#بدانیم📌
🔐× داستان را از کجا شروع کنیم؟!
🔎× نکتهای که سوال همه هست، اما هیچ کس در نهایت نمیداند از کجا شروع میکند و چه طور؟!
و شاید مهم ترین بخش ماجرا همین باشد که بدانیم چه طور این اتفاق میافتد.
📔× اگر تمام کتاب های آموزش داستان نویسی و فیلمنامه نویسی را زیر و رو کنید، در مورد ابتدای داستان نوشته اند: معرفی. اما این معرفی چیست و چه کیفیتی دارد، نکتهای اساسی است.
چه چیزی را و چه طور معرفی کنیم که ده دقیقه ابتدایی فیلمنامه و ده درصد ابتدایی داستان را از دست ندهیم!؟
🖇× از کجا شروع کنیم؟ از وسط ماجرا
📍× عجیب است؟ باید هم باشد. چون همیشه وقتی وسط ماجرا میرسیم، به فکر دیدن بقیهاش هستیم. مقدمه چینی کمکی نمیکند این که سعی کنیم همه چیز را توضیح بدهیم و بعد داستان را بگوییم، درست نیست.
مسئله ریاضی نیست که اول فرضیه را بنویسیم و بعد آن را اثبات کنیم. داستان است و قرار است گیرا باشد.
⚔× برای مثال اگر وسط دعوا برسید، احتمال اینکع بقیه دعوا را دنبال کنید خیلی بیشتر است تا اینکه توی رستورانی بنشینید و بگویید خربی نیست! بعد از ده دقیقه دعوا شروع بشود.
از وسط ماجرا حرفت را بزن. از همان جایی که فکر میکنی که باید بگویی، بقیه را بعدا نشان خواهی داد.
-مصطفی مردانی
#نکته
🎙||@Radioensha
🔐× داستان را از کجا شروع کنیم؟!
🔎× نکتهای که سوال همه هست، اما هیچ کس در نهایت نمیداند از کجا شروع میکند و چه طور؟!
و شاید مهم ترین بخش ماجرا همین باشد که بدانیم چه طور این اتفاق میافتد.
📔× اگر تمام کتاب های آموزش داستان نویسی و فیلمنامه نویسی را زیر و رو کنید، در مورد ابتدای داستان نوشته اند: معرفی. اما این معرفی چیست و چه کیفیتی دارد، نکتهای اساسی است.
چه چیزی را و چه طور معرفی کنیم که ده دقیقه ابتدایی فیلمنامه و ده درصد ابتدایی داستان را از دست ندهیم!؟
🖇× از کجا شروع کنیم؟ از وسط ماجرا
📍× عجیب است؟ باید هم باشد. چون همیشه وقتی وسط ماجرا میرسیم، به فکر دیدن بقیهاش هستیم. مقدمه چینی کمکی نمیکند این که سعی کنیم همه چیز را توضیح بدهیم و بعد داستان را بگوییم، درست نیست.
مسئله ریاضی نیست که اول فرضیه را بنویسیم و بعد آن را اثبات کنیم. داستان است و قرار است گیرا باشد.
⚔× برای مثال اگر وسط دعوا برسید، احتمال اینکع بقیه دعوا را دنبال کنید خیلی بیشتر است تا اینکه توی رستورانی بنشینید و بگویید خربی نیست! بعد از ده دقیقه دعوا شروع بشود.
از وسط ماجرا حرفت را بزن. از همان جایی که فکر میکنی که باید بگویی، بقیه را بعدا نشان خواهی داد.
-مصطفی مردانی
#نکته
🎙||@Radioensha
#تصویر_نویسی🖼
🕊حستون رو راجع به این عکس بنویسید.
☑️متنتون میتونه دلنوشته یا یک داستان کوتاه باشه📝
نوشته هاتون رو به لینک زیر بفرستید📬
http://www.tg-me.com/HidenChat_bot?start=800031344
🕊حستون رو راجع به این عکس بنویسید.
☑️متنتون میتونه دلنوشته یا یک داستان کوتاه باشه📝
نوشته هاتون رو به لینک زیر بفرستید📬
http://www.tg-me.com/HidenChat_bot?start=800031344
#کارگاه_فیلمنامه_نویسی 🌻
🧑🏻✈️کاراکتر ها هرگز نباید تنها وارد شوند، آنها باید به شکلی طوفانی، دزدکی یا با لرزه انداختن به بدن مخاطبان یا دیگر کاراکتر های حاضر در صحنه، وارد شوند. همیشه سعی کنید تصاویر دیدنی و خلاقانه خلق کنید.
🦋استیون اسپیلبرگ🦋
🎙|| @Radioensha
🧑🏻✈️کاراکتر ها هرگز نباید تنها وارد شوند، آنها باید به شکلی طوفانی، دزدکی یا با لرزه انداختن به بدن مخاطبان یا دیگر کاراکتر های حاضر در صحنه، وارد شوند. همیشه سعی کنید تصاویر دیدنی و خلاقانه خلق کنید.
🦋استیون اسپیلبرگ🦋
🎙|| @Radioensha
#معرفی_کتاب 📚
کتاب تو مرد نیستی نوشته عطاف رام و ترجمه فاطمه سادات موسوی کریمی از مجموعه کتابهاینارون نشر ستاک است. داستانی که از سه نسل زنان فلسطینی آمریکایی صحبت میکند و از زندگی و افکار و شرایط آنان میگوید.
تو مرد نیستی یکی از کتابهای پرفروش نیویورک تایمز بود و در سال ۲۰۱۹ نامزد جایزه بهترین رمان در سایت گودریدز اعلام شد.
#تو_مرد_نیستی
#عطاف_رام
🎙|| @radioensha
کتاب تو مرد نیستی نوشته عطاف رام و ترجمه فاطمه سادات موسوی کریمی از مجموعه کتابهاینارون نشر ستاک است. داستانی که از سه نسل زنان فلسطینی آمریکایی صحبت میکند و از زندگی و افکار و شرایط آنان میگوید.
تو مرد نیستی یکی از کتابهای پرفروش نیویورک تایمز بود و در سال ۲۰۱۹ نامزد جایزه بهترین رمان در سایت گودریدز اعلام شد.
#تو_مرد_نیستی
#عطاف_رام
🎙|| @radioensha
『رادیو انشا✒️』
#تصویر_نویسی🖼 🕊حستون رو راجع به این عکس بنویسید. ☑️متنتون میتونه دلنوشته یا یک داستان کوتاه باشه📝 نوشته هاتون رو به لینک زیر بفرستید📬 http://www.tg-me.com/HidenChat_bot?start=800031344
#تصویر_نویسی🖼
👈🏻کبوتر، گرمِ سفیدی شده بود
اما سایه اش ، سیاهی وجودش را مدام فریاد می کشید..
علیرضا خیاطی پور🌱
👈🏻آدما به مرور زمان رنگ عوض میکنن،چه الان چه بعدها..پس اعتماد نکن!
👈🏻روزگاری گذشت تا فهمیدم زندگی بالا و پایین دارد...
سفید و سیاه دارد...
و من همچون کبوتری در اغوش زندگی گهی در نقطه سیه و گهی در نقطه سیاهم =)🖤
👈🏻سایه ام برایم کافی است؛
اما به تنم زیادی بزرگ است؛
درد مهجوری برایم عادی شده است؛
و درد تنهایی هم عادی می شود.
👈🏻در مورد تصویری ک توی چنله:
آدم وقتی کسیو کنار خودش نداره، تو تنهاییش بغض میکنه، اشک میریزه، گاهی وقتا به مرز جنون میرسه، میخنده بلند بلند، عصبی میشه.
به قول مادر جون: آدم وقتی اونی رو که میخواد کنار خودش نداره، از سایه خودشم وحشت داره، از دیدن صورتش توی آیینه هم وحشت داره، انگار بعد اون هیچی قشنگ نیست، مشکلاتت بیشتر تو چشمت میان، نه این که نتونی زندگی کنی ها، میتونی، میگذره، اما به سختی، انگار که دیگه زندگی واست هیچ معنایی نداره.
sajede.
👈🏻من از تاریکی واهمه دارم...
قدم میگذارم در روشنایی...می ایستم در نور..
چه کسی منتظر است تا بروم؟
روی چون برفِ زمستانیِ من؟!چه نیازی دارد؟
او که در هر نظرم برقِ سفید انداخته....
یا که نه...
آن دل محزون و غمینم که در هر روشنا،بازهم هاله ای از نورِ سیه انداخته...
تناقض دربرم دارد...نمیدانم کیَم...در سیاهی نور بیَندازد رخم؟
یا که در روشنا پیدا شود روحم سیه؟...
👈🏻گفتند، از پرنده بنویس.
اما پیش از هر چیز، خود را میبینم.
کبوتری هم هست!
او نیز همچون من، سر در سایهاش فرو برده است.
هر دو، به سیاهی مطلقی که وجودمان را به تصویر کشیده است، زل زدهایم و درون خودِ نامتناهییمان غرق شدهایم.
اما خوشا به حال آن جانور بالدار.
زیرا هرگاه که از خود و آینهی روبهرویش خسته شود، پر میزند و این سایهی تاریک و وهمآور را پشت سرش رها میکند.
منِ بیبال و پر چهکنم که دوپایم را به قفسم زنجیر کردهاند و مُهری با نشان آدمیت به پیشانیام زدهاند.
و حالا، من ماندهام و منی که با تمام سیاهیاش، گستاخانه به من خیره شده است.
گفتند در تصویر، از پرنده بنویس.
گفتم این تصویر نیست.
این یک آینه است!
👈🏻چه عیب دارد جانم
جسم های همه ما پر است از تاریکی ها و روشنایی ها، پاکی و ناپاکی ها، زشتی و زیبایی ها همه ی ما نه خوب مطلقیم و نه بد مطلق همه ی ما انسانیم جانم سراسر وجود انسان هم پر است از خوبی و بدی، زشتی و زیبایی
اینکه ایراداتی هرچند کوچک یا بزرگ داشته باشیم عیب نیست اینکه برای کوچکترین زشتی ها و بدی های وجودمان کوچکترین روزنه ی روشنایی هایمان را به سوی تاریکی سوق دهیم، اینکه بر تمام عیب های ریز و درشتمان خرده بگیریم، اینکه بر معایب هایمان بیشتر از محاسن هایم توجه کنیم عیب است.
کاش بشود یاد بگیریم که همه ی عیب ها در ما نهفته نیست، که هیچکس بی عیب نیست و تاریکی و روشنایی، زشتی و زیبایی در وجود همه ی ماست
کاش بشود یاد بگیریم با وجود تمام اینها کور سوی روزنه ی روشنایی مان را هم کور و تاریک نکنیم
انقدر عذاب برای چه جانم همه ما نه خوب مطلقیم و نه بد مطلق همه ی ما انسانیم و چه خوب میشود اگر بدی ها و زیبایی های وجودمان را بپذیریم و انقدر بر خودمان برای هرچیز کوچکی خرده نگیریم.
کاش بشود کمی خود واقعی مان را با تمام کم و کاستی هایش دوست بداریم.
به قلم: #حانیه_آزرم
👈🏻زندگی بالا و پایین داره
روشنی و تاریکی داره
مهم اینه تو کجا باشی
به خودت نگاه کن
ببین کجا ایستادی
توی سربالایی یا سرازیری
وسط تاریکی یا روشنی
وقتی فهمیدی کجایی وقتشه به خودت نگاه کنی
هر آدمی دوتا رو داره
سفید و سیاه
تیره و روشن
به درونت بنگر
ببین تو کدومی
سیاه یا سفید
تیره یا روشن
وقتی فهمیدی تو کی ای و کجا ایستادی، اون موقعست که میتونی پیشرفت کنی
میتونی خودتو اصلاح کنی
فقط کافیه به خودت و جایگاهت نگاه کنی
اون لحظه است که همه چی آشکار میشه
افسآنه
🎙||@Radioensha
👈🏻کبوتر، گرمِ سفیدی شده بود
اما سایه اش ، سیاهی وجودش را مدام فریاد می کشید..
علیرضا خیاطی پور🌱
👈🏻آدما به مرور زمان رنگ عوض میکنن،چه الان چه بعدها..پس اعتماد نکن!
👈🏻روزگاری گذشت تا فهمیدم زندگی بالا و پایین دارد...
سفید و سیاه دارد...
و من همچون کبوتری در اغوش زندگی گهی در نقطه سیه و گهی در نقطه سیاهم =)🖤
👈🏻سایه ام برایم کافی است؛
اما به تنم زیادی بزرگ است؛
درد مهجوری برایم عادی شده است؛
و درد تنهایی هم عادی می شود.
👈🏻در مورد تصویری ک توی چنله:
آدم وقتی کسیو کنار خودش نداره، تو تنهاییش بغض میکنه، اشک میریزه، گاهی وقتا به مرز جنون میرسه، میخنده بلند بلند، عصبی میشه.
به قول مادر جون: آدم وقتی اونی رو که میخواد کنار خودش نداره، از سایه خودشم وحشت داره، از دیدن صورتش توی آیینه هم وحشت داره، انگار بعد اون هیچی قشنگ نیست، مشکلاتت بیشتر تو چشمت میان، نه این که نتونی زندگی کنی ها، میتونی، میگذره، اما به سختی، انگار که دیگه زندگی واست هیچ معنایی نداره.
sajede.
👈🏻من از تاریکی واهمه دارم...
قدم میگذارم در روشنایی...می ایستم در نور..
چه کسی منتظر است تا بروم؟
روی چون برفِ زمستانیِ من؟!چه نیازی دارد؟
او که در هر نظرم برقِ سفید انداخته....
یا که نه...
آن دل محزون و غمینم که در هر روشنا،بازهم هاله ای از نورِ سیه انداخته...
تناقض دربرم دارد...نمیدانم کیَم...در سیاهی نور بیَندازد رخم؟
یا که در روشنا پیدا شود روحم سیه؟...
👈🏻گفتند، از پرنده بنویس.
اما پیش از هر چیز، خود را میبینم.
کبوتری هم هست!
او نیز همچون من، سر در سایهاش فرو برده است.
هر دو، به سیاهی مطلقی که وجودمان را به تصویر کشیده است، زل زدهایم و درون خودِ نامتناهییمان غرق شدهایم.
اما خوشا به حال آن جانور بالدار.
زیرا هرگاه که از خود و آینهی روبهرویش خسته شود، پر میزند و این سایهی تاریک و وهمآور را پشت سرش رها میکند.
منِ بیبال و پر چهکنم که دوپایم را به قفسم زنجیر کردهاند و مُهری با نشان آدمیت به پیشانیام زدهاند.
و حالا، من ماندهام و منی که با تمام سیاهیاش، گستاخانه به من خیره شده است.
گفتند در تصویر، از پرنده بنویس.
گفتم این تصویر نیست.
این یک آینه است!
👈🏻چه عیب دارد جانم
جسم های همه ما پر است از تاریکی ها و روشنایی ها، پاکی و ناپاکی ها، زشتی و زیبایی ها همه ی ما نه خوب مطلقیم و نه بد مطلق همه ی ما انسانیم جانم سراسر وجود انسان هم پر است از خوبی و بدی، زشتی و زیبایی
اینکه ایراداتی هرچند کوچک یا بزرگ داشته باشیم عیب نیست اینکه برای کوچکترین زشتی ها و بدی های وجودمان کوچکترین روزنه ی روشنایی هایمان را به سوی تاریکی سوق دهیم، اینکه بر تمام عیب های ریز و درشتمان خرده بگیریم، اینکه بر معایب هایمان بیشتر از محاسن هایم توجه کنیم عیب است.
کاش بشود یاد بگیریم که همه ی عیب ها در ما نهفته نیست، که هیچکس بی عیب نیست و تاریکی و روشنایی، زشتی و زیبایی در وجود همه ی ماست
کاش بشود یاد بگیریم با وجود تمام اینها کور سوی روزنه ی روشنایی مان را هم کور و تاریک نکنیم
انقدر عذاب برای چه جانم همه ما نه خوب مطلقیم و نه بد مطلق همه ی ما انسانیم و چه خوب میشود اگر بدی ها و زیبایی های وجودمان را بپذیریم و انقدر بر خودمان برای هرچیز کوچکی خرده نگیریم.
کاش بشود کمی خود واقعی مان را با تمام کم و کاستی هایش دوست بداریم.
به قلم: #حانیه_آزرم
👈🏻زندگی بالا و پایین داره
روشنی و تاریکی داره
مهم اینه تو کجا باشی
به خودت نگاه کن
ببین کجا ایستادی
توی سربالایی یا سرازیری
وسط تاریکی یا روشنی
وقتی فهمیدی کجایی وقتشه به خودت نگاه کنی
هر آدمی دوتا رو داره
سفید و سیاه
تیره و روشن
به درونت بنگر
ببین تو کدومی
سیاه یا سفید
تیره یا روشن
وقتی فهمیدی تو کی ای و کجا ایستادی، اون موقعست که میتونی پیشرفت کنی
میتونی خودتو اصلاح کنی
فقط کافیه به خودت و جایگاهت نگاه کنی
اون لحظه است که همه چی آشکار میشه
افسآنه
🎙||@Radioensha
#کارگاه_شعر📝
🦋× تضاد و تناقض
✍🏽× چون این دو آرایه بسیار بهم شباهت دارن باید این دوتا آرایه رو باهم یاد بگیرید
آرایه تضاد بسیار راحت هست دو کلمه که مخالف هم باشن از نظر معنا
مثل
بنده حاکم✅
لطف قهر✅
سپید سیه✅
سخت سست✅
بخوان بران✅
سر پا ✅(خود این دو کلمه تضاد نیستن ولی سر نماد بالا و پا نماد پایین هست)
آب آتش✅
تاریکی روشنی✅
آب سوختن❎
خاک روشنی❎
📚× و اما آرایه تناقض
ببینید شرط اول آرایه تناقض تضاد هست
ینی تو بیتی که آرایه تناقض هست ۹۰درصد تضاد هم هست
ولی تو بیتی که آرایه تضاد هست باید ببینید که این تضاد منطقی یا نه
اگر منطقی بود تناقض نداریم ولی اگر عادی نبود تناقض داریم
✔️× پایان شب سیه سپید هست
الان سیه و سپید تضاد هستن
برای تشخیص تناقض باید ببینید این چیزی که گفته منطقی یا نه
ما همه میدونیم پایان شب تاریک سفید هست
ینی روشنایی هست پس عادیه و تناقض نداریم
قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم
(منطقی) فقط تضاد داریم
توهم دردی و هم درمانی
تضاد داریم ولی چون منطقی نیست تناقض هم داریم
نمیشه یه نفر هم درد باشه هم درمان
غم برفت و شادی دوران رسید
(منطقی)تضاد داریم فقط
به هر غمی که رسد از تو خاطرم شاد است
(غیر منطقی)تضاد و تناقض داریم
چجوری از غمی که میرسه ادم شاد میشه
اسیران صبحگاه آزاد شدند(منطقی) فقط تضاد داریم
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است
(غیر منطقی) هم تضاد داریم هم تناقض
چجوری ادمی که اسیر هست آزادم هست؟
#شعر_نویسی
🌸||@Radioensha
🦋× تضاد و تناقض
✍🏽× چون این دو آرایه بسیار بهم شباهت دارن باید این دوتا آرایه رو باهم یاد بگیرید
آرایه تضاد بسیار راحت هست دو کلمه که مخالف هم باشن از نظر معنا
مثل
بنده حاکم✅
لطف قهر✅
سپید سیه✅
سخت سست✅
بخوان بران✅
سر پا ✅(خود این دو کلمه تضاد نیستن ولی سر نماد بالا و پا نماد پایین هست)
آب آتش✅
تاریکی روشنی✅
آب سوختن❎
خاک روشنی❎
📚× و اما آرایه تناقض
ببینید شرط اول آرایه تناقض تضاد هست
ینی تو بیتی که آرایه تناقض هست ۹۰درصد تضاد هم هست
ولی تو بیتی که آرایه تضاد هست باید ببینید که این تضاد منطقی یا نه
اگر منطقی بود تناقض نداریم ولی اگر عادی نبود تناقض داریم
✔️× پایان شب سیه سپید هست
الان سیه و سپید تضاد هستن
برای تشخیص تناقض باید ببینید این چیزی که گفته منطقی یا نه
ما همه میدونیم پایان شب تاریک سفید هست
ینی روشنایی هست پس عادیه و تناقض نداریم
قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم
(منطقی) فقط تضاد داریم
توهم دردی و هم درمانی
تضاد داریم ولی چون منطقی نیست تناقض هم داریم
نمیشه یه نفر هم درد باشه هم درمان
غم برفت و شادی دوران رسید
(منطقی)تضاد داریم فقط
به هر غمی که رسد از تو خاطرم شاد است
(غیر منطقی)تضاد و تناقض داریم
چجوری از غمی که میرسه ادم شاد میشه
اسیران صبحگاه آزاد شدند(منطقی) فقط تضاد داریم
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است
(غیر منطقی) هم تضاد داریم هم تناقض
چجوری ادمی که اسیر هست آزادم هست؟
#شعر_نویسی
🌸||@Radioensha
#برشی_از_کتاب 📚
ولی اصلاً معنی عشق چی بود؟ عشق، اسرا بود که با بیحوصلگی از پنجره به بیرون خیره شده بود و از نگاه کردن به آدم امتناع میکرد. عشق همان آدم بود که همیشه دیروقت به خانه میآمد. عشق همان فریده بود که میخواست زودتر او را دستبهسر و از شر آن بار خودش را خلاص کند. عشق همان اقوامی بودند که هیچوقت به آنها سر نزدند؛ حتی در تعطیلات. شاید مشکل همین بود. شاید به همین خاطر هیچوقت همکلاسیهایش را درک نمیکرد و هیچوقت دنیا را مثل آنها نمیدید. تعریف آنها از عشق را باور نمیکرد. به این خاطر بود که آنها پدر و مادری داشتند که آنها را میخواستند؛ چون آنها عاشقانه در آغوش کشیده شده بودند؛ چون هیچوقت هیچ تولدی را تنها جشن نگرفته بودند؛ چون وقتی روز سختی داشتند در آغوش کسی گریه کرده بودند و در طول زندگیشان آرامش پس از شنیدن کلمات «دوستت دارم» را درک کرده بودند؛ چون در زندگی به آنها عشق ورزیده شده بود و آنها هم به عشق باور داشتند. یقین داشتند که در آیندۀ خودشان همچنین چیزی وجود دارد، حتی درجاهایی که وقوعش محال بود.
#تو_مرد_نیستی
#عطاف_رام
🎙|| @radioensha
ولی اصلاً معنی عشق چی بود؟ عشق، اسرا بود که با بیحوصلگی از پنجره به بیرون خیره شده بود و از نگاه کردن به آدم امتناع میکرد. عشق همان آدم بود که همیشه دیروقت به خانه میآمد. عشق همان فریده بود که میخواست زودتر او را دستبهسر و از شر آن بار خودش را خلاص کند. عشق همان اقوامی بودند که هیچوقت به آنها سر نزدند؛ حتی در تعطیلات. شاید مشکل همین بود. شاید به همین خاطر هیچوقت همکلاسیهایش را درک نمیکرد و هیچوقت دنیا را مثل آنها نمیدید. تعریف آنها از عشق را باور نمیکرد. به این خاطر بود که آنها پدر و مادری داشتند که آنها را میخواستند؛ چون آنها عاشقانه در آغوش کشیده شده بودند؛ چون هیچوقت هیچ تولدی را تنها جشن نگرفته بودند؛ چون وقتی روز سختی داشتند در آغوش کسی گریه کرده بودند و در طول زندگیشان آرامش پس از شنیدن کلمات «دوستت دارم» را درک کرده بودند؛ چون در زندگی به آنها عشق ورزیده شده بود و آنها هم به عشق باور داشتند. یقین داشتند که در آیندۀ خودشان همچنین چیزی وجود دارد، حتی درجاهایی که وقوعش محال بود.
#تو_مرد_نیستی
#عطاف_رام
🎙|| @radioensha
#کارگاه_رمان_نویسی
📚× مجموعه کار عاشقانه مجموعه ای از 11 کاربرگ است که به شما کمک می کند تا ایده های عاشقانه زیبایی ایجاد کنید.
📝× برگه های کار
•زبان عشق - زبان عشق شخصیت های شما چگونه بر روابط آنها تأثیر می گذارد؟
•عشق در نگاه اول - داستان اولین ملاقات شخصیت های شما چیست؟
•نزدیک شدن - چگونه شخصیت های شما به یکدیگر نزدیک و نزدیک می شوند؟
•پایان ماجرا - روابط گذشته چگونه بر رفتار شخصیت های شما تأثیر می گذارد؟
•یک بازی کامل - چه چیزی شخصیت های شما را برای یکدیگر مناسب می کند؟
•موانع عشق - موانع کنار هم بودن شخصیت ها چیست و چگونه بر آنها غلبه می کنند؟
•خواسته ها ، نیازها و اهداف - شخصیت های شما چه می خواهند و چگونه به یکدیگر کمک می کنند تا به خواسته ها ، نیازها و اهداف خود برسند؟
•قربانی عشق - شخصیت های شما چه چیزهایی را باید قربانی عشق کنند؟
•دوست به عاشق - چگونه شخصیت های شما از منطقه دوست فرار می کنند؟
•دشمن دشمن - چگونه شخصیت های شما دوست نداشتن را به عشق تبدیل می کنند؟
•فرهنگ عشق - فرهنگ یا خانواده آنها چگونه بر روابط شخصیت
#رمان_نویسی
#ایده
🎙||@Radioensha
📚× مجموعه کار عاشقانه مجموعه ای از 11 کاربرگ است که به شما کمک می کند تا ایده های عاشقانه زیبایی ایجاد کنید.
📝× برگه های کار
•زبان عشق - زبان عشق شخصیت های شما چگونه بر روابط آنها تأثیر می گذارد؟
•عشق در نگاه اول - داستان اولین ملاقات شخصیت های شما چیست؟
•نزدیک شدن - چگونه شخصیت های شما به یکدیگر نزدیک و نزدیک می شوند؟
•پایان ماجرا - روابط گذشته چگونه بر رفتار شخصیت های شما تأثیر می گذارد؟
•یک بازی کامل - چه چیزی شخصیت های شما را برای یکدیگر مناسب می کند؟
•موانع عشق - موانع کنار هم بودن شخصیت ها چیست و چگونه بر آنها غلبه می کنند؟
•خواسته ها ، نیازها و اهداف - شخصیت های شما چه می خواهند و چگونه به یکدیگر کمک می کنند تا به خواسته ها ، نیازها و اهداف خود برسند؟
•قربانی عشق - شخصیت های شما چه چیزهایی را باید قربانی عشق کنند؟
•دوست به عاشق - چگونه شخصیت های شما از منطقه دوست فرار می کنند؟
•دشمن دشمن - چگونه شخصیت های شما دوست نداشتن را به عشق تبدیل می کنند؟
•فرهنگ عشق - فرهنگ یا خانواده آنها چگونه بر روابط شخصیت
#رمان_نویسی
#ایده
🎙||@Radioensha
#نقد_متون🔍
متن ارسالی برای نقد: 📋👇🏼
تاريخ: ۲۶ اوت ۲۰۲۱
موضوع: ویرایش پارت صد و چهارده
تلو تلوخوران عقب رفتم و دستهام کنارم افتادن، باختن رو با تموم وجودم حس میکردم... .
ماریا با چشمهای نگرانش براندازم کرد و گفت:
-چیزی هست که ما نمیدونیم، اونهایی که دیروز اومدن به گفتهی هرمان یه خورده حساب با آتان داشتن و آتان بخاطر اتفاق دیروز طاقت نیاورد و گفت میره و درست میکنه اوضاع رو... .
دیگه ادامه حرفهاش رو نشنیدم و کنار دیوار سر خوردم، گوشهام از شنیدن حرفهاش سوت میکشید، آتان لیاقت نداشت، هیچکس انگار لیاقت من رو نداشت و بازهم من موندم و من!
اصلاً کی بود توی گوشم میخوند که میمونه تا آخرش؟ کی بود که میگفت میتونم همه جا روش حساب کنم و حالا؟ حالا من و به کی فروخت؟
-قیمتم چنده ماریا؟ حس آشغالهای کنار خیابون رو دارم، من فکر کنم قیمتی ندارم، مفت و مجانیام! هر کی میاد من و وابسته میکنه و لبخند روی لبم میاره و در اوج! بوم... میره! مشکل از منه یا اون؟ اولش خوبه ها! ولی انگار بعدش مثل مار پوست میندازه!
دستم رو به دیوار گرفتم و آروم از جا بلند شدم، ناخنم رو روی دیوار خوشرنگ کشیدم و پوزخندم رو عمیقتر و آهم رو در گلو خفه کردم. پوزخند به من میومد نه آه! من حق نداشتم آه بکشم چون سهمی ندارم، هیچ سهمی ندارم از این زندگی... .
-هیچکس، هیچکس لیاقت لبخندهام رو نداشت و من دیر فهمیدم!
بدون توجه به صدا زدنهای آرومش وارد سالن شدم و نگاهی به مبلها و پشتیهاشون که هر کدوم یکجا افتاده بودن، انداختم و لب زدم:
-چه گهی خورده بودی که این اتفاق... .
ادامه ندادم و بازوم رو لمس کردم، دردش زیاد نبود و اذیت نمیکرد؛ به طرف آشپزخونه رفتم و با دیدن هرمان روی اولین صندلی، سرجام ایستادم.
-به ببین کی اینجاست!
از جا بلند شد و به طرفم اومد، موهام رو از جلوی چشمهام کنار زد و خیلی آروم و رسا پرسید:
-حالت چطوره؟ آتان خیلی نگرانت بود. با اینکه از ترس غش کرده بودی ولی بازم... .
پوزخندم رو عمیقتر کردم و بدون جواب دادن بهش، به طرف کشوی قرصها رفتم، دونه دونه بستهها رو برداشتم و با خندههای هیستریکی داخل سطل زباله انداختم. اون آتان هم فقط از آدم بودن ظاهرش رو داشت!
با یاداوری هرمان به طرفش برگشتم و نگاهی به پیراهن قرمزش انداختم.
-این چیه پوشیدی؟
نزدیکش شدم و دستی به یقهاش کشیدم، با شک عقب رفت و گفت:
-چیه اسکول؟ میخوای در بیاری از تنم و این هم بندازی سطل آشغال؟
به میز تکیه دادم و درحالی که رومیزیِ سفید میرفتم، لب زدم:
-به رنگ خونِ!
-میترسی از رنگ خون؟
دستم رو پای چشمم کشیدم تا از تاری دیدی که داخلش دست و پا میزدم، نجات پیدا کنم؛ تا چند دقیقه قبل آره! از خون میترسیدم و حالا... حالا دیگه به خیلی چیزها حسم تغییر کرده بود، این ترس از قدیم باهام بود و من هم باهاش راه اومدم و الان دست دوستی دادم.
آروم جوری که فقط خودم بشنوم لب زدم:
-همه چی جون گرفته ولی بازهم سیاه و سفید ادامه داره... کلاً آتان یک چراغ کمسو بین دنیای سیاه و سفیدم بود و حالا دیگه انگار نفتش تموم شده!
سرم رو چرخوندم و درمقابل چشمهای ریز شدهاش با خباثت گفتم:
-دیگه عاشقشم... مخصوصاً وقتی جلوم ریخته بشه!
🎙|| رادیو انشا موج اف ام ردیف نویسندگی:)
متن بالا رو نقد کنید و به لینک زیر بفرستید
https://www.tg-me.com/BChatBot?start=sc-35894-7ubf1KO
متن ارسالی برای نقد: 📋👇🏼
تاريخ: ۲۶ اوت ۲۰۲۱
موضوع: ویرایش پارت صد و چهارده
تلو تلوخوران عقب رفتم و دستهام کنارم افتادن، باختن رو با تموم وجودم حس میکردم... .
ماریا با چشمهای نگرانش براندازم کرد و گفت:
-چیزی هست که ما نمیدونیم، اونهایی که دیروز اومدن به گفتهی هرمان یه خورده حساب با آتان داشتن و آتان بخاطر اتفاق دیروز طاقت نیاورد و گفت میره و درست میکنه اوضاع رو... .
دیگه ادامه حرفهاش رو نشنیدم و کنار دیوار سر خوردم، گوشهام از شنیدن حرفهاش سوت میکشید، آتان لیاقت نداشت، هیچکس انگار لیاقت من رو نداشت و بازهم من موندم و من!
اصلاً کی بود توی گوشم میخوند که میمونه تا آخرش؟ کی بود که میگفت میتونم همه جا روش حساب کنم و حالا؟ حالا من و به کی فروخت؟
-قیمتم چنده ماریا؟ حس آشغالهای کنار خیابون رو دارم، من فکر کنم قیمتی ندارم، مفت و مجانیام! هر کی میاد من و وابسته میکنه و لبخند روی لبم میاره و در اوج! بوم... میره! مشکل از منه یا اون؟ اولش خوبه ها! ولی انگار بعدش مثل مار پوست میندازه!
دستم رو به دیوار گرفتم و آروم از جا بلند شدم، ناخنم رو روی دیوار خوشرنگ کشیدم و پوزخندم رو عمیقتر و آهم رو در گلو خفه کردم. پوزخند به من میومد نه آه! من حق نداشتم آه بکشم چون سهمی ندارم، هیچ سهمی ندارم از این زندگی... .
-هیچکس، هیچکس لیاقت لبخندهام رو نداشت و من دیر فهمیدم!
بدون توجه به صدا زدنهای آرومش وارد سالن شدم و نگاهی به مبلها و پشتیهاشون که هر کدوم یکجا افتاده بودن، انداختم و لب زدم:
-چه گهی خورده بودی که این اتفاق... .
ادامه ندادم و بازوم رو لمس کردم، دردش زیاد نبود و اذیت نمیکرد؛ به طرف آشپزخونه رفتم و با دیدن هرمان روی اولین صندلی، سرجام ایستادم.
-به ببین کی اینجاست!
از جا بلند شد و به طرفم اومد، موهام رو از جلوی چشمهام کنار زد و خیلی آروم و رسا پرسید:
-حالت چطوره؟ آتان خیلی نگرانت بود. با اینکه از ترس غش کرده بودی ولی بازم... .
پوزخندم رو عمیقتر کردم و بدون جواب دادن بهش، به طرف کشوی قرصها رفتم، دونه دونه بستهها رو برداشتم و با خندههای هیستریکی داخل سطل زباله انداختم. اون آتان هم فقط از آدم بودن ظاهرش رو داشت!
با یاداوری هرمان به طرفش برگشتم و نگاهی به پیراهن قرمزش انداختم.
-این چیه پوشیدی؟
نزدیکش شدم و دستی به یقهاش کشیدم، با شک عقب رفت و گفت:
-چیه اسکول؟ میخوای در بیاری از تنم و این هم بندازی سطل آشغال؟
به میز تکیه دادم و درحالی که رومیزیِ سفید میرفتم، لب زدم:
-به رنگ خونِ!
-میترسی از رنگ خون؟
دستم رو پای چشمم کشیدم تا از تاری دیدی که داخلش دست و پا میزدم، نجات پیدا کنم؛ تا چند دقیقه قبل آره! از خون میترسیدم و حالا... حالا دیگه به خیلی چیزها حسم تغییر کرده بود، این ترس از قدیم باهام بود و من هم باهاش راه اومدم و الان دست دوستی دادم.
آروم جوری که فقط خودم بشنوم لب زدم:
-همه چی جون گرفته ولی بازهم سیاه و سفید ادامه داره... کلاً آتان یک چراغ کمسو بین دنیای سیاه و سفیدم بود و حالا دیگه انگار نفتش تموم شده!
سرم رو چرخوندم و درمقابل چشمهای ریز شدهاش با خباثت گفتم:
-دیگه عاشقشم... مخصوصاً وقتی جلوم ریخته بشه!
🎙|| رادیو انشا موج اف ام ردیف نویسندگی:)
متن بالا رو نقد کنید و به لینک زیر بفرستید
https://www.tg-me.com/BChatBot?start=sc-35894-7ubf1KO
📝| چگونه یک رمان بنویسیم؟
برای نوشتن رمان، ۱۵ مرحلهی اساسی وجود دارد که عبارتند از:
۱. مشخصکردن ایدهی اصلی رمان
۲. مطالعهی کتابهای مشابه در ژانر موردعلاقهی خود
۳. انتخاب زاویهی دید برای داستان
۴. انتخاب زمینهی داستان
۵. توسعهدادن شخصیتهای اصلی داستان
۶. تعییننمودن جدالها، تعارضات و اشتراکات داستان
۷. ایجاد طرح کلی رمان
۸. طرحریزی ساختار برای داستان
۹. انتخاب نرمافزار جهت نوشتن داستان
۱۰. شناسایی مخاطبین رمان
۱۱. تعیین روال نگارش رمان
۱۲. انتخاب و تعیین و تکفیفهای ادبی و فنی در نگارش رمان
۱۳. مرور رمان نگارششده
۱۴. اخذ بازخورد از اطرافیان بعد از اتمام نگارش یا حین نگارش رمان
۱۵. انتخاب یک ویراستار حرفهای قبلاز چاپ.
پیشنهاد میکنیم قبلاز شروع به نگارش داستان این پاراگراف را برای خود کامل کنید:
"رمانی که من خواهم نوشت، در ژانر (....) خواهد بود. روایت این داستان یا زاویهی روایت آن به شکل (....) و موقعیت مکانی آن (....) و زمانی آن (....) خواهد بود. این داستان یک قهرمان به نام (....) دارد که با انگیزهی (....) به دنبال هدف (....) است. اما تعارضاتی مانند (....) به او در رسیدن به هدف مانع خواهد شد و ریسکهایی مانند (....) برای او خواهد داشت.
[انتشارات نارون دانش]
منبع
🎙||@Radioensha
برای نوشتن رمان، ۱۵ مرحلهی اساسی وجود دارد که عبارتند از:
۱. مشخصکردن ایدهی اصلی رمان
۲. مطالعهی کتابهای مشابه در ژانر موردعلاقهی خود
۳. انتخاب زاویهی دید برای داستان
۴. انتخاب زمینهی داستان
۵. توسعهدادن شخصیتهای اصلی داستان
۶. تعییننمودن جدالها، تعارضات و اشتراکات داستان
۷. ایجاد طرح کلی رمان
۸. طرحریزی ساختار برای داستان
۹. انتخاب نرمافزار جهت نوشتن داستان
۱۰. شناسایی مخاطبین رمان
۱۱. تعیین روال نگارش رمان
۱۲. انتخاب و تعیین و تکفیفهای ادبی و فنی در نگارش رمان
۱۳. مرور رمان نگارششده
۱۴. اخذ بازخورد از اطرافیان بعد از اتمام نگارش یا حین نگارش رمان
۱۵. انتخاب یک ویراستار حرفهای قبلاز چاپ.
پیشنهاد میکنیم قبلاز شروع به نگارش داستان این پاراگراف را برای خود کامل کنید:
"رمانی که من خواهم نوشت، در ژانر (....) خواهد بود. روایت این داستان یا زاویهی روایت آن به شکل (....) و موقعیت مکانی آن (....) و زمانی آن (....) خواهد بود. این داستان یک قهرمان به نام (....) دارد که با انگیزهی (....) به دنبال هدف (....) است. اما تعارضاتی مانند (....) به او در رسیدن به هدف مانع خواهد شد و ریسکهایی مانند (....) برای او خواهد داشت.
[انتشارات نارون دانش]
منبع
🎙||@Radioensha
#نکته_نویسندگی
چگونه کتابی متفاوت بنویسیم؟❓‼️
🧏♀اگر می خواهیم کتابی متفاوت بنویسیم،باید اطلاعات و ورودیِ اطلاعات متفاوتی داشته باشیم✨
اما چگونه؟❓❗️‼️
⭕️بیشتر کتاب بخوانیم!
کتاب خواندنِ بیشتر،باعث می شود ورودی های جدیدی بگیریم و در اثر ته نشین شدن اطلاعات ورودی در ذهن، خروجی های متفاوتی داشته باشیم.
📍بنابراین،شرط نوشتن کتابی متفاوت،بیشتر کتاب خواندن است.
🎙|| @radioensha
چگونه کتابی متفاوت بنویسیم؟❓‼️
🧏♀اگر می خواهیم کتابی متفاوت بنویسیم،باید اطلاعات و ورودیِ اطلاعات متفاوتی داشته باشیم✨
اما چگونه؟❓❗️‼️
⭕️بیشتر کتاب بخوانیم!
کتاب خواندنِ بیشتر،باعث می شود ورودی های جدیدی بگیریم و در اثر ته نشین شدن اطلاعات ورودی در ذهن، خروجی های متفاوتی داشته باشیم.
📍بنابراین،شرط نوشتن کتابی متفاوت،بیشتر کتاب خواندن است.
🎙|| @radioensha