_
که تو آن جرعه آبی
که غلامان
به کبوتران مینوشانند
از آن پیشتر
که خنجر
به گلوگاهشان نهند.
| احمد شاملو |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که تو آن جرعه آبی
که غلامان
به کبوتران مینوشانند
از آن پیشتر
که خنجر
به گلوگاهشان نهند.
| احمد شاملو |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها كن
ترك من خراب شب گرد مبتلا كن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا كن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترك ره بلا كن
ماییم و آب دیده در كنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا كن
خیره كشی است ما را دارد دلی چو خارا
بكشد كسش نگوید تدبیر خونبها كن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر كن وفا كن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم كاین درد را دوا كن
در خواب دوش پیری در كوی عشق دیدم
با دست اشارتم كرد كه عزم سوی ما كن
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد
از برق این زمرد هی دفع اژدها كن
بس كن كه بیخودم من ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا كن
| مولوی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ترك من خراب شب گرد مبتلا كن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا كن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترك ره بلا كن
ماییم و آب دیده در كنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا كن
خیره كشی است ما را دارد دلی چو خارا
بكشد كسش نگوید تدبیر خونبها كن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر كن وفا كن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم كاین درد را دوا كن
در خواب دوش پیری در كوی عشق دیدم
با دست اشارتم كرد كه عزم سوی ما كن
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد
از برق این زمرد هی دفع اژدها كن
بس كن كه بیخودم من ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا كن
| مولوی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
شبست و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمتست چنین شب که دوستان بینی
به شرط آن که منت بنده وار در خدمت
بایستم تو خداوندوار بنشینی
میان ما و شما عهد در ازل رفته ست
هزار سال برآید همان نخستینی
چو صبرم از تو میسر نمی شود چه کنم
به خشم رفتم و بازآمدم به مسکینی
به حکم آن که مرا هیچ دوست چون تو به دست
نیاید و تو به از من هزار بگزینی
به رنگ و بوی بهار ای فقیر قانع باش
چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی
تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی
لگام بر سر شیران کند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار دربینی
ز نیکبختی سعدیست پای بند غمت
زهی کبوتر مقبل که صید شاهینی
مرا شکیب نمی باشد ای مسلمانان
ز روی خوب لکم دینکم ولی دینی
| سعدی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
غنیمتست چنین شب که دوستان بینی
به شرط آن که منت بنده وار در خدمت
بایستم تو خداوندوار بنشینی
میان ما و شما عهد در ازل رفته ست
هزار سال برآید همان نخستینی
چو صبرم از تو میسر نمی شود چه کنم
به خشم رفتم و بازآمدم به مسکینی
به حکم آن که مرا هیچ دوست چون تو به دست
نیاید و تو به از من هزار بگزینی
به رنگ و بوی بهار ای فقیر قانع باش
چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی
تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی
لگام بر سر شیران کند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار دربینی
ز نیکبختی سعدیست پای بند غمت
زهی کبوتر مقبل که صید شاهینی
مرا شکیب نمی باشد ای مسلمانان
ز روی خوب لکم دینکم ولی دینی
| سعدی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بسترم
صدف خالی یک تنهایی است
و تو چون مروارید
گردنآویزِ کسانِ دگری
| هوشنگ ابتهاج |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
صدف خالی یک تنهایی است
و تو چون مروارید
گردنآویزِ کسانِ دگری
| هوشنگ ابتهاج |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ای عشق چون آتشکده در نقش و صورت آمده
بر کاروان دل زده یک دم امان ده یا فتی
در آتش و در سوز من شب میبرم تا روز من
ای فرخ پیروز من از روی آن شمس الضحی
بر گرد ماهش میتنم بیلب سلامش میکنم
خود را زمین برمیزنم زان پیش کو گوید صلا
گلزار و باغ عالمی چشم و چراغ عالمی
هم درد و داغ عالمی چون پا نهی اندر جفا
آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو
خدمت کنم تا واروم گویی که ای ابله بیا
گشته خیال همنشین با عاشقان آتشین
غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم ما
ای دل قرار تو چه شد وان کار و بار تو چه شد
خوابت که میبندد چنین اندر صباح و در مسا
دل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی
من دوش نام دیگرت کردم که درد بیدوا
ای رونق جانم ز تو چون چرخ گردانم ز تو
گندم فرست ای جان که تا خیره نگردد آسیا
دیگر نخواهم زد نفس این بیت را میگوی و بس
بگداخت جانم زین هوس ارفق بنا یا ربنا
|
| مولانا |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بر کاروان دل زده یک دم امان ده یا فتی
در آتش و در سوز من شب میبرم تا روز من
ای فرخ پیروز من از روی آن شمس الضحی
بر گرد ماهش میتنم بیلب سلامش میکنم
خود را زمین برمیزنم زان پیش کو گوید صلا
گلزار و باغ عالمی چشم و چراغ عالمی
هم درد و داغ عالمی چون پا نهی اندر جفا
آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو
خدمت کنم تا واروم گویی که ای ابله بیا
گشته خیال همنشین با عاشقان آتشین
غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم ما
ای دل قرار تو چه شد وان کار و بار تو چه شد
خوابت که میبندد چنین اندر صباح و در مسا
دل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی
من دوش نام دیگرت کردم که درد بیدوا
ای رونق جانم ز تو چون چرخ گردانم ز تو
گندم فرست ای جان که تا خیره نگردد آسیا
دیگر نخواهم زد نفس این بیت را میگوی و بس
بگداخت جانم زین هوس ارفق بنا یا ربنا
|
| مولانا |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
همواره عشق بی خبر از راه میرسد
چونان مسافری که به ناگاه میرسد
وا مینهم به اشک و به مژگان، تدارکش
چون وقت آب و جاروی این راه میرسد
اینت زهی شکوه که نزدت کلام من
با موکب نسیم سحرگاه میرسد
با دیگران نمینهدت دل به دامنت
چندان که دست خواهش کوتاه میرسد
میلی کمین گرفته پلنگانه در دلم
تا آهوی تو کی به کمینگاه میرسد!
هنگام وصل ماست به باغ بزرگ شب
وقتی که سیب نقره ای ماه میرسد
شاعر دلت به راه بیاویز و از غزل
طاقی بزن خجسته که دلخواه میرسد
| حسین منزوی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
چونان مسافری که به ناگاه میرسد
وا مینهم به اشک و به مژگان، تدارکش
چون وقت آب و جاروی این راه میرسد
اینت زهی شکوه که نزدت کلام من
با موکب نسیم سحرگاه میرسد
با دیگران نمینهدت دل به دامنت
چندان که دست خواهش کوتاه میرسد
میلی کمین گرفته پلنگانه در دلم
تا آهوی تو کی به کمینگاه میرسد!
هنگام وصل ماست به باغ بزرگ شب
وقتی که سیب نقره ای ماه میرسد
شاعر دلت به راه بیاویز و از غزل
طاقی بزن خجسته که دلخواه میرسد
| حسین منزوی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
من فکر میکنم در غیاب ِ تو
همهی ِ خانههای ِ جهان خالیست
همهی ِ پنجره ها بسته است
وقتی که تو نیستی
من هم
تنهاترین اتفاق ِ بیدلیل ِ زمینم.
سید علی صالحی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
همهی ِ خانههای ِ جهان خالیست
همهی ِ پنجره ها بسته است
وقتی که تو نیستی
من هم
تنهاترین اتفاق ِ بیدلیل ِ زمینم.
سید علی صالحی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تنم تابوت غمگینی که جانم رانمی فهمد
دل تنگم حصار استخوانم را نمی فهمد
شبیه بغض نوزادی که ساعتهاست می گرید
پر از حرفم کسی اما زبانم را نمیفهمد
انارم دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم
کسی تا نشکنم راز نهانم را نمیفهمد
دلم تنگ است و می گریم،دلم تنگ است و میخندم
کسی که نیست دیوانه جهانم را نمی فهمد
چنان درآتش غم سوخته جانم که میدانم
پس ازمرگم کسی نام و نشانم را نمیفهمد
| حسین منزوی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دل تنگم حصار استخوانم را نمی فهمد
شبیه بغض نوزادی که ساعتهاست می گرید
پر از حرفم کسی اما زبانم را نمیفهمد
انارم دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم
کسی تا نشکنم راز نهانم را نمیفهمد
دلم تنگ است و می گریم،دلم تنگ است و میخندم
کسی که نیست دیوانه جهانم را نمی فهمد
چنان درآتش غم سوخته جانم که میدانم
پس ازمرگم کسی نام و نشانم را نمیفهمد
| حسین منزوی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
تو كیستی !
كه سفر كردن از هوایت را
نمی توانم...
حتی به بالهای خیال!
محمد علی بهمنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
كه سفر كردن از هوایت را
نمی توانم...
حتی به بالهای خیال!
محمد علی بهمنی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دیر آمدم و دامنم از کف رفت
دیر آمدی و غرق گنه گشتم
از تند باد ذلت و بدنامی
افسردم و چو شمع تبه گشتم
| فروغ فرخزاد |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دیر آمدی و غرق گنه گشتم
از تند باد ذلت و بدنامی
افسردم و چو شمع تبه گشتم
| فروغ فرخزاد |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
چه بگویم سحرت خیر؟توخودت صبح جهانی
من شیدا چه بگویم؟که توهم این وهم آنی
به که گویم که دل ازآتش هجرتوبسوخت؟
شده ای قاتل دل ؛ حیف ندانی که ندانی
همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی
چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش ام
بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی
من و تو اسوه ی عالم شده ایم باب تفاهم
که من ام غرق تو و تو به تمنای کسانی
به گمانم شده ای کافر و ترسا شده ای
کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی
بشنو"صبح بخیر"از من درویش و برو
که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی
| شهریار |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
من شیدا چه بگویم؟که توهم این وهم آنی
به که گویم که دل ازآتش هجرتوبسوخت؟
شده ای قاتل دل ؛ حیف ندانی که ندانی
همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی
چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش ام
بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی
من و تو اسوه ی عالم شده ایم باب تفاهم
که من ام غرق تو و تو به تمنای کسانی
به گمانم شده ای کافر و ترسا شده ای
کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی
بشنو"صبح بخیر"از من درویش و برو
که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی
| شهریار |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که می مینخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
| خیام |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که می مینخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
| خیام |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
صبح
که خانه را ترک میکنم، جوانم
و شب،
پیر به خانه باز میگردم
با اندوهی هزار ساله
چهار دیواری خانهام،
آرام و صبور
پذیرای پیرمردی است که
سحرگاهان
جوان برمیخیزد.
| عباس کیارستمی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که خانه را ترک میکنم، جوانم
و شب،
پیر به خانه باز میگردم
با اندوهی هزار ساله
چهار دیواری خانهام،
آرام و صبور
پذیرای پیرمردی است که
سحرگاهان
جوان برمیخیزد.
| عباس کیارستمی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ای داغ کمال تو عیانها و نهانها
معنی به نفس محو و عبارت به زبانها
خلقی به هوای طلب گوهر وصلت
بگسسته چو تار نفس موج، عنانها
بس دیده که شد خاک و نشد محرم دیدار
آیینهٔ ما نیز غباریست از آنها
تا دم زند از خرمی گلشن صنعت
حسن از خط نو خیز برآورده زبانها
دریاد تو هویی زد و بر ساغر دل ریخت
درد نفس سوخته سر جوش فغان ها
آنجا که سجود تو دهد بال خمیدن
چون تیر توان جست به پرواز کمانها
توفان غبار عدمیم آب بقا کو
دریا به میان محو شد از جوش کرانها
پیداست به میدان ثنایت چه شتابد
دامن ز شق خامه شکستهست بیانها
تا همچو شرر بال گشودم به هوایت
وسعت ز مکان گم شد و فرصت ز زمانها
بیدل نفس سوختهٔ ما چه فروشد
حیرت همهجا تخته نمودهست دکانها
| بیدل دهلوی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
معنی به نفس محو و عبارت به زبانها
خلقی به هوای طلب گوهر وصلت
بگسسته چو تار نفس موج، عنانها
بس دیده که شد خاک و نشد محرم دیدار
آیینهٔ ما نیز غباریست از آنها
تا دم زند از خرمی گلشن صنعت
حسن از خط نو خیز برآورده زبانها
دریاد تو هویی زد و بر ساغر دل ریخت
درد نفس سوخته سر جوش فغان ها
آنجا که سجود تو دهد بال خمیدن
چون تیر توان جست به پرواز کمانها
توفان غبار عدمیم آب بقا کو
دریا به میان محو شد از جوش کرانها
پیداست به میدان ثنایت چه شتابد
دامن ز شق خامه شکستهست بیانها
تا همچو شرر بال گشودم به هوایت
وسعت ز مکان گم شد و فرصت ز زمانها
بیدل نفس سوختهٔ ما چه فروشد
حیرت همهجا تخته نمودهست دکانها
| بیدل دهلوی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
کاش ما آن دو پرستو بوديم
که همه عمر سفر میکرديم
از بهاری به بهار ديگر
| فروغ فرخزاد |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
که همه عمر سفر میکرديم
از بهاری به بهار ديگر
| فروغ فرخزاد |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن
بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن
شوق سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن
دارم سر پرواز در آفاق تو، ای یار
یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن
عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری
از صافی عشقم ده و عین هنرم کن
صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست
باران من خاک شو و بارورم کن
افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن
پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه
تا لذت آغوش بدانی، خبرم کن
شرح من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژه ی تو، مختصرم کن
حسین منزوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن
شوق سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن
دارم سر پرواز در آفاق تو، ای یار
یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن
عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری
از صافی عشقم ده و عین هنرم کن
صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست
باران من خاک شو و بارورم کن
افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن
پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه
تا لذت آغوش بدانی، خبرم کن
شرح من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژه ی تو، مختصرم کن
حسین منزوی
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست،مدت هاست
به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم ای عشق
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست، عیب از ماست
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست
در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست
فاضل نظري
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست،مدت هاست
به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم ای عشق
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست، عیب از ماست
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست
در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست
فاضل نظري
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
.
آیا باید فراموش کرد
یا باید در شفافیت آبهای ناممکن
به دنبال عکسش بود
که هنوز خنجری را که در سینهی من
به یادگار گذاشته است
در سینهی من مانده است
| احمدرضا احمدی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
آیا باید فراموش کرد
یا باید در شفافیت آبهای ناممکن
به دنبال عکسش بود
که هنوز خنجری را که در سینهی من
به یادگار گذاشته است
در سینهی من مانده است
| احمدرضا احمدی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ما چلهنشین شبِ آزادیِ خویشیم
ایکاش که یلدای وطن را سحری بود
| بیداد خراسانی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
ایکاش که یلدای وطن را سحری بود
| بیداد خراسانی |
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دیدم که در وزیدن دستانش
جسمیّت وجودم
تحلیل می رود
دیدم که قلب او
با آن طنین ساحر سرگردان
پیچیده در تمامی قلب من
دیدم که پوست تنم از انبساط عشق ترک میخورد
دیدم که حجم آتشینم
آهسته آب شد
و ریخت، ریخت، ریخت...
فروغ فرخزاد
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
جسمیّت وجودم
تحلیل می رود
دیدم که قلب او
با آن طنین ساحر سرگردان
پیچیده در تمامی قلب من
دیدم که پوست تنم از انبساط عشق ترک میخورد
دیدم که حجم آتشینم
آهسته آب شد
و ریخت، ریخت، ریخت...
فروغ فرخزاد
■ شعرخوانی
● @Reading_poem