This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شمس ارمنی
#شمس_ارمنی {داخل اینستاگرام}
https://www.instagram.com/nushin_salmanvandi?igsh=MzRlODBiNWFlZA==
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
#شمس_ارمنی {داخل اینستاگرام}
https://www.instagram.com/nushin_salmanvandi?igsh=MzRlODBiNWFlZA==
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
Telegram
کانال کافه رمان خونه📖
📌جهت قرارگیری رمان و تبلیغات خود در کانال، گروه و وبسایت ما به پی وی مدیر مراجعه فرمایید.
@Mhmd_exe
گروه درخواست رمان:
https://www.tg-me.com/+SvcuAYycRqBObhga
وبسایت:
بزودی...
تاریخ تاسیس تیم:
1397/5/10
@Mhmd_exe
گروه درخواست رمان:
https://www.tg-me.com/+SvcuAYycRqBObhga
وبسایت:
بزودی...
تاریخ تاسیس تیم:
1397/5/10
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شاه_بیت
#عادله_حسینی
#خلاصه
یه خانم روانشناس عاقل داریم که از تراس خونه پدریش شاهد یه سری ماجراها میشه و زندگی روی جدیدی و بهش نشون میده..
نظر خودم:
شروعِ غیر کلیشه ای اش واسم جالب بود. شخصیتِ دختر،خیلی قوی و دوست داشتنی نوشته شده بود. حرفاش حتی برای من که تجربه شخصیت های فرعیِ داستان و نداشتم هم خیلی مفید و جالب بود.
از قسمت های روانشناسی اش خسته نمی شدی و خیلی با ظرافت و اطلاعاتِ خوب و جامع نوشته شده بود.
در مورد خودِ قصه می تونم کلمه مفید به حال جامعه رو به کار ببرم. به موضوعِ داستان که فکر می کنم، خودم شخصا پر از تضاد و نمی دونم ها میشم. انگار بینِ منِ خوب و منِ بدِ خودم گیر می کنم.
شخصیت مرد برام خیلی جذاب بود. عاشق رُکی و مدل عاشق پیشگیش بودم. اونقد که دوست داشتم پاس کاری های دیالوگ های عاشقانه باهاش بیشتر میبود.
دیالوگ نویسی ها هم عالی
این قصه نسبت به رمان های قبلی خانم حسینی برای من صد پله شیرین تر، دغدغه مندتر و عاشقانه تر بود.
در کل قصه و دوست داشتم.
و پیشنهادش میدم✅
#نقد_ناشناس
#عادله_حسینی
#خلاصه
یه خانم روانشناس عاقل داریم که از تراس خونه پدریش شاهد یه سری ماجراها میشه و زندگی روی جدیدی و بهش نشون میده..
نظر خودم:
شروعِ غیر کلیشه ای اش واسم جالب بود. شخصیتِ دختر،خیلی قوی و دوست داشتنی نوشته شده بود. حرفاش حتی برای من که تجربه شخصیت های فرعیِ داستان و نداشتم هم خیلی مفید و جالب بود.
از قسمت های روانشناسی اش خسته نمی شدی و خیلی با ظرافت و اطلاعاتِ خوب و جامع نوشته شده بود.
در مورد خودِ قصه می تونم کلمه مفید به حال جامعه رو به کار ببرم. به موضوعِ داستان که فکر می کنم، خودم شخصا پر از تضاد و نمی دونم ها میشم. انگار بینِ منِ خوب و منِ بدِ خودم گیر می کنم.
شخصیت مرد برام خیلی جذاب بود. عاشق رُکی و مدل عاشق پیشگیش بودم. اونقد که دوست داشتم پاس کاری های دیالوگ های عاشقانه باهاش بیشتر میبود.
دیالوگ نویسی ها هم عالی
این قصه نسبت به رمان های قبلی خانم حسینی برای من صد پله شیرین تر، دغدغه مندتر و عاشقانه تر بود.
در کل قصه و دوست داشتم.
و پیشنهادش میدم✅
#نقد_ناشناس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#هم_قبیله
#همقبیله
#زهرا_ولی_بهاروند
خلاصه: این رمان روایت یک زندگی نیست بلکه قصه خانواده مرادخانی و خانواده موحد توصیف میکنه که از گذشته به هم گره خوردند.
اما از خانواده مرادخانی شروع میکنم خانوادهای که با عشق آتشین هامون به آناهید (آنا) شروع میشه ولی از اونجایی که هامون از خانوادهی طبقه مرفه جامعه بود و آنا نه با مخالفت شدید خانواده روبرو میشن و در نهایت با اصرار هامون پدرش اونُ طرد و از ارث محروم میکنه ولی با تمام اینها اونها باهم ازدواج میکنند و حاصل عشقشون دختری بنام روشنا (روشن) میشند ولی بعد از مدتی هامون که دیگه طاقت سختی زندگی ُ نداشته تصمیم به جدایی میگیرند که آنا مجددا حامله بوده و صاحب دوقلوها آسمانُ و امین میشه و زندگی ادامه پیدا میکنه تا …
اما داستان از جایی شروع میشه که هامون به دلیل خاصی فوت شده و روشن دکتر روانشناس موفقی شده و با عطا (پسرعمو هومن) ازدواج کرده و دختری بنام تابان دارند در واقع قصه هامون و آنا مجددا تکرار شده. عطا مرد عاشق و سرگرد نیروی انتظامی و محبوب همه است. اما امین پسر دوستداشتنی خانواده نقاش قابلی شده و آسمان در رشته ادبیات در دبیرستانی تدریس میکنه.
در یک روز پاییزی بعد از تعطیلی مدرسه نگاه آسمان به شیرینیفروشی نقلی روبروی مدرسه میافته که از قضا صاحبش مردی با چشمانی به رنگ سبز که باعث لرزیدن قلب آسمان میشه و شروع قرارهایی میشه که ….
اما آشنایی میراث موحد درسته که از شیرینیفروشی بوده ولی در واقع ریشه در گذشتهای داره که مربوط به زاهد موحد برادر بزرگتر میراث میشه که قاضی بنامی هم هست و ….
نظر: نثر و نگارش رمان خیلی شباهت به رمان عنکبوت خانم خیری بود و همزمان از زبان چند کارکتر توصیف میشد.
ژانر رمان عاشقانه، جنایی و روانشناسی بود با سوژهای در غالب خانوادههای پوشالی که در ظاهر کاملترین خانواده هستند با ریشههایی سست.
شخصیتپردازی رمان برای من اصلا دوستداشتنی نبود کارکترها یجورایی انگار تکلیفشون با خودشون معلوم نبود آسمان از اون دخترای عاشق همه چیز تموم که با یک نگاه عاشق شد.میراث هم همینطور و امین هم همینطور اما کارکتری که حرفی برای گفتن داشت بنظرم عطا بود که کاملا شخصیتی خاکستری بود و قابل درک و روشن هم تقریبا جزو کارکترهایی بود که خوب بهش پرداخته شده بود ولی بهراد و زاهد انگار یکهو از آسمان افتادند با اون وجهه سیاه و …
اما خوشه بنظرم حسی که بهش داشتم عجیبترین حسی بود که به یه کارکتر در یک رمان داشتم قلبم براش درد میگرفت و در عین حال میخواستم لهش کنم.
تنها عاشق آنا بودم تو این شخصیتها.
عاشقانه رمان هم خیلی اغراقآمیز بود.
در کل من این رمانُ اصلا دوست نداشتم و از اون رمانهایی بود که واقعا با اعصاب آدم بازی میکرد قتل و تجاوز محارم و خیانت و مرگ موضوع رمان بود که در نهایت پایان خوبی هم بنظرم نداشت.
#فایل
https://www.tg-me.com/c/1257713153/300860
#همقبیله
#زهرا_ولی_بهاروند
خلاصه: این رمان روایت یک زندگی نیست بلکه قصه خانواده مرادخانی و خانواده موحد توصیف میکنه که از گذشته به هم گره خوردند.
اما از خانواده مرادخانی شروع میکنم خانوادهای که با عشق آتشین هامون به آناهید (آنا) شروع میشه ولی از اونجایی که هامون از خانوادهی طبقه مرفه جامعه بود و آنا نه با مخالفت شدید خانواده روبرو میشن و در نهایت با اصرار هامون پدرش اونُ طرد و از ارث محروم میکنه ولی با تمام اینها اونها باهم ازدواج میکنند و حاصل عشقشون دختری بنام روشنا (روشن) میشند ولی بعد از مدتی هامون که دیگه طاقت سختی زندگی ُ نداشته تصمیم به جدایی میگیرند که آنا مجددا حامله بوده و صاحب دوقلوها آسمانُ و امین میشه و زندگی ادامه پیدا میکنه تا …
اما داستان از جایی شروع میشه که هامون به دلیل خاصی فوت شده و روشن دکتر روانشناس موفقی شده و با عطا (پسرعمو هومن) ازدواج کرده و دختری بنام تابان دارند در واقع قصه هامون و آنا مجددا تکرار شده. عطا مرد عاشق و سرگرد نیروی انتظامی و محبوب همه است. اما امین پسر دوستداشتنی خانواده نقاش قابلی شده و آسمان در رشته ادبیات در دبیرستانی تدریس میکنه.
در یک روز پاییزی بعد از تعطیلی مدرسه نگاه آسمان به شیرینیفروشی نقلی روبروی مدرسه میافته که از قضا صاحبش مردی با چشمانی به رنگ سبز که باعث لرزیدن قلب آسمان میشه و شروع قرارهایی میشه که ….
اما آشنایی میراث موحد درسته که از شیرینیفروشی بوده ولی در واقع ریشه در گذشتهای داره که مربوط به زاهد موحد برادر بزرگتر میراث میشه که قاضی بنامی هم هست و ….
نظر: نثر و نگارش رمان خیلی شباهت به رمان عنکبوت خانم خیری بود و همزمان از زبان چند کارکتر توصیف میشد.
ژانر رمان عاشقانه، جنایی و روانشناسی بود با سوژهای در غالب خانوادههای پوشالی که در ظاهر کاملترین خانواده هستند با ریشههایی سست.
شخصیتپردازی رمان برای من اصلا دوستداشتنی نبود کارکترها یجورایی انگار تکلیفشون با خودشون معلوم نبود آسمان از اون دخترای عاشق همه چیز تموم که با یک نگاه عاشق شد.میراث هم همینطور و امین هم همینطور اما کارکتری که حرفی برای گفتن داشت بنظرم عطا بود که کاملا شخصیتی خاکستری بود و قابل درک و روشن هم تقریبا جزو کارکترهایی بود که خوب بهش پرداخته شده بود ولی بهراد و زاهد انگار یکهو از آسمان افتادند با اون وجهه سیاه و …
اما خوشه بنظرم حسی که بهش داشتم عجیبترین حسی بود که به یه کارکتر در یک رمان داشتم قلبم براش درد میگرفت و در عین حال میخواستم لهش کنم.
تنها عاشق آنا بودم تو این شخصیتها.
عاشقانه رمان هم خیلی اغراقآمیز بود.
در کل من این رمانُ اصلا دوست نداشتم و از اون رمانهایی بود که واقعا با اعصاب آدم بازی میکرد قتل و تجاوز محارم و خیانت و مرگ موضوع رمان بود که در نهایت پایان خوبی هم بنظرم نداشت.
#فایل
https://www.tg-me.com/c/1257713153/300860
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
به مَردی دل ببند
که از علاقش به خودت مطمئنی
قانونِ رابطه ها این است:مَرد باید
عاشق تر باشد مَرد است که باید برای
داشتنت تلاش کند مَرد است که باید پُر باشد
از نیاز به تو مَرد است که باید بجنگد...تو چرا
نشسته ای کنجِ اتاق و زانوهایت را بغل گرفته ای و اشک می ریزی و روزهایت را آتش میزنی! چند سالت است مگر؟! اینکه می نویسی خسته شده ای، اینکه مینویسی دیگر کِشِش نداری،این فاجعه است، فاجعه! این روزهایت، بهترین روزهایت هستند حالاست که باید بخندی، حالاست که باید رها باشی و آزاد، حالا ست که باید دخترانگی کنی...نه که همه را خط بزنی و بنشینی کنجِ اتاق و دیوارهایش را خراش دهی و زار بزنی برای نداشتنِ مَردی که حواسش هم به تو نیست..!
➰تهمینه_میلانی
به مَردی دل ببند
که از علاقش به خودت مطمئنی
قانونِ رابطه ها این است:مَرد باید
عاشق تر باشد مَرد است که باید برای
داشتنت تلاش کند مَرد است که باید پُر باشد
از نیاز به تو مَرد است که باید بجنگد...تو چرا
نشسته ای کنجِ اتاق و زانوهایت را بغل گرفته ای و اشک می ریزی و روزهایت را آتش میزنی! چند سالت است مگر؟! اینکه می نویسی خسته شده ای، اینکه مینویسی دیگر کِشِش نداری،این فاجعه است، فاجعه! این روزهایت، بهترین روزهایت هستند حالاست که باید بخندی، حالاست که باید رها باشی و آزاد، حالا ست که باید دخترانگی کنی...نه که همه را خط بزنی و بنشینی کنجِ اتاق و دیوارهایش را خراش دهی و زار بزنی برای نداشتنِ مَردی که حواسش هم به تو نیست..!
➰تهمینه_میلانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ببخش اگر..
علیرضا قربانی
ببخش اگر که با خیال بودن تو زنده ام🌱💛
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM