Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من داشتم زندگی کوفتیِ خودمو ی طوری میگذروندم..
حواسم پرت هیچ نگاهی نشده بود!
هیچ وقت با صدای خنده ی کسی دلم نلرزیده بود..
من واسه بودن یکی توی زندگیم خودمو به آب و آتیش نزده بودم!
من خودم بودمو خودم!
چرا ی جوری خندیدی که هیچکس تاحالا شکل تو برام نخندیده بود؟!
چرا یادم دادی دوست داشتنتو! من که توی لحظاتم جای هیچکسی خالی نبود ؛ حالا تک تک ثانیه هام انگار تورو کم داره...

#ناشناس
#شبتون_پرمهر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Roman_Khone_Ch. جاسوس دوست داشتنی من.pdf
3.4 MB
♥️🎁#سوپرایزفوق‌ویژه‌🎁♥️

#پرطرفدار💥🍂


ســــ💗ـــوپـــــرایـ🎊ـــز

رمان
#جاسوس_دوست_داشتنی_من

ژانر:
#عاشقانه #انتقامی #معمایی

نویسنده:
#هدیه_نصیرزاده

خلاصه:
آلما دختری نوزده ساله است که در کودکی پدر و مادر خود را از دست داده است...او هم مانند یه سریع از آدم ها زندگی معمولی خود را دارد.‌‌..اما مجبور می‌شود به دستور کسی راه زندگی خود را تغییر دهد و از توانایی هایی که دارد استفاده ‌کند و برای شخصی چیزی که می‌خواهد را بیاورد...اما در این راهی که ناخواسته واردش شده است هیچ اخیاری از خود ندارد و باید بین بد و بدتر یکی را انتخاب کند...اما از یک جایی به بعد اتفاقی می‌افتد که کلا زندگیش را عوض می‌کند...



★جاسوس دوست داشتنی من★
🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊






#جدید
⋆‌ 
#پرطرفدار
#فوق_سوپرایز
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Roman_Khone_Ch. ایما.pdf
1.5 MB
♥️🎁#سوپرایزفوق‌ویژه‌🎁♥️

#پرطرفدار💥🍂


ســــ💗ـــوپـــــرایـ🎊ـــز

رمان:
#ایما

نویسنده:
#pari

ژانر :
#عاشقانه #ترسناك #تخیلی

خلاصه:
نمی‌دانم زمانی که زنگ کلیسا به صدا در می‌آید، چندین شیطانِ پنهان شده از مسیح(ع) در اعماق وجودم از ترس زوزه می‌کشند. زمانی که قطرات باران بر صورتم می‌چکند، سیاهی‌های درونم، از پاکی باران به کجا پناه می‌برند. نمی‌دانم در جنگ بر علیه خودم، کدام من پیروز و کدام‌ یک مغلوب دیگری می‌شود.
اینک ناله‌های روحم را خفه می‌کنم و مصمم‌تر از هر وقت دیگری، به سوی او می‌روم. دستانم را در دستان آتشینش می‌گذارم و همپای سردرگمی‌های ذهنم، می‌چرخم و می‌چرخم؛ تا زمانی که رقص مرا از پای در بیاورد …

#جلد_اول

★ایما★
🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊






#جدید
⋆‌ 
#پرطرفدار
#فوق_سوپرایز
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#نقد_رمان_تب_تند_پیراهنت اثر خانم زهرا گوبانی

🪻از نظر خلاصه و ژانر : خلاصه رمان خوب بود اما طوری بود که من حس کردم محیا قراره با دخترش پا به خونه ی اشرافی محتشم ها بذاره ...به نظرم بهتر بود قید میشد که پا به خانه ی با صفا و صمیمیت محتشم ها میذاره ...و ژانر درج شده بود اجتماعی و عاشقانه که باید مذهبی بودن هم درج میشد .

🪻از نظر انتخاب نام رمان : نام رمان کاملا عالی بود و متناسب با داستان بود و من‌ پسندیدم چون محیا به پیراهن یاسی و کلا لباس یاسی و شاید عطر خاص گل یاس که همیشه استفاده میکرد توی رمان معروف بود.

🪻از نظر قلم : این رمان فوق العاده قلم روان و دلنشینی داشت و اضافه گویی اصلا نداشت یعنی هر چیزی که داخل رمان گفته شد باید گفته میشد .

🪻از نظر ارتباط گیری با کاراکتر ها : عالی بود من کاملا با کاراکتر های این رمان ارتباط گرفتم و توی حیاط خونه ی با صفای خاتون زندگی کردم 😍
سید عماد محتشم : مردی مذهبی و دین دار و عاشق مولا علی که انگشتر آقا رو هم به عنوان نشان از شیعه بودن و عاشق مکتب مولا بودن در دست داشت و رفتارهاش مثال بارز یک شیعه و با ایمان واقعی بود و این که دیر دلش با مادرش صاف شد هم کاملا طبیعی بود چون معصوم که نبود و عماد هم در هر حال آدم بود !! و گاهی گناه میکرد حتی در حد دروغ مصلحتی و البته اوج مرام علی را داشتن رو در ماجرای "کلیه" کاملا نشان داد. فقط من یک جاهایی به شخصیتش نقد دارم مثلا اونجا که بدون هماهنگی با عمه اش امیر حسین و افسون رو براشون تصمیم گیری کرده بود ...هر چقدر هم سید عماد نقش بزرگتر و عاقلشون رو داشت اما به هر حال اون دختر مادر داشت و باید احترام میگذاشت بهش و گاهی سید عمه ها رو به اسم کوچک صدا میکرد خب این نقد نیست اما من نپسندیدم . چون تو خانواده سنتی این شکلی نیست ارتباط ها معمولا ...

محیا : دختر با احساس و سختی کشیده و تا یک جاهایی قوی ...اما انتظار داشتم بخاطر خودش به پدرش قضیه نادر رو میگفت و عذاب نمیکشید ...چون هیچ مصلحتی مهم تر از روح و روان محیا نبود !حتی زندگی برادرش مادر محیا هم بخاطر زندگی پسرش با این که قضیه رو کم و بیش میدونست گذاشت دخترش اذیت بشه ! من نپسندیدم این قسمت رو دختر رو فدای آرامش زندگی پسرش کرد حداقل اگر علنی هم نمیکرد میتونست گوش نادر رو بکشه گوشه کناری ....
اما این کار هم نکرد .

حسام و افسون هم درسته گویا در دید همه رابطه اشون مثل رابطه خواهر و برادری بود اما به نظرمن باید خودشون این رابطه رو کنترل میکردند
یا سید عماد که حرفش برو داشت بیشتر به رابطه اشون اهمیت میداد تا حسام این طوری زجر نکشه ...در کل حسام باخت داد و بخاطر رابطه تعریف نشده اشون بود.
یونس و مهتاب هم : خب یونس درد کشید دلم هم براش سوخت اما درد یونس خود خواسته بود !!!
با آگاهی به احساس مهتاب باهاش ازدواج کرده بود.
و البته مهتاب شخصیتش ناراحتم میکرد
اما متاسفانه وجود داره چنین شخصیت هایی باز خوبه نویسنده نخواست چون مذهبی و سنتی هستن خانواده
همه رو خوب و پاک نشون بده چون معصوم که نبودن و گناهان خودشون رو داشتن .
خاتون: هم که عشق بود در یک کلام محبت بی دریغ حتی به دختری که نسبتی باهاش نداشت !

🪻 و در آخر بگم که این رمان ارزش خوندن زیادی داره به دلیل اهمیت دادن به مفهوم خانواده و عشق پاگ و احترام میان اعضای خانواده ... و یکی از بهترین رمان هایی هست که من مطالعه کردم و عاشق دیالوگ ها و پاکی و صمیمیت و جو قشنگ خانوادگی این داستان بودم
اگر به این ژانر علاقه دارید به شدت توصیه میکنم مطالعه کنید این اثر رو🩷


با تشکر از خانم زهرا گوبانی بابت خلق این اثر پاک و زیبا و دلنشین که نشان از قلب پاک و عاشق نویسنده داشت .


#نقد_شقایق
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Roman_Khone_Ch. نقطه شبنم.pdf
11.1 MB
♥️🎁#سوپرایزفوق‌ویژه‌🎁♥️

#پرطرفدار💥🍂


ســــ💗ـــوپـــــرایـ🎊ـــز

.📚
#نقطه_شبنم
نویسنده :
#فرزانه_صفایی_فرد
ژانر :
#عاشقانه

📑خلاصه:
نادرخان که از طلافروشان قدیمی و اسم‌ورسم‌دار شیراز است همچون پدرسالار تمام اعضای خانوده‌اش را تحت سلطه‌ی خود دارد و درواقع بر آن‌ها حکومت می‌کند. کار و زندگی همه‌شان وابسته به اوست تا آن‌جا که در خصوصی‌ترین مسائل‌شان دخالت می‌کند و عمدتاً هم به نتایج مطلوب می‌رسد. مگر در چند مورد خاص! دو فرزند و یک نوه‌! آن‌ها که نتوانستد زیر بار این سطله‌ی ناعادلانه زندگی کنند و مقابل نادرخان ایستادند، اما مسلماً ایستادن مقابل نادرخان بهایی دارد که همه‌کس حاضر به پرداخت آن نیست. همه‌کس جز، باقر و باران و افشین که پیه خروج از زیر سایه‌ی نادرخان را به تن مالیدند و عواقبش را به جان خریدند...



★نقطه شبنم★
🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊






#جدید
⋆‌ 
#پرطرفدار
#فوق_سوپرایز
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
والا بخدا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ابرها_نگاه_میکنند
#مهسا_زهیری
#نقد

خلاصه:مرسده با مادر و خواهرش تو تهران زندگی میکنه، پدرش که اصالتا اهل میانرود بوده فوت کرده.

پدربزرگش(حاج رضا) حمایشون میکنه ولی از نظر خانواده مرسده به غیر از زیبایی و دردسر درست کردن هیچ ویژگی دیگه‌ای نداره و هیچوقت توقع و مسئولیت‌پذیریی که از شمیم (دختر عموش) انتظار دارنُ از مرسده ندارند و این باعث ناراحتی مرسده میشه.

داستان از سپردن مسئولیت راه‌اندازی یک کارخانه آب‌معدنی تو میانرود به شمیم شروع میشه ولی مرسده برای اینکه خودشُ به همه ثابت کنه بدون اطلاع و هماهنگی زودتر از شمیم خودشُ به میانرود میرسونه و بجای شمیم با میکائیل برای پیدا کردن چشمه عروس راهی کوه میشه.

در نهایت مرسده تو میانرود برای اجرای پروژه هتل گردشگریی که همه باهاش مخالفن موندگار میشه ولی این موندگاری باعث برملا شدن اتفاقاتی میشه که ریشه در گذشته داشته …..

نظر: رمان نثر روان و خوبی داشت و از تعلیق بالایی برخوردار بود.

ژانر رمان معمایی و خانوادگی بود که تقریبا تمام لوکیشن‌هاش تو یک روستا اتفاق می‌افتاد.

فضاسازی خوب و قابل تصور بود.
سوژه رمان خوب و تقریبا تازه‌ بود.

شخصیت‌پردازی رمان برای من جذاب بود مخصوصا شخصیت دختر داستان که جدا از بحث زیبایی، قوی و مستقل و با اعتماد به نفس تفسیر شده بود که به نظرم نکته مثبت رمان بود.
شخصیت میکائیل جای کار بیشتری داشت.

حس عاشقانه رمان خیلی برای من تاثیرگذار و قابل درک نبود.

معمای داستان باورپذیر بود و با روشن شدن داستان کاملا سوپرایز میشدی.

#نقد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ماهی_دو_اقیانوس
#مهسا_زهیری
#نقد

خلاصه: این داستان در واقع ادامه رمان ابرها نگاه می‌کنند در همون روستای زیبا و در عین حال پر رمز و راز میانرودِ ولی با قصه پریناز و عمران.

پریناز نصیری دختر شهردار جانباز شهرِ که بعد از ۷سال و پایان تحصیل در رشته پزشکی به شهر برگشته تا ریاست تنها بیمارستان شهرُ بگیره چرا که
بنا به وصیت پدربزرگش اولین نوه‌ای که مدرک پزشکی‌شُ بگیره ریاست تنها بیمارستان شهر به اون تعلق می‌گیره بیمارستانی که صاحب امتیازش خانواده نصیری.

اما مدیریت بیمارستان در حال حاضر در دست پسرعموش نویدِ و پریناز میدونه که برای گرفتن ریاست بیمارستان باهاش به مشکل میخوره و با شناختی که از خانواده‌اش داره یکی از بزرگترین مشکلاتش وضعیت تاهلش میشه پس برای حل این مسئله به سراغ پسردایی جدیدش یعنی عمران میره و بهش درخواست ازدواج میده با شروط خاص.

عمران که در فصل قبل با اون آبروریزی از هویتش باخبر شده و از هر چی عشق بیزار شرایطُ قبول و با پریناز ازدواج می‌کنه.

اما بطن ماجرا چیزه دیگه‌ایه و پریناز در واقع هدفش فقط گرفتن ریاست بیمارستان نیست بلکه هدف ثابت کردن معمای زندگی مادرشِ که اونُ به میانرود برگردونده و این وسط عمرانِ که …..

نظر: بنظر من مهسا زهیری جزو نویسنده‌های خوش‌قلمِ که سبک خاص خودشُ داره و تقریبا بدون اطناب با کرکترهایی کاملا خاکستری و گاها سیاه با عشق‌هایی به دور از رومانتیک‌بازی مینویسه که میشه گفت همه پسند نیست این رمانش هم با همین خصیصه‌ها بود.

این رمان در واقع جلد دوم رمان ابرها نگاه می‌کنند از مجموعه میانرود ولی میشه بدون خوندن اون قصه این رمانُ خوند چرا که تقریبا معمای داستان ُ اینجا توضیح داده.

ژانر رمان اجتماعی معمایی و اندکی عاشقانه بود که متاسفانه معمای داستان خیلی خوب بهش پرداخته نشده بود و جای کار بیشتری داشت.
سوژه رمان هم از همون آدمای میانرود و زندگیاشون بود که حس خوبی داشت.

شخصیت‌پردازی رمان نسبتا خوب بود همانطور که قبلا گفتم اکثر کرکترها خاکستری و با خوبی‌ها و بدیهای خاص خودشون بود که نمونه‌هاشونُ تو زندگی کم ندیدیم.
اما چیزی که برای من تو کرکترهای این نویسنده قشنگِ خلق شخصیت‌های دختر داستان که در عین ظرافت قوی و مستقل و جنگجو هستند و برای اهدافشون خیلی تلاش می‌کنند که پریناز این قصه هم همینطور بود.

فضاسازی و لوکیشن‌های داستان هم بنظرم خیلی خوب توصیف شده بود و کاملا قابل تصویر سازی بود .

عاشقانه داستان خیلی کم بود ولی اون حمایت‌های زیرپوستی خیلی قشنگ و دلنشین بود.

حس‌آمیزی داستان خوب بود و میشد خودتو گوشه‌ای از داستان تصور کنی در حالی که عمرانُ و پریناز تکیه به ماشین دادن و نگاه‌هاشون بهمه و برفا دورشونُ گرفته.

دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها خوب بود ولی با تمام این تعاریف بنظرم معمای داستان خیلی تند سرهم‌بندی شد و میشد بهتر آخر داستانُ به پایان رسوند.

و در انتها بنظرم ابرها نگاه می‌کنند قصه قشنگتری داشت.

#نقد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
2024/09/30 21:26:22
Back to Top
HTML Embed Code: