Telegram Web Link
یک چیزاییو نمی شه گفت؛ نمی شه گفت “ دلم تنگ شده باهام حرف می زنی؟” نمی شه گفت “غمگینم، نا امیدم، تاریکم آرومم می کنی؟” نمی شه گفت “سراغمو می گیری؟ دلت تنگ می شه؟ بغلم می کنی؟ نیاز دارم بهم توجه کنی، می خوام یکسره کنارم باشی و هیچ جا نری.”
اما می شه سکوت کرد، فاصله گرفت، حرف نزد، نا امید شد و برای همیشه از آدما دل کند. می شه از نهایت دلتنگی و فشار به بی حسی مطلق رسید و دیگه نخواست.
اینجوریه که خیلی از آدما به خاطر همین مدت زیادیه تنهان، چون توی روابط قبلیشون نتونستن یکسری چیزارو بگن و طرفشونم درک فهمیدنش رو نداشته. آدم مناسبشون نبوده. و برعکس خیلی آدمای دیگه شخصی رو پیدا کردن که تونسته بدون حرف زدن بفهمشون و درست عمل کنه برای همینه که مدت زیادی برای هم موندن.

@radio_caption
یه جا دیدم نوشته شده بود “من محکوم به تحمل رنجی شدم که حقم نبود. ”
منم همینطور نویسنده گمنام، منم همینطور…

@radio_caption
سوال پرسیدن خیلی شجاعانه‌ست. مخصوصا از خودت، چون معمولا جوابها اونی نیستن که خوشحالت کنن.

@radio_caption
اولین واکنش‌م دربرابر ناراحتی نگاه نکردن به‌چشم آدم‌هاست، یعنی اگر ناراحتم کنی دیگه تو چشم‌هات نگاه نمیکنم، دیگه نمی‌تونم نگاهت کنم.

@radio_caption
دیگه در خونه رو بزنی یه جعبه از شیرینی مورد علاقه‌ام هم دستت باشه درو واست باز نمیکنم عزیزم!
بالاخره باید یکی یادت بده «دیر شدن» یعنی چی.

@radio_caption
جدی منتظر چیه پاییزید؟؟؟تاریکی؟؟؟افسردگی؟؟؟تنهایی؟؟؟ سرما؟؟؟؟

@radio_caption
از یه سنی به بعد دیگه دیره برای رفتن توی رابطه
از یه سنی به بعد دیگه دیره برای پیدا کردن دوست صمیمی
از یه سنی به بعد دیگه دیره برای عاشقی
از یه سنی به بعد دیگه دیره برای شکل دادن صمیمیت
از یه سنی به بعد دیگه دیره برای این چیزا
از یه سنی به بعد باید باور کنی تنها موندی

@radio_caption
به تو نامه مینویسم ای عزیز last seen a long time ago.

@radio_caption
یه مدل خوابیدن داریم به نام، غم خواب
یعنی همش میخوابی تا از ناراحتی فرار کنی.
امیدوارم مبتلا نشید :)

@radio_caption
شب و هجمه افکار اذیت کننده‌است. این ساعت‌ها همه‌چیز ترسناک می‌شه. عشق ترسناک می‌شه. آینده ترسناک می‌شه. تصور ادامه دادن ترسناک می‌شه. امید ترسناک می‌شه. حرف زدن ترسناک می‌شه. بغض ترسناک می‌شه. زندگی ترسناک می‌شه. ترسناک‌تر می‌شه در واقع.

@radio_caption
مشکل از جایی شروع می‌شه که آدم از فرار کردن به عنوان یه مکانیزم دفاعی استفاده می‌کنه. تمام مدت می‌گفتم که آدما یا می‌رن و یا می‌میرن دریغ از اینکه این من بودم که می‌رفتم تا نبینم که می‌رن و می‌میرن. من رفتم تا نمیرم یا من رفتم و مردم؟ من رفتم و کشتم اونی که بود رو، اون بودن رو. الان که برمی‌گردم و به عقب نگاه می‌کنم هیچی نمی‌بینم و می‌فهمم که رَفتن و رُفتن راه فراری بود که برام شده یه عادت، شده بخشی از من. فهمیدم که منم یه آدمم مثل بقیه، یا می‌رم یا می‌میرم. اگه نرم، می‌میرم. فهمیدم که اگه از ترس‌هات فرار کنی تبدیل می‌شی بهشون. به من نگاه کن، آخرین باری که بودم کی بود؟ من نیستم، بودن هرگز انتخابم‌ نبوده و حتی نمی‌دونم چرا. من با چشم‌های بسته تا این‌جا دویدم، بی‌دلیل ولی با ترس. الان می‌فهمم که چرا آدم‌ها یا می‌رن یا می‌میرن.

@radio_caption
تو افسردگی دقایقی وجود داره که مطمئن نیستی بتونی به لحظه بعد برسی. نمی‌دونم چطور بگم که کلیشه نشه. لحظاتی که مطمئنی دقیقه بعد رو با این حد از خلا و فروپاشی نباید ببینی، منطقی نیست که ببینی، اما می‌بینی. می‌بینی و باز درد می‌کشی.
و نمی‌تونم بگم چقدر تجربه این لحظات سهمگینه.

@radio_caption
Kam Harf
Maslak & Darab
یه روز اگه دیدی غیبم زده
نگی این آدم ول معطله
راستش خیلی کارا به فکرم زده
ولی بهتر از همه دل کندنه

@radio_caption
یادت میاد ده سال پیش از چه‌چیزهای مختلفی هراس داشتی؟ ولی در هر صورت، هر طور که شد؛ ازشون نجات پیدا کردی. همینطور پنج سال پیش و دو سال پیش. از هرچیزی که تا به حال شبیه یه سد یا یه چالش بوده؛ رد شدی. پس بترس، ترس‌هات رو به رسمیت بشناس و باهاشون همذات‌پنداری کن، و بعد به خودت اجازه بده به یاد بیاری که با گذشت یه‌ مدت‌کوتاه، این هم به یکی از اون چیزهایی تبدیل شده که بهشون غلبه کردی.

@radio_caption
غم تو برای همیشه تو رگ‌هام باقی‌میمونه عزیزم، نفس‌هام هنوز هم مثل اولین لحظه‌ای که متوجه نبودت شدم درد میگیره اما به‌خودم قول دادم که از غم‌ ننویسم، از تو ننویسم.

@radio_caption
2024/10/04 19:28:31
Back to Top
HTML Embed Code: