شعر استاد خلیل الله خلیلی که بر مرقد مطهر پیامبر گرامی اسلام سروده است
ای نور خدا، صبح کرم، مطلع انوار
در کشور ما خیمه فرو هشته شب تار
یک روزن امید، در آن نیست پدیدار
هم قافله گم گشته و هم قافله سالار
هم یار جدا مانده در این شام و هم اغیار
خورشید بیاید به بلورینه دواتش
خضر آید و مملو کند از آب حیاتش
طوبی قلم آرد به من از شاخ نباتش
جبریل ورق عرضه کند از وجناتش
تا من به حضور تو کنم درد خود اظهار
ای مهد کرم ای که کریم ابن کریمی
تو مخفرت کعبه و رکنی و حکیمی
تو نازش این کاخ دلاویز قدیمی
قندیل خدا بر زبر عرش عظیمی
بگزار قدم بر سر ما نیز تو یکبار
جز حضرت تو روی بدرگاه که آریم
جان را به تمنی که از شوق سپاریم
بگزار که این هدیه به پای تو گزاریم
ما ابر امیدیم به کوهسار که باریم
از مشهد دل سرزده این ابر گهربار
هنگام مصاف است ولی هم نفسی نیست
فریاد که در معرکه فریادرسی نیست
دزد آمده در خانه و بیم عسسی نیست
جز برهنه پایان تو در جنگ کسی نیست
بس کشته بخون خفته و کس نیست مددگار
زین فاجعۀ شوم که برما به زمین رفت
فریاد اسیران تو تا چرخ برین رفت
آرامگۀ شیر خدا بلخ گزین رفت
ای صاحب دین گوش فرا دار که دین رفت
در قلعه توحید نه در ماند نه دیوار
غلتیده به خونیم چه عالی و چه دانی
از حال دل امت مظلوم تو دانی
وامانده درین حادثه الفاظ و معانی
جانها به فدای تو که تو جانِ جهانی
هم جان جهانی تو و هم شاه جهاندار
از ما به جهان ملت بیچاره تری نیست
مظلومتر از ملت افغان دیگری نیست
صد شهر بخون تر شده کسرا خبری نیست
سوگند بنامت که چوما دربدری نیست
نی دار به جا مانده در آنجا و نه دیار
بر مسند اقبال کسانی که نشستند
پیمان او و عهد خداوند شکستند
میثاق به اهل ستم و کفر ببستند
با غیر ببستند و ز احباب گسستند
از یار بریدند و ببستند به اغیار
من حامل فریاد شهیدان و فایم
من قاصد درد و الم رنج و عنایم
من نالۀ زنجیر اسیران جفایم
آواره و گم گشته ندانم به کجایم
ای ابر کرم بر سر آواره دمی بار
#استادخلیلاللهخلیلی
ای نور خدا، صبح کرم، مطلع انوار
در کشور ما خیمه فرو هشته شب تار
یک روزن امید، در آن نیست پدیدار
هم قافله گم گشته و هم قافله سالار
هم یار جدا مانده در این شام و هم اغیار
خورشید بیاید به بلورینه دواتش
خضر آید و مملو کند از آب حیاتش
طوبی قلم آرد به من از شاخ نباتش
جبریل ورق عرضه کند از وجناتش
تا من به حضور تو کنم درد خود اظهار
ای مهد کرم ای که کریم ابن کریمی
تو مخفرت کعبه و رکنی و حکیمی
تو نازش این کاخ دلاویز قدیمی
قندیل خدا بر زبر عرش عظیمی
بگزار قدم بر سر ما نیز تو یکبار
جز حضرت تو روی بدرگاه که آریم
جان را به تمنی که از شوق سپاریم
بگزار که این هدیه به پای تو گزاریم
ما ابر امیدیم به کوهسار که باریم
از مشهد دل سرزده این ابر گهربار
هنگام مصاف است ولی هم نفسی نیست
فریاد که در معرکه فریادرسی نیست
دزد آمده در خانه و بیم عسسی نیست
جز برهنه پایان تو در جنگ کسی نیست
بس کشته بخون خفته و کس نیست مددگار
زین فاجعۀ شوم که برما به زمین رفت
فریاد اسیران تو تا چرخ برین رفت
آرامگۀ شیر خدا بلخ گزین رفت
ای صاحب دین گوش فرا دار که دین رفت
در قلعه توحید نه در ماند نه دیوار
غلتیده به خونیم چه عالی و چه دانی
از حال دل امت مظلوم تو دانی
وامانده درین حادثه الفاظ و معانی
جانها به فدای تو که تو جانِ جهانی
هم جان جهانی تو و هم شاه جهاندار
از ما به جهان ملت بیچاره تری نیست
مظلومتر از ملت افغان دیگری نیست
صد شهر بخون تر شده کسرا خبری نیست
سوگند بنامت که چوما دربدری نیست
نی دار به جا مانده در آنجا و نه دیار
بر مسند اقبال کسانی که نشستند
پیمان او و عهد خداوند شکستند
میثاق به اهل ستم و کفر ببستند
با غیر ببستند و ز احباب گسستند
از یار بریدند و ببستند به اغیار
من حامل فریاد شهیدان و فایم
من قاصد درد و الم رنج و عنایم
من نالۀ زنجیر اسیران جفایم
آواره و گم گشته ندانم به کجایم
ای ابر کرم بر سر آواره دمی بار
#استادخلیلاللهخلیلی
VID_20241022_233354_525.mp4.mov
8.1 MB
#دکلمه
حبیب رحمان عزیزی
حبیب رحمان عزیزی
خوش خرامان میروی ای جان جان بیمن مرو
ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو
ای فلک بیمن مگرد و ای قمر بیمن متاب
ای زمین بیمن مروی و ای زمان بیمن مرو
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بیمن مباش و آن جهان بیمن مرو
ای عیان بیمن مدان و ای زبان بیمن مخوان
ای نظر بیمن مبین و ای روان بیمن مرو
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من بر آسمان بیمن مرو
خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بیمن مرو
در خم چوگانت میتازم چو چشمت با من است
همچنین در من نگر بیمن مران بیمن مرو
چون حریف شاه باشی ای طرب بیمن منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بیمن مرو
وای آن کس کو در این ره بینشان تو رود
چو نشان من توی ای بینشان بیمن مرو
وای آن کو اندر این ره میرود بیدانشی
دانش راهَم توی ای راهدان بیمن مرو
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو
#مولانا
🆔 @QaharAsi
ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو
ای فلک بیمن مگرد و ای قمر بیمن متاب
ای زمین بیمن مروی و ای زمان بیمن مرو
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بیمن مباش و آن جهان بیمن مرو
ای عیان بیمن مدان و ای زبان بیمن مخوان
ای نظر بیمن مبین و ای روان بیمن مرو
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من بر آسمان بیمن مرو
خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بیمن مرو
در خم چوگانت میتازم چو چشمت با من است
همچنین در من نگر بیمن مران بیمن مرو
چون حریف شاه باشی ای طرب بیمن منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بیمن مرو
وای آن کس کو در این ره بینشان تو رود
چو نشان من توی ای بینشان بیمن مرو
وای آن کو اندر این ره میرود بیدانشی
دانش راهَم توی ای راهدان بیمن مرو
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو
#مولانا
🆔 @QaharAsi
فارسی به انقراض رفته بود
تو دهان باز کردی
کلمه ی روی گلویم گذاشتی
کلمه ی روی لبم
کلمهی روی تن ام
کلمات را بردار از منِ تناَم
میترسم زنان زیادی
برای احیای زبان با تو قرار بگزارند
#آریایی_تبار
1403,8,13
@QaharAsi
تو دهان باز کردی
کلمه ی روی گلویم گذاشتی
کلمه ی روی لبم
کلمهی روی تن ام
کلمات را بردار از منِ تناَم
میترسم زنان زیادی
برای احیای زبان با تو قرار بگزارند
#آریایی_تبار
1403,8,13
@QaharAsi
هوای تازه و ساز سهتار در باران
و رقص وحشی موهای یار در باران
نگاه سردم و گوشم که زل زده با ترس
به ایستگاه و به سوت قطار در باران
قرار اول ما در غروب اول ماه
قرار آخر ما پای دار در باران
تو آمدی که بگویی عروسیات کردند
تو آمدی که بگویی ببار در باران
هزار صاعقه در من شکسته شد امشب
بمان که گریه کنم زار زار در باران
لباسهای تو خیس و از آن برون زده است
دو تا پرنده، دو دانه انار در باران
تو میروی و اجل میرسد خداحافظ!
به گورم از لب خود گل بکار در باران
#رامین_مظهر
@QaharAsi
و رقص وحشی موهای یار در باران
نگاه سردم و گوشم که زل زده با ترس
به ایستگاه و به سوت قطار در باران
قرار اول ما در غروب اول ماه
قرار آخر ما پای دار در باران
تو آمدی که بگویی عروسیات کردند
تو آمدی که بگویی ببار در باران
هزار صاعقه در من شکسته شد امشب
بمان که گریه کنم زار زار در باران
لباسهای تو خیس و از آن برون زده است
دو تا پرنده، دو دانه انار در باران
تو میروی و اجل میرسد خداحافظ!
به گورم از لب خود گل بکار در باران
#رامین_مظهر
@QaharAsi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی یانامه نمیخوانی
یا راه نمیدانی یانامه نمیخوانی
قهار عاصی شاعر معاصر
https://www.tg-me.com/adabiat_naw
دوستانی که میخواهند شاعران و نویسنده گان معاصر افغانستان را بشناسند و معلومات حاصل کنن این صفحه تماما شاعران و نويسنده گان معاصر را به معرفی میگیرد
گر از این منزل ویران به سوی خانه روم
دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم
زین سفر گر به سلامت به وطن بازرسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک
به در صومعه با بربط و پیمانه روم
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم
بعد از این دست من و زلف چو زنجیر نگار
چند و چند از پی کام دل دیوانه روم
گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز
سجده شکر کنم و از پی شکرانه روم
خرم آن دم که چو حافظ به تولای وزیر
سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم
#حافظ
🆔 @QaharAsi
دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم
زین سفر گر به سلامت به وطن بازرسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک
به در صومعه با بربط و پیمانه روم
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم
بعد از این دست من و زلف چو زنجیر نگار
چند و چند از پی کام دل دیوانه روم
گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز
سجده شکر کنم و از پی شکرانه روم
خرم آن دم که چو حافظ به تولای وزیر
سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم
#حافظ
🆔 @QaharAsi
📜 چشم دل
هر که آمد در جهان در گرد خود پیچید و رفت
گوشه ای از گلشن را ز طبــیــعـت دید و رفت
زندگی را جلوهء مــحــبـــوس انگارید و گــفت
زندگی رنجـــــست و آلام و الم نالیـــد و رفت
بس خــجـــالت ها کشید از ریو و رنگ روزگار
آنکه زد نیرنگ در کار جــهــــان شرمید و رفت
سفله را شهد است دنیا اهل دانش را شرنگ
شعلهء شهد و شرنگ اینجا به هم تابید و رفت
ای خوش آن دانشـــــوری در پرتو علم و هنر
علم و فن را شعلهء از معرفت نامیـــد و رفت
دانش مـــــــــــــا قــطــــرهء از رودبــــار دانش است
هر که دید از چشم دل کرد این سخن تأیید و رفت
کار این دنیا (فــــروزی) درخور تدبیر هــــاست
کرد با من این سخن دانشوری تاکید و رفت
✍️ محمدفقیر فروزى پنجشیری
🆔 @QaharAsi
هر که آمد در جهان در گرد خود پیچید و رفت
گوشه ای از گلشن را ز طبــیــعـت دید و رفت
زندگی را جلوهء مــحــبـــوس انگارید و گــفت
زندگی رنجـــــست و آلام و الم نالیـــد و رفت
بس خــجـــالت ها کشید از ریو و رنگ روزگار
آنکه زد نیرنگ در کار جــهــــان شرمید و رفت
سفله را شهد است دنیا اهل دانش را شرنگ
شعلهء شهد و شرنگ اینجا به هم تابید و رفت
ای خوش آن دانشـــــوری در پرتو علم و هنر
علم و فن را شعلهء از معرفت نامیـــد و رفت
دانش مـــــــــــــا قــطــــرهء از رودبــــار دانش است
هر که دید از چشم دل کرد این سخن تأیید و رفت
کار این دنیا (فــــروزی) درخور تدبیر هــــاست
کرد با من این سخن دانشوری تاکید و رفت
✍️ محمدفقیر فروزى پنجشیری
🆔 @QaharAsi
گر باده خوری تو با خردمندان خور،
رسوا نشوی
یا باصنمی لاله رخی خندان خور،
تنها نشوی
بسیار مخور ورد مکن فاش مساز،
ای محرم راز
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور،
رسوا نشوی
------------------------------------------
این قافلهٔ عمر عجب میگذرد،
چون بادصبا
دریاب دمی که باطرب میگذرد،
صد لیل و نهار
ساقی غم فردای حریفان چه خوری،
هستیم خمار
پیش آر پیاله را که شب میگذرد،
دیرش مگذار
پیش آر پیاله را که روز میگذرد،
دیرش مگذار
#خیام
🆔 @QaharAsi
رسوا نشوی
یا باصنمی لاله رخی خندان خور،
تنها نشوی
بسیار مخور ورد مکن فاش مساز،
ای محرم راز
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور،
رسوا نشوی
------------------------------------------
این قافلهٔ عمر عجب میگذرد،
چون بادصبا
دریاب دمی که باطرب میگذرد،
صد لیل و نهار
ساقی غم فردای حریفان چه خوری،
هستیم خمار
پیش آر پیاله را که شب میگذرد،
دیرش مگذار
پیش آر پیاله را که روز میگذرد،
دیرش مگذار
#خیام
🆔 @QaharAsi
خواب_بفروشد
<unknown>
دکلمه: #Firooz_Jamshidi
کسی را می شناسی چهره ی شاداب بفروشد
به یک بیمار افسرده کمی اعصاب بفروشد
گلویَم سخت خشکیده، خریدار دوخط شعرم
کسی را می شناسی شعر جایِ آب بفروشد
در این تاریکیِ مطلق که خورشیدی نمی تابد
یکی پیدا نشد تا اندکی مهتاب بفروشد.
به عکس مبهم اسطوره های شهر می خندم
کسی را می شناسی قصه هایِ ناب بفروشد.
که از تکرار این افسانه هایِ پوچ بیزارم
دکانی می شناسی رستم و سهراب بفروشد.
دهان باغ را بسته غم گُل هایِ خشکیده
یکی باید به ما نیلوفرِ مرداب بفروشد.
من از بیداریِ کابوس وارم سخت می ترسم
کسیرا می شناسی این حوالی خواب بفروشد؟.
#امیر_اخوان
🆔 @QaharAsi
کسی را می شناسی چهره ی شاداب بفروشد
به یک بیمار افسرده کمی اعصاب بفروشد
گلویَم سخت خشکیده، خریدار دوخط شعرم
کسی را می شناسی شعر جایِ آب بفروشد
در این تاریکیِ مطلق که خورشیدی نمی تابد
یکی پیدا نشد تا اندکی مهتاب بفروشد.
به عکس مبهم اسطوره های شهر می خندم
کسی را می شناسی قصه هایِ ناب بفروشد.
که از تکرار این افسانه هایِ پوچ بیزارم
دکانی می شناسی رستم و سهراب بفروشد.
دهان باغ را بسته غم گُل هایِ خشکیده
یکی باید به ما نیلوفرِ مرداب بفروشد.
من از بیداریِ کابوس وارم سخت می ترسم
کسیرا می شناسی این حوالی خواب بفروشد؟.
#امیر_اخوان
🆔 @QaharAsi
صدا_۰۰۶
<unknown>
دکلمه: #Firooz_Jamshidi
کنار تو اگر باشم سراغم ، غم نمی آید
تبسم کن که بنویسم غزل هردم نمی آید
تو از بس دلفریبی من تصور میکنم حالا
شبیه تو دگر هرگز در این عالم نمی آید
رقابت میکند لب های تو با پسته ی خندان
اگر چه چشم هایت پیش آهو کم نمی آید
تو اصلن از کجایی از کدامین نسل گم نامی؟
چنین ماه دل آرایی که از آدم نمی آید
گریبان پاره کردم ، گریه کردم سوختم هرگز
چرا ای دختر ظالم به چشمت نم نمی آید
نه انگور هریوا مزه ی لعل لبت ، حتا
به طعم بوسه ات خرما ز شهر بم نمی آید
نگو از رفتنت دیگر عذابم می دهد حرفت
که این سر جز به پیش تو گل من خَم نمی آید
حبیب بهشتی
🆔 @QaharAsi
کنار تو اگر باشم سراغم ، غم نمی آید
تبسم کن که بنویسم غزل هردم نمی آید
تو از بس دلفریبی من تصور میکنم حالا
شبیه تو دگر هرگز در این عالم نمی آید
رقابت میکند لب های تو با پسته ی خندان
اگر چه چشم هایت پیش آهو کم نمی آید
تو اصلن از کجایی از کدامین نسل گم نامی؟
چنین ماه دل آرایی که از آدم نمی آید
گریبان پاره کردم ، گریه کردم سوختم هرگز
چرا ای دختر ظالم به چشمت نم نمی آید
نه انگور هریوا مزه ی لعل لبت ، حتا
به طعم بوسه ات خرما ز شهر بم نمی آید
نگو از رفتنت دیگر عذابم می دهد حرفت
که این سر جز به پیش تو گل من خَم نمی آید
حبیب بهشتی
🆔 @QaharAsi