آمدنت رشد برگ
که نمینشیند جایی
نه در تماشای من
نه در تکان شاخهی میآیی...
#یدالله_رویایی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که نمینشیند جایی
نه در تماشای من
نه در تکان شاخهی میآیی...
#یدالله_رویایی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
Forwarded from Siavash Yazdandoust
یک پل اگر میان ما بود
خودم را میرساندم
یک دریا اگر میبود
شنا میکردم
میان من و تو اما
فاصله یک آسمان است
و هرچه در خواب
به سویت میآیم
در بیداری
به اشک میرسم
بین ما
جنگلیست
که خاطرات وحشیات
زخمیام میکنند
و من اگر دیگر تو را نبینم
چگونه میتوانم
مرگ را پذیرا باشم؟
تو در تاریکترین حالتت
نور منی
من در روشنترین دوستت دارمها
تاریکی توام
به من بگو
چرا شب و روز
به هم نمیرسند؟
#سیاوش_یزدان_دوست
@Siavash_Yazdandoust
خودم را میرساندم
یک دریا اگر میبود
شنا میکردم
میان من و تو اما
فاصله یک آسمان است
و هرچه در خواب
به سویت میآیم
در بیداری
به اشک میرسم
بین ما
جنگلیست
که خاطرات وحشیات
زخمیام میکنند
و من اگر دیگر تو را نبینم
چگونه میتوانم
مرگ را پذیرا باشم؟
تو در تاریکترین حالتت
نور منی
من در روشنترین دوستت دارمها
تاریکی توام
به من بگو
چرا شب و روز
به هم نمیرسند؟
#سیاوش_یزدان_دوست
@Siavash_Yazdandoust
آیا فکر میکنی به این سادگی است
که برای رهایی از یک زخم،
آن را ببندی؟
#ژان_کوکتو
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که برای رهایی از یک زخم،
آن را ببندی؟
#ژان_کوکتو
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونههام از هرم خواهش سوخته
آه، ای بیگانه با پیرهنم
آشنای سبزهزاران تنم
آه، ای روشنطلوع بیغروب
آفتاب سرزمینهای جنوب...
عشق دیگر نیست این، این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست...
#فروغ_فرخزاد
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونههام از هرم خواهش سوخته
آه، ای بیگانه با پیرهنم
آشنای سبزهزاران تنم
آه، ای روشنطلوع بیغروب
آفتاب سرزمینهای جنوب...
عشق دیگر نیست این، این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست...
#فروغ_فرخزاد
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
من خسته نیستم
دیریست خستگیام
تعویض گشته است به درهمشکستگی.
من خسته نیستم
درهمشکستهام
این خود امید بزرگی نیست؟
#نصرت_رحمانی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دیریست خستگیام
تعویض گشته است به درهمشکستگی.
من خسته نیستم
درهمشکستهام
این خود امید بزرگی نیست؟
#نصرت_رحمانی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
از هر لیوانی که آب نوشیدم
طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن به جا ماندی
به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
اما
چرا طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن گم شدی
در خانه مانده بود؟
ما سرانجام توانستیم
پاییز را از تقویم جدا کنیم
اما
طعم لبان تو بر همهی لیوانها و بشقابها
حک شده بود
لیوانها و بشقابها را از خانه بیرون بردم
کنار گندمها دفن کردم
زود به خانه آمدم
تو در آستانه در ایستاده بودی
تو در محاصرهی لیوانها و بشقابها مانده بودی
گیسوان تو سفید؛
اما لبان تو هنوز جوان بود.
#احمدرضا_احمدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن به جا ماندی
به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
اما
چرا طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن گم شدی
در خانه مانده بود؟
ما سرانجام توانستیم
پاییز را از تقویم جدا کنیم
اما
طعم لبان تو بر همهی لیوانها و بشقابها
حک شده بود
لیوانها و بشقابها را از خانه بیرون بردم
کنار گندمها دفن کردم
زود به خانه آمدم
تو در آستانه در ایستاده بودی
تو در محاصرهی لیوانها و بشقابها مانده بودی
گیسوان تو سفید؛
اما لبان تو هنوز جوان بود.
#احمدرضا_احمدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تو آخرین انسانی
که ترکم میگویی
من چه سعادتمند بودهام
به خانه برگرد
حمام کن و کمی بخواب
بگذار آفتاب زمستانی مزارم را گرم کند
بگذار تنها بمانم با گلهای سپید !
#مصطفی_طلوعی
@mostafa_tolouii
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که ترکم میگویی
من چه سعادتمند بودهام
به خانه برگرد
حمام کن و کمی بخواب
بگذار آفتاب زمستانی مزارم را گرم کند
بگذار تنها بمانم با گلهای سپید !
#مصطفی_طلوعی
@mostafa_tolouii
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
اکنون
کدام یک از ما ساکن است؟
من رفتهام؟
من رفته بودهام؟
و آن که میرود
اکنون کدام یک از ماست؟
شاید که ما
نسل عبور در تاریکی بودهایم
و جای پاهامان را نیز به خود مبتلا کردهایم.
دیدارهای سخت
و واژههایی که هیچ یک درست
ندانستیم نقطههاشان را کجا باید گذاشت.
#محمد_مختاری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
کدام یک از ما ساکن است؟
من رفتهام؟
من رفته بودهام؟
و آن که میرود
اکنون کدام یک از ماست؟
شاید که ما
نسل عبور در تاریکی بودهایم
و جای پاهامان را نیز به خود مبتلا کردهایم.
دیدارهای سخت
و واژههایی که هیچ یک درست
ندانستیم نقطههاشان را کجا باید گذاشت.
#محمد_مختاری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
و گر که آدمی آرامم نکرد
به ریشه های گیاهان میپیوندم
و چشم هایم را
دوباره از دل جنگل میگسترم
#محمد_مختاری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
به ریشه های گیاهان میپیوندم
و چشم هایم را
دوباره از دل جنگل میگسترم
#محمد_مختاری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نگو کسی به فکرت نیست
و نامت را دنیا از یاد برده است.
شاید دنیا
تویی و من
و نام ما مهم نیست در جریدهی عالم
با حروف درشت چاپ شود
همین که جانانه
بر لبی جاری شود
تا ابدیت خواهد رفت.
#عباس_صفاری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
و نامت را دنیا از یاد برده است.
شاید دنیا
تویی و من
و نام ما مهم نیست در جریدهی عالم
با حروف درشت چاپ شود
همین که جانانه
بر لبی جاری شود
تا ابدیت خواهد رفت.
#عباس_صفاری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ای دریغ از تو
اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من
اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما
اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشهی غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
#فریدون_مشیری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من
اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما
اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشهی غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
#فریدون_مشیری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
به بهانهی زادروز حسین منزوی بزرگ:
زن جوان غزلی با رديف "آمد" بود
كه بر صحيفهی تقدير من مسوّد بود
زني كه مثل غزلهای عاشقانهی من
به حسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود
مرا ز قيد زمان و مكان رها میكرد
اگر چه خود به زمان و مكان مقيد بود
به جلوه و جذبه در ضيافت غزلم
ميان آمده و رفتگان سرآمد بود
زني كه آمدنش مثل "آ"ی آمدنش
رهايي نفس از حبسهای ممتد بود
به جمله دل من مسنداليه "آن زن"
و "است" رابطه و "باشكوه" مسند بود
زن جوان نه همين فرصت جواني من
كه از جواني من رخصت مجدد بود
ميان جامهی عريانی از تكلف خود
خلوص منتزع و خلسهی مجرد بود
دو چشم داشت، دو "سبز-آبی" بلاتكليف
كه بر دو راهي "دريا-چمن" مردد بود
به خنده گفت: ولي هيچ خوب، مطلق نيست!
زنی كه آمدنش خوب و رفتنش بد بود
#حسین_منزوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
زن جوان غزلی با رديف "آمد" بود
كه بر صحيفهی تقدير من مسوّد بود
زني كه مثل غزلهای عاشقانهی من
به حسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود
مرا ز قيد زمان و مكان رها میكرد
اگر چه خود به زمان و مكان مقيد بود
به جلوه و جذبه در ضيافت غزلم
ميان آمده و رفتگان سرآمد بود
زني كه آمدنش مثل "آ"ی آمدنش
رهايي نفس از حبسهای ممتد بود
به جمله دل من مسنداليه "آن زن"
و "است" رابطه و "باشكوه" مسند بود
زن جوان نه همين فرصت جواني من
كه از جواني من رخصت مجدد بود
ميان جامهی عريانی از تكلف خود
خلوص منتزع و خلسهی مجرد بود
دو چشم داشت، دو "سبز-آبی" بلاتكليف
كه بر دو راهي "دريا-چمن" مردد بود
به خنده گفت: ولي هيچ خوب، مطلق نيست!
زنی كه آمدنش خوب و رفتنش بد بود
#حسین_منزوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
چیزی در من میمیرد،
هرقدر که زندگی میکنم
باد میآید و میرود
چیزی بهجا نمیگذارد
مگر گذشتۀ خویش را
گاهی فکر میکنم فقط در باد میتوانی زنده باشی
در گذشتۀ من
انگار تمامِ آشیانههای پرندگان
پنجههای بازشدۀ مهربانِ دستهای توست
دستهایت را، برای پرندهها، جاگذاشتهای
ابرها فکرهای مرا به تو میپیوندد
به همان دنیایی که در آن
نه تو هستی و نه من
که در آن، تنها، فکرهای سردشدهمان میتوانند
همدیگر را ببوسند
دنیای خیال نیز غنیمتیست
وقتی که میگویند تو مُردهای
تو کنار رفتهای از دنیا
به مرزهایی که شبیهِ غرقشدنِ دریا در دریاست
مثلِ اینکه همۀ حرفهایت را به گنجشکها گفتهای
به جوانهها
به درختان و سایههاشان
به خوشههای گندم
تنها زمانی که میرسیدند و تَرَک برمیداشتند
فکر نمیکردی که میشود میانِ اینهمه چیز
دستها و چشمهای تو را پیدا کرد؟
فکر نمیکردی که صدای یک رودخانه
بتواند دلتنگیِ ماه و مرا یکجا بشوید و
بیاید به صداکردنِ تو؟
تو از آن سوی اگر
انکار کنی زمان را
ما به هم خواهیم پیوست.
#شهرام_شیدایی
▪️شاعران ایران
▫️@iranian_poets_mag
هرقدر که زندگی میکنم
باد میآید و میرود
چیزی بهجا نمیگذارد
مگر گذشتۀ خویش را
گاهی فکر میکنم فقط در باد میتوانی زنده باشی
در گذشتۀ من
انگار تمامِ آشیانههای پرندگان
پنجههای بازشدۀ مهربانِ دستهای توست
دستهایت را، برای پرندهها، جاگذاشتهای
ابرها فکرهای مرا به تو میپیوندد
به همان دنیایی که در آن
نه تو هستی و نه من
که در آن، تنها، فکرهای سردشدهمان میتوانند
همدیگر را ببوسند
دنیای خیال نیز غنیمتیست
وقتی که میگویند تو مُردهای
تو کنار رفتهای از دنیا
به مرزهایی که شبیهِ غرقشدنِ دریا در دریاست
مثلِ اینکه همۀ حرفهایت را به گنجشکها گفتهای
به جوانهها
به درختان و سایههاشان
به خوشههای گندم
تنها زمانی که میرسیدند و تَرَک برمیداشتند
فکر نمیکردی که میشود میانِ اینهمه چیز
دستها و چشمهای تو را پیدا کرد؟
فکر نمیکردی که صدای یک رودخانه
بتواند دلتنگیِ ماه و مرا یکجا بشوید و
بیاید به صداکردنِ تو؟
تو از آن سوی اگر
انکار کنی زمان را
ما به هم خواهیم پیوست.
#شهرام_شیدایی
▪️شاعران ایران
▫️@iranian_poets_mag
بگذار کسی نداند که چگونه من
به جای نوازش شدن، بوسیده شدن،
گزیده شدهام!
#احمد_شاملو
▪️شاعران ایران
▫️@iranian_poets_mag
به جای نوازش شدن، بوسیده شدن،
گزیده شدهام!
#احمد_شاملو
▪️شاعران ایران
▫️@iranian_poets_mag
از همان آغاز
راه ما کمی از هم جدا بود
تو مثل یک شاعر
عاشق بودی
و من مثل یک عاشق
شعر میسرودم
هر دو گم شدیم
من در پایان یک رویا
تو در یک شعر بیپایان.
#واهه_آرمن
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
راه ما کمی از هم جدا بود
تو مثل یک شاعر
عاشق بودی
و من مثل یک عاشق
شعر میسرودم
هر دو گم شدیم
من در پایان یک رویا
تو در یک شعر بیپایان.
#واهه_آرمن
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
با عطر شیر بر لب و طعم عسل-نمک
مینوشمت همیشه، ولی تشنهام هنوز
نام حیاتبخش تو را نازم
که پادزهر تلخی و ویرانی است
زیرا که چشمهای تو ایرانی است.
#محمدعلی_سپانلو
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
مینوشمت همیشه، ولی تشنهام هنوز
نام حیاتبخش تو را نازم
که پادزهر تلخی و ویرانی است
زیرا که چشمهای تو ایرانی است.
#محمدعلی_سپانلو
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دیگر از ماه بگویم
ماهی که میوهی مشترک درختهای حیاط ما بود
ماهی که پدرم سحرها میشستش
و باز در آسمان رهایش میکرد
و ماه
از وقار
نسیم تبسمی
نصیب میبرد
و ستارههای شیدا را
در امتداد نارنجها پرتاب میکرد
شاید
ماه
اینجا
سرنوشت خویش را جستوجو میکرد
گاهی که با سبزهای حیاط گفتوگو میکرد.
#شاپور_بنیاد
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ماهی که میوهی مشترک درختهای حیاط ما بود
ماهی که پدرم سحرها میشستش
و باز در آسمان رهایش میکرد
و ماه
از وقار
نسیم تبسمی
نصیب میبرد
و ستارههای شیدا را
در امتداد نارنجها پرتاب میکرد
شاید
ماه
اینجا
سرنوشت خویش را جستوجو میکرد
گاهی که با سبزهای حیاط گفتوگو میکرد.
#شاپور_بنیاد
■ شعرخوانی
● @Reading_poem