Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Turkey Vpn V.3.27 Mod.apk
23.2 MB
فیلترشکن پرسرعت 🚀

😄 Turkey Vpn ❤️

‌ تست شده و متصل تمام نتا

✔️بدون محدودیت
✔️حذف تبلیغات برنامه
✔️رایگان و بدون نیاز به اکانت
✔️مناسب شبکه های اجتماعی

🔹 اشتراک گذاری فراموش نشه!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Roman_Khone_Ch. تهدید.pdf
9.9 MB
♥️🎁#سوپرایزفوق‌ویژه‌🎁♥️

#پرطرفدار💥🍂


ســــ💗ـــوپـــــرایـ🎊ـــز

رمان
#تهدید

نویسنده:
#J_M_Darhower

مترجم:
#بهار

ژانر:
#عاشقانه #مافیایی #اروتیك

خلاصه‌:
روزگاری زنی بود.یه زن با بدن جذاب کوچولوش و دهانی که برای گناه ساخته شده بود.تنها چیزی که از بدن اون زن شیرین‌ تر بود عطشی بود که درونش وجود داشت؛عطش لمس شدن و جنگیدن،برای فریفتن سرنوشت.این زن،بارها و بارها سرنوشت رو فریب داد که واقعاً نمردنش فقط یه معجزه بود؛اما فکر می‌ کنم خوش شانس بود چون سرنوشت سر راهش یه مرد گذاشت.مردی که حاضر بود برای چشیدن عطش درونش آدم بکشه.کسی که ممکنه به خاطر اون بدن،بدنِ شیرین،جنگ راه بندازه.لورنزو گمبینی،زندگیش یکنواخت و بی‌ رنگه.تا اینکه زنی سر راهش قرار می‌ گیره.اسکارلت.زنی با تتوی داغ ننگ روی دستش.قرمز و آتشین.و لورنزو تصمیم می‌ گیره اونو داشته باشه،اما در آینده متوجه میشه که اون فقط یه زن ساده نیست.اسکارلت با خودش دردسر و جنگ میاره.جنگ بین دو گروه مافیا،ایتالیایی‌ها و روس‌ ها،لورنزو و آرتیستوف،چون اسکارلت سوگلی فراری رئیس مافیای روس‌ ها،کاسیان آرتیستوف بوده....



★تهدید★
🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊






#جدید
⋆‌ 
#پرطرفدار
#فوق_سوپرایز
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
خسرو شکیبایی حرف قشنگی میزنه:
«عمر با ارزش ترین داراییِ آدمه.اگه کسی
برات وقت گذاشت، یعنی داره از ارزشمندترین و غیرقابل تکرارترین چیزی که داره، خرجت می کنه!
پس قدرشو بدون...!» وقتی همه جوره داره سعی میکنه تو تک تک لحظات زندگیش باشی، وقتی داره تلا‌ش میکنه که از روزش بهت بگه، بهت تکست بده،
هر جوری شده حتی در حد چند دقیقه هم ببینتت، قدرشو بدون! اون داره با ارزش ترین قسمت زندگیشو برات میزاره..
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیامش روی صفحه ی گوشی بالا اومد
"جلوی در دانشگاه منتظرتم. تموم شدی بیا‌"
یکم خیره به صفحه ی گوشی موندم. با مکث تایپ کردم:
"کلاس دارم"
فوری جواب داد:
"یکشنبه ها تا سه کلاس داری"
انگشتامو رو کیبورد به دروغ لغزوندم
"جبرانی انداخته استاد هماتولوژی"
یه دقیقه نگذشت که پیامش رسید:
"همکلاسیات دارن میرن همه؛ منتظرتم"
از روی نیمکت جلوی دانشکده بلند شدم و بی عجله و قدم زنون رفتم تا دربِ فنی. اونور خیابون با همون استایل همیشگیش وایساده بود؛ دست به جیب، با لبخند یه وری مغرورش!
خیابونو رد کرد و رسید کنارم. فکر کردم قدم به زور تا بازوش میرسه!
دستشو که تکون داد سمتم، هردوتا دستامو فرو کردم تو جیبامو نگاهمو دوختم به کفشام. آروم زمزمه کردم:
"هوا یهویی خیلی سرد شد"
جرئت نکردم دیگه نگاهش کنم. صدای خنده ی زورکیشو شنیدم
"بریم آب هویج بستنی؟!"
آهسته گفتم:
"سرده هوا! قهوه ی تلخو ترجیح میدم"
دیگه نخندید؛ سرمای هوا دلیل خوبی نبود برای رد کردن پیشنهاد بستنی از طرف منی که بستنی به قول خودش دینم بود!
دستاشو بُرد تو جیبش. قبلنا بهش گفته بودم این ژاکتتو دوست دارم، جیباش اندازه ی دستای جفتمون جا دارن، اما این بار دیگه حسرت نخوردم به گرمای دستایی که...
دستشو حائل کمرم کرد و راه افتادیم. زیادی جنتلمن بود مرد من، گویا برای همه!
توو کافی شاپ همیشگی، کنار شیشه ی بخار گرفته ی رو به شلوغی خیابون دم غروب نشست جلوم. با انگشت اشاره خط انداختم رو بخار شیشه، یکم که گذشت شیشه به گریه افتاد.
پرسید:
"مطمئنی بستنی نمی‌خوری؟!"
باید از یه جایی شروعش می‌کردم که تمومش کنم
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:
"می‌دونی؟!
وقتایی که توی برف و کولاک زمستون می‌اومدیم و بستنی می‌خوردیم و می‌خندیدی بهم و می‌گفتی دختر تو دیوونه ای، دیوونه نبودم، دلم گرم بود!
دستامو که می‌گرفتی و میذاشتی توو جیب خودت، دستام گرم میشد و سلول به سلول جون می‌گرفت و راه می‌گرفت تا دلم. بعد دلم گامب گامب می‌زد واس عشقی که مال من بود. الان سردمه، شاید یه فنجون قهوه گرمم کنه!"
نمی‌دونم چقدر توو سکوت گذشت، به حرف اومدم دوباره
"دیروز با لیلا رفتیم تا ولیعصر"
دستش روی میز مشت شد. چقد رگای برجسته ش بهش میومد
"من به دلم نبود بریم، لیلا اصرار کرد؛ بعد نمی‌دونم کجا بود که لیلا گفت:
هی! اونجارو! این پسره رو، چقد شبیه آقاتونه! بعدم خندید.
من بازم به دلم نبود نگاهش کنم، هیشکیو جز تو نگاه نمیکنم آخه!
بعد که لیلا گفت این...
این همون دستبندی نیس که تو براش گرفته بودی؟! نگاهش کردم. شبیه تو نبود، همه چیز همون بودا!
همین قد و بالا، غرور، پالتوی مشکی، دستبند چرم مشکی، همین دستای مردونه با رگای برجسته که قفل شده بود توو دستای هرکی غیر از من، خودت بودیا...
اما تو نبودی!"
خواست حرفی بزنه که انگشتمو گرفتم جلو بینیم
"هیس!
یادته می‌گفتم هیشکی مثل تو نیست؟!
از دیروز هر مردی که دیدم و دست دختریو گرفته بود شبیه تو بود.
نمی‌خوام بعد از این با دیدن دستای توو هم قفل شده ی دونفر دلم بلرزه که شاید تو...!"
صداشو به زور می شنیدم
"تو عشقی...
اون فقط...
یعنی من..."
کیفمو چنگ زدم و بلند شدم، بازم نگاهش نکردم
"اگه عشق بودم چشمات جز من کس دیگه ایرو نمی‌دید. اگه عشق بود گرمی دستاتو حروم هر رهگذری نمی‌کردی، اگه عاشق بودی، اگه بودی...!"
یه قطره اشکی رو که میومد راه بگیره رو گونه م پاکش کردم
"کاش لااقل نمی‌بردیش پاتوق همیشگیمون"
دستشو دراز کرد دستمو بگیره، اما وسط راه پشیمون شد انگار، مشتش کرد و محکم کوبید رو میز.
بی صدا از کنارش گذشتم. شنیدم یه بیت از شعرامو زیر لب زمزمه می‌کرد:

"چقدر ساده از دست دادم تورو..."
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Roman_Khone_Ch. دامی از جنس خنده هایش.pdf
6.8 MB
#دامی_از_جنس_خنده_هایش 📚⬆️

📝 نوشته: #نفیسه_سادات_امیر_لطیفی
📖 تعداد صفحات 2291
🎬 ژانر: #عاشقانه ، #طنز

خلاصه
ماهین با قلب مهربون و همه‌ی ذوقِ زندگی و انرژی مثبت‌هاش، درد عمیقی رو از بچگی به دوش می‌کشه... . اون مثل بیشتر دخترها دنبال مد و ظاهر امروزیه، درحالی که داره روزمرگی‌هاش رو می‌گذرونه خیلی اتفاقی در محیط کار مذهبی قرار می‌گیره و روز اول خانمی اون رو بخاطر ظاهر امروزیش مورد قضاوت قرار میده، حالا این دختر نمی‌تونه بی‌تفاوت باشه و قطعاً با یک‌دامِ ظریف این قضاوت رو تلافی می‌کنه.

https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رمان_بیست_و_یک
فقط فقط تو vipتموم شده
و اصلا فایل نمیشه که به فروش بره
هرکسی کاملشو بخواد باید بخره ارزونه ۲۵ هزار تومن
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Roman_Khone_Ch. مه ربا.pdf
8.4 MB
♥️🎁#سوپرایزفوق‌ویژه‌🎁♥️

#پرطرفدار💥🍂


ســــ💗ـــوپـــــرایـ🎊ـــز

رمان
#مه_ربا

نویسنده
#مهری_هاشمی

ژانر
#عاشقانه

هونام بخشایش یه آقازاده‌ی یاغیه، کسی که از سیاست و قدرت فراریه اما تو رأسشه.
پدرش یکی از مردان قدرتمند کشوره و تنها پسرش باید کمک حالش باشه اما هونام از پدرش و هر چیزی که بهش ربط پیدا می‌کنه گریزونه، چون اون رو مقصر مرگ یکی از عزیزانش می‌دونه.
از خونه‌ی پدریش بیرون زده و یه شرکت همراه پسر عموش و بهترین دوستش راه انداخته و اونجا داره توی خفا یه زندگی آروم رو می‌گذرونه، البته اگه پدرش و دخالت‌ها و خرابکاری‌هاش واسه برگردوندن پسرش اجازه بده.
با پر رنگ شدن خرابکاری‌های دختر شیطون داستان توی شرکت توجه هونام بهش جلب می‌شه و اینجا آغاز کلکل‌هاییه که مرد ساکت و آروممون رو به یه پسر خشن تبدیل می‌کنه.



★مه ربا★
🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊






#جدید
⋆‌ 
#پرطرفدار
#فوق_سوپرایز
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
2024/10/01 07:15:10
Back to Top
HTML Embed Code: