Telegram Web Link
Forwarded from Reza Nassaji
آنکه گفت آری، آنکه گفت نه
(دربارۀ گسست‌های نسل انقلاب ژینا از نسل انقلاب اسلامی)

سه. زن

در نخستین میتینگ پس از انقلاب حزب توده در ایران، در محل تکمیل‌شده اما افتتاح‌نشدۀ ترمینال جنوب تهران، گروهی از اراذل و اوباش مذهبی که از دیدن تجمع وسیع مردان فکلی و زنان بدون حجاب وحشت کرده، اما شناختی از احزاب سیاسی نداشتند و نمی‌دانستند چپ چیست (چنان‌که باور کرده بودند «کمو» یعنی «خدا» و کمونیست یعنی «خدا نیست») اطراف میتینگ جمع شده و برای تحت‌الشعاع قرار دادن آن، شعار «مرگ بر آمریکا» دادند. انتظامات میتینگ تلاش داشت آنان را متفرق کند، اما نورالدین کیانوری، دبیر اول جدید کمیتۀ مرکزی حزب توده، با اشاره به اینکه «ما چهل سال تلاش کردیم همین شعار را در دهان مردم بیندازیم»، مانع شد.
حزب تودۀ تحت زعامت کیانوری (و نه اسکندری که اندکی بعد بابت مصاحبۀ انتقادی با «تهران مصور»، بایکوت و مجبور به ترک ایران شد) بدین ترتیب به آرزوی چهل‌ساله‌اش برای طرح شعار ضدآمریکایی رسید؛ اما اینکه چندی بعد، با اطلاعاتی که سی‌آی‌ای آمریکا از طریق ام‌آی‌سیکس بریتانیا و تحت پوشش افشاگری کوزیچکین، از کانال پاکستان به مقامات امنیتی ایران رساند، رهبران و کادرهای حزب (فداییان اکثریت) بازداشت، شکنجه، مجبور به اعتراف و اعدام شدند (ازجمله کیانوری که در نامۀ سرگشاده به خامنه‌ای شرح شکنجه خود، همسر و دوستانش را داد) معلوم شد این آرزو چندان محقق نشده است؛ دستکم برای اتحاد روحانیت با بلوک شرق.

اما این آرزوی خام برای چپ توده‌ای و نوتوده‌ای همچنان باقی مانده است. چپ محور مقاومتی و آنتی‌امپریالیست که چون اتحاد جمهوری اسلامی با چین و روسیه را میمون می‌پندارد، حاضر است نقش میمون پوتین و پینگ را در کنار ملاهای دلقک بازی کند. با این تفاوت که اینان که ما «کمونیست بیت رهبری» می‌نامیم، دیگر میتینگشان را در محلۀ خزانه برگزار نمی‌کنند؛ آنها اکنون چپ بالاشهرنشین و چپ خارج‌نشین آسوده شده‌اند؛ نه دغدغۀ سرکوب کارگران دارند، نه تحقیر معلمان، نه فقر بازنشستگان، نه حقوق زنان، نه رنج کودکان، نه اقلیت‌ها و نه هیچ‌یک از فرودستانی که به خیابان آمده‌ و خون داده‌اند.

این است که در مواجهه با سرکوب قیام آبان 98 که فرودستان حاشیه‌نشین علیه افزایش بهای سوخت به خیابان آمدند، سکوت و توجیه پیشه می‌کند (و گاه آنان را «مردم» نمی‌شمارد و متهم به تخریب و تجزیه‌طلبی می‌کند)، در حالی که پیش و پس از آن ماجرا هماره از «سیاست‌های نولیبرالی» حذف یارانه و در کل «شوک درمانی» اقتصاد در جهان انتقاد می‌کرد. همچنان‌که قیام تشنگان در سال 1400 را در سکوت تماشا کرد و چشم بر سرکوب خونین خوزستان بست.
طبیعی است که از چنین مدعیانی، دغدغۀ محیط‌زیست، حقوق بشر، صلح‌طلبی، دموکراسی، مسائل اقلیت‌های جنسی و دیگر مسائلی که نسل جدید چپ ایران به تبع چپ نوی جهانی می‌فهمد و برایش مبارزه می‌کند (برخلاف نسل چپ بلشویک که آن‌ها را دموکراسی بورژوایی و دیگر دغدغه‌های بی‌ارزش می‌پنداشت) بعید است.

چنین چپی همچنان‌که تظاهرات نخستین روز جهانی زن پس از انقلاب (8 مارس 17 اسفند 57) علیه حجاب اجباری و تبعیض جنسیتی را بایکوت کرد و مسائل زنان (و دیگر فرودستان جامعه) را ذیل اولویت حمایت از نهضت روحانیت و مبارزات ضدامپریالیستی قرار داد، بعیدست در انقلاب ژینا هم دغدغۀ زنان رداشته باشد.
سوژۀ مرد چپ اقتدارگرای عمدتاً فارس-ترک که فرقی با سوژۀ مرد شیعۀ فارس-ترک ندارد. (بنگرید تفاوت مرد توده‌ای را با زنان سابق توده‌ای که بنیانگذار یا فعالان اعتراضاتی چون «مادر پارک لاله» و «کمپین یک میلیون امضا» شدند) میان روزنامۀ کیهان و مواضع اینان چه تفاوتی هست؟ در اوج جنگ اوکراین، سرمقالۀ «راه توده» از حکومت ایران درخواست روزنامه‌ای کرده بود که بهتر مواضع ضدآمریکایی را پوشش دهد) در نتیجه، اعتراضات زنان و دیگر فرودستان را تخطئه و تحقیر می‌کند؛ چون نگران بر هم خوردن اتحاد ارتجاع جمهوری اسلامی (و طالبان افغانستان و دیگر اعضای محور کذایی مقاومت) با روسیه و چین است.

معیار نقد چنین چپی افزون بر معیار طبقاتی، می‌تواند خود مارکس باشد. در نگاه مارکس، نه تنها آزادی تقبیح نمی‌شود، بلکه معیار سنجش آن وضع زنان است: «تحول اعصار تاریخی، همواره با پیشرفت در امر آزادیِ زنان می‌تواند تعیین گردد. چرا که در اینجا، یعنی در رابطۀ زن و مرد است که رابطۀ ضعیف و قوی و پیروزی طبیعت انسان بر قساوت از همه‌جا آشکارتر است. آزادی زنان معیار سنجش آزادی جامعه است.»
اما چپی که خودش را پیاده‌نظام دیکتاتوری استالین و سیاست دولت شوروی در جنگ سرد می‌دیده و حالا هم توجیه‌گر جنگ‌افروزی پوتین فاشیستی است (هماره ستایشگر تانک روسی) نسبتی با مسائل زنان (چون دیگر فرودستان جامعه) ندارد. چنین چپی را باید بیش و پیش از دیگران نقد کرد تا سنگ‌های خارا از سر راه انقلاب «زن، زندگی، آزادی» برداشته شوند.
@RezaNassaji
Hengameh Akhavan - Dar Molke Iran
Hengameh Akhavan :
روز جهانی زن بر زنان ایران که از جهل و ظلم نهراسیدند، مبارک باد!


تصنیف «در ملک ایران»
شعر: امیر جاهد
آهنگ: علی‌اکبرخان شهنازی
آواز: هنگامه اخوان
دستگاه: دشتی


در ملک ایران، وین مهد شیران
تا چند و تا کی، افتان و خیزان

داد از جهالت خدا، که قدر خود ندانیم
در زندگانی چرا، شبیه مردگانیم
با چشم بینا، به کوره‌ره روانیم
ز معرفت دوریم، به جهلُ مستوریم
به مجمع جهانیان، چو عضوِ رنجوریم

ایرانی، بد از اول جهانگیر
نِی، در، کشمکش، تسلیم تقدیر
حرف حسابی، زده از نوک شمشیر

کجا شد آن ندای عیش دیروز
که در شما خموش گشته امروز

ز علم تدبیر شما، نظام شمشیر شما
فتاده بد کار جهان، به دست تقدیر شما
به دست تقدیر شما، به دست تقدیر شما

عصری که دنیا، در انقلاب است
با نور دانش، در پیچ‌و‌تاب است
در مهد سیروس، این خواب سنگین
بس ناصواب است، بس ناصواب است

بیدار باید دمی، شدن از خواب غفلت
تا دور گردد همی، ز ما ادبار ذلت
تو ای بیچاره ملت، غریق جهل و غفلت

ز جای خود خیزید، به هم بیامیزید
به‌جای اشک تمساح آ، آستین گهر ریزید

غم تا چند، فغان و ناله تا کی
با ذلت، کنی عمر گران طی ...

@RezaNassaji
اگر می‌خواهید بخشی از پژوهشی در باب زندگی مستأجری باشید و قصه‌ها و روایات تجربۀ زیسته‌تان مکتوب و منتشر شود، می‌توانید در این نظرسنجی شرکت کنید.
تنها یک پرسش است با پاسخ باز؛ می‌توانید به تفصیل بنویسید. (شامل نام و دیگر مشخصات افراد نیست، مگر اینکه محله و منطقه را بنویسید.)
@RezaNassaji
این روزها که درگیر کتاب‌های تازۀ نشر مردمنگار بودم، از نوشتن به کلی بازماندم؛ چه ایران، چه غزه و چه اوکراین. بحث دکتر محدثی با مخاطبانش در باب اوکراین را تا حدی دنبال کردم، اما متوجه نشدم بحث حول شخص زلنسکی در چنین موضوعی چه اهمیتی می‌تواند داشته باشد. آن هم زمانی که او نه حزبی دارد، نه پیشینۀ سیاسی و نه ایدئولوژی خاصی. همچنانکه نوشته بودم، زلنسکی نه دلقک است، نه دیکتاتور و نه قهرمان. و اصولاً در کشوری که الیگارک‌های پساشوروی قدرت سیاسی-اقتصادی دارند و در چنگ دو قدرت خارجی قرار گرفته و بازیچۀ اروپا و ناتو شده، شخص رئیس‌جمهور اهمیت خاصی ندارد. (برخلاف آمریکا که شخص ترامپ و ایلان ماسک اهمیت دارند.)

سرنوشت ملت اوکراین البته اهمیت دارد. (همچون عبرتی برای ما که درگیر رقابت قدرت‌های متنازع شرق و غرب بوده‌ایم.) معامله انجام خواهد شد و اوکراین سرزمین‌های روسی را که با سیاست تغییر ترکیب قومیتی شوروی به اوکراین افزوده شده بودند، از دست خواهد داد تا کشوری تماماً اوکراینی شود. اما امتیازاتی اقتصادی هم به آمریکا خواهد داد. دیگر نمی‌‌تواند از خط لولۀ گاز روسیه به اروپا به‌عنوان ابزار امتیازگیری یا ابزار تداوم صلح استفاده کند و تحقیر و فقیر خواهد شد. پیامد این تحقیرها فاشیسم است؛ موج تازه‌ای از فاشیسم که افزون بر ضدیت با روسیه، ضدیت با غرب و ضدیت با یهودی‌ها را زنده خواهد کرد.

در واقع، نقش زلنسکی برای الیگارک‌های اوکراینی این است که در واگذاری ناگزیر امتیاز به آمریکا و روسیه، به‌نحوی نقش مقاومت ملی و قهرمانانه بازی کند که غرور ملت کمتر آسیب ببیند و نفرت از یهودیان و قشر ثروتمند حاکم به واکنش تندی نینجامد. اگر واقعاً زلنسکی قهرمان باشد، باید با اتکا به این مستمسک قانونی که دورۀ ریاست‌جمهوری وی تمام شده (امری که باعث شده ترامپ به او برچسب دیکتاتور بزند)، از امضای هر نوع توافقی با روسیه و آمریکا امتناع کند و همه‌چیز را به برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری یا رفراندوم وانهد. (امری که او را از اتهام دلقک یا عروسک بودن برای مردان قدرتمند پشت صحنه در اوکراین و ناتو مبرا می‌کند.) اما این کاری است که او نخواهد کرد.

به هر روی، ترامپ نادان و فرصت‌طلب که تشنۀ پیروزی‌های شخصی (با مذاکره و نه جنگ) است، تا بدین‌جا استبداد پوتین و ناسیونالیسم روسی را ریبرند کرده و همۀ کاسه‌کوزه‌ها را بر سر زلنسکی و اوکراین شکسته. کاری که می‌خواست با غزه هم بکند و نتوانست. (دانمارک، پاناما، مکزیک، کانادا، اتحادیۀ اروپا و چین هم درگیر خواهند بود.)

اما آنچه به ما مستقیماً مربوط می‌شود، این است که باید دید با رژیم حاکم ایران چه می‌کند. طنز قضیه اینجاست که ممکن است روسیه از تحریم‌های آمریکا بابت جنگ اوکراین خلاص شود (البته فعلاً موج جدید تحریم هم در راه است)، ولی ایران بابت مشارکت در جنگ اوکراین همچنان تحریم خواهد ماند. مصداق مصرح کاسۀ داغ‌تر از آش. (مثل آلمان که به تبع آمریکا وارد مناقشه شد و اقتصادش بابت تحریم گاز روسیه آسیب جدی دید، ولی حالا به تبع آمریکا باید به صلح تن بدهد، بدون آنکه سهمی از منافع اقتصادی آمریکا از جنگ اوکراین داشته باشد.)
@RezaNassaji
Forwarded from Soheil Arabi_سهیل عربی (Soheil_Arabi سهیل عربی)
گزارش_از_مبارزۀ_هر_روزۀ_آنارشیستی_علیه_تمامی_اشکال_تبعیض_جنسیتی.pdf
2.9 MB
کدام زن، کدام مرد، کدام طبقه، کدام مبارزه؟

گزارش از مبارزۀ هر روزۀ آنارشیستی علیه تمامی اشکال تبعیض جنسیتی
نویسندگان: سهیل عربی و دانیال دبیری


با سپاس فراوان از رفیق گرامی #رضا_نساجی عزیز بابت همفکری و ویرایش.

پیشکش به روژان نجاتی و تمام قربانیان تبعیض جنسیتی
#علیه_آپارتاید
#برای_برابری
#دانیال_دبیری
#سهیل_عربی
در باب ترس و نفرت تودۀ بی تاریخ از مصدق


موضوع فقط تبلیغات رسانه‌هایی چون تلویزیون من‌وتو برای تودۀ عوام بیسواد و بی‌تاریخ نیست، بلکه شخص رضا پهلوی است که همچون محمدرضا پهلوی و روح‌الله خمینی سایۀ مصدق را حتی پس از مرگش بزرگ می‌بیند و از آن می‌ترسد‌. تنبل بی‌عار و بی‌خاصیتی چون رضا پهلوی تنها زمانی می‌تواند روی شانه‌های روح پدرش سوار شود و خود را قهرمان بنمایاند که آن پدر بدیلی نداشته باشد.
به تبع او، تودۀ عظمت‌طلب و کاریزماپرست بین مدعیان رهبری می‌گردد و آن کسی را می‌یابد که مدعای بزرگ‌تری داشته باشد، شکست کوچک‌تری خورده باشد و ترجیحاً پهلوان زنده باشد. اما میان سایۀ اشباح و ارواح مصدق، خمینی و پهلوی، پهلوی‌ها از همه ضعیف‌ترند، چون هر دوی آن‌ها را بیگانه آورده و برده.

نبرد سال ۵۷ هم بین روح محمد مصدق و روح‌الله خمینی بود. به‌رغم بیعت سنجابی در مقام رهبر جبهۀ ملی با خمینی در نوفل‌لوشاتو؛ انفعال دکتر صدیقی هم در پذیرش نخست‌وزیری شاه و هم در مخالفت با خمینی؛ استفادۀ بختیار از نام مصدق و سلطنت مشروطه برای نجات رژیم پهلوی در حالی که خود ارتش به سلطنت خیانت می‌کرد؛ پیوستن برخی چهره‌های ملی به دولت موقت بازرگان و دیگر مدعیان مذهبی میراث مصدق؛ و ریاست‌جمهوری بنی‌صدر که خود را به مصدق منتسب می‌کرد، مصدق همچنان اعتبار عظیمی نزد توده داشت که می‌توانست کاریزمای خمینی را به چالش بطلبد.

دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۵۷، تنها بیست‌و‌دو روز پس از پیروزی انقلاب، که به دعوت گروهی از فعالان جبهۀ ملی، مراسم دوازدهمین سالمرگ دکتر مصدق با حضور جمعیت یک‌میلیونی در روستای احمدآباد - ملک اجدادی، تبعید‌گاه و محل دفن مصدق - برگزار شد و علاوه بر رهبرانی چون آیت‌الله طالقانی و سخنگویان مجاهدین و فداییان خلق، نمایندۀ جنبش فلسطین نیز سخن گفت، این پتانسیل را می‌شد به چشم دید.
در پایان همان مراسم، هدایت متین‌دفتری، نوۀ مصدق و از اعضای هیئت تدارک مراسم بزرگداشت، با تأکید بر ضرورت اتحاد و همبستگی تمام نیروها و انتقاد از «هرگونه انحصارطلبی و تعصب فکری و عقیدتی» از ضرورت «ایجاد جبهۀ دموکراتیک وسیعی که بتواند حداکثر نیروهای مردمی را در راه تحقق نهایی حاکمیت مردم، استقلال و دموکراسی سازمان دهد» گفت.
او البته فراتر از کلی‌گویی، با اعلام اینکه «جبهۀ ملی ایران» (که رهبرانش به رهبری روحانیون و کابینۀ بازرگان پیوسته بودند) فاقد چنین ویژگی است، از تشکیل «جبهۀ دموکراتیک ملی ایران» توسط جمعی از «معتقدان به محتوای مترقی و دموکراتیک و ضدامپریالیستی این مرحله از انقلاب» خبر داد.

خطر ائتلاف ذیل نام دکتر مصدق را آیت‌الله خمینی زود دریافت که او را در خرداد ۶۰ تکفیر کرد: «اینها فخر می‌کنند به وجود او (مصدق)، او هم مُسلِم نبود... و اگر مانده بود سیلی بر اسلام می‌زد.» (صحیفه امام، ج ۱۴، ص ۴۶۵) اما اپوزیسیون متوجه ماجرا نشد.
بدین ترتیب، این تشکل که بیشتر تشکیل‌دهندگان آن اپوزیسیون دانشجویی و ملی‌گرای چپ خارج از کشور (در واقع، شاخه‌های غیررسمی جبهۀ ملی در اروپا، آمریکا و خاورمیانه) بودند، مورد استقلال گروه‌های سکولار چون فداییان خلق و مذهبی همچون مجاهدین خلق قرار نگرفت و همۀ آنان ابتدا به کاریزمای روحانیون دل باختند و سپس در این قمار باختند تا آنکه مجبور شدند از ایران بگریزند و «شورای ملی مقاومت» را حول رئیس‌جمهوری بنی‌صدر و نخست‌وزیری رجوی تشکیل دهند.
خیلی زود معلوم شد رجوی و مجاهدین خلق به‌رغم ادعای داشتن پشتوانۀ مردمی، تشکیلات قوی و توان مبارزۀ مسلحانه، به‌جهت ماهیت فرقه‌ای نمی‌توانند نمایندۀ فراگیر اپوزیسیون باشند و درواقع رونوشتی از خود حکومت جمهوری اسلامی هستند. (رجوی همچون رضا پهلوی می‌کوشید افراد طرفدار خود را به‌عنوان نمایندگان سازمان‌های خلق‌الساعه در شورای مرکزی بگنجاند تا با حق رأی آنها دست بالا را داشته باشد.)

شکست «شورای ملی مقاومت» به‌عنوان اجماع دیرهنگام و پساشکست در خارج گروه‌های مختلف اپوزیسیون سکولار و مذهبی حول تشکل مذهبی مجاهدین در ۱۳۶۰، تلنگری بود برای یادآوری فرصت از دست رفتۀ همبستگی گروه‌های سکولار و مذهبی اپوزیسیون در تشکیلات «جبهۀ دموکراتیک ملی ایران» حول منتقدان داخلی جبهۀ ملی در همان اسفند ۵۷ و شمایل ملی دکتر مصدق.
اینگونه فرصت اتحاد ذیل نام مصدق و میراث نهضت ملی نفت از دست رفت و روحانیون با کمک تودۀ مذهبی بر عرش نشستند.
چنانکه امروز سلطنت‌طلبان قصد دارند با ترور شخصیت مصدق و تحریف تاریخ نهضت نفت، کوتوله‌ای به نام رضا پهلوی را به کرسی بنشانند.
باید دید که آیا اپوزیسیون داخلی جمهوری‌خواه و دموکراسی‌خواه از اشتباهات گذشته درس می‌آموزد یا باز هم آن را تکرار می‌کند و به دام وکالت با دیکتاتور می‌افتد؟
تجربۀ ناکام ائتلاف دادخواهانی چون دکتر حامد اسماعیلیون با رضا پهلوی شاید لازم بود تا این تجارب تاریخی یادآوری شود؛ اما گویا هنوز عبرتی آموخته نشده.
@RezaNassaji
تودۀ کورش‌علی در امامزادۀ هخامنشی


در یادداشتی به تاریخ تیر ۱۳۳۳ که با عنوان «انسان کبیر و تاریخ» در یادداشت‌های روزانۀ نیما یوشیج منتشر شده، شاعر سابقاً چپ‌گرا که در اواخر عمر، گرایشات مذهبی را بیش از پیش نمایان می‌کرد، نوشته است: «از من می‌پرسند استالین انسان کبیر است یا علی (ع)؟ هزار و چند سال گذشته است که به بزرگی علی (ع) تصدیق می‌شود، چند سال گذشته از استالین؟ احمق‌ها نمی‌دانند تاریخ هم مثل انسان، جوانی و پیری دارد و به دورۀ بلوغ باید رسید.»
این مقایسۀ نیما میان علی و استالین نشانه‌ای است از سرگردانی روشنفکران ایرانی میان شخصیت‌ها و شمایل‌های تاریخی برای یافتن بت‌ اعظم و منجی بشریت. در دیگر نوشته‌های او، می‌توان مقایسه میان محمد و لنین را نیز یافت، و اگر این مقایسه را به دیگر روشنفکران متلون آن دوران و نیز تودۀ عامه بسط دهیم و به لطف فراخوان آرامش محمدرضا پهلوی در پاسارگاد، روح کورش و داریوش را نیز احضار کنیم، آنگاه رقابت کورش-محمد-لنین و داریوش-علی-استالین در دو دستۀ سنگین‌وزن و فوق‌سنگین به اوج خواهد رسید.

البته ارواح و اشباح به گذشته (که با تاریخ تفاوت جدی دارد) و اسطوره (که می‌تواند در قالب نهادهای مدرن همچون دولت نیز نمایان شود) تعلق دارند و مهم کسی است که آن‌ها را در لحظۀ اکنون احضار می‌کند، به‌نحوی که توده باور کند که آن روح در وی حلول کرده و متجلی شده است. در این صورت، محمدرضاشاه می‌توانست افزون بر نمایندگی انحصاری برند کورش کبیر در ایران و جهان، خود را «ارادتمند حضرت علی»، «نظرکردۀ حضرت ابوالفضل» و صاحب رویای صادقۀ دیدار با امام زمان بنمایاند و چون شخص شاه تجلی شعار «خدا، شاه، میهن» و نهاد سلطنت نماد جمع دین و دولت است، دینداران را نیز جذب کاریزمای خود کند.
اما ظهور خمینی - به‌عنوان صاحب رادیکال‌ترین شکل از نظریۀ ولایت فقیه و مدعی تداوم ولایت انبیا و ائمه در علما - این تجمیع قوا را بر هم زد و خود او به‌عنوان سید روحانی و مرجع سیاسی نماد کسی شد که افزون بر روح محمد و علی، حسین و مهدی را نیز از تاریخ فرامی‌خواند (همان چیزی که شریعتی در «حسین وارث آدم» توصیف کرده بود) تا انتقام شکست‌های شیعیان را بگیرند و حکومت تشکیل دهند. حکومتی شیعی فراتر از ایران و جهان اسلام که مدعی جنگ با اسرائیل، آمریکا و شوروی در سراسر جهان بود. چنین چیزی روح عظمت‌طلبی ایرانیان و شیعیان را بیش از پیبش ارضا می‌کرد و پهلوی و امثال مصدق را همچون مدعیان درجه دوم و سوم به دور می‌انداخت.

رقابت روحانیون و ملیون با حکومت پهلوی ذیل نام خمینی، مصدق و محمدرضاشاه برای ارضای شهوت عظمت‌طلبی ایرانیان در سال ۵۷، البته به‌مراتب جدی‌تر از رقابت توده‌ای‌ها، فدایی‌ها و مائوئیست‌ها با توسل به روح لنین، استالین و مائو بود. در تظاهرات متعدد سال ۵۷ که پلاکاردها و نقاشی‌های رهبران زنده و مردۀ گروه‌ها تلاشی برای احضار آن ارواح نزد ملت ایران بود، شاید تصاویر اعدامی‌های حزب توده ناآشنا بوده باشند (حتی خسرو روزبه)، اما تصاویر جزنی و حنیف قرار بود چنین حسی را به نفع چریک‌های فدایی و مجاهد در تودۀ مردم برانگیزد، همچنان که تصاویر مصدق و شریعتی می‌توانست به نفع گروه‌های مختلف تفسیر شود. این تصاویر می‌بایست تجلی حلول ارواح مطهر یا رهبران اعظم در شهدای چند دهه مبارزه باشد و همزمان تجلی روح آن شهدا در رهبران کنونی سازمان‌ها همچون کیانوری-طبری، فتاپور-کشتگر و خیابانی-رجوی.
اما از آنجا که برای عظمت‌طلبان «پهلوان زنده را عشق است»، یک رهبر زنده به نام خمینی بر تمامی ارواح معاصر و مدعیان میراث آنان پیروز شد: ارواح مصدق-شریعتی، حنیف-شریف، روزبه-حکمت‌جو، جزنی-اشرف نه فقط به هیچ گرفته یا مصادره شدند، بلکه هر کسی می‌توانست تجلی بالقوۀ آنان باشد، خود به ارواح پیوست و مصادره شد. نظیر محمود طالقانی که می‌توانست مدعی بسیاری از آن ارواح و نیز مدعی رهبری دموکراتیک‌تر انقلاب باشد، اما خیلی زود قبض روح شد تا مانعی بر سر راه انحصار قدرت روحانیت مکتبی نماند.

تودۀ ایران در کشاکش حوادث ۵۷ تا ۶۱ را می‌توان موجوداتی مردد و متلون با تمثیل «کورش‌علی محبان‌لنین» تصور کرد که نمی‌داند برای ارضای عظمت‌طلبی خود به کدام ارواح متوسل شود. و نیز نمی‌داند که آیا آن ارواح متزاحم قابل تجمیع در یک کالبد هستند یا نه؟ بدین‌ترتیب، نزد تودۀ عامۀ شاه‌پرست، ابتدا تصویر محمدرضا پهلوی به‌عنوان تجمع تمامی قوای ملی و مذهبی (که حتی با اصلاحات ارضی ذیل عنوان «انقلاب شاه و مردم» قصد داشت خودش را از مارکس، لنین و استالین هم انقلابی‌تر بنمایاند، چنان که گفته بود: «من چپ‌گراتر از چپی‌ها هستم»، همچنان که می‌گفت: «من فناتیک مذهبی هستم») ترک برداشت و خیلی زود، با مرگ به‌موقع شریعتی و بیعت بدموقع رهبران جبهۀ ملی تصویر خمینی به‌عنوان جمع قوای متنازع تقویت شد.

[ادامه دارد: بخش دوم]
@RezaNassaji
[ادامۀ متن تودۀ کورش‌علی در امامزادۀ هخامنشی]
بخش اول

آنگاه بود که کورش‌علی محبان‌لنین تصمیم گرفت (یا کم‌کم این تصمیم بدو خورانده شد) که تنها و تنها به خمینی اعتماد کند؛ زیرا این خمینی بود که علاوه بر سرکوب اقلیت‌های قومی و مذهبی تحت لوای حفظ تمامیت ارضی ایران، و جنگ لفظی با آمریکا، شوروی و اسرائیل (و گروه‌های قومی، مذهبی و سیاسی منتسب به آنان همچون یهودیان و بهایی‌ها که به اسرائیل منتسب می‌شدند، چپ‌های منتسب به شوروی و ملی‌گرایان منتسب به آمریکا)، در جنگ عملی با رژیم عراق و متحدان عربش دستاوردهایی کسب کرد و ملتی تحقیرشده در دوران چنگ‌اندازی استعمار، جنگ‌های جهانی و رقابت‌های جنگ سرد را به ارگاسم سیاسی رساند.
این ارگاسم سیاسی تودۀ عامه (و حتی روشنفکران) در ادوار دیگر هم با شمایل‌هایی چون قاسم سلیمانی و سیدعلی خامنه‌ای در قالب محور مقاومت و نمایش فناوری‌های هسته‌ای و موشکی تکرار شد تا «کورش‌علی»ها بار دیگر با همان تردیدهای ملی و مذهبی تکثیر شوند.
اما در سال‌های اخیر بار دیگر روح کورش در قالب رضاشاه و محمدرضاشاه و روح رضاشاه و محمدرضاشاه در قالب رضا پهلوی به میدان بازگشته و در پاسارگاد فراخوانده شده است؛ تا جایی که در تقابل مناسبت‌های عید ملی و عزای مذهبی، شعار «ما آریایی هستیم عرب نمی‌پرستیم» نمایان شود.

کورش‌علی - یعنی کسانی که هنوز از مذهب و بقایای آن فاصله نگرفته و مدرن نشده‌اند، بلکه کورش و علی را با هم جایگزین کرده و می‌پرستند - اما همچنان توصیفی دقیق برای همان تودۀ عامۀ بیسواد و کم‌سواد است که ارواح و اشباح را فرامی‌خواند تا او را از فلاکت نجات دهند یا به عظمت برسانند؛ بی‌آنکه چیزی از ایده‌‌ها و ایدئولوژی‌ها بداند. تودۀ کورش‌علی که با شعار «مرد، میهن، آبادی» ‌به میدان نمایش مجازی یا خیابانی می‌آید (و در واقع، از شعار مدرن «زن، زندگی، آزادی» روزبه‌روز فاصله می‌گیرد و مقابل آن می‌ایستد)، نه می‌خواهد لیبرالیسم، سوسیالیسم، آنارشیسم و دیگر «ایده»‌های مدرن را بشناسد و نه فرصتی برای تمرین اشکال متنوع «ایدئولوژی» آن در قالب حزب، سندیکا و... دارد، بلکه «ایدئال»ی از رهبری کاریزماتیک برای آن ایده و ایدئولوژی را می‌پسندد که هر چه زودتر در قالب منجی بشریت او را نجات دهد.
آن ایدئال ظاهراً رضا پهلوی است که تکلیف خودش با سلطنت و جمهوری (بنگرید به مصاحبه‌های متعددش)، استبداد و دموکراسی (بنگرید به مواضع مشاوران و اطرافیانش)، مذهب یا سکولاریسم (بنگرید به نام‌‌های مذهبی فرزندانش)، چپ یا راست (بنگرید به موضع اخیرش دربارۀ ضرورت حزب چپ)، ناسیونالیسم یا فدرالیسم (بنگرید به ائتلاف پیشین با حزب کردی) و... معلوم نیست، اما قرارست چارۀ همۀ تردیدها و درماندگی‌های توده باشد.
بنابراین، شاید بهتر است بگوییم که رضا پهلوی همچون پدرش و حتی پدربزرگش، خود شمایلی مجسم برای تیپ‌ایدئال «کورش‌علی» است؛ فاقد هرگونه ایدۀ نظری و با ایدئولوژی «هر چه پیش آید خوش آید».
@RezaNassaji
پیشنهاد مطالعۀ کتاب «اتوپیا و امید: دو جستار» در فراغت نوروزی


کتابی که در تعطیلات نوروز با اشتیاق می‌خوانم، «اتوپیا و امید: دو جستار» است. این اثر که به قلم جان گرینوی و دیگو فُسارو و با ترجمه شروین طاهری در نشر اسطوره پرومته منتشر شده، در واقع ترجمه دو کتاب کوچک است: «آغازی بر فلسفه اتوپیایی: مقدمه‌ای بر کار ارنست بلوخ» نوشته گرینوی و «فلسفه و امید: ارنست بلوخ و کارل لوویت، مفسران مارکس» از فُسارو.

ارنست بلوخ (Ernst Bloch)، زاده ۱۸۸۵ و درگذشته ۱۹۷۷، فیلسوف مارکسیست آلمانی و از بزرگ‌ترین اذهان دانشنامه‌ای معاصر بود که به‌واسطه پیچیدگی متن‌ها و نوآوری در افکارش، آثارش به‌تازگی در جهان انگلیسی‌زبان کشف و ترجمه می‌شوند. چنانچه ترجمه انگلیسی کتاب «ابن‌سینا و چپ ارسطویی» اثر او سال ۲۰۱۸ با ترجمه پیتر تامپسون و لورن گلدمن منتشر شد.

آنگونه که خود مترجم کتاب را معرفی می‌کند، «کتابچه اول همین امسال منتشر شده و می‌کوشد نشان دهد چگونه می‌توان با ارجاع به فیلسوف اتوپیا، انگاره‌های مدفون‌شده گذشته و نیروی فعال نهفته در آن را در تخیلی انضمامی احیا کرد و بدین‌ترتیب برای به چالش کشیدن دوباره جهان موجود زمینه‌هایی فراهم آورد. بنابراین، متن، متنی امیدوار و مبارزه‌جو است. اما متن دوم که چند سالی پیش نوشته شده میان بدبینی کارل لوویت و امیدواری فلسفی بلوخ مقایسه‌ای ترتیب می‌دهد و می‌کوشد نشان دهد آیا می‌توان فلسفه را با امید همراه کرد یا نه. کنار هم آوردن این دو متن نیز به همین دلیل است. از امید به سوی تردید به امید و برعکس. از طرف دیگر این دو جستار تا حد بسیاری زمینه‌های مقدماتی ورود به فلسفه ارنست بلوخ را فراهم می‌آورند و با طرح برخی مفاهیم مرکزی نظریه او می‌کوشند صورت منسجمی به کارهای او ببخشند.» (صص. ۱۰-۹)


اما این ترجمه بدین دلیل برای من اهمیت دارد که کتابی لابه‌لای صدها کتاب گمنام یا کولاژی از چند جستار پراکنده نیست که مترجمی از باب تفنن از بین هزاران کتاب و صدها نویسنده انتخاب کرده باشد. این بخشی از پروژه طولانی و وسیع مترجم است که سال‌هاست است بر آثار ارنست بلوخ و موضوعات اتوپیا و امید در ساخت فلسفه، ادبیات و الهیات تمرکز کرده و به فراخور ریشه‌های نظری آن به متفکران دیگر چون مارکس، والتر بنیامین، گئورگ لوکاچ و… نیز پرداخته است. گواه آن ترجمه سه مدخل دانشنامه فلسفی آنلاین استنفورد در باب بلوخ، لوکاچ و بنیامین است که در نشر مردمنگار منتشر خواهند شد.

پیوند من با این پروژه و این مترجم، از انتشار کتاب کتاب «دیالکتیک و امید» شامل مجموعه مقالات از بلوخ و درباره بلوخ آغاز شده است. پروژه‌ای که قرار است با دیگر آثار بلوخ همچون «در باب کارل مارکس»، «کارکرد اتوپیا در ادبیات و هنر» و «میراث عصر ما» ادامه یاید. همچنان که به کار مترجمان دیگری برای ترجمه «روح اتوپی» و سه‌گانه «اصل امید» بلوخ امیدوار بوده‌ایم. نیز ویرایش جدیدی از ترجمه فارسی واهیک کشیش‌زاده از متن آلمانی «ابن‌سینا و چپ ارسطویی» با بازنگری طاهری و با ترجمه او از افزوده‌های انگلیسی در دست انتشار است.


پروژه وسیع شروین طاهری اما فراتر از توان یک یا دو ناشر بوده؛ او کتاب «ماتریالیسم نظرورزانه ارنست بلوخ: هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی، سیاست» اثر کت مویر را هم در نشر کتابسرای میردشتی منتشر کرده و کتاب مفصل «خصوصی‌سازی امید: ارنست بلوخ و آینده اتوپیا»، مجموعه مقالات با ویرایش پیتر تامسون و اسلاوی ژیژک، را در دست انتشار دارد. (از دیگر ترجمه‌های اختصاصی و اشتراکی او در اندیشه انتقادی و هنر معاصر می‌گذرم.) او همچنین درسگفتاری با عنوان «اتوپیا و امید: ارنست بلوخ» یا «چگونه می‌توان ماتریالیستی امیدوار بود» ارائه داده است که می‌تواند مدخلی قابل‌توجه باشد.

بنابراین، می‌توان نوعی مسئله‌مندی در کار مترجم یافت که از خلال خوانش و ترجمه متن‌های دشوارفهم بلوخ با پیوندها و دلالت‌های فلسفی، الهیاتی و ادبی - که مستلزم درگیری با دشواری‌های زبان آلمانی است - به‌دنبال ارائه چشم‌اندازی نظری تازه‌ای پیش روی مخاطب ایرانی است که فراتر از دگم‌های نظری حاکم یا مشرب‌های رایج فلسفی می‌رود.

متن کامل در خبرگزاری کتاب
@RezaNassaji
عید دیدنی سیاسی


هر از گاهی در منزل دکتر صدیقی جمع‌ می‌شدیم. هر سال عید نوروز ابتدا به منزل ایشان برای عید دیدنی‌ می‌رفتیم، چون فرنگیس خانم - همسر ایشان - دخترعموی مادر من و مادر خانم من بود و همچنین استاد من و با فاصله بیست سال بعد استاد خانم من. اکثرشان هم الآن در امریکا زندگی‌ می‌کنند، بگذریم از اینکه اختلافاتشان زیاد است و ما الآن صدها عنوان جبهه ملی داریم!

یادم هست ما که‌ می‌رفتیم به منزل دکتر صدیقی، همیشه بحث سیاسی درباره عملکرد جبهه ملی در قبال انقلاب ۱۳۵۷ این بود که «ما‌ می‌دانستیم چه نمی‌‌خواهیم، اما نمی‌‌دانستیم چه‌ می‌خواهیم»! این حرف را کسی‌ می‌زد که جامعه‌شناس تربیت‌شدۀ فرانسه بود و‌ می‌گفت من شاگرد [لوسین] لوی برول بودم که او شاگرد مبرز امیل دورکهایم بود.

... من یک‌بار در پاسخ به این تحلیل ایشان با طعنه گفتم که آقای دکتر اجازه بدهید من در جواب شما یک صحنۀ تئاترگونه را مجسم کنم: یک روحانی و عالم در علوم قدیمه به ایران‌ می‌آید و‌ می‌بیند که یک عالم در علوم جدید که به‌جای آنکه بر منبر سخن بگوید، در دانشگاه مشغول سخنرانی است. می‌گوید حرف حساب شما چیست؟ او‌ می‌گوید: ما‌ می‌دانیم چه نمی‌‌خواهیم؟‌ می‌پرسد: چه نمی‌‌خواهید؟‌ می‌گوید: رژیم شاه را. او هم‌ می‌گوید: این‌که خوب است، ما هم موافقیم. بعد عالم علوم جدید‌ می‌گوید: اما ما نمی‌‌دانیم چه‌ می‌خواهیم! عالم علوم قدیمه هم‌ می‌گوید: اشکالی ندارد. ما‌ می‌دانیم چه‌ می‌خواهیم. ما جمهوری اسلامی‌ می‌خواهیم، نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر!

آنجا ایشان خیلی از این حرف من ناراحت شد. اما ببینید کسی این حرف را‌ می‌زند که استاد همه جامعه‌شناسان ایران از دکتر غلامعباس توسلی گرفته تا من بوده. وزیر کشور دولت مصدق بوده و رهبر جبهه ملی ایران پس از انقلاب. این حرف را بزرگ‌ترین جامعه‌شناس ایران‌ می‌زند که هنوز با گذشت پنج سال بعد از پیروزی انقلاب نمی‌‌تواند یک تحلیل درست از مسائل اصلی جامعۀ ایران بدهد.

پرسیدن و جنگیدن: گفت‌وگو با دکتر منوچهر آشتیانی درباره تاریخ معاصر و علوم انسانی در ایران
نشر نی، چپ دوم ۱۳۹۷
سفارش از نشر نی
دانلود از طاقچه و فیدیبو
@DrMAschtiani
گروهی نمی‌توانند مسافرت عید بروند؛ پول، جا و تعطیلی ندارند. برخی در نوروز باید کار کنند. نگهبان-سرایدار افغان ساختمان و کارگاه می‌ماند تا تو مسافرت بروی. برخی از حاشیه‌های تهران برای خرید و بازدید فامیل می‌آیند. ایام خلوت عید حضورشان در مترو و خانواده‌شان در پارک به چشم می‌آید.
همانطور که افغان‌ها چون کارگران سخت‌کوش و ارزان پروژه‌های ساختمانی چیتگر هستند، غروب حضورشان در اطراف دریاچه به چشم می‌آید.
اما برخی انتظار دارند کارگر پس از ساعت طولانی حمالی غیب شود. زن و فرزند نداشته باشد. آلونک نخواهد. پول نخواهد. نطق و نفس نکشد. کارگر افغان و ایرانی هم ندارد.

در فیلم «بیست» عبدالرضا کاهانی، علیرضا خمسه که با همسرش کارگر سالن پذیرایی است و یک دستش را حین کار از دست داده، روزی به کارفرما (پرویز پرستویی) می‌گوید: «اصلاً شما می‌دونی چرا ما بچه‌دار نشدیم؟»
پرستویی شانه بالا می‌اندازد: «چه می‌دونم؟»
خمسه می‌گوید: «چون اگه بچه داشتیم بیرونمون می‌کردی!»
ولی پرستویی که تازه متوجه شده برای دیگران چه هیولای کریهی است، خودش را نمی‌بازد و می‌گوید: «پس چی که بیرونتون می‌نداختم!»
کارفرما و فرادست هرگز درکی از وضع کارگر و فرودست ندارد. سکوت کنی، خفه شدن را تبدیل به وظیفه‌ات می‌کند.
جای حمله به دیگر فرودستان، مقابل ستم فرادست بایست!
از توییتر
@RezaNassaji
آخر ما که تروریست نیستیم


رسانه‌های آلمانی تظاهرات علیه حماس در غزه را با خوشحالی منتشر کرده‌اند. البته که غزه یکدست نیست و حماس گروه منتخب نسبی در انتخابات ۲۰۰۶ فلسطین و حاکم فعلی غزه است، نه محبوب مطلق. در همان زمان نظرسنجی مستقل در فلسطین نشان داد مردم مخالف اجرای احکام اسلامی هستند (نک: کتاب «فلسطین صلح می‌خواهد نه آپارتاید» جیمی کارتر) و همین تکیه بر انتخابات دموکراتیک و عدم اجرای احکام اسلامی، بنیادگرایان دیگر را مخالف حماس کرد و لذا بعدها حماس با طرفداران داعش در غزه برخورد کرد.
در هر حال، مردمی که به حماس رأی دادند، بابت شبکۀ نهادهای خیریه و خدمات اجتماعی آن با پول قطر و ترکیه، و نیز باور اولیه به مقاومت علیه اسرائیل بود. (که البته در ابتدا به راهکار دودولتی هم نزدیک بود)، اما بعد از بازداشت گستردۀ نمایندگان منتخب پارلمان و وزرای کابینۀ نخست‌وزیر منتخب توسط اسرائیل، وضعیت تغییر کرد و حماس کنترل غزه را به دست گرفت. (اندکی پس از آنکه اسرائیل به ناچار شهرک‌های یهودی در نوار غزه را تخلیه کرد.)

اما به وضعیت کنونی نگاه کنیم: غزه هم مسیحی، سکولار و چپ دارد؛ و رأی‌دهندگان ۲۰۰۶ به حماس ممکن است اکنون از اسلامگرایی، جنگ و... خسته باشند و آن را نخواهند. اما این مسئلۀ داخلی خود آنهاست. پرسش اینجاست و خطاب به همان رسانه‌های غربی است: فرض که تمام مردم غزه از حماس انتقاد یا اعلام برائت کردند، آیا اکنون هم همچنان در تعاریف شما شریک جرم اسرائیل، شبه‌نظامی و تروریست هستند و مستحق بمباران؟
آیا از زمان این تظاهرات، تغییری در سیاست رسانه‌ای شما در قبال جنگ غزه (در واقع، نسل‌کشی غزه) رخ داده است؟ آیا همان‌طور که ناگهان با بنیادگرایان سوریه آشتی کردید، نامشان را از گروه‌های تروریستی خارج کردید، تحریم‌های سوریه را لغو کردید و وزرای خارجه‌تان‌ به دمشق سفر کردند، با مردم غزه هم مهربان می‌شوید؟ (بگذریم از اینکه اخیراً آمریکا نام رهبران شبکۀ تروریستی حقانی را هم از لیست تروریستی خارج کرده است.)

این سوال از این لحاظ اهمیت دارد که در نظر غربی‌ها مردم ایران هم کمابیش شریک جرم جمهوری اسلامی محسوب می‌شوند و مستحق هر نوع تحریم و حتی جنگ هستند. دولت ترامپ تمام ایرانی‌ها را از سفر به آمریکا محروم کرده است (حتی آنها که پاسپورت کانادایی دارند) و اخیراً دانشجویان ایرانی را به هر بهانه اخراج می‌کند. تحریم‌ها هم به مردم ایران فشار می‌آورد و اقتصاد فربه و فاسد نظام را بیش از پیش زیرزمینی و وابستگان به آن را فربه‌تر می‌کند.

دیگر پرسش‌هایی هم که در فلسطین مطرح می‌شوند (مثلاً اینکه اگر رهبری چپ چون مروان برغوثی یا گروهی چپگرا در فلسطین حاکم شود، باز هم باید تحریم و بمباران شود؟)، قابلیت تعمیم به ایران را دارند. (مثل اینکه در صورت تغییر نظام در ایران و روی کار آمدن حکومت ملی و دموکراتیک با گرایش چپ در ایران، باز هم تحت تحریم و ترور نخواهیم ماند؟)
در فلسطین همه‌چیز روی دور تند است، هرچند قدمت مسائل چند دهه بیشتر است و شدت آن هم چند برابری است.
اما آنها که در مقابل شعار جهانی «چشم‌ها خیره به رفح» در اوج حملات به رفح، شعار «چشم‌ها خیره به ایران» را مطرح کردند، مقایسه‌شان برای فرافکنی وظیفۀ اخلاقی و روشنفکری بود نه نوعی مقایسۀ عمیق‌تر یا تعمیم وسیع‌تر؛ وگرنه روشنفکر دچار مشکل کوری یا دوبینی در مسائل جامعه به چه کار می‌آید؟
@RezaNassaji
کمدین‌های کلمه‌باف


متفکران توییتری و اینستاگرامی، که در مناظره‌های رسانه‌هایی چون «آزاد» برجسته می‌شوند؛ با زبانی الکن و عاری از معنا. گاهی هم متکلم متکلف‌باف و متلک‌گو به قدرت حاکم، که معلوم نیست حاشیۀ امنیتش از کجاست. هرچند در صورت تهدید و احضار هم می‌توان به نوعی هماهنگی جهت برندینگ آنان شک برد.
اما این زبان جعلی و شبه‌علمی برای اظهار فضل، چیزی جز واژه‌بازی نیست؛ خالی از مفاهیم متعین از متفکران آشنا یا تعریفی که خود مولف بدهد. یادآور نمایشنامۀ The memorandum («گزارش اداری»/«نامۀ اداری» در ایران) اثر واتسلاو هاول.
دیوانگانی از این دست که ادای متفکر منتقد را درمی‌آورند (مطهرنیا در آینده‌پژوهی) یا متفکری دلسوز بیرون از قدرت (م.ش. در اقتصاد)، هدفی ندارند جز جلب توجه مخاطب خاص؛ التماس توجه به مقامات بالانشین برای آنکه به آنان پست و پروژه‌ای بدهند. این اداها و آن ادعاها چیزی جز پیش‌پروپوزال آن پروژه یا رزومه برای پست خالی نیست.

اگر از این متفکران معادل لاتین و تخصصی این اصطلاحات را بپرسید یا حتی معنایی بخواهید، شما را معطل خواهند کرد، زیرا دیشب در رخت‌خواب خودشان جعل کرده‌اند.
اما نوعی دیگری از این بازی، کولاژ کلمات با مفاهیم و نام متفکران است تا موضوعی ساده را پیچیده بیان کند.
نمونۀ آن ادبیات پست‌مدرن محمدرضا تاجیک در جامعه‌شناسی سیاسی است که بوردیو، بودریار، بدیو، بوبن، دو باتن، بودا، بالزاک، بریژیت باردو و بسیاری دیگر را با هم می‌آمیزد و ما را به اعماق مثلث برمودا می‌برد.
البته در مملکتی که تاجیک بابت استفاده از تئوری ماکس وبر بازجویی و مجبور به اعتراف تلویزیونی می‌شود، این نوع بازی تا حدی قابل فهم است.
به آنان می‌توان نسل جوان‌تر را هم افزود؛ کسانی چون مصطفی مهرآیین که کولاژ جملات هانا آرنت و... را به خورد ملت می‌دهند و در نهایت چیزی جز مهمل توجیه زیرپوستی سلطنت‌خواهی در چنته ندارند.

و صد البته که کار انتقادی تاجیک در آینده‌پژوهی در اوج توهمات پیشرفت دهۀ هفتاد و هشتاد، قابل مقایسه با این لفاظی‌های ابلهانه در دوران آشکارگی فروپاشی نیست. لفاظی از جنس استندآپ‌کمدی که گاهی صدای قورباغه را هم درمی‌آورد تا دیده بشود: البته این صداهای خالی از مفهوم (tone) چندان تفاوتی با آن حرف‌های خالی از مفهوم (phone) ندارد.
ادبیات آخرالزمانی و هشدارهای نمایشی در قالب سناریوی منفی‌بینانۀ آینده‌پژوهی البته تا زمانی ادامه دارد که «مایه» برسد؛ آنگاه خواهیم دید که این مدعیان «.ایه»ی انتقاد از قدرت و خوقف از فروپاشی، ناگهان خاموش می‌شوند.
«پژوهشکدۀ آیندپژوهی سیمرغ» مطهرنیا هم چیزی شبیه «مرکز بررسی‌های دکترینال | اندیشکدۀ یقین» حسن عباسی است. اتاق‌های فکر خودخوانده برای متفکران خودخوانده که هر دو هم «کیسینجر ایران» خوانده می‌شوند.
@RezaNassaji
اعتراض کشاورزان شرق اصفهان هرگز تحمل نمی‌شود و عاقبتش کور شدن چشم‌هاست، پیش از آنکه لولۀ آب آسیبی ببیند. اما وقتی مافیای آب بخواهد از منابع خوزستان و چهارمحال امتیاز بگیرد، اغماض می‌کند تا کشاورزان علیه یزدی‌ها به خیابان و بیابان بیایند.
انعکاس رسانه‌ای فرونشست آثار تاریخی هم از این روست.
البته من هم متعلق به اصفهان هستم، ولی تعصب قومی-محلی ندارم (غرور فرهنگی چرا). در کتابی درباب زاینده‌رود هم نقش داشته‌ام و از سرنوشت تراتژیک رود و طبیعت و اجتماعش متأسفم.
اما مافیای اقتصادی-امنیتی آب اصفهان را نمی‌توان ندید گرفت که از بحرانهای محلی برای غارت منابع ملی بهره می‌برد.
انتظار دارم در دو سوی تشدید مناقشۀ قومی-مذهبی آذربایجان غربی هم دنبال ردپای امنیتی بگردید. چه نگرانی از ایجاد نوار کردی در مرز با ترکیه و تغییرات جمعیتی از سوی حکومت، و چه تحریک خیابانی با شعارها و علائم مذهبی، با حضور افرادی با پوتین نظامی و... علیه مراسم نوروز و اقلیت کرد سنی.

انتظار از چپ‌ها اینست که از تقدیس هر اعتراض میدانی دست بردارند و حساسیت بیشتری به مصادرۀ برخی اعتراضات توسط نهادهای امنیتی داشته باشند.
اما حتی رسانه‌های چپ چون صدای ماهی سیاه و سرخط به این امر دقت نداشتند و تنها به موج‌سازی جعلی تلویزیون ایران‌اینترنشنال و من‌وتو انتقاد کردند.
نیز توقع می‌رفت کنشگران حرفه‌ای‌تر چپ درباب برجسته‌شدن برخی چهره‌های اپوزیسیون و بایکوت برخی دیگر تأمل کنند.
آنان گرچه روی برکشیدگی رسانه‌ای برخی چهره‌های راستگرای اپوزیسیون حساس بودند، اما چپ ایران باید به تاریخ طولانی‌اش بنگرد و پدیدۀ عباس شهریاری، مرد هزارچهره، را یاد آورد.
شاید توهم توطئه به نظر برسد اما بپذیریم که دستکم اکنون و پس از شکست جنبش ژینا در بعد سیاسی، نهادهای امنیتی دست بالا دارند و کنشگران و اعتراضات راست و چپ، ملی و قومی، محافظه‌کار و رادیکال را علیه هم بازی می‌دهند.
بهتر که عقب برگردیم و دست آنان را در کوران برخی حوادث ۱۴۰۱ ببینیم.
@RezaNassaji
«چپ آوازه افکند و از راست شد»؛ داستان این روزهای برخی کنشگران و تحلیلگران در ایران است که آرام‌آرام ترس و خجالت را کنار می‌گذارند و اعتراف می‌کنند که نه فقط بیش از پیش به راست گراییده‌اند، که حتی آماده‌اند تا از ارتجاع اعاده‌ی سلطنت در ایران دفاع کنند.
__________
👈متن کامل
جایی در فیلم «فروشنده»، دانش‌آموزی از معلمش که فیلم «گاو» مهرجویی را به آنها نشان داده، می‌پرسد: «آقا آدما چطور گاو می‌شن؟» و معلم پاسخ می‌دهد: «به مرور.»
شرح آنهاست که در زمان بمباران بیمارستان العمدانیه آن را به گردن گروه‌های فلسطینی انداختند؛ اما حمله با لباس بیمار و پزشک به داخل بیمارستان را دیدند، کشتار هر روزۀ روزنامه‌نگاران و پزشکان را دیدند، حمله به نهاد خیریۀ «آشپزخانۀ جهانی» را دیدند، کشتار کارکنان آنروا و دیگر نهادهای سازمان ملل را دیدند، قتل‌عام نیروهای اورژانس و دفن آنان و آمبولانس‌ها را دیدند و... . ولی دم برنیاوردند.
برای مردم فلسطین کاری نمی‌توانید بکنید؛ اما برای نجات عقل و عواطف خود، از این توجیه‌گران جنایت (فرقی نمی‌کند با چه توجیهی و ناشی از کدام کینه و عقدۀ شخصی) فاصله بگیرید. از کسانی که چیزی فروتر از گاو و خوک، کرگدن‌های داستان یونسکو یا مردم کور در رمان ساراماگو شده‌اند. زامبی، خون‌آشام و... هم نیستند. اگر بگوییم «حیوانات انسان‌نما»، همان ادبیات اسرائیلی دربارۀ فلسطینی‌ها را تکرار کرده‌ایم. آنها خود اسرائیل هستند؛ آخرین نمونۀ زنده از استعمار کهنه.
@RezaNassaji
Forwarded from Reza Nassaji
انتحار و انقلاب


۱. انتحار
میان کسانی که انتحار می‌کنند، تصویر کسانی که از انقلاب ناامید شده‌اند، برای من روشن‌تر است. پژوهش‌گر دانشگاهی، روزنامه‌نگار اجتماعی، کنشگر اجتماعی و سیاسی، معلمی تحقیر شده، کارگری بیکار شده یا حقوق‌نگرفته، زنی استثمار شده، کودکی از درس بازمانده یا در گرسنگی درمانده و... همه و همه یا کسانی‌ هستند که تن به دریوزگی نداده‌‌اند و البته دست تنهایی هم کاری از پیش نمی‌برده‌اند. بیژن جزنی‌هایی که نه زمانه و جامعه را برای انقلاب مناسب دیده‌اند و نه می‌توانسته‌اند زمانه و جامعه را یک‌تنه تغییر دهند. مسأله سلاح به دست گرفتن یا نگرفتن نیست، مسأله تهی شدن جامعه از امید است؛ حتی امیدی به فردایی بهتر به بهای فدا شدن آنان که امید را می‌پرورند.
امروز که کسانی به دیروز می‌نگرند، جزنی را با همه‌ی دانش اجتماعی‌ و تاریخی‌اش از ایران (به‌عنوان دانش‌آموخته‌ی جامعه‌شناسی و محقق پاره‌وقت موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران) و همه‌ی ذوق هنری (که از تابلوهای نقاشی بازمانده از او می‌بینیم) و فکری‌‌اش (در کتاب‌ها و جزوات بازمانده از او درباره‌ی تاریخ معاصر ایران و مناسبات اجتماعی آن) چیزی جز جوانی غوغازده نمی‌بینند که خودش را فنا کرد و جامعه را از استبداد عرفی پهلوی به استبداد دینی روحانیت سوق داد (البته آن زورنامه‌نگاران دولت اعتدال - زورنامه‌نگار با روزنامه‌نگار تفاوت اساسی دارد - مشکلی با استبداد کنونی روحانیون یا اقتدارگرایی پیش‌روی نظامیان ندارند، بلکه در مقام خوش‌خدمتی و توجیه آن از طریق تخطئه‌ی بدیل‌های ممکن برآمده‌اند). اما آنان که از موضعی مستقل به جنبش چریکی و انقلابیون حزبی می‌نگرند و وضع پس از انقلاب را بدتر از وضع پیش از انقلاب می‌بینند، چه؟
آنان که با عبرت از امروز به سراغ دیروز می‌روند، تاریخ را با گامی به پیش می‌خوانند. این البته اشکالی ندارد، ما تاریخ می‌خوانیم که امروز اشتباهات دیروز را تکرار نکنیم. اما حرکت تاریخ یا دست‌کم سیر وقایع تاریخی از دیروز به امروز است. جزنی حکومت امروز روحانیون و نظامیون را پیش‌بینی نمی‌کرد، چرا که اقلیت غیرمذهبی چپ مسئول اراده‌ی اکثریت مذهبی نمی‌تواند بود. جزنی اما حوادث کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و ۱۵ خرداد ۴۲ را دیده بود و نمی‌توانست گسترش روزافزون استبداد را تحمل کند (چیزی که با غرور احمقانه‌ی شاه در پی افزایش درآمدهای نفتی دهه‌ی پنجاه در قالب نظام تک‌حزبی و سرکوب شدیدتر مخالفان به اوج رسید)، حتی اگر توسعه‌ی آمرانه‌ی محمدرضا همچون الگوی پدرش دستاوردهایی برای شبه‌صنعتی شدن و افزایش درآمد و یا حتی امکانات برای اقشار مختلف در پی داشت.
همان‌طور که ما نسل جوان پس از انقلاب نمی‌توانیم از توسعه‌ی آمرانه‌ی هاشمی رفسنجانی و برنامه‌های سازندگی او در دهه‌ی هفتاد دلخوش باشیم و بت‌سازی از او به اتکای دلارهای نفتی را بپذیریم؛ و طبیعتاً برای بازگشت او دلتنگ نخواهیم شد - زیرا خاطره‌ی استبداد او و سرکوب شورش‌های شهری حاشینه‌نشینان در دهه‌ی هفتاد از ذهن نسل ما پاک نخواهد شد - یا پیروان محافظه‌کار و به‌اصطلاح تکنوکرات او را به رسمیت نمی‌شناسیم، نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم نسل جوان پیش از انقلاب به آن دستاوردها دلخوش کرده و با استبداد کنار آمده باشند.
از سوی دیگر، چه کسی می‌تواند پیش‌بینی کند که نارضایتی ما از وضع موجود - یعنی حکومت غیردموکراتیک روحانیون و نظامیون - که کنش حداقلی آن شرکت نکردن در انتخابات و رأی ندادن به کاندیداهای اصلاحطلب، اعتدالگرا یا اصولگرای معتدل است و کنش فراگیرتر، اعتراضات خیابانی نظیر دی ۹۷، آبان ۹۸ و... - به وضعی بدتر نخواهد انجامید؟ شاید آیندگان درباره‌ی ما هم چنین تند و سخت قضاوت کنند که ما با نارضایتی از صندوق رأی، اندک نهادهای دموکراتیک و بقایای دموکراسی را بر باد داده‌ایم.

[ادامه دارد]
@RezaNassaji
Forwarded from Reza Nassaji
انتحار و انقلاب


۲. انقلاب
ما نمی‌توانیم در حسرت گذشته بمانیم، به اکنون بسنده کنیم یا درباره‌ی آینده قضاوت کنیم، زیرا سخن گفتن از وضعیت «نه-هنوز» (به تعبیر فلوطینی که در اندیشه‌‌های معاصر نظر هایدگر و بلوخ بازتاب داشته است) آسان نیست. شاید باید همچون والتر بنیامین در «پروژه‌ی پاساژ‌ها»، به مورخ فرانسوی، آندره مونگولند، ارجاع دهیم: «گذشته در متون ادبی تصویری از خود بر جای می‌گذارد، درست به مانند خطوطی که به واسطه‌ی نور بر صفحه عکاسی حک می‌شود. آینده‌ تنها فعالیت ظاهر‌‌‌‌‌‌‌‌سازی عکس را دارد که برای بررسی و خواندن کامل این سطح کفایت می‌کند.»
و آنگونه که اسلاوی ژیژک مقدمه‌ی خود بر «خصوصی‌سازی امید: ارنست بلوخ و آینده‌ی اتوپیا» (که با ترجمه‌ی شروین طاهری عزیز ترجمه شده و در نشر افکار در دست انتشار است) را با این ارجاع آغاز می‌کند: «جدا از مشاهده‌ی بی‌طرفانه و خنثی به به‌هم‌پیوستگی متون ادبی، مفهوم اشاره‌ی متون‌ گذشته به متون آینده، در مفهوم پایه‌ای‌ بنیامین از کنش انقلابی به مثابه‌ی رستگار کردن پس‌نگرانه‌ی کوشش‌‌‌های‌ شکست‌خورده در گذشته ریشه دارد: «گذشته حامل نمایه‌ی موقتی است که به رستگاری‌‌‌اش ارجاع می‌دهد. توافقی مخفی میان نسل‌های‌ گذشته و نسل‌‌‌های‌ حاضر وجود دارد. پای گذاشتنمان به زمین مورد انتظار بوده. مانند تمامی نسل‌های‌ مقدم بر ما، قدرت مسیحایی ضعیفی به ما اعطا شده است، که سهمی از ادعای گذشته در آن وجود دارد.»
خب، چه کسی تضمین می‌کند که این آینده بهتر خواهد بود؟ تضمینی وجود ندارد، مگر آنکه ایده‌ی آینده‌ی بهتری را در رویاهایمان و در ایده‌های فلسفی‌تان بپروریم و برای تحقق آن در پرورش خود و دیگری بکوشیم. باید به خودمان القا کنیم که لیاقت ما چیزی بیش از این است که به تمام دستاوردهای بشر پشت کنیم و به ۱۴۰۰ سال قبل برگردیم؛ و صد البته لیاقت ما بیش از آن است که کسانی بر ما حکومت کنند که از همه‌ی ما نادان‌تر و البته بی‌اخلاق‌ترند.
این رویااندیشی، خیالی خام نیست که به ناکجاآباد بینجامد؟ هر دستاورد بزرگ بشر، در ابتدا خیالی بیش نبوده و حتی زمانی همان خیال هم نبوده است. جایی در «در باب آنارشیسم» (ترجمه‌ی رضا اسکندری) نوام چامسکی در پاسخ به امکان اتوپیای آنارشیستی (به دور از انحای اقتدار و سرکوب دولتی، کاپیتالیستی و کلیسایی) یادآوری می‌کند که پیش از انقلاب فرانسه، عامه‌ی مردمی حتی تصوری از امکان حکومت مردم بر مردم نداشتند و پادشاهان موجودات برتر متکی به تأیید الهی کلیسا بودند. اما امروز رژیم جمهوری و نظام دموکراسی قاعده و حکومت پادشاهی استثنایی کهنه و مضحک می‌نماید.
شاید ایده‌ی «پیشرفت» - که در آرای فیلسوفانی چون کندورسه در قرن هجدهم به اوج رسید، انقلاب فرانسه را رقم زد و بعد از انقلاب در اندیشه‌ی تکامل اجتماعی آگویست کنت و فلسفه‌ی «پدیدارشناسی روح» هگل تداوم یافت - امروز دیگری جایی در اندیشه‌ی بشر نداشته و امیدهای آنچنانش ناامید شده باشند، اما بدیل‌هایی پیش روی ماست که نمی‌توانیم از آنها چشم برداریم. آنچه عباس میرزا در غربی‌ها دیده بود و درباره‌ی چرایی‌اش از مردی فرانسوی می‌پرسید، هنوز پرسش ماست.
با این تفاوت که باید از خودمان بپرسیم، چرا ما با شوق به گذشته برمی‌گردیم (فرقی نمی‌کند همانند روحانیون بازگشت به مدینه‌ی ۱۴۰۰ سال پیش باشد؛ همچون بقایای ملی‌گرایان بازگشت به نهضت ۷۰ سال پیش نفت دکتر مصدق باشد؛ همسانِ استالینیست‌ها بازگشت به دوران ۷۰ سال پیش استالین یا ۱۰۰ سال پیش لنین باشد؛ چونان حسرت‌زدگان پیش از انقلاب، بازگشت به سلطنت ۵۰ سال پیش محمدرضا یا ۸۰ سال پیش رضاشاه باشد؛ یا آنچنان که خود آن شاهان توهم می‌کردند، تداوم تمدن ۲۵۰۰ سال پیش کورش و داریوش باشد) و چرا برای آینده اشتیاقی نداریم یا حتی آینده‌ی خود را در آینه‌ی بدیل‌های کنونی‌مان نمی‌بینیم؟
امید به ساختن آینده‌ای بهتر در ما مرده است؛ و برای کسانی که برای خود شایستگی چیزی بیش از «وضع موجود» می‌بینند و البته امیدی به «تغییر جامعه» ندارند، راهی نمی‌ماند جز مهاجرت (که آن‌هم به نوعی «تغییر جامعه» است، البته به شکل فردی) یا انتحار (که آن‌هم نوعی کنش اعتراضی است، اما منجر به پایان «وضع موجود» برای خود «فرد»). مرگ امید به انقلاب و اصلاح جامعه در افراد، فراتر از مرگ چنین افرادی، مرگ جامعه را در پی خواهد داشت. تنها کسانی می‌مانند که به چیزی بهتر از وضع موجود نمی‌اندیشند یا حتی سودای بازگشت به پیش از آن را دارند. «دوستان گوش کنید / مرگ من مرگ شماست / مگذارید شما را بکشند / مگذارید که من بار دگر / در شما کشته شوم»
@RezaNassaji
Reza Nassaji
جایی در فیلم «فروشنده»، دانش‌آموزی از معلمش که فیلم «گاو» مهرجویی را به آنها نشان داده، می‌پرسد: «آقا آدما چطور گاو می‌شن؟» و معلم پاسخ می‌دهد: «به مرور.» شرح آنهاست که در زمان بمباران بیمارستان العمدانیه آن را به گردن گروه‌های فلسطینی انداختند؛ اما حمله با…
نخستین استعمارگران برای توجیه جنایات خود علیه بومیان، آنان را از انسان بودن ساقط می‌کردند: «اسپانیایی‌ها زمانی که آمریکا را کشف کردند ابتدا حاضر نبودند قبول کنند که سرخ‌پوستان هم جزو آدمیان هستند و با این باور، به بردگی کشیدن آنها را برای خود توجیه می‌کردند. این در حالی بود که سرخ‌پوستان، اسپانیایی‌ها را می‌کشتند تا به خود فانی بودن (یعنی انسان بودن) آنها را ثابت کنند.»
جای اسپانیا بگذارید اسرائیل و جای جنگجویان سرخ‌پوست بگذارید چریک فلسطینی.

درآمدی بر انسان‌شناسی، کلود ریور، ترجمۀ ناصر فکوهی، نشر نی: ۱۳۷۹. ص. ۲۳.
@RezaNassaji
2025/04/09 08:48:03
Back to Top
HTML Embed Code: