Forwarded from تنها صداست که میماند
میآمدی و سینه برافروخته بودی
زان عشق که عمری به دل اندوخته بودی
میخواستم از حال بپرسم که همان دم
راهِ نفسم بسته، لبم دوخته بودی
#سیمین_بهبهانی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
زان عشق که عمری به دل اندوخته بودی
میخواستم از حال بپرسم که همان دم
راهِ نفسم بسته، لبم دوخته بودی
#سیمین_بهبهانی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تمامی چيزهايی که دوست میدارم
از آنِ من نيست
دریا از آن من نيست
پاييز از آن من نيست
عشقت از آن من نيست
تنها زخمم از آن من است.
#غادة_السمان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
از آنِ من نيست
دریا از آن من نيست
پاييز از آن من نيست
عشقت از آن من نيست
تنها زخمم از آن من است.
#غادة_السمان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
هیچ میدانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته میکاهم؟
زانکه بر این پرده تاریک
این خاموشی نزدیک
آنچه میخواهم نمیبینم
و آنچه میبینم نمیخواهم.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
در گریز از خویشتن پیوسته میکاهم؟
زانکه بر این پرده تاریک
این خاموشی نزدیک
آنچه میخواهم نمیبینم
و آنچه میبینم نمیخواهم.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نگو که رفتن، پایان ماجراست رفیق
خدا بزرگتر از دردهای ماست رفیق...
#حامد_ابراهیم_پور
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
خدا بزرگتر از دردهای ماست رفیق...
#حامد_ابراهیم_پور
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
چون مرا دوست داری
دنیا بزرگتر
آسمان وسیعتر
دریا آبیتر
گنجشکها آزادتر
و من هزاران بار زیباتر شدهام.
#سعاد_الصباح
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دنیا بزرگتر
آسمان وسیعتر
دریا آبیتر
گنجشکها آزادتر
و من هزاران بار زیباتر شدهام.
#سعاد_الصباح
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نمیتوان با یک دل دو عشق را از گردنهها گذراند
(هرزگان میتوانند)
یکی از دلها —عاشقترین— باید بمیرد
(هرزگان نمیدانند)
[شاید راه دیگری باشد]
تو میگویی:
میتوان به غریزهی سازش بازگشت
کبک سفید در زمستانی قطبی
«بوآ»ی سبز بر درختان جنگلی
آهوبرهی خالدار میان بهار گرمسیری
(شیادان میتوانند)
[شاید راه دیگری هم باشد]
من میگویم:
نامی تازه برایت برمیگزینم
—که من بدانم و تو فقط—
نامی که از میان برگهای شعر من پر بکشند
چهچهی بزند یا سوتی بلند
عشوهای بگشاید به شکفتن غنچهوار
اشکی از عذار فروچکاند
و هرکس گمان کند که مخاطب اوست
اما فقط من و تو یقین کنیم....
(عاشقان میتوانند)
نمیتوان با یک دل دو عشق را از گردنهها گذراند
اگر میخواهی بمیرم
خنجر و فنجان زهر را دور انداز
لبخندی بخلان در جانم
یا انگشتی بگذار بر لبانم
همین!
(عاشقان میتوانند).
#منوچهر_آتشی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
(هرزگان میتوانند)
یکی از دلها —عاشقترین— باید بمیرد
(هرزگان نمیدانند)
[شاید راه دیگری باشد]
تو میگویی:
میتوان به غریزهی سازش بازگشت
کبک سفید در زمستانی قطبی
«بوآ»ی سبز بر درختان جنگلی
آهوبرهی خالدار میان بهار گرمسیری
(شیادان میتوانند)
[شاید راه دیگری هم باشد]
من میگویم:
نامی تازه برایت برمیگزینم
—که من بدانم و تو فقط—
نامی که از میان برگهای شعر من پر بکشند
چهچهی بزند یا سوتی بلند
عشوهای بگشاید به شکفتن غنچهوار
اشکی از عذار فروچکاند
و هرکس گمان کند که مخاطب اوست
اما فقط من و تو یقین کنیم....
(عاشقان میتوانند)
نمیتوان با یک دل دو عشق را از گردنهها گذراند
اگر میخواهی بمیرم
خنجر و فنجان زهر را دور انداز
لبخندی بخلان در جانم
یا انگشتی بگذار بر لبانم
همین!
(عاشقان میتوانند).
#منوچهر_آتشی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تنهایی در اتوبوس چهل و چهار نفر است
تنهایی در قطار
هزار نفر
به تو فکر میکنم
در چشمهای بسته آفتاب بیشتری هست
به تو فکر میکنم
و هر روز
به تعداد تمام دندانهایم سیگار میکشم
ما چون بارانی هستیم
که همدیگر را خیس میکنیم
#غلامرضا_بروسان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تنهایی در قطار
هزار نفر
به تو فکر میکنم
در چشمهای بسته آفتاب بیشتری هست
به تو فکر میکنم
و هر روز
به تعداد تمام دندانهایم سیگار میکشم
ما چون بارانی هستیم
که همدیگر را خیس میکنیم
#غلامرضا_بروسان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
سنگی را بر سنگی دگر نهاد
نه اینکه بخواهد خانهای بسازد
نه اینکه بخواهد شعری بسُراید
نه
داشت تنهاییاش را اندازه میگرفت.
#یانیس_ریتسوس
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نه اینکه بخواهد خانهای بسازد
نه اینکه بخواهد شعری بسُراید
نه
داشت تنهاییاش را اندازه میگرفت.
#یانیس_ریتسوس
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
در نهضت عظیم دو بازویش
من گریهام گرفته که آخر
آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟
#رضا_براهنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
من گریهام گرفته که آخر
آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟
#رضا_براهنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
خانهام ابریست اما
ابر بارانش گرفته است
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم.
#نیما_یوشیج
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ابر بارانش گرفته است
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم.
#نیما_یوشیج
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم كه شنفتن نتوانم
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم كه شنفتن نتوانم
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
پنهان نمیکنم که پیش از این سطرها
دوستت دارم را میخواستهام بنویسم
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای آسمان تو
و سطرهای پنهانی خودم خواهم کرد.
#حافظ_موسوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دوستت دارم را میخواستهام بنویسم
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای آسمان تو
و سطرهای پنهانی خودم خواهم کرد.
#حافظ_موسوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بهسان رود
که در نشیب دره سر به سنگ میزند،
رونده باش.
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش.
#هوشنگ_ابتهاج
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که در نشیب دره سر به سنگ میزند،
رونده باش.
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش.
#هوشنگ_ابتهاج
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
باید کتاب را بست.
باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه کرد،
ابهام را شنید.
باید دوید تا تهِ بودن.
#سهراب_سپهری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه کرد،
ابهام را شنید.
باید دوید تا تهِ بودن.
#سهراب_سپهری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem