Telegram Web Link
شعرخوانی
Photo
انسان نابغه به دو شیوه عمل می‌کند: یا مانند ناپلئون و مولیر، همین که آرمان خود را تشخیص داد، تا پایان در راه آن گام برمی‌دارد، یا آنکه با شکیبایی خود را می‌نمایاند و انتظار می‌کشد تا دیگران به جستجویش برآیند. گرانسون جوانی از زمرۀ مردان بااستعدادی بود که از خویش بی‌خبرند و به‌سادگی اسیر نومیدی می‌شوند. روح او پیوسته در گشت‌وگذار بود، و بیش از آنکه در دنیای عمل زندگی کند، در جهان اندیشه می‌زیست. شاید، به چشم کسانی که همواره نبوغ را همراه با جوش و خروش پرشور فرانسوی می‌بینند، او انسانی ناقص می‌نمود؛ ولی در جهان اندیشه، نیرومند بود و بایستی به یاری شور و هیجان‌هایی که از دیدۀ عوام پنهان است، به تصمیم‌گیری‌های ناگهانی دست می‌یافت که به همه‌چیز پایان می‌بخشد و موجب می‌شود تا ابلهان درباره‌اش بگویند: «او دیوانه است». تحقیری که جامعه نثار فقر می‌کند، آتاناز را زجر می‌داد: گرمای عذاب‌آور تنهایی خفقان‌آوری آن کمان را، هر بار که آمادۀ کشیدن می‌شد، سست می‌کرد و روح او از این بازی نفرت‌انگیز و بی‌حاصل خسته می‌شد. آتاناز مردی بود که می‌توانست در میان شایسته‌ترین بزرگان فرانسه جای گیرد، ولی این عقاب اسیر در قفس و محروم از خورد و خوراک، پس از آنکه با چشمی تیز در آسمان و کوهساران آلپ که نبوغ بر فراز آن در پرواز است، سیر کرده بود، از گرسنگی به حال مرگ نزدیک می‌شد. هرچند کارهایش در کتابخانۀ شهر توجه کسی را جلب نمی‌کرد، ولی او اندیشه‌های خود را بر کسب افتخار، در عمق وجود خویش پنهان می‌داشت، از آن رو که ممکن بود برایش زیانمند باشند. ولی بیشتر از آن، راز قلب خویش را هر چه عمیق‌تر پنهان می‌کرد، راز عشقی که گودی گونه‌ها و زردی رخسارش از آن بود.

□  پیردختر | اونوره دو بالزاک | ترجمۀ محمدجعفر پوینده | نشرنو، چاپ اول ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۷۰ صفحه

https://nashrenow.com/product/پیر-دختر/
اندوه کسی را نکُشت
اما ما را از همه چیز تُهی ساخت...

-محمود درویش
«- مرا از پس ِ خود مى‌کش تا بدویم،
که تو را
بر اثر بوى خوش ِ جان‌ات
تا خانه به دنبال خواهم آمد.»

#احمدشاملو



■ شعرخوانی
@Reading_poem
تا ابد منظور جانی...

اوحدی مراغه‌ای

■ شعرخوانی
@Reading_poem
شاید که قطره‌ای چکد از خورشید
فانوس راه پرت شبی گردد
مهتاب خیس روی زمین ماسد
شعری شکفته روی لبی گردد

شاید که باد عطر تن او را
از لای در به بستر من ریزد
از روی برگ‌های گل زنبق
آوازهای گم شده برخیزد

شاید شبی کنار درخت کاج
آوای گام او شکند شب را
ریزد به روی دامن شب بوسه
ساید چو روی سنگ لبم، لب را

تف بر من و سکوت من و شعرم
تف بر تو باد و زندگی و شاید
تف بر کسی که چشم به ره ماند
تف بر کسی که سوی کسی آید

شاید که عشق هدیه ابلیس است
اندوه اگر سزای وفا باشد
شاید اگر شکوفه نومیدیست
شاید که مرگ هستی ما باشد

امشب صدای باد نمی‌آید
شاید که مرگ پیش زمان خفته‌ست
راز گناهکاری آنان را
شیطان به بندگان خدا گفته‌ست

نفرین به سر بلندی و پستی باد
نفرین به عشق باد و به هستی باد
نفرین به هوشیاری و مستی باد
نفرین به مرگ باد و به هستی باد

#نصرت_رحمانی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
دوست داشتن
درختی‌ست که در یک لحظه پرنده‌ها خالی‌اش می‌کنند

ملیح جودت آندای
گیل‌گمش در پی جاودانگی، ترجمه‌ی شهرام شیدایی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
چرا نگاه نکردم؟
تمام لحظه‌های سعادت می‌دانستند
که دست‌های تو ویران خواهد شد
و من نگاه نکردم

فروغ فرخزاد
تکه‌ای از شعرِ ایمان بیاوریم...

■ شعرخوانی
@Reading_poem
تنها رسالت من در جهان
دوست داشتنِ توست
ببخش
اگر
به جنگ و گرسنگی و ترس
فکر کرده‌ام.

محسن بیدوازی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
گناه ما این است که نیم‌شب
با صدای جُستن کبریت
چراغ‌ها را بیدار کرده‌ایم

علیرضا طالبی پور

■ شعرخوانی
@Reading_poem
گذشته بدون تردید مکانی خشن بود، پس منطقی است که مردم در رؤیای روزی بودند که اوضاع بهتر بشود.

□ آرمانشهر واقع‌بین‌ها | روتخر برخمان | ترجمۀ مزدا موحد | چاپ سوم ۱۴۰۲، نشرنو | قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۶۹صفحه.

https://nashrenow.com/product/آرمانشهر-واقعبینها/

@nashrenow
من خسته نیستم
دیریست خستگی‌ام
تعویض گشته است به در هم شکستگی.
من خسته نیستم
در هم شکسته‌ام
این خود امید بزرگی نیست؟

نصرت رحمانی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
در نهضت عظیم دو بازویش
من گریه‌ام گرفته که آخر
آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟


رضا براهنی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
در ملتقای الکل و دود
باری
تصویر تو
همیشه‌ترین بود
بانوی شعرهای مه‌آلود!



حسین منزوی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
لب از گفتن چنان بستم که گویی
دهان بر چهره زخمی بود و به شد


طالب آملی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
وای بر من!
به کجای این شب تیره بیاویزم
قبای ژنده‌ی خود را؟


نیما یوشیج


■ شعرخوانی
@Reading_poem
چگونه بود که دلهره‌ی عشق را
در یک بعدازظهر فراموش کردیم؟



احمدرضا احمدی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
موجی سهمگین‌تر می‌خواهم
و صخره‌ای سخت‌تر
تا در شکوه بیش‌تری
بنگرم شکستن خود را.


بیژن الهی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
دست‌هایش سفید و روشن بود
انگار
از چیدن ماه آمده بود.


رسول یونان


■ شعرخوانی
@Reading_poem
در این سیاهی
سپیده‌ای کو؟
که چشم حسرت
در او نشانم.

نادر نادرپور


■ شعرخوانی
@Reading_poem
آنگونه دور می‌شوی
كه پندارم
غروب كرده باشی
تا باز مانم از رفتن
نوميد و دل‌شكسته

منوچهر آتشی

■ شعرخوانی
@Reading_poem
2024/06/26 00:30:11
Back to Top
HTML Embed Code: