Roman_Khone_Ch. دختری به نام دردسر.pdf
2.8 MB
♥️🎁#سوپرایزفوقویژه🎁♥️
#پرطرفدار💥🍂
ســــ💗ـــوپـــــرایـ🎊ـــز
رمان #دختری_بنام_دردسر
نویسنده: #نانسی_فارمر
مترجم: #حبیب_گوهری و#مهدیه_اصغری
خلاصه:
صدایی که زیاد هم دور نبود به گوشش رسید.دختر سرش را به تنه ی درخت چسباند.اگر جنبشی نمیکرد کسی او را نمیافت.برگهای سبز و گسترده او را مانند کاسه ای در بر گرفته بودند.صدا آمد:نامو ای دخترک تنبل! …با تو هستم …نوبت کوبیدن ذرت ها به تو رسیده است...
★دختری به نام دردسر★
🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊
↰ #جدید
⋆ #پرطرفدار
⊱ #فوق_سوپرایز ⊰
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
#پرطرفدار💥🍂
ســــ💗ـــوپـــــرایـ🎊ـــز
رمان #دختری_بنام_دردسر
نویسنده: #نانسی_فارمر
مترجم: #حبیب_گوهری و#مهدیه_اصغری
خلاصه:
صدایی که زیاد هم دور نبود به گوشش رسید.دختر سرش را به تنه ی درخت چسباند.اگر جنبشی نمیکرد کسی او را نمیافت.برگهای سبز و گسترده او را مانند کاسه ای در بر گرفته بودند.صدا آمد:نامو ای دخترک تنبل! …با تو هستم …نوبت کوبیدن ذرت ها به تو رسیده است...
★دختری به نام دردسر★
🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊
↰ #جدید
⋆ #پرطرفدار
⊱ #فوق_سوپرایز ⊰
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
‼️ ماجرای عشق مهیج در مورد پسری که گریم میکنه تا شبیه شیخ های پولدار بشه تا بتونه عشقش رو از خانه فساد نجات بده 😭‼️
به کمک گریموری که کیوان معرفی کرده بود چهره ام رو تغییر دادم ، جوری که هیچ کس منو نشناسه!
وارد اون محیط پر از فحشا شدم ، مرد میانسالی همراهیم میکرد و منو به اتاق رییس برد ، نگاهم که بهش افتاد شناختمش خود کثافتش بود میکائیل المانی ها و نوایی ما!
اول با شک نگام کرد ترس اینکه منو شناخته باشه کل وجودم رو گرفت!
نزدیکم اومد و گفت _باید آدم پولداری باشی که این همه خرج کردی بیای این جا ؟!
_تا پولداری چه شکلی باشه؟!
_خب ، شازده کسی رو هم مد نظر داری یا معرفی کنم برات!
_اگه میشه میخوام عکس هاشون رو ببینم !
_حتما ، بفرما این از آلبوم !
با دستایی که سعی میکردم نلرره آلبوم رو توی دستم گرفتم و ورق زدم دنبال عکس نفس میگشتم !
بالاخره پیداش کردم و گفتم
_من این رو میخوام این دختر بور چشم آبی!
_سلیقه ات احسنت داره ولی باید بگم خیلی ها خواهانش اند و الان فرستادیمش پیش یه شیخ تا باهاش حال کنه !
با این حرفش کل وجودم لرزید چه بلایی سر نفس من آورده بودند !
دستام رو مشت کردم تا اختیارش ازم در نره و تو صورت کثیف این مرتیکه فرود نیاد
https://www.tg-me.com/romanishoobama
https://www.tg-me.com/romanishoobama
https://www.tg-me.com/romanishoobama
ماجرای عشقی دور و دراز که رو به نابودی و ناپاکی است و باید دید عشق آلودگی ها را پاک میکند یا نه!!
به کمک گریموری که کیوان معرفی کرده بود چهره ام رو تغییر دادم ، جوری که هیچ کس منو نشناسه!
وارد اون محیط پر از فحشا شدم ، مرد میانسالی همراهیم میکرد و منو به اتاق رییس برد ، نگاهم که بهش افتاد شناختمش خود کثافتش بود میکائیل المانی ها و نوایی ما!
اول با شک نگام کرد ترس اینکه منو شناخته باشه کل وجودم رو گرفت!
نزدیکم اومد و گفت _باید آدم پولداری باشی که این همه خرج کردی بیای این جا ؟!
_تا پولداری چه شکلی باشه؟!
_خب ، شازده کسی رو هم مد نظر داری یا معرفی کنم برات!
_اگه میشه میخوام عکس هاشون رو ببینم !
_حتما ، بفرما این از آلبوم !
با دستایی که سعی میکردم نلرره آلبوم رو توی دستم گرفتم و ورق زدم دنبال عکس نفس میگشتم !
بالاخره پیداش کردم و گفتم
_من این رو میخوام این دختر بور چشم آبی!
_سلیقه ات احسنت داره ولی باید بگم خیلی ها خواهانش اند و الان فرستادیمش پیش یه شیخ تا باهاش حال کنه !
با این حرفش کل وجودم لرزید چه بلایی سر نفس من آورده بودند !
دستام رو مشت کردم تا اختیارش ازم در نره و تو صورت کثیف این مرتیکه فرود نیاد
https://www.tg-me.com/romanishoobama
https://www.tg-me.com/romanishoobama
https://www.tg-me.com/romanishoobama
ماجرای عشقی دور و دراز که رو به نابودی و ناپاکی است و باید دید عشق آلودگی ها را پاک میکند یا نه!!
Roman_Khone_Ch. ما نباید..pdf
4.3 MB
♥️🎁#سوپرایزفوقویژه🎁♥️
#پرطرفدار💥🍂
ســــ💗ـــوپـــــرایـ🎊ـــز
💟 رمان : #ما_نباید 🔥
💟 نویسنده : #We_shouldnt 🌈
💟 ژانر : #عاشقانه #بزرگسال #خارجی ❤️🔥
💟 خلاصه : 🦋
بنت فاکس, در یک روز دوشنبه,خیلی بد وارد زندگی من شد. من برای اولین روز کار جدیدم دیر کرده بودم, کاری که الان باید, به خاطر یه ادغام غیر منتظره براش رقابت کنم. با اینکه هشت سال کار کردم تابه دستش بیارم. در حالی که وسایلم رو به دفتر جدیدم می بردم, یه مامور پارک. من رو جریمه کرد. اون یه صف بلند از ماشین ها رو جریمه کرد. به غیر از که جلوی من پارک بود. جالب اینجاست که مدلش مشابه ماشین من بود. پس تصمیم گرفتم برگه جریمه رو به » عصبانی بودم ماشینی هدیه کنم که خیلی خوب از دست مامور در رفته.
★ما نباید★
🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊
↰ #جدید
⋆ #پرطرفدار
⊱ #فوق_سوپرایز ⊰
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
#پرطرفدار💥🍂
ســــ💗ـــوپـــــرایـ🎊ـــز
💟 رمان : #ما_نباید 🔥
💟 نویسنده : #We_shouldnt 🌈
💟 ژانر : #عاشقانه #بزرگسال #خارجی ❤️🔥
💟 خلاصه : 🦋
بنت فاکس, در یک روز دوشنبه,خیلی بد وارد زندگی من شد. من برای اولین روز کار جدیدم دیر کرده بودم, کاری که الان باید, به خاطر یه ادغام غیر منتظره براش رقابت کنم. با اینکه هشت سال کار کردم تابه دستش بیارم. در حالی که وسایلم رو به دفتر جدیدم می بردم, یه مامور پارک. من رو جریمه کرد. اون یه صف بلند از ماشین ها رو جریمه کرد. به غیر از که جلوی من پارک بود. جالب اینجاست که مدلش مشابه ماشین من بود. پس تصمیم گرفتم برگه جریمه رو به » عصبانی بودم ماشینی هدیه کنم که خیلی خوب از دست مامور در رفته.
★ما نباید★
🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊
↰ #جدید
⋆ #پرطرفدار
⊱ #فوق_سوپرایز ⊰
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
آئورت بی دریچه
#آئورت_بی_دریچه
- باختی!
به گوشهایش شک کرد؛ ناباورانه پرسید:
- دورغه... نه؟
و چه مظلومانه تقلا میکرد که این هیولای روبهرویش کمی تکذیب کند که انکار کند؛ اما... .
- دلیل شکستت... پدرت بود.
دستانش میلرزد. گرسنگی و بیآبی؛ آن هم در این اتاق نمور و بد بو بیقرارترش میکرد. گفت:
- ن... نه! اون عزیزترین کَسمه!
و خیره شده در چشمانِ سیاه رنگش، التماس کرد و گفت:
- بگو که دروغه!
زیر لب درحالی که کل تنش از وحشت میترسید و میلرزید، زمزمه کرد:
- حقیقت نداره!
باصدا تکخندی زد؛ طعنهآمیز «هه» کشداری گفت و بیرحمانه نیش زد:
- دلیل ضعف و شکست آدمها، همون «عزیزترینها» هستند.
در نینی نگاهش ترس موج میزد و او کاملاً واقف بود. با کمی مکث، منظوردار ادامه داد:
- الوعده وفا!
بیتوجه به پسرک که رنگ به صورتش نمانده بود اضافه کرد:
- میدونی که؟
- نمیشه... بگذری؟
چین افتادن کنار ابرویش را دید. اما دیگر وقت ترس و عقب کشید نبود؛ حداقل نه الانی که پای جانش در میان بود.
- هر چی بخوای بهت میدم؛ هرچی!
- حتی عزیزترینهات؟
- مَ... مَنظورت چیه؟
- خواهرت رو میخوام!
جا خورده نگاهش کرد، به چیزی که میشنید شک داشت؛ ولی... .
- نه!
https://www.tg-me.com/+rwFzG8DLHxk3ZDVk
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
#آئورت_بی_دریچه
- باختی!
به گوشهایش شک کرد؛ ناباورانه پرسید:
- دورغه... نه؟
و چه مظلومانه تقلا میکرد که این هیولای روبهرویش کمی تکذیب کند که انکار کند؛ اما... .
- دلیل شکستت... پدرت بود.
دستانش میلرزد. گرسنگی و بیآبی؛ آن هم در این اتاق نمور و بد بو بیقرارترش میکرد. گفت:
- ن... نه! اون عزیزترین کَسمه!
و خیره شده در چشمانِ سیاه رنگش، التماس کرد و گفت:
- بگو که دروغه!
زیر لب درحالی که کل تنش از وحشت میترسید و میلرزید، زمزمه کرد:
- حقیقت نداره!
باصدا تکخندی زد؛ طعنهآمیز «هه» کشداری گفت و بیرحمانه نیش زد:
- دلیل ضعف و شکست آدمها، همون «عزیزترینها» هستند.
در نینی نگاهش ترس موج میزد و او کاملاً واقف بود. با کمی مکث، منظوردار ادامه داد:
- الوعده وفا!
بیتوجه به پسرک که رنگ به صورتش نمانده بود اضافه کرد:
- میدونی که؟
- نمیشه... بگذری؟
چین افتادن کنار ابرویش را دید. اما دیگر وقت ترس و عقب کشید نبود؛ حداقل نه الانی که پای جانش در میان بود.
- هر چی بخوای بهت میدم؛ هرچی!
- حتی عزیزترینهات؟
- مَ... مَنظورت چیه؟
- خواهرت رو میخوام!
جا خورده نگاهش کرد، به چیزی که میشنید شک داشت؛ ولی... .
- نه!
https://www.tg-me.com/+rwFzG8DLHxk3ZDVk
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
Telegram
[رُمانِآئورتِبیدَریچه]
﷽
• تایم پارتگذاری: روزانه
•زمان آپلود پارت: 00:00
• فایل pdf رمان در آخر به اعضا هدیه میشود.
• محافظ: https://www.tg-me.com/zapasAourtvbidariceh
• تایم پارتگذاری: روزانه
•زمان آپلود پارت: 00:00
• فایل pdf رمان در آخر به اعضا هدیه میشود.
• محافظ: https://www.tg-me.com/zapasAourtvbidariceh
.
کتاب محکم در آغوشم بگیر؛ دکتر سو جانسون رو می خوندم یه قسمتی از کتاب نوشته بود:«هیچ ضربه و ترومایی بزرگ تر و شدید تر از زخم خوردن از طرف کسانی که انتظار داریم از ما محافظت و پشتیبانی کنند، نیست!»
خیلی درست بود...
کتاب محکم در آغوشم بگیر؛ دکتر سو جانسون رو می خوندم یه قسمتی از کتاب نوشته بود:«هیچ ضربه و ترومایی بزرگ تر و شدید تر از زخم خوردن از طرف کسانی که انتظار داریم از ما محافظت و پشتیبانی کنند، نیست!»
خیلی درست بود...
عروس سیزده ساله ارباب
#عروس_سیزده_ساله_ارباب{داخل روبیکا}
@Depcode_1390
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
#عروس_سیزده_ساله_ارباب{داخل روبیکا}
@Depcode_1390
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
Telegram
کانال کافه رمان خونه📖
📌جهت قرارگیری رمان و تبلیغات خود در کانال، گروه و وبسایت ما به پی وی مدیر مراجعه فرمایید.
@Mhmd_exe
گروه درخواست رمان:
https://www.tg-me.com/+SvcuAYycRqBObhga
وبسایت:
بزودی...
تاریخ تاسیس تیم:
1397/5/10
@Mhmd_exe
گروه درخواست رمان:
https://www.tg-me.com/+SvcuAYycRqBObhga
وبسایت:
بزودی...
تاریخ تاسیس تیم:
1397/5/10
Roman_Khone_Ch. خیال چشمانش..pdf
4.7 MB
♥️🎁#سوپرایزفوقویژه🎁♥️
#پرطرفدار💥🍂
ســــ💗ـــوپـــــرایـ🎊ـــز
#خیال_چشمانش
نویسنده : #عسل_کیانی (عسل بانو)
ژانر : #عاشقانه
تعداد صفحه :۴۸۳
خلاصه:
از همان خانه ای که عشق شروع شد، همان خشتهایی که دانه به دانه اش پر بود از من و او و قلب پر تپشم وجودش را صدا میزد، از همان لحظه ی اول که چشمانش وجودم را از آن خود کرد و اولین گناهم را رقم زد، گناهی با تقدیری به رنگ چشمانش، آخرین خیال زیبای زندگی ام، خیالی به رنگ سیاه، اما از جنس سفید که سیاهی اش از ظلمت شب تارتر بود، سفیدی اش از روشنای خورشید کور کننده تر …
❌فاقد فرمتهای دیگر❌
★خیال چشمانش★
🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊
↰ #جدید
⋆ #پرطرفدار
⊱ #فوق_سوپرایز ⊰
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
#پرطرفدار💥🍂
ســــ💗ـــوپـــــرایـ🎊ـــز
#خیال_چشمانش
نویسنده : #عسل_کیانی (عسل بانو)
ژانر : #عاشقانه
تعداد صفحه :۴۸۳
خلاصه:
از همان خانه ای که عشق شروع شد، همان خشتهایی که دانه به دانه اش پر بود از من و او و قلب پر تپشم وجودش را صدا میزد، از همان لحظه ی اول که چشمانش وجودم را از آن خود کرد و اولین گناهم را رقم زد، گناهی با تقدیری به رنگ چشمانش، آخرین خیال زیبای زندگی ام، خیالی به رنگ سیاه، اما از جنس سفید که سیاهی اش از ظلمت شب تارتر بود، سفیدی اش از روشنای خورشید کور کننده تر …
❌فاقد فرمتهای دیگر❌
★خیال چشمانش★
🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊
↰ #جدید
⋆ #پرطرفدار
⊱ #فوق_سوپرایز ⊰
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
Roman_Khone_Ch. فتح شکست.pdf
2 MB
♥️🎁#سوپرایزفوقویژه🎁♥️
#پرطرفدار💥🍂
ســــ💗ـــوپـــــرایـ🎊ـــز
رمان: #فتح_شکست
نویسنده: #سحر_پریچهر
ژانر: #عاشقانه #اجتماعی #معمایی
خلاصه:
هیجده سال از ورشکستگی کارخونه ایرج میگذره و حالا به کمک دو تا دامادش کارخونه سر و سامونی گرفته
داستان درباره زندگی خصوصی و شخصیت بچه های ایرج و مشکلاتی هست که دشمن ایرج برای کارخونه ایجاد میکنه .....
-(ماهرخ دختر بزرگ خونواده ) 5 ساله که با شوهرش سیاوش رابطه ای نداره و در استانه طلاقه.
-بهرخ (دختر کوچیکتر )به تازگی با سیاوش ازدواج کرده و مشکلات خودشونو دارن
-فرخ (پسر بزرگ خونواده )که خودشو مسئول خونواده میدونه قرار بود با دختری ازدواج کنه ولی ...
_شاهرخ (ته تغاری خونواده ) پسری سر به هوا و شیطونه که به دلایلی اصرار به ازدواج با دختر عموش داره
★فتح شکست ★
🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊
↰ #جدید
⋆ #پرطرفدار
⊱ #فوق_سوپرایز ⊰
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch
#پرطرفدار💥🍂
ســــ💗ـــوپـــــرایـ🎊ـــز
رمان: #فتح_شکست
نویسنده: #سحر_پریچهر
ژانر: #عاشقانه #اجتماعی #معمایی
خلاصه:
هیجده سال از ورشکستگی کارخونه ایرج میگذره و حالا به کمک دو تا دامادش کارخونه سر و سامونی گرفته
داستان درباره زندگی خصوصی و شخصیت بچه های ایرج و مشکلاتی هست که دشمن ایرج برای کارخونه ایجاد میکنه .....
-(ماهرخ دختر بزرگ خونواده ) 5 ساله که با شوهرش سیاوش رابطه ای نداره و در استانه طلاقه.
-بهرخ (دختر کوچیکتر )به تازگی با سیاوش ازدواج کرده و مشکلات خودشونو دارن
-فرخ (پسر بزرگ خونواده )که خودشو مسئول خونواده میدونه قرار بود با دختری ازدواج کنه ولی ...
_شاهرخ (ته تغاری خونواده ) پسری سر به هوا و شیطونه که به دلایلی اصرار به ازدواج با دختر عموش داره
★فتح شکست ★
🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊
↰ #جدید
⋆ #پرطرفدار
⊱ #فوق_سوپرایز ⊰
https://www.tg-me.com/Roman_Khone_Ch