن از سوی کشورهای منطقه، اینکه فرزندانمان در مقابل تیمهای ملی و باشگاهی سایر کشور خجل و سرافکنده و خوار میشوند؛
-تبدیل شدن دو استان سرسبز شمالی کشور به زباله دانی زباله های مسافران انبوه تعطیلات آخر هفته؛
- بسیاری از استانهای مرکزی هم به خاطر افزایش بی رویهی و بیحساب و کتاب از آبهای زیرزمینی با خطر حتمی فرو نشستزمین مواجه هستند؛
- افزایش روز افزون گرانی و تورم و فقر، اینکه مردم در شش و بش زندگی روزمره خود درماندهاند؛
-و مسائل دیگر ...
فعلا جمعیت ۸۵-۹۰ میلیونی امروز را به امان خدا رها کردهایم تا ببینیم آینده چه میشود. این سرزمین که جمعیت مناسب برای آن ۳۰ میلیون نفر بود با جمعیت ۱۲۰ میلیون نفر به مراتب فرسوده تر خواهد شد.
در نهایت اینکه جمعیت ایران در زمان قاجار یعنی سال ۱۲۸۰ شمسی بنا به برآوردها تقریبا ۷/۵ میلیون نفر بوده، بخش های زیادی از این سرزمین بکر و پرآب و سرسبز بود. اما بعد قرنی با هجوم بی رویه جمعیت و نابودی محیط زیست، زیستن در آن سخت شده است. به تعبیر سهراب سپهری" تنهایی من شبیخون حجم تو را پیشبینی نمی کرد"!
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
#سعید_معدنی
#سیاست_جمعیتی
#انفجار_جمعیت
#برنامهریزی
#محیط_زیست
#جمعیت
@Saeed_Maadani
پیامدهای ناگوار افزایش جمعیت
✍سعید معدنی
قبل از انقلاب ۱۳۵۷ سیاست جمعیتی رژیم پهلوی مثل اغلب کشورهای جهان سوم آن زمان، تشویق به کنترل جمعیت و کاهش باروری و زاد و ولد بود. اما با توجه به روستایی بودن نیمی از جمعیت و اینکه بخشی از شهرنشینان فرهنگ روستایی داشتند و فرزند نشانگر قدرت خانواده بود، این سیاست به سختی پیش می رفت. پس از انقلاب نه تنها این سیاست کنار گذاشته شد، بلکه حتی تبلیغ کنترل جمعیت و عمل در راستای آن جرم تلقی شد. مثلا اگر پزشکی عمل جراحی میکرد تا مادری فرزنددار نشود مجرم بود. همچنین در منابر، محافل و تریبونها تشویق به فرزندآوری سکهی روز بود. برخی نیز در میان توده مردم میرفتند و میگفتند این سیاست طاغوت بود تا جمعیت شیعه کم شود!( نمیدانم چرا عقلمان نمیرسید و به سیاست مشابه سایر کشورهای جهان سوم غیر شیعهی آن زمان توجه نمیکردیم!)
خاطرم هست یک بار در همان دهه شصت، استاد ما در سر کلاس درس دانشگاه از آیتالله مشکینی نقل قولی کرد که گفته بود: "شما نگران نباشید. فرزنددار شوید و بچه را به کوچه و خیابان بفرستید. خودش بزرگ میشود. هر آنکس که دندان دهد نان دهد"( نقل به مضمون). از این سخنان به انحای مختلف بسیار گفته میشد و هنوز هم گفته میشود. اینگونه افراد درک درستی از پیچیدگی های جامعهی مدرن و ویژگیهای پدیدهی شهرنشینی امروزی نداشته و ندارند. اینکه جامعه امروز با زمان قاجار و قبل از آن بسیار متفاوت است. بدین صورت بود که کنترل جمعیت برای حدود یک دهه رها شد و رشد جمعیت به شکل نگران کنندهای بالا رفت و ایران در وضعیت بدی قرار گرفت و متخصصان امر نگران امورجاری و آینده ایران شدند. به ناچار به اکبر هاشمی رفسنجانی - مرد متنفذ آن دوره در ساختار قدرت - متوسل شدند تا راهی برای این گره بگشایند. سرانجام فتواها از مراجع مبنی بر کنترل جمعیت گرفته شد و تشویق به کنترل جمعیت شروع شد. اما دیگر کار از کار گذشته بود و انفجار جمعیت دههی ۱۳۶۰ شمسی کار خودش را کرد و افزایش جمعیت ادامه پیدا کرد و همچنان ادامه پیدا خواهد کرد و جمعیت ایران با همین رشد در آینده به ۱۱۰ تا ۱۲۰ میلیون هم خواهد رسید.
در یک گزارش تحلیلی آمده برخی کارشناسان بر این باورند که با توجه به شرایط اقلیمی ایران، جمعیت مناسب همراه با رفاه عالی برای این سرزمین حدود ۳۰ میلیون نفر است و سیاست های پهلوی در جهت کنترل جمعیتی احتمالا در راستای همین هدف بود. در فیلم کوتاهی که در شبکههای اجتماعی و سایتها موجود است محمدرضا پهلوی آخرین پادشاه ایران در دیدار با روحانیون می گوید: "جمعیت ایران شاید به ۶۵ میلیون نفر هم برسد لذا باید برای آن زمان فکری کرد" در زمان وقوع انقلاب اسلامی جمعیت ایران ۳۳ میلیون نفر بود. محمدرضا پهلوی نمیدانست که ما در دهه ۱۳۷۰ از این ۶۵ میلیون عبور خواهیم کرد و الان که سال ۱۴۰۳ است احتمالا از ۹۰ میلیون نفر هم گذاشته ایم. ۹۰ میلیونی که تقریبا برای مدیریت آن هیچ برنامهریزی مدونی نداریم.
این افزایش سرسام آور و بدون برنامه جمعیت در دهه ۶۰ عوارض جبران ناپذیری بوجود آورده است از جمله:
-افزایش بیکاری و سرخوردگی بخش مهمی از جوانان و گسترش و افزایش جرم و جنایت؛
-آموزش طبقاتی مدارس و وجود اکثریت مدارس و دانشگاهها بی کیفیت؛
- مهاجرت و یا فرار جوانان باهوش و متخصص از کشور؛
-عدم امکان اشتغال، داشتن مسکن و ازدواج برای اکثریت جوانان و میانسالان؛
-وجود اتومبیلها و جادههای بیکیفیت، که هر روز بطور متوسط ۵۰ نفر در تصادفات کشته میشوند؛
- عدم وجود چند ورزشگاه استاندارد، و مورد تمسخر قرار گرفتن از سوی کشورهای منطقه، اینکه فرزندانمان در مقابل تیمهای ملی و باشگاهی سایر کشور خجل و سرافکنده و خوار میشوند؛
-تبدیل شدن دو استان سرسبز شمالی کشور به زباله دانی زباله های مسافران انبوه تعطیلات آخر هفته؛
- بسیاری از استانهای مرکزی هم به خاطر افزایش بی رویهی و بیحساب و کتاب از آبهای زیرزمینی با خطر حتمی فرو نشستزمین مواجه هستند؛
- افزایش روز افزون گرانی و تورم و فقر، اینکه مردم در شش و بش زندگی روزمره خود درماندهاند؛
-و مسائل دیگر ...
فعلا جمعیت ۸۵-۹۰ میلیونی امروز را به امان خدا رها کردهایم تا ببینیم آینده چه میشود. این سرزمین که جمعیت مناسب برای آن ۳۰ میلیون نفر بود با جمعیت ۱۲۰ میلیون نفر به مراتب فرسوده تر خواهد شد.
در نهایت اینکه جمعیت ایران در زمان قاجار یعنی سال ۱۲۸۰ شمسی بنا به برآوردها تقریبا ۷/۵ میلیون نفر بوده، بخش های زیادی از این سرزمین بکر و پرآب و سرسبز بود. اما بعد قرنی با هجوم بی رویه جمعیت و نابودی محیط زیست، زیستن در آن سخت شده است. به تعبیر سهراب سپهری" تنهایی من شبیخون حجم تو را پیشبینی نمی کرد"!
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
#سعید_معدنی
#سیاست_جمعیتی
#انفجار_جمعیت
#برنامهریزی
#محیط_زیست
#جمعیت
@Saeed_Maadani
پیامبر ایرانی در کنار فلاسفه غرب!
✍علیرضا مشایخ
احتمالا در باره نقاشی رافائل با نام مکتب آتن خوانده اید. این نقاشی که در یکی از اطاقهای واتیکان و بر دیوار کشیده شده است نشانه ای از انسانهای فیلسوفی در خود دارد که جهان رنسانس را هستی بخشیده اند
مجموعه ای از فلاسفه غرب! و البته یک پیامبر ایرانی یعنی زرتشت!. در گوشه سمت چپ نیز یک فیلسوف عرب با نام ابن رشد! البته متخصصان هنر راجع به اینکه این تصویر ابن رشد هست یانه، شک دارند. ولی هیچکس در وجود نقاشی از زرتشت شک ندارد.
پیرمردی که کره زمین در دست دارد زرتشت است و جوانی که در کنار او دیده میشود خود رافائل نقاش است.
اما چگونه زرتشت در این نقاشی راه یافته است؟
آیا برای متفکران رنسانس زرتشت اهمیت داشته است؟
یکی از کسانیکه زرتشت را میشناخته ژمیس پلتون فیلسوف، زاده سال ۱۳۵۵ بوده که زرتشت را به فلورانسی ها میشناساند. پلتون یک یونانی بوده و در دوران جوانی از سوی کلیسای ارتدوکس مرتد اعلام میشود سپس با کمک دوستانش از این مجازات رهانیده شده و به
میسترا( اسپارت سابق) تبعید میگرد. در سال ۱۴۳۷ به فلورانس دعوت میشود تا در شورای مشورتی نزدیکی بیزانس و کلیسای کاتولیک شرکت نماید. او در فلورانس ضمن سخنرانیهای متعدد در مییابد که فلورانسی ها اطلاعات کمی از افلاطون دارند و در عوض ارسطو تمام جهان فلسفی انجاست.
ما میدانیم که در ان سالها زبان یونانی در حال از بین رفتن بوده و در شهر- دولتهای ایتالیایی و مراکز دانشگاهی از افلاطون اطلاعات جزیی وجود داشته است. در واقع آنگونه که امبرتو اکو میگوید تنها کتاب تیمائوس افلاطون برای غربیها شناخته شده بوده است. تلاش او برای شناساندن افلاطون، مدیسی بزرگ یعنی کوم دو مدیسی را وادار میکند که سالها بعد اکادمی افلاطون را در فلورانس برپا نماید و مارسی فی سین فیلسوف که یک افلاطونی متعصب هست را به ریاست ان بگمارد. در این میان نوشته ای از زرتشت را نیز معرفی میکند و درباره زرتشت سخنانی ایراد مینماید. بعدها که اکادمی راه میافتد و در حوالی سالهای ۱۴۶۰ به بعد تلاش فی سین در معرفی افلاطون و کمی زرتشت مباحث زیادی را حول محور این دو مطرح میکند.
فی سین تمامی کتابهای افلاطون را که هیچگاه از زبان اصلی یونانی به زبان لاتین ترجمه نشده بود ( جز تیمائوس) را ترجمه میکند و اولین ترجمه اش نیز کتابی است که منسوب به زرتشت بوده است. در واقع حتی اگر وجود پرس در جنگ با یونانیان را نیز به حساب نیاوریم وجود پیامبر ایرانی نشانه ای است از اثرات فرهنگ ایران در غرب.
پلتون اعتقاد داشت که مسیحیت اگر میخواهد زنده بماند باید اندیشه های خود را با زرتشت و مصریان به روز نماید.
#علیرضا_مشایخ
#رافائل
#نقاشی
#واتیکان
#زرتشت
#فلاسفه
@Saeed_Maadani
✍علیرضا مشایخ
احتمالا در باره نقاشی رافائل با نام مکتب آتن خوانده اید. این نقاشی که در یکی از اطاقهای واتیکان و بر دیوار کشیده شده است نشانه ای از انسانهای فیلسوفی در خود دارد که جهان رنسانس را هستی بخشیده اند
مجموعه ای از فلاسفه غرب! و البته یک پیامبر ایرانی یعنی زرتشت!. در گوشه سمت چپ نیز یک فیلسوف عرب با نام ابن رشد! البته متخصصان هنر راجع به اینکه این تصویر ابن رشد هست یانه، شک دارند. ولی هیچکس در وجود نقاشی از زرتشت شک ندارد.
پیرمردی که کره زمین در دست دارد زرتشت است و جوانی که در کنار او دیده میشود خود رافائل نقاش است.
اما چگونه زرتشت در این نقاشی راه یافته است؟
آیا برای متفکران رنسانس زرتشت اهمیت داشته است؟
یکی از کسانیکه زرتشت را میشناخته ژمیس پلتون فیلسوف، زاده سال ۱۳۵۵ بوده که زرتشت را به فلورانسی ها میشناساند. پلتون یک یونانی بوده و در دوران جوانی از سوی کلیسای ارتدوکس مرتد اعلام میشود سپس با کمک دوستانش از این مجازات رهانیده شده و به
میسترا( اسپارت سابق) تبعید میگرد. در سال ۱۴۳۷ به فلورانس دعوت میشود تا در شورای مشورتی نزدیکی بیزانس و کلیسای کاتولیک شرکت نماید. او در فلورانس ضمن سخنرانیهای متعدد در مییابد که فلورانسی ها اطلاعات کمی از افلاطون دارند و در عوض ارسطو تمام جهان فلسفی انجاست.
ما میدانیم که در ان سالها زبان یونانی در حال از بین رفتن بوده و در شهر- دولتهای ایتالیایی و مراکز دانشگاهی از افلاطون اطلاعات جزیی وجود داشته است. در واقع آنگونه که امبرتو اکو میگوید تنها کتاب تیمائوس افلاطون برای غربیها شناخته شده بوده است. تلاش او برای شناساندن افلاطون، مدیسی بزرگ یعنی کوم دو مدیسی را وادار میکند که سالها بعد اکادمی افلاطون را در فلورانس برپا نماید و مارسی فی سین فیلسوف که یک افلاطونی متعصب هست را به ریاست ان بگمارد. در این میان نوشته ای از زرتشت را نیز معرفی میکند و درباره زرتشت سخنانی ایراد مینماید. بعدها که اکادمی راه میافتد و در حوالی سالهای ۱۴۶۰ به بعد تلاش فی سین در معرفی افلاطون و کمی زرتشت مباحث زیادی را حول محور این دو مطرح میکند.
فی سین تمامی کتابهای افلاطون را که هیچگاه از زبان اصلی یونانی به زبان لاتین ترجمه نشده بود ( جز تیمائوس) را ترجمه میکند و اولین ترجمه اش نیز کتابی است که منسوب به زرتشت بوده است. در واقع حتی اگر وجود پرس در جنگ با یونانیان را نیز به حساب نیاوریم وجود پیامبر ایرانی نشانه ای است از اثرات فرهنگ ایران در غرب.
پلتون اعتقاد داشت که مسیحیت اگر میخواهد زنده بماند باید اندیشه های خود را با زرتشت و مصریان به روز نماید.
#علیرضا_مشایخ
#رافائل
#نقاشی
#واتیکان
#زرتشت
#فلاسفه
@Saeed_Maadani
خودنگارهی رافائل از چهرهی خودش
رافائلو سانتسیو یا رافائل سانتی( ۱۴۸۳ – ۱۵۲۰ میلادی) نقاش و معمار ایتالیایی دورهی رنسانس که بیشتر با اسم کوچکش رافائل شناخته میشود.
@Saeed_Maadani
رافائلو سانتسیو یا رافائل سانتی( ۱۴۸۳ – ۱۵۲۰ میلادی) نقاش و معمار ایتالیایی دورهی رنسانس که بیشتر با اسم کوچکش رافائل شناخته میشود.
@Saeed_Maadani
نقاشی رافائل؛
این نقاشی که در یکی از اطاقهای واتیکان و بر دیوار کشیده شده است نشانه ای از انسانهای فیلسوفی در خود دارد که جهان رنسانس را هستی بخشیده اند.
@Saeed_Maadani
این نقاشی که در یکی از اطاقهای واتیکان و بر دیوار کشیده شده است نشانه ای از انسانهای فیلسوفی در خود دارد که جهان رنسانس را هستی بخشیده اند.
@Saeed_Maadani
پیرمردی که کره زمین در دست دارد زرتشت است و جوانی که در کنار او دیده میشود خود رافائل نقاش است.
@Saeed_Maadani
@Saeed_Maadani
Forwarded from محمدجواد مظفر | MJ.Mozaffar
🔸 مدارک تحصیلی جعلی و
🔸 دو ماجرای حیرتآور
🖋️ محمدجواد مظفر
🎧 (برای شنیدن فایل صوتی این مطلب، به پیج اینستاگرام زیر مراجعه کنید.)
https://www.instagram.com/reel/C_9yUjhNU4A/?igsh=OWlkZ3p2bTJyMDU=
🔹 هفته پیش از قول مدیر کل امور دانشآموختگان وزارت علوم خبری در رسانهها منتشر شد که بیش از ۱۰۰ نفر از متقاضیان نمایندگی مجلس مدارک تقلبی ارائه دادهاند و از آن شگفت آورتر آن که معلوم گشته مدرک تحصیلی استادی که بازنشسته شده جعلی بوده است!!
🔹 لازم میدانم در این رابطه نکاتی را یادآور شوم و دو ماجرای حیرت آور را در این مورد برایتان تعریف کنم. امید که خوانندگان تا پایان مطلب را بخوانند.
🔹 ۱. هر چند که متأسفانه از آغاز استقرار جمهوری اسلامی داستان مدرک تحصیلی و میل بیمارگونه به داشتن عنوان دکترا چه عوارضی را به دنبال داشته تا جایی که حتی روحانیون پس از مدتی به نتیجه رسیدند که در کنار القابی چون حجةالاسلام، آیتالله و نظایر آن نیاز به تکمیل آن با عنوان دکترا دارند و از آنجا به وفور حجةالاسلام دکتر ... و آیتالله دکتر ... بر سر زبانها افتاد تا جایی که سال هاست به طنز میگویم در ایران حتی پرندگانی که در آسمان کشور پرواز میکنند و ماهیانی که در رودخانهها و دریا در پهنه ایران زمین هستند هم دکترا دارند!!! و تنها برخی استثنائاً دکترا ندارند و از این طریق بازار جعل این مدارک برای اشخاص گسترش یافت.
🔸 اما مصوبه/۹/۲۹/ ۱۳۸۵ مجلس دائر بر شرط داشتن مدرک فوق لیسانس (کارشناسی ارشد) برای داوطلبان نمایندگی نه تنها مفسدهای تحت عنوان مدارک جعلی و ساختگی را گسترش داد بل موجب محرومیت کشور از حضور بسیاری از اشخاص صاحب صلاحیت برای نمایندگی مجلس شد.
🔸 دوستی را میشناسم که مهندس است و سالها در مسئولیتهای کلیدی کار کرده و صاحب تألیف حدود ده کتاب ارزشمند است، اما به لحاظ آن که مدرک فوق لیسانس ندارد نتوانسته در انتخابات مجلس داوطلب شود!!
دوست دیگری که تحصیلکرده یکی از کشورهای اروپایی است و در آغاز انقلاب به عشق خدمت به مردم به کشور بازگشته و یکی از برجستهترین صاحبنظران تاریخ معاصر کشور و دارای تألیفات گرانبهایی است به این علت که مدرک کارشناسی ارشد ندارد نتوانسته نامزد نمایندگی مجلس شود!!
🔸 محصول این سازوکار محرومیت صدها بل هزاران نفر صاحب صلاحیت از حقشان است. در مقابل کسانی که خود بهتر میدانند مدرک تحصیلیشان را چگونه بدست آورده و از چه طریقی؟! و در دورههای مختلف به مجلس راه یافتهاند .
🔹 ۲. حدود سی سال پیش یک سازمان معروف، کلیدی و قدرتمند دولتی، با ما قراردادی دائر بر چگونگی خصوصی سازی آن سازمان منعقد کرد .
🔸 صاحب این قلم که همواره تلاش کردهام هر کاری به عهدهام سپرده میشود یا نپذیرم یا بهترین را ارائه دهم. یک تیم ۷ نفره از استادان دانشگاه و متخصصان حوزههای مربوط به آن سازمان را به مدت ۶ ماه بسیج کرده و سر انجام در قالب یک کتاب ارزشمند و کاربردی به ریاست سازمان ارائه دادیم. در روز دیدار گروه با ایشان از آنجا که به وجد آمده بودم اعلام کردم که کار به حدی علمی و قابل دفاع انجام شده که میشود آن را به صورت یک کتاب به چاپ رساند.
🔸 در پایان جلسه مدیریت آن سازمان از من خواست که بمانم و پس از آن که تنها شدیم اظهار داشت که شما این کار را نکنید. روزهای بعد کاشف به عمل آمد که کاری که با هزینه آن سازمان و با تلاش آن جمع عالم و متخصص انجام شده در حقیقت پایان نامه تحصیلی ایشان برای ارائه به مرکز آموزش مدیریت دولتی است!!! و همه ما بازیچه بودهایم!!
🔹 ۳. دوستی که در دههٔ هفتاد به یک اتهام واهی سیاسی به بند و زندان گرفتار آمده بود در زندان اوین دوران محکومیت خود را میگذراند. تعریف میکرد در آن بند زندان فردی به جرم جعل مدارک تحصیلی حضور داشته. میگفت مدتها او را برای ملاقات صدا میکردند و در بازگشت با جعبهها و تحفهها و خوراکیهای بسیار باز میگشت. میگفت کارکنان یک تشکیلات مملکتی (که حقیقتاً جرأت ندارم از آن نام ببرم) به ملاقات من میآیند ضمن آن که برای من هدایا و ... میآورند هر کدام میپرسند نام من را که نگفتهای؟ و من پاسخ میدهم که نه. دوست ما اظهار داشت که به او گفتم تو که همه را لو داده و گفتهای و نام آنان را اقرار کردهای، چرا آنان را دستگیر نمیکنند؟ پاسخ داد اگر بخواهند آنان را بگیرند تعداشان آن قدر زیاد است که آن سازمان سقوط میکند و تعطیل میشود!!!
🔹 بگذاریم و بگذریم
به قول جد بزرگوارم مرحوم "مظفر شیرازی":
قصه آن زلف تابدار مگویید
شب شد و من تاب این فسانه ندارم
📢 Telegram: www.tg-me.com/mjmozaffar
•
📱 Instagram: instagram.com/mohammad.javad.mozaffar
🔸 دو ماجرای حیرتآور
🖋️ محمدجواد مظفر
🎧 (برای شنیدن فایل صوتی این مطلب، به پیج اینستاگرام زیر مراجعه کنید.)
https://www.instagram.com/reel/C_9yUjhNU4A/?igsh=OWlkZ3p2bTJyMDU=
🔹 هفته پیش از قول مدیر کل امور دانشآموختگان وزارت علوم خبری در رسانهها منتشر شد که بیش از ۱۰۰ نفر از متقاضیان نمایندگی مجلس مدارک تقلبی ارائه دادهاند و از آن شگفت آورتر آن که معلوم گشته مدرک تحصیلی استادی که بازنشسته شده جعلی بوده است!!
🔹 لازم میدانم در این رابطه نکاتی را یادآور شوم و دو ماجرای حیرت آور را در این مورد برایتان تعریف کنم. امید که خوانندگان تا پایان مطلب را بخوانند.
🔹 ۱. هر چند که متأسفانه از آغاز استقرار جمهوری اسلامی داستان مدرک تحصیلی و میل بیمارگونه به داشتن عنوان دکترا چه عوارضی را به دنبال داشته تا جایی که حتی روحانیون پس از مدتی به نتیجه رسیدند که در کنار القابی چون حجةالاسلام، آیتالله و نظایر آن نیاز به تکمیل آن با عنوان دکترا دارند و از آنجا به وفور حجةالاسلام دکتر ... و آیتالله دکتر ... بر سر زبانها افتاد تا جایی که سال هاست به طنز میگویم در ایران حتی پرندگانی که در آسمان کشور پرواز میکنند و ماهیانی که در رودخانهها و دریا در پهنه ایران زمین هستند هم دکترا دارند!!! و تنها برخی استثنائاً دکترا ندارند و از این طریق بازار جعل این مدارک برای اشخاص گسترش یافت.
🔸 اما مصوبه/۹/۲۹/ ۱۳۸۵ مجلس دائر بر شرط داشتن مدرک فوق لیسانس (کارشناسی ارشد) برای داوطلبان نمایندگی نه تنها مفسدهای تحت عنوان مدارک جعلی و ساختگی را گسترش داد بل موجب محرومیت کشور از حضور بسیاری از اشخاص صاحب صلاحیت برای نمایندگی مجلس شد.
🔸 دوستی را میشناسم که مهندس است و سالها در مسئولیتهای کلیدی کار کرده و صاحب تألیف حدود ده کتاب ارزشمند است، اما به لحاظ آن که مدرک فوق لیسانس ندارد نتوانسته در انتخابات مجلس داوطلب شود!!
دوست دیگری که تحصیلکرده یکی از کشورهای اروپایی است و در آغاز انقلاب به عشق خدمت به مردم به کشور بازگشته و یکی از برجستهترین صاحبنظران تاریخ معاصر کشور و دارای تألیفات گرانبهایی است به این علت که مدرک کارشناسی ارشد ندارد نتوانسته نامزد نمایندگی مجلس شود!!
🔸 محصول این سازوکار محرومیت صدها بل هزاران نفر صاحب صلاحیت از حقشان است. در مقابل کسانی که خود بهتر میدانند مدرک تحصیلیشان را چگونه بدست آورده و از چه طریقی؟! و در دورههای مختلف به مجلس راه یافتهاند .
🔹 ۲. حدود سی سال پیش یک سازمان معروف، کلیدی و قدرتمند دولتی، با ما قراردادی دائر بر چگونگی خصوصی سازی آن سازمان منعقد کرد .
🔸 صاحب این قلم که همواره تلاش کردهام هر کاری به عهدهام سپرده میشود یا نپذیرم یا بهترین را ارائه دهم. یک تیم ۷ نفره از استادان دانشگاه و متخصصان حوزههای مربوط به آن سازمان را به مدت ۶ ماه بسیج کرده و سر انجام در قالب یک کتاب ارزشمند و کاربردی به ریاست سازمان ارائه دادیم. در روز دیدار گروه با ایشان از آنجا که به وجد آمده بودم اعلام کردم که کار به حدی علمی و قابل دفاع انجام شده که میشود آن را به صورت یک کتاب به چاپ رساند.
🔸 در پایان جلسه مدیریت آن سازمان از من خواست که بمانم و پس از آن که تنها شدیم اظهار داشت که شما این کار را نکنید. روزهای بعد کاشف به عمل آمد که کاری که با هزینه آن سازمان و با تلاش آن جمع عالم و متخصص انجام شده در حقیقت پایان نامه تحصیلی ایشان برای ارائه به مرکز آموزش مدیریت دولتی است!!! و همه ما بازیچه بودهایم!!
🔹 ۳. دوستی که در دههٔ هفتاد به یک اتهام واهی سیاسی به بند و زندان گرفتار آمده بود در زندان اوین دوران محکومیت خود را میگذراند. تعریف میکرد در آن بند زندان فردی به جرم جعل مدارک تحصیلی حضور داشته. میگفت مدتها او را برای ملاقات صدا میکردند و در بازگشت با جعبهها و تحفهها و خوراکیهای بسیار باز میگشت. میگفت کارکنان یک تشکیلات مملکتی (که حقیقتاً جرأت ندارم از آن نام ببرم) به ملاقات من میآیند ضمن آن که برای من هدایا و ... میآورند هر کدام میپرسند نام من را که نگفتهای؟ و من پاسخ میدهم که نه. دوست ما اظهار داشت که به او گفتم تو که همه را لو داده و گفتهای و نام آنان را اقرار کردهای، چرا آنان را دستگیر نمیکنند؟ پاسخ داد اگر بخواهند آنان را بگیرند تعداشان آن قدر زیاد است که آن سازمان سقوط میکند و تعطیل میشود!!!
🔹 بگذاریم و بگذریم
به قول جد بزرگوارم مرحوم "مظفر شیرازی":
قصه آن زلف تابدار مگویید
شب شد و من تاب این فسانه ندارم
📢 Telegram: www.tg-me.com/mjmozaffar
•
📱 Instagram: instagram.com/mohammad.javad.mozaffar
نسخه الکترونیکی
*هفته نامه نسیم جنوب*
سال بیست و هفتم
شماره ۱۰۹۴
🌺🌺🌺🌺
*نسیم جنوب، دیرپاترین نشریه تاریخ بوشهر*
زبادِ جنوبی در آمد نسیم
دل رهروان رست زاندوه و بیم (نظامی)
تلفن تماس و ارسال مطلب از طریق واتساب:
۰۹۱۷۷۷۲۳۹۰۹
@Saeed_Maadani
*هفته نامه نسیم جنوب*
سال بیست و هفتم
شماره ۱۰۹۴
🌺🌺🌺🌺
*نسیم جنوب، دیرپاترین نشریه تاریخ بوشهر*
زبادِ جنوبی در آمد نسیم
دل رهروان رست زاندوه و بیم (نظامی)
تلفن تماس و ارسال مطلب از طریق واتساب:
۰۹۱۷۷۷۲۳۹۰۹
@Saeed_Maadani
نسیم جنوب ۱۰۹۴
823.7 KB
نسیم جنوب ۱۰۹۴نسخه الکترونیکی
*هفته نامه نسیم جنوب*
سال بیست و هفتم
شماره ۱۰۹۴
🌺🌺🌺🌺
*نسیم جنوب، دیرپاترین نشریه تاریخ بوشهر*
زبادِ جنوبی در آمد نسیم
دل رهروان رست زاندوه و بیم (نظامی)
تلفن تماس و ارسال مطلب از طریق واتساب:
۰۹۱۷۷۷۲۳۹۰۹
@Saeed_Maadani
*هفته نامه نسیم جنوب*
سال بیست و هفتم
شماره ۱۰۹۴
🌺🌺🌺🌺
*نسیم جنوب، دیرپاترین نشریه تاریخ بوشهر*
زبادِ جنوبی در آمد نسیم
دل رهروان رست زاندوه و بیم (نظامی)
تلفن تماس و ارسال مطلب از طریق واتساب:
۰۹۱۷۷۷۲۳۹۰۹
@Saeed_Maadani
Forwarded from بیا برویم بُخارا (بُخارا (بیا برویم بُخارا))
آی مهرماه! هیجان های قشنگت پیدا نیست
مهرماه که می آید فقط تابستان نمی شکند تا آفتاب دور برود و گرما به نیمسال تبعید. مهرماه نوروز دیگری است اما زمانش فرق می کند. ماه چشیدن مزه خواب و جستجوی لباسی گرم در آغاز فصلی سرد. ماهِ کفش های تنگ، شلوارهای کوتاه، جوراب های سوراخ و موهای بلند.
مهرماه فصل گریه های هم قشنگ است با خاطراتی برای گفتن و شنیدن. می آید و تا بهار می ماند و با پایانی مهیج تر از آغاز می رود. مهرماه اتفاق نادری است که سالی یکبار می افتد با امواج ادامه دار پاییز که زندگی وارد دو بامانع می شود و هر مرحله مستلزم گذشتن از گردنه ای تا اینکه آنقدر زندگی در خانه و اداره و جاده و ماشین دشوار و دلگیر و تکراری و تکه تکه می شود که می گوییم یاد گریه های مهرماه به خیر با آن همه لذت بخشی و آرامش. چقدر سبکمان می کرد و خوابش چقدر سنگین بود.
هر نسلی مهرماه خودش را دارد. از چوب و فلک و ترکه و شیلنگ و سیلی تا رسیده به اکنون یعنی مالش روانی! آموزش هم از فهم و درک و دانش رسیده به تکرار تکرارها و نمره گرفتن منهای فهم و مهارت. آن وقتها اگر فرد به اهداف تحصیلی و شغلی نمی رسید حداقل تفاوت رفتارش با آدمی فاقد تجربه آموزشی تابلو بود. با پایان امتحان و کسب نمره دانسته های دانش آموز به پایان نمی رسید و همه آموخته هایش با چند علامت روی کاغذ جا نمی ماند. رفوضه هم رفوضه های قدیم که باید عمری بار سنگین این مفهوم را به دوش می کشیدند.
هرچه پیشرفت! کردیم حال و هوای مهرماه بیشتر به وزش پاییزی اش محدود شد. دانایی و مهارت از سکه افتاد و مدرک گرایی جا را بر اهداف آموزشی دیگر تنگ کرد. همین است که مؤسسات کپی مدرک حرص و ولع جوش دادن معامله با متقاضیان کسب مدرک را دارند. آموزش و پرورش از کالایی نمادین و تغییر دهنده شخصیت و شکل دهنده به رفتار به دستگاه تولید مدرک تبدیل شده است. هرچند آرم شرکت های «صدور» مدرک فرق دارد ولی همه در عبارت مهم «فاقد هرگونه ارزش دیگر» مشترکند!
نمی دانیم روزگار برای نسل فردا چه خوابی دیده اما دو چیز کم دارند، یکی خیال پردازی و دیگری خاطره اندوزی. در مقابل اهداف متعالیی! چون تحصیلات عالی و شغل مهم و درآمد بالا، تاکید بر این دو بُعد به نظر پیش پا افتاده است. اما آدمها قبل از هرچیز باید همدم و همدرد خود باشند تا شرایط دشوار را تاب آورند و چاه تنهایی را پر کنند و از عهده مدیریت ملال برآیند. آموزش و پرورش به جای گسترش تخیل و تنوع بخشی به خاطره اندوزی به تکرار مفاهیم و عبارات ملال آور روی آورده است و در این مسابقه هر کسی «دانش» بیشتری دارد مُهر نخبه باهوشِ موفق بر کارنامه اش می کوبند. غافل از اینکه دانش سطحی ترین لایه دانایی است و چه بسا دانش یک دستگاه یا هارد ذخیره از همه اندوخته های عمرانه هر دانش آموز بی تحلیل فراتر می رود. آمیختن تخیل و خاطره و دانش و مهارت، به نسل فردا همزیستی مسالمت آمیز می آموزد و تمرینی برای تحمل سنگینی بارِ بودن و دیگرانِ متفاوت است.
دستاوردهای مهرماه به سرعت به سمت کپی های تقلبی می رود که اصلی ندارند. دانش آموزان در حال تبدیل شدن به رباتهای فشار دهنده دکمه و تکنولوژی های جایگزین انسان اند و این مسأله آموزش و پرورش را از محتوا خالی تر می کند. گویی مخاطب کتابها به جای انسان خلاق، ماشینی سرد و بی احساس است که می خواند، حفظ می کند و امتحان می دهد و از حافظه اش پاک می کند تا برای دریافت حفظیات بعدی و غلبه بر مانع دیگری به نام آزمون آماده شود.
از هر کجا جلوی این روند معیوب ادامه دار که ذهن و روان و جسم و جان و خیال و خاطره را درگیر می کند گرفته شود، دانسته های نسل فردا متنوع تر و رنگارنگ تر است و تا نقدی آسیب شناسانه در حوزه فرهنگ عمومی و رسمی انجام نگیرد این کپی های متقلبانه از دبستان تا دانشگاه تکثیر می شود. خصوصی و عمومی و دولتی و غیردولتی هم ندارد، همه از طریق شیوه های پیش پا افتاده آموزشی با محوریت حفظیات، آلوده کمیت گرایی برای دریافت مدرک تا نیل به شغل مهم و درآمد بالا هستند. ما به جای تربیت دانش آموزان متفکر و کنترل کننده تکنولوژی، رباتهایی تولید می کنیم که مقهور تکنولوژی اند و هر بیان احساس و تحلیل را با شکلکی نمایش می دهند.
https://www.tg-me.com/bokhara1974
مهرماه که می آید فقط تابستان نمی شکند تا آفتاب دور برود و گرما به نیمسال تبعید. مهرماه نوروز دیگری است اما زمانش فرق می کند. ماه چشیدن مزه خواب و جستجوی لباسی گرم در آغاز فصلی سرد. ماهِ کفش های تنگ، شلوارهای کوتاه، جوراب های سوراخ و موهای بلند.
مهرماه فصل گریه های هم قشنگ است با خاطراتی برای گفتن و شنیدن. می آید و تا بهار می ماند و با پایانی مهیج تر از آغاز می رود. مهرماه اتفاق نادری است که سالی یکبار می افتد با امواج ادامه دار پاییز که زندگی وارد دو بامانع می شود و هر مرحله مستلزم گذشتن از گردنه ای تا اینکه آنقدر زندگی در خانه و اداره و جاده و ماشین دشوار و دلگیر و تکراری و تکه تکه می شود که می گوییم یاد گریه های مهرماه به خیر با آن همه لذت بخشی و آرامش. چقدر سبکمان می کرد و خوابش چقدر سنگین بود.
هر نسلی مهرماه خودش را دارد. از چوب و فلک و ترکه و شیلنگ و سیلی تا رسیده به اکنون یعنی مالش روانی! آموزش هم از فهم و درک و دانش رسیده به تکرار تکرارها و نمره گرفتن منهای فهم و مهارت. آن وقتها اگر فرد به اهداف تحصیلی و شغلی نمی رسید حداقل تفاوت رفتارش با آدمی فاقد تجربه آموزشی تابلو بود. با پایان امتحان و کسب نمره دانسته های دانش آموز به پایان نمی رسید و همه آموخته هایش با چند علامت روی کاغذ جا نمی ماند. رفوضه هم رفوضه های قدیم که باید عمری بار سنگین این مفهوم را به دوش می کشیدند.
هرچه پیشرفت! کردیم حال و هوای مهرماه بیشتر به وزش پاییزی اش محدود شد. دانایی و مهارت از سکه افتاد و مدرک گرایی جا را بر اهداف آموزشی دیگر تنگ کرد. همین است که مؤسسات کپی مدرک حرص و ولع جوش دادن معامله با متقاضیان کسب مدرک را دارند. آموزش و پرورش از کالایی نمادین و تغییر دهنده شخصیت و شکل دهنده به رفتار به دستگاه تولید مدرک تبدیل شده است. هرچند آرم شرکت های «صدور» مدرک فرق دارد ولی همه در عبارت مهم «فاقد هرگونه ارزش دیگر» مشترکند!
نمی دانیم روزگار برای نسل فردا چه خوابی دیده اما دو چیز کم دارند، یکی خیال پردازی و دیگری خاطره اندوزی. در مقابل اهداف متعالیی! چون تحصیلات عالی و شغل مهم و درآمد بالا، تاکید بر این دو بُعد به نظر پیش پا افتاده است. اما آدمها قبل از هرچیز باید همدم و همدرد خود باشند تا شرایط دشوار را تاب آورند و چاه تنهایی را پر کنند و از عهده مدیریت ملال برآیند. آموزش و پرورش به جای گسترش تخیل و تنوع بخشی به خاطره اندوزی به تکرار مفاهیم و عبارات ملال آور روی آورده است و در این مسابقه هر کسی «دانش» بیشتری دارد مُهر نخبه باهوشِ موفق بر کارنامه اش می کوبند. غافل از اینکه دانش سطحی ترین لایه دانایی است و چه بسا دانش یک دستگاه یا هارد ذخیره از همه اندوخته های عمرانه هر دانش آموز بی تحلیل فراتر می رود. آمیختن تخیل و خاطره و دانش و مهارت، به نسل فردا همزیستی مسالمت آمیز می آموزد و تمرینی برای تحمل سنگینی بارِ بودن و دیگرانِ متفاوت است.
دستاوردهای مهرماه به سرعت به سمت کپی های تقلبی می رود که اصلی ندارند. دانش آموزان در حال تبدیل شدن به رباتهای فشار دهنده دکمه و تکنولوژی های جایگزین انسان اند و این مسأله آموزش و پرورش را از محتوا خالی تر می کند. گویی مخاطب کتابها به جای انسان خلاق، ماشینی سرد و بی احساس است که می خواند، حفظ می کند و امتحان می دهد و از حافظه اش پاک می کند تا برای دریافت حفظیات بعدی و غلبه بر مانع دیگری به نام آزمون آماده شود.
از هر کجا جلوی این روند معیوب ادامه دار که ذهن و روان و جسم و جان و خیال و خاطره را درگیر می کند گرفته شود، دانسته های نسل فردا متنوع تر و رنگارنگ تر است و تا نقدی آسیب شناسانه در حوزه فرهنگ عمومی و رسمی انجام نگیرد این کپی های متقلبانه از دبستان تا دانشگاه تکثیر می شود. خصوصی و عمومی و دولتی و غیردولتی هم ندارد، همه از طریق شیوه های پیش پا افتاده آموزشی با محوریت حفظیات، آلوده کمیت گرایی برای دریافت مدرک تا نیل به شغل مهم و درآمد بالا هستند. ما به جای تربیت دانش آموزان متفکر و کنترل کننده تکنولوژی، رباتهایی تولید می کنیم که مقهور تکنولوژی اند و هر بیان احساس و تحلیل را با شکلکی نمایش می دهند.
https://www.tg-me.com/bokhara1974
Telegram
بیا برویم بُخارا
سفری به سمرقند؛
بیا بدویم پا به پای باد
دست به دستِ هم
در دامنِ دشتِ خیال
پیِ اسبِ وحشی واژه ها
*چون باد بذر بپاشید بر خاک تا برویَد بهارِ فردا، اما نشرِ این جُستارها و جرقه هایِ ریزِ واژه ها، بدونِ نشانیِ«بیا برویم بخارا»رسمِ امانت داری نیست.
بیا بدویم پا به پای باد
دست به دستِ هم
در دامنِ دشتِ خیال
پیِ اسبِ وحشی واژه ها
*چون باد بذر بپاشید بر خاک تا برویَد بهارِ فردا، اما نشرِ این جُستارها و جرقه هایِ ریزِ واژه ها، بدونِ نشانیِ«بیا برویم بخارا»رسمِ امانت داری نیست.
🔺محمود حکیمی (۹ شهریور ۱۳۲۳ – ۳۰ شهریور ۱۴۰۳)🔺
نویسندهای که در خاطرهی نوجوانی جاماند
(یادداشت)
✍سعید معدنی
دیروز ۳۰ شهریور خبر رسید که محمود حکیمی درگذشت. این خبر من و شاید بخشی از همنسلهای ما را به سالهای دور سال منتهی به انقلاب و اوایل دهه ۶۰ برد.....
ادامهی یادداشت👇👇
#سعید_معدنی
#محمود_حکیمی
#حسن_رمضانی
#معلمی
#نوجوانی
@Saeed_Maadani
نویسندهای که در خاطرهی نوجوانی جاماند
(یادداشت)
✍سعید معدنی
دیروز ۳۰ شهریور خبر رسید که محمود حکیمی درگذشت. این خبر من و شاید بخشی از همنسلهای ما را به سالهای دور سال منتهی به انقلاب و اوایل دهه ۶۰ برد.....
ادامهی یادداشت👇👇
#سعید_معدنی
#محمود_حکیمی
#حسن_رمضانی
#معلمی
#نوجوانی
@Saeed_Maadani
نویسندهای که در خاطرهی نوجوانی جاماند
✍سعید معدنی
دیروز ۳۰ شهریور خبر رسید که محمود حکیمی درگذشت. این خبر من و شاید بخشی از همنسلهای ما را به سالهای دور سال منتهی به انقلاب و اوایل دهه ۶۰ برد.
ما نسلی بودیم که برخی از معلمان ما مارکسیست و یا برخی مذهبی روشنفکر بودند و فضای باز سالهای پیش و پساز انقلاب اجازه میداد که راحت تر و بهدور از ترس از ساواک سر کلاس و یا در محوطه مدرسه با دانش آموزان علاقهمندبه مباحث سیاسی، اجتماعی و فرهنگی صحبت کنند.
اولین کسی که کتابی از محمود حکیمی به من معرفی کرد و گفت متناسب با سن شماست، آقای رمضانی دبیر زیست شناسی بود. او فارغالتحصیل دانشگاه مشهد، آدمی روشن با یک نگرش ظریف مذهبی بود. در آن زمان سعی میکرد همچون بازرگان و سحابی و دیگران استدلال و توجیحاتی علمی برای حقانیت دین داشته باشد. ایشان بود که کتابی مثل " خلقت انسان" یدالله سحابی را هم به ما معرفی کرد.کتابی که در صدد توجیه دینی خلقت آدم و تحلیل و تفسیر دینی از نظریه داروین بود. البته فهم کتاب در آن زمان کمی ثقیل بود.
بدین ترتیب پس از معرفی اولین کتاب محمود حکیمی چند کتاب دیگر در قالب قصه از ایشان خواندم. حکیمی در آن سالها سی و اندی سن داشت و شهرتی به هم زده بود و آثارش به ویژه آثار داستانیاش خوانندگان زیادی داشت. او سعی می کرد مفاهیم و ارزش های دینی را در قالب روایت و داستان معرفی کند. در آن زمان که بسیاری از کتاب های قصه دیگران- مثل ر. اعتمادی- مشحون از سکس و عاشقانهها و روایت جنسی بود تا خواننده پیگیر داستان باشد، برعکس، آثار حکیمی کاملا بهداشتی و استرلیزه و مناسب برای نوجوانانی از خانوادههای مذهبی و سنتی بود . آنجایی هم که شخصیت زن و مرد داستان باهم عاشقاته قدم میزدند و یا سخن و احساس عاشقانه پاک داشتتد، در میانه یا آخر داستان متوجه میشدی که یا زن و شوهرند یا باهم نامزد هستند!
در آن سالها چند کتاب معدود از ایشان خواندم. تقریبا با ورود به دانشگاه دیگر آثار ایشان را نخواندم. ولی همیشه در گوشه ذهنام هرازگاهی زنده میشد، چرا که ایشان از جمله افرادی بود که بخشی از نسل ما را با کتاب و کتابخوانی آشنا کرد. او بعدها همچنان کار کرد و کتاب نوشت و آثار فراوانی چاپ کرد. اما طی دهه های پس از انقلاب ذائقهی نسل ها هم عوض شد و کتاب هایی با آن سبک سیاق و تم مذهبی دیگر چندان استقبال نمی شد.
یک خاطره کوچک هم ته ذهنام هست در سال ۶۵-۶۶ بود همکلاسی دانشگاهی ام - که بعد ها روزنامه نگار شد - گفت که دوستانش به دیدار محمود حکیمی رفتهاند اما ظاهرا برخوردش مثل کتابهایش صمیمی نیست!
این یادداشت کوتاه فقط ادای دینی به محمود حکیمی که بخشی از خاطرات عاطفی دوره نوجوانی بود و همچنین ادای دینی بود به آقای رمضانی دبیر زیست شناسی که در دنیای قدیم از آن جمله معلمانی بودند که در کنار تدریس، نقش معلمی به معنای واقعی داشته و اندیشه دانش آموزان را هم هدایت می کردند و ذهنها را کنجکاو و جستجوگر بار می آوردند. یاد و نام هر دو گرامی باد.
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
#سعید_معدنی
#محمود_حکیمی
#حسن_رمضانی
#معلمی
#نوجوانی
@Saeed_Maadani
✍سعید معدنی
دیروز ۳۰ شهریور خبر رسید که محمود حکیمی درگذشت. این خبر من و شاید بخشی از همنسلهای ما را به سالهای دور سال منتهی به انقلاب و اوایل دهه ۶۰ برد.
ما نسلی بودیم که برخی از معلمان ما مارکسیست و یا برخی مذهبی روشنفکر بودند و فضای باز سالهای پیش و پساز انقلاب اجازه میداد که راحت تر و بهدور از ترس از ساواک سر کلاس و یا در محوطه مدرسه با دانش آموزان علاقهمندبه مباحث سیاسی، اجتماعی و فرهنگی صحبت کنند.
اولین کسی که کتابی از محمود حکیمی به من معرفی کرد و گفت متناسب با سن شماست، آقای رمضانی دبیر زیست شناسی بود. او فارغالتحصیل دانشگاه مشهد، آدمی روشن با یک نگرش ظریف مذهبی بود. در آن زمان سعی میکرد همچون بازرگان و سحابی و دیگران استدلال و توجیحاتی علمی برای حقانیت دین داشته باشد. ایشان بود که کتابی مثل " خلقت انسان" یدالله سحابی را هم به ما معرفی کرد.کتابی که در صدد توجیه دینی خلقت آدم و تحلیل و تفسیر دینی از نظریه داروین بود. البته فهم کتاب در آن زمان کمی ثقیل بود.
بدین ترتیب پس از معرفی اولین کتاب محمود حکیمی چند کتاب دیگر در قالب قصه از ایشان خواندم. حکیمی در آن سالها سی و اندی سن داشت و شهرتی به هم زده بود و آثارش به ویژه آثار داستانیاش خوانندگان زیادی داشت. او سعی می کرد مفاهیم و ارزش های دینی را در قالب روایت و داستان معرفی کند. در آن زمان که بسیاری از کتاب های قصه دیگران- مثل ر. اعتمادی- مشحون از سکس و عاشقانهها و روایت جنسی بود تا خواننده پیگیر داستان باشد، برعکس، آثار حکیمی کاملا بهداشتی و استرلیزه و مناسب برای نوجوانانی از خانوادههای مذهبی و سنتی بود . آنجایی هم که شخصیت زن و مرد داستان باهم عاشقاته قدم میزدند و یا سخن و احساس عاشقانه پاک داشتتد، در میانه یا آخر داستان متوجه میشدی که یا زن و شوهرند یا باهم نامزد هستند!
در آن سالها چند کتاب معدود از ایشان خواندم. تقریبا با ورود به دانشگاه دیگر آثار ایشان را نخواندم. ولی همیشه در گوشه ذهنام هرازگاهی زنده میشد، چرا که ایشان از جمله افرادی بود که بخشی از نسل ما را با کتاب و کتابخوانی آشنا کرد. او بعدها همچنان کار کرد و کتاب نوشت و آثار فراوانی چاپ کرد. اما طی دهه های پس از انقلاب ذائقهی نسل ها هم عوض شد و کتاب هایی با آن سبک سیاق و تم مذهبی دیگر چندان استقبال نمی شد.
یک خاطره کوچک هم ته ذهنام هست در سال ۶۵-۶۶ بود همکلاسی دانشگاهی ام - که بعد ها روزنامه نگار شد - گفت که دوستانش به دیدار محمود حکیمی رفتهاند اما ظاهرا برخوردش مثل کتابهایش صمیمی نیست!
این یادداشت کوتاه فقط ادای دینی به محمود حکیمی که بخشی از خاطرات عاطفی دوره نوجوانی بود و همچنین ادای دینی بود به آقای رمضانی دبیر زیست شناسی که در دنیای قدیم از آن جمله معلمانی بودند که در کنار تدریس، نقش معلمی به معنای واقعی داشته و اندیشه دانش آموزان را هم هدایت می کردند و ذهنها را کنجکاو و جستجوگر بار می آوردند. یاد و نام هر دو گرامی باد.
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
#سعید_معدنی
#محمود_حکیمی
#حسن_رمضانی
#معلمی
#نوجوانی
@Saeed_Maadani
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سالها از درون تونلها
هفت خوان را گذشت و نان آورد
اوکه نانش همیشه آجر بود
باز نان را به نرخ جان آورد
*
زیر کوهی که سنگ میبارید
کوره کوره دوباره آتش شد
در میان زغالها می سوخت
قصهی تلخ یک سیاوش شد
*
تا که نانش حلالتر باشد
در دل کوهها خطر میکرد
با حقوقی که هی عقب افتاد
زندگی را همیشه سر می کرد
*
از فروش زغالها اما
سهم او سفرههای خالی بود
هیچکس هم به داد او نرسید
زندگی عین بی خیالی بود
*
کوه را عاشقانه میفهمید
کوه پژواک لحظههایش بود
کوه آواز خستهاش هر روز
کوه آئینهی صدایش بود
***
زیر آوار، بیصدا جان داد
او که نانش همیشه آجر بود
او که وقتی به خانه بر می گشت
دلش از دست دیگران پر بود
✍شاعر: موسی عصمتی
#فاجعه
#معدن
#طبس
#معدنچیان_طبس
@Saeed_Maadani
هفت خوان را گذشت و نان آورد
اوکه نانش همیشه آجر بود
باز نان را به نرخ جان آورد
*
زیر کوهی که سنگ میبارید
کوره کوره دوباره آتش شد
در میان زغالها می سوخت
قصهی تلخ یک سیاوش شد
*
تا که نانش حلالتر باشد
در دل کوهها خطر میکرد
با حقوقی که هی عقب افتاد
زندگی را همیشه سر می کرد
*
از فروش زغالها اما
سهم او سفرههای خالی بود
هیچکس هم به داد او نرسید
زندگی عین بی خیالی بود
*
کوه را عاشقانه میفهمید
کوه پژواک لحظههایش بود
کوه آواز خستهاش هر روز
کوه آئینهی صدایش بود
***
زیر آوار، بیصدا جان داد
او که نانش همیشه آجر بود
او که وقتی به خانه بر می گشت
دلش از دست دیگران پر بود
✍شاعر: موسی عصمتی
#فاجعه
#معدن
#طبس
#معدنچیان_طبس
@Saeed_Maadani
نام خانوادگی من "معدنی" است
(با یادی از کشته شدگان معدن طبس)
✍سعید معدنی
ما از نسل ساکنان روستایی در شهرستان ساوجبلاغ استان البرز به نام هیو( Heave) هستیم. از حدود دویست سال پیش مناطق کوهستانی اطراف روستا محل استخراج زغالسنگ بود. حتی در آن سالهای دور ردپایی از حضور کارفرمایان خارجی - احتمالا فرانسوی - هم در آنجا دیده میشود. مردم روستا یا کشاورزی میکردند و یا خوشنشین بودند و یا در کار سخت و ترسناک معدن بودند. یکی از آشنایان که قریب به ۸۰ سال سن دارد تعریف میکند در نوجوانی هر روز صبح وقتی برای کار وارد تونل معدن میشدیم شهادتین را میخواندیم. زیرا معدن آن زمان آنقدر ناامن بود که معلوم نبود غروب سالم به خانه برمیگردیم یا نه. آنهایی که بعداز عمری کار در معدن زنده میماندند در آخر عمر از بیماریهای گوناگون تنفسی رنج برده و یا به خاطر کار در نقاط نمناک دچار رماتیسم می شدند.
رونق کار این معادن در آن منطقه به دهه ۴۰ و قبل آن بر میگردد. جلال آل احمد هم در کتاب اورازان ( تک نگاری یکی از روستاهایی طالقان) به معادن هیو اشاره میکند. اما بعدها به دو دلیل این معادن از رونق افتادند. یکی ایجاد کارخانههای متعدد در آن منطقه در دهه ۱۳۴۰ و ۵۰ شمسی و رفتن کارگران معادن به این کارخانهها بود که کارکردن در کارخانهها در مقابل کار جانفرسای معدن نوعی زنگ تفریح بود و دیگری در دسترس قرار گرفتن سوختهای نو مثل نفت و گاز و برق در منازل که به تدریج از مصرف عمومی زغال کاسته شد و این کالا امروزه فقط در بخش صنعت کاربرد دارد. هنوز هم شاید چند معدن در آن منطقه فعال باشند.
وجه تسمیه نام خانوادگی معدنی ما به همین دلیل است و بخشی از مردم روستای هیو نام خانوادگیشان را از واژهی معدن و مشتقات آن گرفتهاند. ما معدنی هستیم برخی دیگر معدنیپور، معدندار، معدنکن، معدن زاده، معدنکار ، معدن نشین، معدن شکاف، معدنچی، معدن نژاد، و....
ما داستانهای غمانگیز زیادی از فجایع معدن در قدیم شنیدهایم. بخصوص به دلیل ضعیف بودن تکنولوژی قبل از دهه سی و چهل، مرگها و جراحات بدنی به خاطر ریزش معادن زیاد بوده است. هرگاه خبر از مرگ کارکنان معادن در ایران و جهان - مثل فاجعه معدن طبس و کشته شدن مظلومانه کارگران- میآید ما یاد قدیمیها و سختی های کار در معادن میفتیم که بزرگان ما تعریف می کردند.
آنطور که افراد مسن تعریف می کنند، در اوایل دهه چهل یک معدنچی در زیر آوار معدن مدفون می شود. هرچقدر تلاش می کنند نمیتوانند جسد را بیرون بکشند. در آخر روحانی محل مجبور می شود در کنار همان کوه حاضر شود و نماز میت را بخوانند و با او خدا حافظی کنند.
کوههای اطراف روستای ما مخزن زغال سنگ بود. روال به این شکل بود که دو نفر و یا یک نفر به تنهایی با بررسی مختصر خاک و با حدس و گمان فکر می کرد شاید اینجا معدن زغال باشد. شروع می کرد به کندن اگر به رگه های امید به زغال می رسید چند نفری را خبر می کرد تا با هم زغال را استخراج و بهره برداری کنند تا زندگی شان رونقی بگیرد اما گاهی به آب برخورد میکردند و یا گاهی به گازهای خفه کننده میرسیدند و کار را رها میکردند. در اغلب اوقات معدن ریزش میکرد و ما حکایت های فراوانی از تهور و بیباکی و ایثار معدنچیان شنیدهایم که برای نجات همکاران خود چه خطرهایی را به جان خریدهاند.
یکی از دوستان صمیمیام تعریف میکرد یکبار در کودکی با پدرش به دامنه کوه که سه - چهار کیلومتری از روستا دور بود میروند. پدر حدس میزند آنجا زغال باشد. با همان ابزار آلات ساده بیل و کلنگ شروع به کندن کوه میکند، اما بعد از چند روز کار، بخشی از ورودی معدن ریزش می کند و پدر در پشت انبوه سنگ و خاک محبوس می شود. دوست من که کودک ۱۱-۱۲ ساله و تنها در بیرون معدن ایستاده بود میگفت "من به سختی گریه می کردم و میخواستم به طرف روستا بروم و کمک بیاورم اما راه دور بود. از معدن دور می شدم اما دلم شور میزد دوباره به دهانه معدن بر میگشتم و صدای ضعیف پدر را می شنیدم". در یکی از این رفت و برگشتن ها بود که می بیند پدرش جای دیگری را کنده و خود را نجات داده است.
از این حکایت های تلخ و غمانگیز فراوان نقل میکردند و نقل میکنند که حتی گاهی بر اثر تکرار عادی شدهاند. البته امروزه بندرت کسی از اهالی را میشناسم که در کار معدن باشد و اکثرا به کارهای دیگری مشغولند. کار معدن کار دست و پنجه نرم کردن هر روزه و هر لحظه با مرگ است. برخی بر این باور بودند که معدنچی که در دل معدن می میرد مسقیم به بهشت می رود زیرا در این جهان رنجهای خود را کشیده است.کارگری در معدن کار در جهنم است که هر روز تکرار میشود. بگذریم که به آنها ظلم فراوان می شود و حقوق و مواجب شان نسبت به سختی و ریسک کارشان بسیار ناچیز است.
دوم مهرماه ۱۴۰۳
#سعید_معدنی
#معدنچی
#زغالسنگ
#مرگ
#رنج
#فقر
@Saeed_Maadani
(با یادی از کشته شدگان معدن طبس)
✍سعید معدنی
ما از نسل ساکنان روستایی در شهرستان ساوجبلاغ استان البرز به نام هیو( Heave) هستیم. از حدود دویست سال پیش مناطق کوهستانی اطراف روستا محل استخراج زغالسنگ بود. حتی در آن سالهای دور ردپایی از حضور کارفرمایان خارجی - احتمالا فرانسوی - هم در آنجا دیده میشود. مردم روستا یا کشاورزی میکردند و یا خوشنشین بودند و یا در کار سخت و ترسناک معدن بودند. یکی از آشنایان که قریب به ۸۰ سال سن دارد تعریف میکند در نوجوانی هر روز صبح وقتی برای کار وارد تونل معدن میشدیم شهادتین را میخواندیم. زیرا معدن آن زمان آنقدر ناامن بود که معلوم نبود غروب سالم به خانه برمیگردیم یا نه. آنهایی که بعداز عمری کار در معدن زنده میماندند در آخر عمر از بیماریهای گوناگون تنفسی رنج برده و یا به خاطر کار در نقاط نمناک دچار رماتیسم می شدند.
رونق کار این معادن در آن منطقه به دهه ۴۰ و قبل آن بر میگردد. جلال آل احمد هم در کتاب اورازان ( تک نگاری یکی از روستاهایی طالقان) به معادن هیو اشاره میکند. اما بعدها به دو دلیل این معادن از رونق افتادند. یکی ایجاد کارخانههای متعدد در آن منطقه در دهه ۱۳۴۰ و ۵۰ شمسی و رفتن کارگران معادن به این کارخانهها بود که کارکردن در کارخانهها در مقابل کار جانفرسای معدن نوعی زنگ تفریح بود و دیگری در دسترس قرار گرفتن سوختهای نو مثل نفت و گاز و برق در منازل که به تدریج از مصرف عمومی زغال کاسته شد و این کالا امروزه فقط در بخش صنعت کاربرد دارد. هنوز هم شاید چند معدن در آن منطقه فعال باشند.
وجه تسمیه نام خانوادگی معدنی ما به همین دلیل است و بخشی از مردم روستای هیو نام خانوادگیشان را از واژهی معدن و مشتقات آن گرفتهاند. ما معدنی هستیم برخی دیگر معدنیپور، معدندار، معدنکن، معدن زاده، معدنکار ، معدن نشین، معدن شکاف، معدنچی، معدن نژاد، و....
ما داستانهای غمانگیز زیادی از فجایع معدن در قدیم شنیدهایم. بخصوص به دلیل ضعیف بودن تکنولوژی قبل از دهه سی و چهل، مرگها و جراحات بدنی به خاطر ریزش معادن زیاد بوده است. هرگاه خبر از مرگ کارکنان معادن در ایران و جهان - مثل فاجعه معدن طبس و کشته شدن مظلومانه کارگران- میآید ما یاد قدیمیها و سختی های کار در معادن میفتیم که بزرگان ما تعریف می کردند.
آنطور که افراد مسن تعریف می کنند، در اوایل دهه چهل یک معدنچی در زیر آوار معدن مدفون می شود. هرچقدر تلاش می کنند نمیتوانند جسد را بیرون بکشند. در آخر روحانی محل مجبور می شود در کنار همان کوه حاضر شود و نماز میت را بخوانند و با او خدا حافظی کنند.
کوههای اطراف روستای ما مخزن زغال سنگ بود. روال به این شکل بود که دو نفر و یا یک نفر به تنهایی با بررسی مختصر خاک و با حدس و گمان فکر می کرد شاید اینجا معدن زغال باشد. شروع می کرد به کندن اگر به رگه های امید به زغال می رسید چند نفری را خبر می کرد تا با هم زغال را استخراج و بهره برداری کنند تا زندگی شان رونقی بگیرد اما گاهی به آب برخورد میکردند و یا گاهی به گازهای خفه کننده میرسیدند و کار را رها میکردند. در اغلب اوقات معدن ریزش میکرد و ما حکایت های فراوانی از تهور و بیباکی و ایثار معدنچیان شنیدهایم که برای نجات همکاران خود چه خطرهایی را به جان خریدهاند.
یکی از دوستان صمیمیام تعریف میکرد یکبار در کودکی با پدرش به دامنه کوه که سه - چهار کیلومتری از روستا دور بود میروند. پدر حدس میزند آنجا زغال باشد. با همان ابزار آلات ساده بیل و کلنگ شروع به کندن کوه میکند، اما بعد از چند روز کار، بخشی از ورودی معدن ریزش می کند و پدر در پشت انبوه سنگ و خاک محبوس می شود. دوست من که کودک ۱۱-۱۲ ساله و تنها در بیرون معدن ایستاده بود میگفت "من به سختی گریه می کردم و میخواستم به طرف روستا بروم و کمک بیاورم اما راه دور بود. از معدن دور می شدم اما دلم شور میزد دوباره به دهانه معدن بر میگشتم و صدای ضعیف پدر را می شنیدم". در یکی از این رفت و برگشتن ها بود که می بیند پدرش جای دیگری را کنده و خود را نجات داده است.
از این حکایت های تلخ و غمانگیز فراوان نقل میکردند و نقل میکنند که حتی گاهی بر اثر تکرار عادی شدهاند. البته امروزه بندرت کسی از اهالی را میشناسم که در کار معدن باشد و اکثرا به کارهای دیگری مشغولند. کار معدن کار دست و پنجه نرم کردن هر روزه و هر لحظه با مرگ است. برخی بر این باور بودند که معدنچی که در دل معدن می میرد مسقیم به بهشت می رود زیرا در این جهان رنجهای خود را کشیده است.کارگری در معدن کار در جهنم است که هر روز تکرار میشود. بگذریم که به آنها ظلم فراوان می شود و حقوق و مواجب شان نسبت به سختی و ریسک کارشان بسیار ناچیز است.
دوم مهرماه ۱۴۰۳
#سعید_معدنی
#معدنچی
#زغالسنگ
#مرگ
#رنج
#فقر
@Saeed_Maadani
هفت اقلیم (سعید معدنی) pinned «نام خانوادگی من "معدنی" است (با یادی از کشته شدگان معدن طبس) ✍سعید معدنی ما از نسل ساکنان روستایی در شهرستان ساوجبلاغ استان البرز به نام هیو( Heave) هستیم. از حدود دویست سال پیش مناطق کوهستانی اطراف روستا محل استخراج زغالسنگ بود. حتی در آن سالهای دور ردپایی…»