Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دکلمه: شبنم مهاجرزاد
شاعر: حسین منزوی
من از خزان به بهار، از عطش به آب رسیدم
من از سیاه ترین شب ، به آفتاب رسیدم
من از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم
به جانب تو زدم نَقبی از درون سیاهی
به جلوهٔ تو به خوشید بی نقاب رسیدم
اگر نشیب ، رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حسن انتخاب رسیدم
مرا به مهر خود، آباد میکنی تو، غمی نیست
به آستانت اگر خسته و خراب رسیدم
شبی که با تو هماغوش از انجماد گذشتم
به تب، به تاب، به آتش به التهاب رسیدم
چگونه است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم
که در تو، در تو، به زیباترین جواب رسیدم
کتاب عمر ، ورق خورد بار دیگر و با تو
به عاشقانه ترین فصل این کتاب رسیدم
چرا، به ناب ترین شعر خود، سپاس نگویم
تو را؟ که در تو به معنای شعر ناب رسیدم
🆔 @QaharAsi
شاعر: حسین منزوی
من از خزان به بهار، از عطش به آب رسیدم
من از سیاه ترین شب ، به آفتاب رسیدم
من از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم
به جانب تو زدم نَقبی از درون سیاهی
به جلوهٔ تو به خوشید بی نقاب رسیدم
اگر نشیب ، رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حسن انتخاب رسیدم
مرا به مهر خود، آباد میکنی تو، غمی نیست
به آستانت اگر خسته و خراب رسیدم
شبی که با تو هماغوش از انجماد گذشتم
به تب، به تاب، به آتش به التهاب رسیدم
چگونه است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم
که در تو، در تو، به زیباترین جواب رسیدم
کتاب عمر ، ورق خورد بار دیگر و با تو
به عاشقانه ترین فصل این کتاب رسیدم
چرا، به ناب ترین شعر خود، سپاس نگویم
تو را؟ که در تو به معنای شعر ناب رسیدم
🆔 @QaharAsi
سلام علیکم
یک شعر شهریار است دوست دارم از شما کسی دکلمه کنه تا نشرش کنیم
اگر دوست داشتین دکلمه کنین پیام بفرستید👇
@QaharAsi_bot
یک شعر شهریار است دوست دارم از شما کسی دکلمه کنه تا نشرش کنیم
اگر دوست داشتین دکلمه کنین پیام بفرستید👇
@QaharAsi_bot
Audio
شعر: شهریار
دکلمه: آرزو احمدی
گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا
فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا
مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب
فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا
کله جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی
نیاید فی المثل آری گرش افتد کلاه اینجا
نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن
چو هم شاهی و هم درویش گاه آنجاو گاه اینجا
هوای ماه خرگاهی مکن ای کلبه درویش
نگنجد موکب کیوان شکوه پادشاه اینجا
توئی آن نوسفر سالک که هر شب شاهد توفیق
چراغت پیش پا دارد که راه اینجا و چاه اینجا
بیا کز دادخواهی آن دل نازک نرنجانم
کدورت را فرامش کرده با آئینه آه اینجا
سفر مپسند هرگز شهریار از مکتب حافظ
که سیر معنوی اینجا و کنج خانقاه اینجا
دکلمه: آرزو احمدی
گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا
فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا
مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب
فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا
کله جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی
نیاید فی المثل آری گرش افتد کلاه اینجا
نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن
چو هم شاهی و هم درویش گاه آنجاو گاه اینجا
هوای ماه خرگاهی مکن ای کلبه درویش
نگنجد موکب کیوان شکوه پادشاه اینجا
توئی آن نوسفر سالک که هر شب شاهد توفیق
چراغت پیش پا دارد که راه اینجا و چاه اینجا
بیا کز دادخواهی آن دل نازک نرنجانم
کدورت را فرامش کرده با آئینه آه اینجا
سفر مپسند هرگز شهریار از مکتب حافظ
که سیر معنوی اینجا و کنج خانقاه اینجا
Forwarded from شاعران معاصر افغانستان (Armi Aryayitabar)
شادی درامهایست که پایان گرفتهاست
غم فیلنامهایست که جریان گرفتهاست
شهریست از چهارطرف در حصار مرگ
هرگوشه را جنازهی انسان گرفتهاست
تا مغز استخوان نخورد ول نمیکند
خیرهسگی که لاشه بهدندان گرفتهاست
اینجا اگر که شاخهگلی سر کشیدهاست
از خاک و خونِ پیر و جوان جان گرفتهاست
در ارتکاب حکم تردد نمیکند
او از خدای خویش که فرمان گرفتهاست!
ما را زمانه صد رقم آزار میدهد
بر دیگران اگرچه که آسان گرفتهاست
چندیست در محلهی ما "گورکندن" است
شغلی که بد رقم سر و سامان گرفتهاست
#مسیحسیامک
غم فیلنامهایست که جریان گرفتهاست
شهریست از چهارطرف در حصار مرگ
هرگوشه را جنازهی انسان گرفتهاست
تا مغز استخوان نخورد ول نمیکند
خیرهسگی که لاشه بهدندان گرفتهاست
اینجا اگر که شاخهگلی سر کشیدهاست
از خاک و خونِ پیر و جوان جان گرفتهاست
در ارتکاب حکم تردد نمیکند
او از خدای خویش که فرمان گرفتهاست!
ما را زمانه صد رقم آزار میدهد
بر دیگران اگرچه که آسان گرفتهاست
چندیست در محلهی ما "گورکندن" است
شغلی که بد رقم سر و سامان گرفتهاست
#مسیحسیامک
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سحرگاهی اگر سجاده واکردی دعایم کن
بساط گریه در خلوت بپا کردی دعایم کن
دلت دریاست میدانم که پیشش آبرو داری
نشستی باخدای خود صفا کردی دعایم کن
کسی این گوشه ی دنیاست محتاج دعایی تو
به تسبیح ات اگر ذکر خدا کردی دعایم کن
پر از حرف و پر از دردم ، برسم عاشقان ایدوست
دلت لرزید و یادی هم زما کردی دعایم کن
به هر در میزنم بسته همه درها برویی من
خدا را زیر لب امشب صدا کردی دعایم کن
منم آن روسیاهی که خجالت میکشد از خود
شفاعت از منی غرق خطا کردی دعایم کن
غریب افتاده ام اینجا کسی سنگ صبورم نیست
بحق هر غریبی که دعا کردی دعایم کن
ناصر شکاری (پاشا )
🆔 @QaharAsi
بساط گریه در خلوت بپا کردی دعایم کن
دلت دریاست میدانم که پیشش آبرو داری
نشستی باخدای خود صفا کردی دعایم کن
کسی این گوشه ی دنیاست محتاج دعایی تو
به تسبیح ات اگر ذکر خدا کردی دعایم کن
پر از حرف و پر از دردم ، برسم عاشقان ایدوست
دلت لرزید و یادی هم زما کردی دعایم کن
به هر در میزنم بسته همه درها برویی من
خدا را زیر لب امشب صدا کردی دعایم کن
منم آن روسیاهی که خجالت میکشد از خود
شفاعت از منی غرق خطا کردی دعایم کن
غریب افتاده ام اینجا کسی سنگ صبورم نیست
بحق هر غریبی که دعا کردی دعایم کن
ناصر شکاری (پاشا )
🆔 @QaharAsi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ویدیوراحتماببینید
نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش
قناری های این اطراف را آسیمه سر کرده
صدای نازک برخورد چینی با النگویش
اگر یاس امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش
مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان
که در باغی درختی مهربان را آلبالویش
خسوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟
تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با طعنه تلخش یکی با برق چاقویش
قضاوت می کند تاریخ بین خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش
رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم کهنه داشتم این زخم هم رویش
شعر: حامد عسکری
دکلمه: حامد عسکری
🆔 @QaharAsi
نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش
قناری های این اطراف را آسیمه سر کرده
صدای نازک برخورد چینی با النگویش
اگر یاس امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش
مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان
که در باغی درختی مهربان را آلبالویش
خسوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟
تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با طعنه تلخش یکی با برق چاقویش
قضاوت می کند تاریخ بین خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش
رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم کهنه داشتم این زخم هم رویش
شعر: حامد عسکری
دکلمه: حامد عسکری
🆔 @QaharAsi
.
روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر
هوای یار دگر دارم و دیار دگر
به دیگری دهم این دل که خوار کردهٔ تست
چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر
میان ما و تو ناز و نیاز بر طرف است
به خود تو نیز بده بعد از این قرار دگر
خبر دهید به صیاد ما که ما رفتیم
به فکر صید دگر باشد و شکار دگر
خموش وحشی از انکار عشق او کاین حرف
حکایتیست که گفتی هزار بار دگر
#وحشی_بافقی
🆔 @QaharAsi
روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر
هوای یار دگر دارم و دیار دگر
به دیگری دهم این دل که خوار کردهٔ تست
چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر
میان ما و تو ناز و نیاز بر طرف است
به خود تو نیز بده بعد از این قرار دگر
خبر دهید به صیاد ما که ما رفتیم
به فکر صید دگر باشد و شکار دگر
خموش وحشی از انکار عشق او کاین حرف
حکایتیست که گفتی هزار بار دگر
#وحشی_بافقی
🆔 @QaharAsi
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
#حافظ
🆔 @QaharAsi
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
#حافظ
🆔 @QaharAsi
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
#حافظ
🆔 @QaharAsi
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
#حافظ
🆔 @QaharAsi
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
#حافظ
🆔 @QaharAsi
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
#حافظ
🆔 @QaharAsi
#مناظرهخسروبافرهاد
نخستین بار گفتش کز کجایی؟
بگفت از دار ملک آشنایی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت انده خرند و جان فروشند
بگفتا جانفروشی در ادب نیست!
بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت از دل تو میگویی، من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟
بگفت از جان شیرینم فزون است
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟
بگفت آری چو خواب آید، کجا خواب؟
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
بگفتا گر خرامی در سرایش؟
بگفت اندازم این سر زیر پایش
بگفتا گر کند چشم تو را ریش؟
بگفت این چشم دیگر دارمش پیش
بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ؟
بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ
بگفتا گر نیابی سوی او راه؟
بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفتا دوری از مه نیست در خور
بگفت آشفته از مه دور بهتر
بگفتا گر بخواهد هر چه داری؟
بگفت این از خدا خواهم به زاری
بگفتا گر به سر یابیش خوشنود؟
بگفت از گردن این وام افکنم زود
بگفتا دوستیش از طبع بگذار
بگفت از دوستان ناید چنین کار
بگفت آسوده شو، کاین کار خام است
بگفت آسودگی بر من حرام است
بگفتا رو صبوری کن در این درد
بگفت از جان صبوری چون توان کرد؟
بگفت از صبر کردن کس خجل نیست
بگفت این، دل تواند کرد، دل نیست
بگفت از عشق کارت سخت زار است
بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است؟
بگفتا جان مده بس دل که با اوست
بگفتا دشمنند این هر دو بیدوست
بگفتا در غمش میترسی از کس؟
بگفت از محنت هجران او بس
بگفتا هیچ همخوابیت باید؟
بگفت ار من نباشم نیز شاید
بگفتا چونی از عشق جمالش؟
بگفت آن، کس نداند جز خیالش
بگفت از دل جدا کن عشق شیرین
بگفتا چون زیم بیجان شیرین؟
بگفت او آن من شد زو مکن یاد
بگفت این کی کند بیچاره فرهاد؟
بگفت ار من کنم در وی نگاهی؟
بگفت آفاق را سوزم به آهی
چو عاجز گشت خسرو در جوابش
نیامد بیش پرسیدن صوابش
به یاران گفت کز خاکی و آبی
ندیدم کس بدین حاضر جوابی
به زر دیدم که با او بر نیایم
چو زرش نیز بر سنگ آزمایم
گشاد آنگه زبان چون تیغ پولاد
فکند الماس را بر سنگ بنیاد
که ما را هست کوهی بر گذرگاه
که مشکل میتوان کردن بدو راه
میان کوه راهی کند باید
چنانک آمد شد ما را بشاید
بدین تدبیر کس را دسترس نیست
که کار تست و کار هیچ کس نیست
به حق حرمت شیرین دلبند
کز این بهتر ندانم خورد سوگند
که با من سر بدین حاجت درآری
چو حاجتمندم این حاجت برآری
جوابش داد مرد آهنینچنگ
که بردارم ز راه خسرو این سنگ
به شرط آنکه خدمت کرده باشم
چنین شرطی به جای آورده باشم
دل خسرو رضای من بجوید
به ترک شکر شیرین بگوید
چنان در خشم شد خسرو ز فرهاد
که حلقش خواست آزردن به پولاد
دگر ره گفت از این شرطم چه باک است
که سنگ است آنچه فرمودم نه خاک است
اگر خاک است چون شاید بریدن
و گر برد کجا شاید کشیدن
به گرمی گفت کآری شرط کردم
و گر زین شرط برگردم نه مردم
میان دربند و زور دست بگشای
برون شو دستبرد خویش بنمای
چو بشنید این سخن فرهاد بیدل
نشان کوه جست از شاه عادل
به کوهی کرد خسرو رهنمونش
که خواند هر کس اکنون بیستونش
به حکم آنکه سنگی بود خارا
به سختی روی آن سنگ آشکارا
ز دعوی گاه خسرو با دلی خوش
روان شد کوهکن چون کوه آتش
بر آن کوه کمرکش رفت چون باد
کمر دربست و زخم تیشه بگشاد
نخست آزرم آن کرسی نگهداشت
بر او تمثالهای نغز بنگاشت
به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ
چنان بر زد که مانی نقش ارژنگ
پس آنگه از سنان تیشه تیز
گزارش کرد شکل شاه و شبدیز
بر آن صورت شنیدی کز جوانی
جوانمردی چه کرد از مهربانی
وز آن دنبه که آمد پیهپرورد
چه کرد آن پیرزن با آن جوانمرد
اگرچه دنبه بر گرگان تله بست
به دنبه شیرمردی زان تله رست
چو پیه از دنبه زانسان دید بازی
تو بر دنبه چرا پیه میگدازی
مکن کهاین میش دندان پیر دارد
به خوردن دنبهای دلگیر دارد
چو برج طالعت نامد ذنبدار
ز پس رفتن چرا باید ذنبوار؟
#نظامیگنجوی
🆔 @QaharAsi
نخستین بار گفتش کز کجایی؟
بگفت از دار ملک آشنایی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت انده خرند و جان فروشند
بگفتا جانفروشی در ادب نیست!
بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت از دل تو میگویی، من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟
بگفت از جان شیرینم فزون است
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟
بگفت آری چو خواب آید، کجا خواب؟
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
بگفتا گر خرامی در سرایش؟
بگفت اندازم این سر زیر پایش
بگفتا گر کند چشم تو را ریش؟
بگفت این چشم دیگر دارمش پیش
بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ؟
بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ
بگفتا گر نیابی سوی او راه؟
بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفتا دوری از مه نیست در خور
بگفت آشفته از مه دور بهتر
بگفتا گر بخواهد هر چه داری؟
بگفت این از خدا خواهم به زاری
بگفتا گر به سر یابیش خوشنود؟
بگفت از گردن این وام افکنم زود
بگفتا دوستیش از طبع بگذار
بگفت از دوستان ناید چنین کار
بگفت آسوده شو، کاین کار خام است
بگفت آسودگی بر من حرام است
بگفتا رو صبوری کن در این درد
بگفت از جان صبوری چون توان کرد؟
بگفت از صبر کردن کس خجل نیست
بگفت این، دل تواند کرد، دل نیست
بگفت از عشق کارت سخت زار است
بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است؟
بگفتا جان مده بس دل که با اوست
بگفتا دشمنند این هر دو بیدوست
بگفتا در غمش میترسی از کس؟
بگفت از محنت هجران او بس
بگفتا هیچ همخوابیت باید؟
بگفت ار من نباشم نیز شاید
بگفتا چونی از عشق جمالش؟
بگفت آن، کس نداند جز خیالش
بگفت از دل جدا کن عشق شیرین
بگفتا چون زیم بیجان شیرین؟
بگفت او آن من شد زو مکن یاد
بگفت این کی کند بیچاره فرهاد؟
بگفت ار من کنم در وی نگاهی؟
بگفت آفاق را سوزم به آهی
چو عاجز گشت خسرو در جوابش
نیامد بیش پرسیدن صوابش
به یاران گفت کز خاکی و آبی
ندیدم کس بدین حاضر جوابی
به زر دیدم که با او بر نیایم
چو زرش نیز بر سنگ آزمایم
گشاد آنگه زبان چون تیغ پولاد
فکند الماس را بر سنگ بنیاد
که ما را هست کوهی بر گذرگاه
که مشکل میتوان کردن بدو راه
میان کوه راهی کند باید
چنانک آمد شد ما را بشاید
بدین تدبیر کس را دسترس نیست
که کار تست و کار هیچ کس نیست
به حق حرمت شیرین دلبند
کز این بهتر ندانم خورد سوگند
که با من سر بدین حاجت درآری
چو حاجتمندم این حاجت برآری
جوابش داد مرد آهنینچنگ
که بردارم ز راه خسرو این سنگ
به شرط آنکه خدمت کرده باشم
چنین شرطی به جای آورده باشم
دل خسرو رضای من بجوید
به ترک شکر شیرین بگوید
چنان در خشم شد خسرو ز فرهاد
که حلقش خواست آزردن به پولاد
دگر ره گفت از این شرطم چه باک است
که سنگ است آنچه فرمودم نه خاک است
اگر خاک است چون شاید بریدن
و گر برد کجا شاید کشیدن
به گرمی گفت کآری شرط کردم
و گر زین شرط برگردم نه مردم
میان دربند و زور دست بگشای
برون شو دستبرد خویش بنمای
چو بشنید این سخن فرهاد بیدل
نشان کوه جست از شاه عادل
به کوهی کرد خسرو رهنمونش
که خواند هر کس اکنون بیستونش
به حکم آنکه سنگی بود خارا
به سختی روی آن سنگ آشکارا
ز دعوی گاه خسرو با دلی خوش
روان شد کوهکن چون کوه آتش
بر آن کوه کمرکش رفت چون باد
کمر دربست و زخم تیشه بگشاد
نخست آزرم آن کرسی نگهداشت
بر او تمثالهای نغز بنگاشت
به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ
چنان بر زد که مانی نقش ارژنگ
پس آنگه از سنان تیشه تیز
گزارش کرد شکل شاه و شبدیز
بر آن صورت شنیدی کز جوانی
جوانمردی چه کرد از مهربانی
وز آن دنبه که آمد پیهپرورد
چه کرد آن پیرزن با آن جوانمرد
اگرچه دنبه بر گرگان تله بست
به دنبه شیرمردی زان تله رست
چو پیه از دنبه زانسان دید بازی
تو بر دنبه چرا پیه میگدازی
مکن کهاین میش دندان پیر دارد
به خوردن دنبهای دلگیر دارد
چو برج طالعت نامد ذنبدار
ز پس رفتن چرا باید ذنبوار؟
#نظامیگنجوی
🆔 @QaharAsi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکلمه کامل شعر
Forwarded from ابوذر ملک پور
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
احمد امیری اُمام و بچه های افغانستان
آرمی آریایی تبار
انجمن ادبی شهرستان املش.
چهارشنبه ، ۲۱ تیر ۱۴۰۲ -
سال خرگوش۱۴۰۲-۰۴-۲۱
Wednesday ، 12 July 2023
2023-07-12
الخمیس ، ۲۳ ذیحجه ۱۴۴۴
۱۴۴۴-۱۲-۲۳
آرمی آریایی تبار
انجمن ادبی شهرستان املش.
چهارشنبه ، ۲۱ تیر ۱۴۰۲ -
سال خرگوش۱۴۰۲-۰۴-۲۱
Wednesday ، 12 July 2023
2023-07-12
الخمیس ، ۲۳ ذیحجه ۱۴۴۴
۱۴۴۴-۱۲-۲۳
قهار عاصی شاعر معاصر
. قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا #مولانا 🆔 @QaharAsi
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
#مولانا
🆔 @QaharAsi
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
#مولانا
🆔 @QaharAsi