Telegram Web Link
ما از آنها که از خودکشی بازمیداشتیمشان روی پل‌تر بودیم.

@radio_caption
با توجه به سرعت پیشروی و تثبیت یه سری تفکراتم، در ده سال آینده یا یه موجود شاد بی دغدغه ی عمیقا گور بابای دنیا هستم یا در حال تاب خوردن، آویزان شده از طناب دار. هیچ حد وسطی هم وجود نداره.

@radio_caption
بچه‌ها من متوجه شدم به جای تلاش برای کم کردن سوشال مدیا باید برای بهتر کردن محیط زندگی و روابط تلاش کرد، سوشال مدیا خودش کم می‌شه، حذف می‌شه.

@radio_caption
اینکه دیگه از خودت عکس نگیری هم کاملا نشون میده داری رو به افسردگی میری

@radio_caption
از یه سنی به هر یه روز بیشتری که کنار ایرانی‌ها زندگی کنی با شدت بیشتری دلت می‌خواد سرتو بکوبی به دیوار.

@radio_caption
پس کی قراره اون استعداد خاصی که در من نهفته شده یهو شکوفا بشه و بفهمم که اونقدرا هم به‌درد‌‌ نخور نیستم؟

@radio_caption
”عزت نفس“ یه نجات دهنده‌ی جدی و بوسیدنیه.
حقایق رو محکم توی صورتت می‌زنه و با چاقوی دروغ تو رو نمی‌بوسه. نمی‌ذاره له بشی. سرت داد می‌زنه جایی نمون که اذیتی، نذار زخمی بشی، برو، پیام نده، نبخش، حقتو بگیر، فرصت نده.

@radio_caption
چیزایی ک بهت یاد دادم وظیفه مامانت بود

@radio_caption
" حتی بعدها باور نکردم‌ که در آن ماجرا تاب آوردم. "

@radio_caption
ادای قوی‌ها رو در نیار بیچاره، برو زیر پتو بمیر.

@radio_caption
عزیزم گلدن تایمتو از دست دادی، الان دیگه نوتیفتو میبینم میگم ای بابا خفه شو دیگه.

@radio_caption
تغییر در ارکان زندگی‌م رو دارم حس می‌کنم. به طور پیش‌فرض وجودم همیشه با تغییر می‌جنگه و می‌ره تو لاک افسردگی و یأس و مثل مار توی خودش می‌پیچه؛ ماری که از روی بی‌پناهی نیش می‌زنه و زهرش خاطرات شیرین و آزاد گذشته‌ست. اما جنگ من، جنگیدن با جنگیه که وجودم در برابر تغییر راه می‌ندازه؛ جنگیدن با این مار، اما نه با خودش به قصد نابودی‌ش، بلکه جنگیدن با زهر شیرین‌ش. این مار با تمام نیش‌ها و دردها باید زنده بمونه چون در حال پوست انداختن و شروع یه دورهٔ جدیده.

@radio_caption
‏«اعتماد به نفس» ندارم چون به طور کلی به هیچی اعتماد ندارم دیگه. مسئله شخصی نیست. فقط هم با اعتماد مشکل دارم وگرنه گاهی اوقات حتی از نفسم خوشم هم میاد، ولی اعتماد؟ هرگز. قبلاً بهش اعتماد کردم و نتیجه‌ش چیزی جز مصیبت و یأس نبود. انسان عاقل از یه سوراخ دو بار نیش نمی‌خوره.

@radio_caption
متاسفم عزیزم؛ دیگه دلم برات تنگ نمیشه، بالاخره باختی.

@radio_caption
بی‌صبرانه منتظرم که این روزها بگذرن. دوست دارم زودتر هوا خنک بشه و با دوست‌هام برم عکاسی. دلم نشستن روی صندلی‌های ناراحت مقدم و ساندویچ کثیف خوردن رو می‌خواد. پیاده‌روی‌های طولانی، دورهمی‌های نیمه‌شب، نگاه کردن به صورت آدم‌ها وقتی با نور سیگار روشن می‌شه، حرف زدن از کتاب‌های جالب و این‌ها دیگه! دلتنگ همه‌ی این‌ها هستم.

@radio_caption
2024/10/03 17:18:45
Back to Top
HTML Embed Code: