فلسهای بدنت بر ملافهها ریخته بود
تو با خود آرام میگفتی:
«من که هنوز ماهی نیستم!»
تو روز روز در فرهنگ لغت
به دنبال کلمهی ملافه بودی
که آیا مترادف دریاست؟
#احمدرضا_احمدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تو با خود آرام میگفتی:
«من که هنوز ماهی نیستم!»
تو روز روز در فرهنگ لغت
به دنبال کلمهی ملافه بودی
که آیا مترادف دریاست؟
#احمدرضا_احمدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ما باختیم اما
باید قبول کرد شکست ما
انکار عشق نیست
ما چرت میزدیم ولی خورشید
در منتهای بیداری
با شعلهی روانش میتافت.
#محمدعلی_سپانلو
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
باید قبول کرد شکست ما
انکار عشق نیست
ما چرت میزدیم ولی خورشید
در منتهای بیداری
با شعلهی روانش میتافت.
#محمدعلی_سپانلو
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
Forwarded from عکس شاعران
انسان کاملاً بر حسب تصادف به دنیا میآید اما مرگش حتمیست. و همین مقدر بودن مرگ است که به زندگی معنا میدهد.
احمد شاملو
عکس: مریم زندی
◼️ عکس شاعران
● @Poets_Photo
احمد شاملو
عکس: مریم زندی
◼️ عکس شاعران
● @Poets_Photo
Forwarded from Siavash Yazdandoust
بر هیچ تکیه کردهام
و هراسم از زندگی
مثل دیدن فیلمی ترسناک
لحظه به لحظه
بیشتر میشود
سکوت شب
شبیه مرگ است
و من او را با خواندن شعری
میآزارم
رودخانهای غمگینم
با خاطراتی
شبیه ماهیهایی تکهتکه
و عشق فراموش نشده
دست و پا زدن
در آتش است
ای عزیز
راستی
مرگ ما را کجا میبرد؟
به دشتهای بیپایان؟
به سرزمین بوسه؟
به آغوش مادربزرگ؟
یا یک سیاهی مطلق؟
ای کاش
در مرگ
کنار هم باشیم
اگر چه در زندگی نبودهایم.
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
#سیاوش_یزدان_دوست
● @Siavash_Yazdandoust
و هراسم از زندگی
مثل دیدن فیلمی ترسناک
لحظه به لحظه
بیشتر میشود
سکوت شب
شبیه مرگ است
و من او را با خواندن شعری
میآزارم
رودخانهای غمگینم
با خاطراتی
شبیه ماهیهایی تکهتکه
و عشق فراموش نشده
دست و پا زدن
در آتش است
ای عزیز
راستی
مرگ ما را کجا میبرد؟
به دشتهای بیپایان؟
به سرزمین بوسه؟
به آغوش مادربزرگ؟
یا یک سیاهی مطلق؟
ای کاش
در مرگ
کنار هم باشیم
اگر چه در زندگی نبودهایم.
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
#سیاوش_یزدان_دوست
● @Siavash_Yazdandoust
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشاندهای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
#فروغ_فرخزاد
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ز سرزمین عطرها و نورها
نشاندهای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
#فروغ_فرخزاد
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
-که ماه باشد و تنها به خانهی تو بتابد
که سیب باشد و از سقفِ این اتاق بیفتد
پری دوباره صدا می زند: نترس عزیزم!
فقط اجازه بده، باز اتفاق بیفتد...
هوا بد است... به یک بادبان ببند خودت را
که رودخانهی وحشی به انتظار نشسته
به عشق گوش نده... زخم میکند بدنت را
پرنده ایست که بر سیمِ خاردار نشسته
به جز سقوط، به جز حسرتِ شکست نخوردن
هنوز خاطرهی دیگری به یاد ندارم
به من نشان بده ای مرگ، شکلِ واقعیات را
به این جماعتِ صدچهره اعتماد ندارم
پر از نبودن و بودن شدیم، مساله این است!
سوال کردم و این بار هم جواب ندادی
چگونه طرح کنم حقّ زنده بودنِ خود را
تو هیچوقت به من حقّ انتخاب ندادی
برای فاصلههایی که نیست، شعر بگویم
شبیه پنجره هایی که نیست، بسته بمانم
هزار خاطره قی میشوند روی خیابان
نجیبخانهی آتشگرفته ایست دهانم!
هزار خاطرهی مرده را شمردم و سخت است
دوباره زنده کنم زخمهای زندگیام را
درخت باشم و از سایهی بهار بترسم
پرنده باشم و پنهان کنم پرندگیام را
ولی تو زنده ای و در میانِ کادر نشستی
نشسته ای و سپید است خاطراتِ گمِ من
نشسته ای و دوباره قرار نیست بمیرد
زنی که پُر شده در عکسهای آلبومِ من
ولی تو زنده ای و یک«پریِ کوچکِ غمگین»
مرا صدا زده در خانه ای که خواب ندارد
تو زنده بودی و با مردنم تمام نمیشد
شنای من تهِ دریاچهای که آب ندارد...
بمان کنار من امشب، دوباره شعر بخوان تا
برای هردویمان بعدِ گریه چای بریزم
دلم گرفته ازینجا، کمی مراقبِ من باش
دلم گرفته برای تو، شب بهخیر عزیزم...
#حامد_ابراهیم_پور
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که سیب باشد و از سقفِ این اتاق بیفتد
پری دوباره صدا می زند: نترس عزیزم!
فقط اجازه بده، باز اتفاق بیفتد...
هوا بد است... به یک بادبان ببند خودت را
که رودخانهی وحشی به انتظار نشسته
به عشق گوش نده... زخم میکند بدنت را
پرنده ایست که بر سیمِ خاردار نشسته
به جز سقوط، به جز حسرتِ شکست نخوردن
هنوز خاطرهی دیگری به یاد ندارم
به من نشان بده ای مرگ، شکلِ واقعیات را
به این جماعتِ صدچهره اعتماد ندارم
پر از نبودن و بودن شدیم، مساله این است!
سوال کردم و این بار هم جواب ندادی
چگونه طرح کنم حقّ زنده بودنِ خود را
تو هیچوقت به من حقّ انتخاب ندادی
برای فاصلههایی که نیست، شعر بگویم
شبیه پنجره هایی که نیست، بسته بمانم
هزار خاطره قی میشوند روی خیابان
نجیبخانهی آتشگرفته ایست دهانم!
هزار خاطرهی مرده را شمردم و سخت است
دوباره زنده کنم زخمهای زندگیام را
درخت باشم و از سایهی بهار بترسم
پرنده باشم و پنهان کنم پرندگیام را
ولی تو زنده ای و در میانِ کادر نشستی
نشسته ای و سپید است خاطراتِ گمِ من
نشسته ای و دوباره قرار نیست بمیرد
زنی که پُر شده در عکسهای آلبومِ من
ولی تو زنده ای و یک«پریِ کوچکِ غمگین»
مرا صدا زده در خانه ای که خواب ندارد
تو زنده بودی و با مردنم تمام نمیشد
شنای من تهِ دریاچهای که آب ندارد...
بمان کنار من امشب، دوباره شعر بخوان تا
برای هردویمان بعدِ گریه چای بریزم
دلم گرفته ازینجا، کمی مراقبِ من باش
دلم گرفته برای تو، شب بهخیر عزیزم...
#حامد_ابراهیم_پور
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
حالا به من بگویید
کجای دریاها جنگ است
که رودخانهها باز
با آستین پر از سنگ میروند؟
#منوچهر_آتشی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
کجای دریاها جنگ است
که رودخانهها باز
با آستین پر از سنگ میروند؟
#منوچهر_آتشی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
حقیقت آزادت میکند و نمیگذارد کسی از کسی برابرتر باشد!|
من طرف حقیقت میایستم مجموعهایست از مقالات، نامهها و سخنرانیهای هاول، کامو، اورول و راسل در دفاع از آزادی. منظور از آزادی در اینجا همۀ جنبههای آن است؛ آزادی در تصمیم و اراده، در ادبیات و هنر، در کنش و واکنش، در علم و رسانه، در گفتمان و اعتراض، و از همه مهمتر در حق انتخاب و زیستن.
📣 بهزودی در مجموعۀ «ادبیات جهان» نشر خوب منتشر خواهد شد
«من طرف حقیقت میایستم»،
جستارهایی در باب آزادی
نویسندگان: واتسلاف هاول، آلبرکامو، جرج اورول، برتراند راسل
انتخاب و ترجمه: آزاده کامیار
@khoobpub
#نشر_خوب
#تازه_های_نشر #معرفی_کتاب #ادبیات_جهان #پیشنهاد_کتاب #جستار #علوم_سیاسی #تاریخ
من طرف حقیقت میایستم مجموعهایست از مقالات، نامهها و سخنرانیهای هاول، کامو، اورول و راسل در دفاع از آزادی. منظور از آزادی در اینجا همۀ جنبههای آن است؛ آزادی در تصمیم و اراده، در ادبیات و هنر، در کنش و واکنش، در علم و رسانه، در گفتمان و اعتراض، و از همه مهمتر در حق انتخاب و زیستن.
📣 بهزودی در مجموعۀ «ادبیات جهان» نشر خوب منتشر خواهد شد
«من طرف حقیقت میایستم»،
جستارهایی در باب آزادی
نویسندگان: واتسلاف هاول، آلبرکامو، جرج اورول، برتراند راسل
انتخاب و ترجمه: آزاده کامیار
@khoobpub
#نشر_خوب
#تازه_های_نشر #معرفی_کتاب #ادبیات_جهان #پیشنهاد_کتاب #جستار #علوم_سیاسی #تاریخ
قومی برابر همه آدمیت
و آتشی
کز سینه فلات برون میجهد.
اینان چیَند؟
ای توس
ای دماوند
ای آبادان!
اینان چیَند؟
ای سرزمین من!
این اژدها چگونه همیشه
از شانههات
روئیده است؟
#محمد_مختاری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
و آتشی
کز سینه فلات برون میجهد.
اینان چیَند؟
ای توس
ای دماوند
ای آبادان!
اینان چیَند؟
ای سرزمین من!
این اژدها چگونه همیشه
از شانههات
روئیده است؟
#محمد_مختاری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
به همان سادگی
که کلاغ سالخورده
با نخستین سوت قطار
سقف واگن متروک را
ترک میگوید
دل،
دیگر
در جای خود نیست
به همین سادگی!
#حسین_منزوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که کلاغ سالخورده
با نخستین سوت قطار
سقف واگن متروک را
ترک میگوید
دل،
دیگر
در جای خود نیست
به همین سادگی!
#حسین_منزوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
Forwarded from تنها صداست که میماند
میآمدی و سینه برافروخته بودی
زان عشق که عمری به دل اندوخته بودی
میخواستم از حال بپرسم که همان دم
راهِ نفسم بسته، لبم دوخته بودی
#سیمین_بهبهانی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
زان عشق که عمری به دل اندوخته بودی
میخواستم از حال بپرسم که همان دم
راهِ نفسم بسته، لبم دوخته بودی
#سیمین_بهبهانی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تمامی چيزهايی که دوست میدارم
از آنِ من نيست
دریا از آن من نيست
پاييز از آن من نيست
عشقت از آن من نيست
تنها زخمم از آن من است.
#غادة_السمان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
از آنِ من نيست
دریا از آن من نيست
پاييز از آن من نيست
عشقت از آن من نيست
تنها زخمم از آن من است.
#غادة_السمان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
هیچ میدانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته میکاهم؟
زانکه بر این پرده تاریک
این خاموشی نزدیک
آنچه میخواهم نمیبینم
و آنچه میبینم نمیخواهم.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
در گریز از خویشتن پیوسته میکاهم؟
زانکه بر این پرده تاریک
این خاموشی نزدیک
آنچه میخواهم نمیبینم
و آنچه میبینم نمیخواهم.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem