دوستت دارم
و عشقِ تو از نامم میتراود
مثل شیرهی تک درختی مجروح
در حیاط زیارتگاهی.
شمس لنگرودی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
و عشقِ تو از نامم میتراود
مثل شیرهی تک درختی مجروح
در حیاط زیارتگاهی.
شمس لنگرودی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تو باغبان صدایت بودی
و خندهات دستهی کبوتران سفیدی
که به یکباره پرواز میکنند.
غلامرضا بروسان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
و خندهات دستهی کبوتران سفیدی
که به یکباره پرواز میکنند.
غلامرضا بروسان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
مردم،
گروه ساقط مردم
دلمرده و تکیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر میرفتند...
فروغ فرخزاد
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
گروه ساقط مردم
دلمرده و تکیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر میرفتند...
فروغ فرخزاد
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
روحم دیگر بار بیدار شد
و دیگر بار نزدم آمدی،
درست مانند خیالی گریزنده
درست مانند چکیدهای از زیباییِ ناب.
الکساندر پوشکین
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
و دیگر بار نزدم آمدی،
درست مانند خیالی گریزنده
درست مانند چکیدهای از زیباییِ ناب.
الکساندر پوشکین
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
برفِ اندوه
میبارد
تو میروی که باز نگردی
تا برفِ اندوه
جای پای تو را
سفید کند.
بیژن جلالی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
میبارد
تو میروی که باز نگردی
تا برفِ اندوه
جای پای تو را
سفید کند.
بیژن جلالی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
میخواهم آنقدر شعر بگویم
که اگر فردا مُردم
نتوانی انکارم کنی
میخواهم شعرم
چون شایعهای در شهر بپیچد
و زنان
هر بار چیزی به آن اضافه کنند.
الهام اسلامی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که اگر فردا مُردم
نتوانی انکارم کنی
میخواهم شعرم
چون شایعهای در شهر بپیچد
و زنان
هر بار چیزی به آن اضافه کنند.
الهام اسلامی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
به آتش
به گلولهای که در سرت نشست
به سرخرودی که از موهایت گذشت
به فرو ریختنِ کلمه از کنارهی شقیقهات
به خشمت که مادرِ سوگوارِ معصومیت است؛
که سوگوارانِ زخمخورده از آتش و گلوله
از اندوه اگر بگذرند وُ از زخم نمیرند
خود، آتشاند و گلوله.
سید محمد مرکبیان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
به گلولهای که در سرت نشست
به سرخرودی که از موهایت گذشت
به فرو ریختنِ کلمه از کنارهی شقیقهات
به خشمت که مادرِ سوگوارِ معصومیت است؛
که سوگوارانِ زخمخورده از آتش و گلوله
از اندوه اگر بگذرند وُ از زخم نمیرند
خود، آتشاند و گلوله.
سید محمد مرکبیان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
کهای؟
چهای؟
خونِ عفیفِ پرنده
روان در عروقِ گناه
یا رعشهای تاخته
بر اعصابِ عشق
چون طراواتی که مسیرِ بابونهها را میداند
تنها میگذری
و من در برابرت اینسان درماندهام
دشتی یا رود
بارانی یا نور
که میگستری و میباری
بر شانهٔ کوه
و بر بالِ پروانه
اگر میخواهم بشناسمت
در جستجوی هستیِ خویشم
نه به اکتشافِ تو
در جستجوی سنگیام
که به دریایش افکندی
#مصطفی_طلوعی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
چهای؟
خونِ عفیفِ پرنده
روان در عروقِ گناه
یا رعشهای تاخته
بر اعصابِ عشق
چون طراواتی که مسیرِ بابونهها را میداند
تنها میگذری
و من در برابرت اینسان درماندهام
دشتی یا رود
بارانی یا نور
که میگستری و میباری
بر شانهٔ کوه
و بر بالِ پروانه
اگر میخواهم بشناسمت
در جستجوی هستیِ خویشم
نه به اکتشافِ تو
در جستجوی سنگیام
که به دریایش افکندی
#مصطفی_طلوعی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
"دلم گرفته برایت" زبان سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت!
#حسین_منزوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت!
#حسین_منزوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دستهایش را بسته بودند
که شعر ننویسد
و سایهاش بر دیوار
شعر بود
گفت:
سایهها همیشه عریاناند
حتی اگر لباس پوشیده باشند
دیوارها از در
بیرون رفتند
تا با دیوارهای بیشتری برگردند...
**
در روزهای بعد
آنقدر غذا نخورد
که روزهای بعد
بر زمین افتادند
و آنقدر لاغر شده بود
که میتوانست
از لای دو ساعت عبور کند
و جوری آن لحظه را بنویسد
که زمان و زباناش یکی شوند
در نیمههای شب
طوری به خواب رفت
که میتوانست
چند فردا
داشته باشد
در روزهای بعد بود
که در سلولها سطر پیدا کردند
در مشتها، موسیقی
در جیبها، کلمه
در هفتههای بعد بود
که هر که را
از طناب
آویختند،
شعر شد!
کسی که شعر مینویسد، تنهاست!
کسی که گوشههای جوانیاش را جویده است
و هر گلولهای که خورده را هضم کرده،
میداند
خشمی که در خیابانها آفتاب میخورد
بر شاخهها مشت خواهد داد!
••
سایهاش بر دیوار
سکوت کرده است!
تخیل، سکوت میخواهد
وصلکردنِ موهای معشوقه به باران
سکوت میخواهد
وصلکردنِ چشمهای همبندش
به بادامهایی که عید امسال را تلخ میکنند،
سکوت میخواهد
وصلکردنِ سینهسرخها
به سینهای که از آن بخار برمیخیزد،
سکوت میخواهد.
وصلکردنِ سیمهای یک بمبساعتی، سکوت میخواهد!
کسی که شعر مینویسد، تنهاست
و آنکه سالها بعد
تنهاییات را از زیرپلهای
در کتابفروشیهای انقلاب میخرد
هیولای خفته را
بیدار خواهد کرد!
یعنی
کسی نمیدانست
که زندان
دری در سینهی تو داشت
و این سطرها از همانجا گریختهاند
و حالا
هروقت
این سطرها را پاک میکنم
استخوانت از زیرشان پیداست
یعنی
همیشه دیدهام
گلولهها شلیک میشوند و
پلکها میافتند
گلولهها شلیک میشوند و
درختها میافتند
گلولهها شلیک میشوند و
پرندهها میافتند
گلولهها شلیک شدند
تو اما
چون آبشار
به افتادن، ایستادهای!
#گروس_عبدالملکیان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که شعر ننویسد
و سایهاش بر دیوار
شعر بود
گفت:
سایهها همیشه عریاناند
حتی اگر لباس پوشیده باشند
دیوارها از در
بیرون رفتند
تا با دیوارهای بیشتری برگردند...
**
در روزهای بعد
آنقدر غذا نخورد
که روزهای بعد
بر زمین افتادند
و آنقدر لاغر شده بود
که میتوانست
از لای دو ساعت عبور کند
و جوری آن لحظه را بنویسد
که زمان و زباناش یکی شوند
در نیمههای شب
طوری به خواب رفت
که میتوانست
چند فردا
داشته باشد
در روزهای بعد بود
که در سلولها سطر پیدا کردند
در مشتها، موسیقی
در جیبها، کلمه
در هفتههای بعد بود
که هر که را
از طناب
آویختند،
شعر شد!
کسی که شعر مینویسد، تنهاست!
کسی که گوشههای جوانیاش را جویده است
و هر گلولهای که خورده را هضم کرده،
میداند
خشمی که در خیابانها آفتاب میخورد
بر شاخهها مشت خواهد داد!
••
سایهاش بر دیوار
سکوت کرده است!
تخیل، سکوت میخواهد
وصلکردنِ موهای معشوقه به باران
سکوت میخواهد
وصلکردنِ چشمهای همبندش
به بادامهایی که عید امسال را تلخ میکنند،
سکوت میخواهد
وصلکردنِ سینهسرخها
به سینهای که از آن بخار برمیخیزد،
سکوت میخواهد.
وصلکردنِ سیمهای یک بمبساعتی، سکوت میخواهد!
کسی که شعر مینویسد، تنهاست
و آنکه سالها بعد
تنهاییات را از زیرپلهای
در کتابفروشیهای انقلاب میخرد
هیولای خفته را
بیدار خواهد کرد!
یعنی
کسی نمیدانست
که زندان
دری در سینهی تو داشت
و این سطرها از همانجا گریختهاند
و حالا
هروقت
این سطرها را پاک میکنم
استخوانت از زیرشان پیداست
یعنی
همیشه دیدهام
گلولهها شلیک میشوند و
پلکها میافتند
گلولهها شلیک میشوند و
درختها میافتند
گلولهها شلیک میشوند و
پرندهها میافتند
گلولهها شلیک شدند
تو اما
چون آبشار
به افتادن، ایستادهای!
#گروس_عبدالملکیان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
یک لحظه جسارت به خودم دادم و یک عمر
از گوشهی لبهای تو عناب گرفتم
#جواد_نعمتی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
از گوشهی لبهای تو عناب گرفتم
#جواد_نعمتی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
چه جوانانی!
اسماعیل، میبینی؟
چه جوانانی!
بسیاریشان هنوز
صورت عشق را بر سینه نفشردهاند.
#رضا_براهنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
اسماعیل، میبینی؟
چه جوانانی!
بسیاریشان هنوز
صورت عشق را بر سینه نفشردهاند.
#رضا_براهنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem