شعرخوانی
■ شعرخوانی ● @Reading_poem
با تو دیشب تا کجا رفتم
تا خدا وآن سوی صحرای خدا رفتم
من نمیگویم ملایک بال در بالم شنا کردند
من نمیگویم که باران طلا آمد
لیک ای عطر سبز سایه پرورده
ای پری که باد می بردت
از چمنزار حریر پر گل پرده
تا حریم سایههای سبز
تا بهار سبزههای عطر
تا دیاری که غریبیهاش میآمد به چشمم آشنا، رفتم.
پا به پای تو که میبردی مرا با خویش
همچنان کز خویش و بی خویشی
در رکاب تو که میرفتی
همعنان با نور
در مجلل هودج سرّ و سرود و هوش و حیرانی
سوی اقصا مرزهای دور
تو قصیل اسب بی آرام من، تو چتر طاووس نر مستم
تو گرامیتر تعلق، زمردین زنجیر زهر مهربان من
پا به پای تو
تا تجرد تا رها رفتم
غرفههای خاطرم پر چشمک نور و نوازشها
موجساران زیر پایم رامتر پل بود
شکرها بود و شکایتها
رازها بود و تأمل بود
با همه سنگینیٍ بودن
و سبکبالیٍ بخشودن
تا ترازویی که یک سان بود در آفاق عدل او
عزت و عزل و عزا رفتم.
چند و چونها در دلم مردند
که به سوی بی چرا رفتم.
شکر پر اشکم نثارت باد
خانهات آباد ای ویرانی سبز عزیز من
ای زبرجدگون نگینِ خاتمت بازیچهٔ هر باد
تا کجا بردی مرا دیشب
با تو دیشب تا کجا رفتم.
مهدی اخوان ثالث
شعر: سبز
کتاب: از این اوستا
تهران، اسفند ۱۳۳۹
#مهدی_اخوان_ثالث
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تا خدا وآن سوی صحرای خدا رفتم
من نمیگویم ملایک بال در بالم شنا کردند
من نمیگویم که باران طلا آمد
لیک ای عطر سبز سایه پرورده
ای پری که باد می بردت
از چمنزار حریر پر گل پرده
تا حریم سایههای سبز
تا بهار سبزههای عطر
تا دیاری که غریبیهاش میآمد به چشمم آشنا، رفتم.
پا به پای تو که میبردی مرا با خویش
همچنان کز خویش و بی خویشی
در رکاب تو که میرفتی
همعنان با نور
در مجلل هودج سرّ و سرود و هوش و حیرانی
سوی اقصا مرزهای دور
تو قصیل اسب بی آرام من، تو چتر طاووس نر مستم
تو گرامیتر تعلق، زمردین زنجیر زهر مهربان من
پا به پای تو
تا تجرد تا رها رفتم
غرفههای خاطرم پر چشمک نور و نوازشها
موجساران زیر پایم رامتر پل بود
شکرها بود و شکایتها
رازها بود و تأمل بود
با همه سنگینیٍ بودن
و سبکبالیٍ بخشودن
تا ترازویی که یک سان بود در آفاق عدل او
عزت و عزل و عزا رفتم.
چند و چونها در دلم مردند
که به سوی بی چرا رفتم.
شکر پر اشکم نثارت باد
خانهات آباد ای ویرانی سبز عزیز من
ای زبرجدگون نگینِ خاتمت بازیچهٔ هر باد
تا کجا بردی مرا دیشب
با تو دیشب تا کجا رفتم.
مهدی اخوان ثالث
شعر: سبز
کتاب: از این اوستا
تهران، اسفند ۱۳۳۹
#مهدی_اخوان_ثالث
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
هنوز دیر نیست
هنوز صبر من
به قامت بلند آرزوست
عزیز هم زبان
تو در کدام کهکشان نشسته ای؟
امیرهوشنگ ابتهاج
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
هنوز صبر من
به قامت بلند آرزوست
عزیز هم زبان
تو در کدام کهکشان نشسته ای؟
امیرهوشنگ ابتهاج
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
اینک خزانهای پیدرپی
از هم برگهای جوان میخواهند!
میتوانستیم توانستن را به برگها بیاموزیم
تا افتادن نیز توانستن باشد.
بیژن الهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
از هم برگهای جوان میخواهند!
میتوانستیم توانستن را به برگها بیاموزیم
تا افتادن نیز توانستن باشد.
بیژن الهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
.
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
محمدرضا شفیعی کدکنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
محمدرضا شفیعی کدکنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
.
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
سیمین بهبهانی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
سیمین بهبهانی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
در نهضتِ عظیمِ دو بازویش
من گریهام گرفته که آخر
آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟
رضا براهنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
من گریهام گرفته که آخر
آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟
رضا براهنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
از آن رو كه دوستت می دارم،
می توانی بروی،
از آن رو كه دوستت می دارم،
می بخشم بر تو ناراستی را،
از آن رو كه دوستت می دارم،
تو، رهايی...!
مارگوت بيكل
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
می توانی بروی،
از آن رو كه دوستت می دارم،
می بخشم بر تو ناراستی را،
از آن رو كه دوستت می دارم،
تو، رهايی...!
مارگوت بيكل
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
.
ای خندهٔ نیلوفری
در گریهام میآوری
بر گریه میخندی و من
در گریه میخندانمت ...
هوشنگ ابتهاج
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ای خندهٔ نیلوفری
در گریهام میآوری
بر گریه میخندی و من
در گریه میخندانمت ...
هوشنگ ابتهاج
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
مرا ز یادِ تو بُرد و تو را ز دیدهی من
زمانه بیشتر از این،ستمْ چه خواهد کرد؟
صائب تبریزی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
زمانه بیشتر از این،ستمْ چه خواهد کرد؟
صائب تبریزی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
.
آه، خندههای بیدلیل
گریههای بیدلیل
خیرگیها، خیرگیها، خیرگی!
خیرگیها و سکوت
خیرگی و افق سرخ غروب!
حسین پناهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
آه، خندههای بیدلیل
گریههای بیدلیل
خیرگیها، خیرگیها، خیرگی!
خیرگیها و سکوت
خیرگی و افق سرخ غروب!
حسین پناهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
.
این دستهای تو
پاسخ روز را خواهد داد
اگر گم شوند
همیشه در سایههای تابستان میمانم
احمدرضا احمدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
این دستهای تو
پاسخ روز را خواهد داد
اگر گم شوند
همیشه در سایههای تابستان میمانم
احمدرضا احمدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
.
آه، خندههای بیدلیل
گریههای بیدلیل
خیرگیها، خیرگیها، خیرگی!
خیرگیها و سکوت
خیرگی و افق سرخ غروب!
حسین پناهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
آه، خندههای بیدلیل
گریههای بیدلیل
خیرگیها، خیرگیها، خیرگی!
خیرگیها و سکوت
خیرگی و افق سرخ غروب!
حسین پناهی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
میگویند درد
انسانها را به یکدیگر نزدیک میکند
کدام یک از ما شادیم
که اینقدر از هم دور ماندهایم؟
اغوز آتای
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
انسانها را به یکدیگر نزدیک میکند
کدام یک از ما شادیم
که اینقدر از هم دور ماندهایم؟
اغوز آتای
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
میگویند درد
انسانها را به یکدیگر نزدیک میکند
کدام یک از ما شادیم
که اینقدر از هم دور ماندهایم؟
اغوز آتای
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
انسانها را به یکدیگر نزدیک میکند
کدام یک از ما شادیم
که اینقدر از هم دور ماندهایم؟
اغوز آتای
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
.
زآن پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا بادهی گلگون آرند
تو زَر نِهای ای غافل نادان که تو را
در خاک نهند و باز بیرون آرند
خیام
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
زآن پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا بادهی گلگون آرند
تو زَر نِهای ای غافل نادان که تو را
در خاک نهند و باز بیرون آرند
خیام
■ شعرخوانی
● @Reading_poem