Telegram Web Link
شب آخر
#شب_آخر


همه وجودم برای اون بود...
منی که نه مادر داشتم نه پدر!
وقتی ده سالم بود و تو اون تیمارستان بستری شدم، اونم اونجا بود و ده سال تموم شبا قایمکی میرفتم بغلش می‌خوابیدم...
مرهم شد رو زخمام.
یه روز پاشد دید من نیستم و مرخص شدم... بند بند وجودش پاره شد و عین سگی وحشی، در به در دنبالم گشت ‌بلاخره تلاشاش ثمر داد و
https://www.tg-me.com/shabe_akhar_novel
https://www.tg-me.com/shabe_akhar_novel
عاشقانه ای خاص از اعماق تاریکی و سلول🔥

https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خفته در باد
#خفته_در_باد

اسیر تنم بود، استادم بود.
بابام بیشتر از چشاش بهش اعتماد داشت...
شب تولدم به بهانه ی کار به خونمون نفوذ کرد و تنها گیرم آورد...
اون استاد من بود، چشاشو رو همه چیز بست و ...
https://www.tg-me.com/khofte_dar_bad_novel
https://www.tg-me.com/khofte_dar_bad_novel

https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Roman_Khone_Ch. زیر درخت سیب.pdf
2.4 MB
♥️🎁#سوپرایزفوق‌ویژه‌🎁♥️

#پرطرفدار💥🍂


ســــ💗ـــوپـــــرایـ🎊ـــز

📚
#زیر_درخت_سیب
نویسنده :
#مهشید_حسنی
ژانر :
#عاشقانه

📑خلاصه:
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود

فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد نشان دهد همه چیز تحت کنترل اش است و پیش روی این درد پر طمع مرگبار هنوز از ظرف تاب و تحملش سرریز نشده.
درد اما تظاهر، قدرت و طاقت را مگر میفهمد؟ لعنتی تنها میخواهد پیش برود، رگ و پی تنش را در نوردد بعد هم خون تنش را بخشکاند و نفسهایش را برای غنیمت از این جنگ نابرابر به یغما ببرد.



★زیر درخت سیب★
🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊






#جدید
⋆‌ 
#پرطرفدار
#فوق_سوپرایز
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
اگه چند ساعت میگذره و
جواب پیامتو نمی‌ده، وقتشه این کار رو کنی:

اول. اصلاً پیام مجدد نده، زنگ نزن و زمانی که جواب داد اصلاً اعتراض نکن چرا دیر جواب دادی!
۲. جوری رفتار کن که انگار حواست نبوده که پیامتو ندیده. ۳.هر چقدر که دیر جوابتو داده تو نصف اون زمان دیر جواب بده. یعنی اون ۱۰ ساعت بعد جواب داده تو ۵ ساعت بعد جوابشو بده.بعدش یهو وسط حرف زدن بدون اینکه بهش بگی برو سراغ کارای خودت و یه روز کامل جوابشو نده.این یک بازی روانیه که اکثراً پسرا انجام می‌دن و تو با این کار نشون میدی اینکه جواب تو رو نمی‌ده و با بی محلی و مسخره بازی جذبش نمی‌شی و وارد بازی روانیش نمی‌شی.اگه وارد این بازی روانی شدی باید تا همیشه باج عاطفی بدی؛ پس به حرفم عمل کن!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Dardesar
www.tg-me.com/NoteChnll
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#اغنا


خلاصه: این داستان روایت زندگی دختری موفق به نام مهندس ماهور معتمد که به خاطر حاج باباش و خواسته‌های تمام نشدنی اون خانواده‌اش همیشه از خود و خواسته‌هاش گذشته.

ماهور ما مامان و پدرش(حاج‌بابا) از هم جدا شدن و مامانش بر اثر سکته‌ای که کرده کاملا فلج شده و قدرت تکلم‌شُ از دست داده و توی خونه‌ای که ماهور براش گرفته با پرستار زندگی می‌کنه.

ماهور هم با خانواده حاج‌بابایی که همون سال‌ها با فریماه خانمی ازدواج کرده که برای حاج‌بابای پسردوست یک پسر زاییده به اسم عماد و یک دختر به نام شکوه زندگی می‌کنه.

ماهور تحصیل کرده رشته صنایع و ارشد مدیریت داره و کارخونه‌ای رو اداره می‌کنه که ارث مادریش بوده و قرار بین پدر و مادرش بوده که به نام ماهور بشه ولی حاج‌بابا هیچ جوری زیربار نمیره و هر دفعه به وعده‌های مختلف ماهور از سر خودش باز می‌کنه و اون همچنان در حال جمع کردن گندکاری‌های بزرگ و کوچیک عماد و زنش سایه است.

عماد هیچ نقطه قوتی تو زندگیش نداره ولی از اونجایی که پسره و حاج‌بابا عاشق پسر و فریماه هم این موضوعُ میدونه همیشه همه باید در اختیار برآورده کردن خواسته‌های نابجا و بی‌عرضه‌گی‌های عماد باشن و این وسط کی بهتر از ماهوری که مثل یک اسب چموش باید کار کنه و از خودش و علایقش بگذره و هیچوقت هم به چشم نیاد.

داستان از جایی شروع می‌شه که ماهور با تلاش زیاد مزایده بزرگیُ از بزرگترین رقیبش یعنی جندقی میبره و تصیمیم می‌گیره به تفریح مخفیانه‌اش یعنی صخره‌نوردی تو فضای باز بره که متوجه مردی میشه که طناباشُ بد بسته و هر لحظه امکان سقوطش وجود داره پس به کمک مردی میره که میفهمه اسمش بهرامِ .

بهرام با تمام آدمایی که ماهور می‌شناسه متفاوت و حس خوبی بهش میده و باعث لبخندش می‌شه تو کار ساختمان‌سازی حرف اولُ میزنه و ……

نظر: نثر و نگارش رمان بسیار روان بود ولی گاها اغراق هم درش دیده می‌شد.

ژانر رمان شرکتی با سوژه‌ای در غالب خانواده پسر دوست بود.

شخصیت‌پردازی رمان نسبتا خوب بود و فکر می‌کنم تقریبا بیشتر آدما خانواده‌هایی این مدلی که عاشق پسر بی‌عرضه‌اشون هستن و دختر جَنم دارشونُ نمیبینندُ به چشم دیدیم.
کرکتر ماهور خوب خلق شده بود دختر قوی و سخت‌کوشی که با شهامت بود و بعد از هر شکستی دوباره خودشُ سرپا می‌کرد.
بهرام مرد جنتلمن داستان که حامی‌ترین بود و از وجودش توی قصه لذت میبردی.
عماد و فریماه و سایه که حرصتو در میاوردن.
اما برعکس همه که این حسُ به عماد و فریماه و سایه داشتن به نظرم حاج‌بابا از همه بی‌عرضه‌تر و کرکتر منفورتری داشت.
بقیه کرکترها هم خوب توصیف شده بودند از رعنا به عنوان یک دوست واقعی گرفته تا سرمد و شکوه و حتی یاسر و خانواده‌اش .

فضاسازی و لوکیشن‌ها هم خوب بود و بیشتر تو کارخونه و شرکت بود.

عاشقانه رمان خیلی زیاد نبود ولی اونچه هم که بود خوب و بجا بود.

در کل رمان قشنگی بود و بنظرم این رمان از رمان جوزا که تقریبا تو یک زمان به پایان رسید بهتر بود.

#نقد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آرامشم (1).pdf
149.6 MB
رمان کامل شده ی:🔥آرامشم🔥
#حسام‌رادمهر پسر سر به زیر و با مرام...
#مهندس‌خوشتیپ‌و‌جذابی که اسمش سر زبون خیلیاس...
دل میده به دختری که هیچ جوره با دل بی قرارش راه نمیاد...🥺
با هر بار پا پیش گذاشتن...اون دختر بی رحمانه عشقی که حسام به اون داره رو رد میکنه و میگه به یکی دیگه‌ علاقه داره.💔
ولی ریحانه کوچولومون خبر نداره که یه روز قراره با قلب شکسته‌اش به همون پسری پناه بیاره که بار‌ها با نه گفتن‌هاش و رد کردن عشقش غرورش رو شکسته...

❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥

-کاش بدونی الان توی دلم چه غوغاییه...
هیچ کلمه ای پیدا نمیکنم که تموم احساسم توش جابشه...
هر لحظه ای که میگذره،بیشتر عاشقت میشم...بیشتر وابسته ت میشم...
دیگه حتی تحمل یه ثانیه دور بودن ازت رو ندارم...
کاش زمان توی همین لحظه و ثانیه می ایستاد ریحانه...
کاش میشد تا ابد توی آغوشم حبست کنم...

نفس های گرمش که به صورتم میخورد
لحن حرفاش...
صداش و حرفایی که از عمق وجودش میومد،برای چند لحظه آرومم کرد و چشمام بسته شد...

#عاشقانه‌ای_جذاب‌_و_نفسگیر
به نویسندگی رباب بیات


بشتابید بشتابید
@Roobayat

پی وی نویسنده

۵۰ تومن فقط

عیار سنج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
2024/10/01 11:34:35
Back to Top
HTML Embed Code: