حرف که میزنی انگار
سوسنی در صدایت راه میرود
حرف بزن
میخواهم صدایت را بشنوم
تو باغبان صدایت بودی
و خندهات
دستهی کبوتران سفیدی
که به یک باره پرواز میکنند
تو را دوست دارم
چون صدای اذان در سپیدهدم
چون راهی که به خواب منتهی میشود
تو را دوست دارم
چون آخرین بستهی سیگار در تبعید.
#غلامرضا_بروسان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
سوسنی در صدایت راه میرود
حرف بزن
میخواهم صدایت را بشنوم
تو باغبان صدایت بودی
و خندهات
دستهی کبوتران سفیدی
که به یک باره پرواز میکنند
تو را دوست دارم
چون صدای اذان در سپیدهدم
چون راهی که به خواب منتهی میشود
تو را دوست دارم
چون آخرین بستهی سیگار در تبعید.
#غلامرضا_بروسان
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
از اوج قلههای مهآلود دوردست
پرواز کن به دشت غمانگیزِ عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمیبرد!
#فریدون_مشیری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
پرواز کن به دشت غمانگیزِ عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمیبرد!
#فریدون_مشیری
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نامش
پس از سالها
به یاد آمد
بنفشههای
همهی غروبهای
کودکان
به شعرها
رسیدند
شتابان
صورتش به یاد آمد.
#احمدرضا_احمدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
پس از سالها
به یاد آمد
بنفشههای
همهی غروبهای
کودکان
به شعرها
رسیدند
شتابان
صورتش به یاد آمد.
#احمدرضا_احمدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
به هر آسمانِ زلالی مشکوک است
گنجشکی
که سر
به شیشهی پنجره
کوفته بود.
#یاور_مهدیپور
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
گنجشکی
که سر
به شیشهی پنجره
کوفته بود.
#یاور_مهدیپور
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
به تو گفتم: گنجشکِ کوچکِ من باش
تا در بهارِ تو من درختی پُر شکوفه شوم
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد
من به خوبیها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبیها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همهی اقرارهاست
بزرگترین اقرارهاست
من به اقرارهایم نگاه کردم
سالِ بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم.
#احمد_شاملو
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تا در بهارِ تو من درختی پُر شکوفه شوم
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد
من به خوبیها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبیها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همهی اقرارهاست
بزرگترین اقرارهاست
من به اقرارهایم نگاه کردم
سالِ بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم.
#احمد_شاملو
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دوستت دارم
و عشق تو از نامم میتراود؛
مثل شیره تکدرختی مجروح،
در حیاط زیارتگاهی.
#شمس_لنگرودی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
و عشق تو از نامم میتراود؛
مثل شیره تکدرختی مجروح،
در حیاط زیارتگاهی.
#شمس_لنگرودی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بعد از تو در سایهی هیچ درختی نخواهم ماند
در ابهامِ سبز جنگل و در سرخی گل سرخ
کنار رودی از خطوطِ لوقا
چیزی در من تمام خواهد شد
و تشویش افتادن چشمی با مخمل
یا دریاچهها با من خواهد ماند
کیست در بالکن که با تلخی میگرید؟
و باران هم بند نمیآید
هر روز این لحظه را دارم
که از پوستم تو دور میشوی.
#بیژن_نجدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
در ابهامِ سبز جنگل و در سرخی گل سرخ
کنار رودی از خطوطِ لوقا
چیزی در من تمام خواهد شد
و تشویش افتادن چشمی با مخمل
یا دریاچهها با من خواهد ماند
کیست در بالکن که با تلخی میگرید؟
و باران هم بند نمیآید
هر روز این لحظه را دارم
که از پوستم تو دور میشوی.
#بیژن_نجدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
خانهها هر یک به شیوۀ خاص خود میمیرند، با همان گونهگونی که نسلهای مردمان فرو میافتند، برخی با غرشی مصیبتبار، بعضی بهآرامی، و در شهر ارواح به زندگی پس از مرگ ادامه میدهند، حال آنکه خانههای دیگر ــو چنین بود مرگ ویکهام پلیســ روحشان پیش از هلاک جسم، بهنرمی از آن بیرون میلغزد. طی بهار پوسیده بود و دختران را بیش از آنکه خود بدانند از هم دور کرده بود، و باعث شده بود که هر یک به اقلیمی ناآشنا پناه برد. تا ماه سپتامبر جسدی بود، عاری از عاطفه، و خالی از هالۀ خاطرات سی سال شادمانی. از زیر سر در آسمانهای شکل آن اثاثیه رد شد، و تابلو نقاشی، و کتاب، تا آنکه دل و رودۀ آخرین اتاق بیرون کشیده شد و آخرین وانت سرپوشیده غرشکنان دور شد. یکی دو هفتۀ دیگر سر پا ایستاد، گشادهچشم، گویی از خلأ درون خود حیران بود. آنگاه فرو افتاد. کارگران آمدند و آن را شکافتند و باز به تل خاکستریرنگ بدل کردند. با عضلاتشان و خُلق خوش آغشته به آبجوشان، برای خانهای که همیشه انسانی مانده بود و فرهنگ را تنها هدف ندانسته بود، آنان بدترین مقاطعهکاران نبودند.
□ هواردز اِند| ادوارد مورگان فاستر | ترجمهٔ احمد میرعلایی | نشرنو، چاپ سوم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد سخت، بیست و هشت +۴۱۰ صفحه.
@nashrenow
خرید:
https://B2n.ir/q92347
□ هواردز اِند| ادوارد مورگان فاستر | ترجمهٔ احمد میرعلایی | نشرنو، چاپ سوم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد سخت، بیست و هشت +۴۱۰ صفحه.
@nashrenow
خرید:
https://B2n.ir/q92347
نشرنو - فرهنگی نو
هواردز اِند - نشرنو
«هواردز اِند» نام دگرشدهٔ خانهای است که در عالم واقع نیز وجود دارد؛ تصویر زندهای از زندگانی آغاز قرن بیستم در انگلستان. فاستر ده سال از کودکی تا نوجوانی در این خانه زیست و با رمانش این خانه را به یکی از مشهورترین خانههای تاریخ ادبیات تبدیل کرد. خانهای…
من
انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را
به یاد دارم که در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستم
ما نه آواره بودیم، نه غریب
اما
این بعدازظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت
میگفتند از کودکی به ما
که زمان باز نمیگردد
اما نمیدانم چرا
این بعدازظهرهای جمعه باز میگشتند.
#احمدرضا_احمدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را
به یاد دارم که در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستم
ما نه آواره بودیم، نه غریب
اما
این بعدازظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت
میگفتند از کودکی به ما
که زمان باز نمیگردد
اما نمیدانم چرا
این بعدازظهرهای جمعه باز میگشتند.
#احمدرضا_احمدی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
خاطرهای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه...
در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید.
غمگینتر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوهزا شنیده است.
میدانم خدایان انسان را
بدل به شیئی میکنند، بیآنکه روح را از او برگیرند.
تو نیز بدل به سنگی شدهای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی.
#آنا_آخماتووا
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه...
در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید.
غمگینتر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوهزا شنیده است.
میدانم خدایان انسان را
بدل به شیئی میکنند، بیآنکه روح را از او برگیرند.
تو نیز بدل به سنگی شدهای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی.
#آنا_آخماتووا
■ شعرخوانی
● @Reading_poem