Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد
بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم

#فرخی‌یزدی

به کانال تلگرام ما بپیوندید👇👇👇
https://T.me/QaharAsi
در تماشای تو افتاد کلاه از سرِ چرخ
خبر از خویش نداری که چقدر رعنایی:)

#صائب_تبریزی
قهار عاصی شاعر معاصر
نه به وصل می رسانی نه به قتل می رهانی! #سعدی
.



آینده و گذشته تمنا و حسرت است
یک کاشکی بود که به صد جا نوشته‌ایم


#غالب_دهلوی



🆔 @QaharAsi
می خواستم بگویم دوستت دارم
کابل شهر‌‌ی است کوچک
نیاز به تصرف جهان دارم
دنیا هم مکان کوچک‌ست
باید به جای وسیع تر سفر کنم
به فراخناِ تن‌ات
تا اینگونه این جنون را به آغوش‌ات برسانم
#آریایی_تبار

کانال شاعر👇👇👇👇


@Hisemobham
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی

همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی

مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی

به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی

#عراقی

به کانال تلگرام ما بپیوندید👇👇👇
https://T.me/QaharAsi
.



آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی



#حافظ



🆔 @QaharAsi
از در درآمدی و من از خود به‌در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه، تا که خبر می‌دهد ز دوست
صاحب‌خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم، اوفتاده بُدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عَیّوق بر شدم

گفتم ببینمش؛ مگرم درد اشتیاق
-ساکن شود، بدیدم و مشتاق‌تر شدم


دستم نداد قوّتِ رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنْشْ بشنوم
از پای تا به سر، همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاوّل نظر به دیدن او دیده‌ور شدم

بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمندِ نظر شدم

گویند روی سرخ تو -«سعدی»!- چه زرد کرد؟
اکسیرِ عشق بر مسم افتاد و زر شدم...

#سعدی
ای زلف یار این همه گردن‌کشی چرا؟
آخر تو هم فتاده و ما هم فتاده ایم..
.

#صائب_تبریزی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گیرم که به هر حال مرا برده ای از یاد
گیرم که زمان خاطره ها را به فنا داد

گیرم نه تو گفتی...نه شنیدی...نه تو بودی...
آن عاشق دیوانه که صد نامه فرستاد

با آنهمه دلبستگی و عشق چه کردی؟
یک بار دلت یادِ منِ خسته نیفتاد؟

یعنی به همین راحتی از عشق گذشتی؟
یک ذره دلت تنگ نشد خانه ات آباد؟

این بود سزایِ منِ دلخسته ی عاشق؟
شیرین رقیبان شده ای از لجِ فرهاد؟

باشد، گله ای نیست!...خدا پشت و پناهت
احوالِ خودت خوب...دمت گرم...دلت شاد

شاعر: محمد رضا نظری
دکلمه: #صبااکبری


#دکلمه‌‌این‌شعر‌را_از‌کانال‌تلگرام‌ما‌دانلود‌کنید👇

به کانال تلگرام ما بپیوندید👇👇👇
https://T.me/QaharAsi
#زیبایی‌شعر‌را‌حتما‌در‌ویدیو‌ببینید

پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت

هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود

این، دوا میخواستی، آن یک پزشک
این، غذایش آه بودی، آن سرشک

این، عسل میخواست، آن یک شوربا
این، لحافش پاره بود، آن یک قبا

روزها میرفت بر بازار و کوی
نان طلب میکرد و میبرد آبروی

دست بر هر خودپرستی میگشود
تا پشیزی بر پشیزی میفزود

هر امیری را، روان میشد ز پی
تا مگر پیراهنی، بخشد به وی

شب، بسوی خانه میمد زبون
قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون

روز، سائل بود و شب بیمار دار
روز از مردم، شب از خود شرمسار

صبحگاهی رفت و از اهل کرم
کس ندادش نه پشیز و نه درم

از دری میرفت حیران بر دری
رهنورد، اما نه پائی، نه سری

ناشمرده، برزن و کوئی نماند
دیگرش پای تکاپوئی نماند

درهمی در دست و در دامن نداشت
ساز و برگ خانه برگشتن نداشت

رفت سوی آسیا هنگام شام
گندمش بخشید دهقان یک دو جام

زد گره در دامن آن گندم، فقیر
شد روان و گفت کای حی قدیر

گر تو پیش آری بفضل خویش دست
برگشائی هر گره کایام بست

چون کنم، یارب، در این فصل شتا
من علیل و کودکانم ناشتا

میخرید این گندم ار یک جای کس
هم عسل زان میخریدم، هم عدس

آن عدس، در شوربا میریختم
وان عسل، با آب می‌آمیختم

درد اگر باشد یکی، دارو یکی است
جان فدای آنکه درد او یکی است

بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل
این گره را نیز بگشا، ای جلیل

این دعا میکرد و می‌پیمود راه
ناگه افتادش به پیش پا، نگاه

دید گفتارش فساد انگیخته
وان گره بگشوده، گندم ریخته

بانگ بر زد، کای خدای دادگر
چون تو دانائی، نمیداند مگر

سالها نرد خدائی باختی
این گره را زان گره نشناختی

این چه کار است، ای خدای شهر و ده
فرقها بود این گره را زان گره

چون نمی‌بیند، چو تو بیننده‌ای
کاین گره را برگشاید، بنده‌ای

تا که بر دست تو دادم کار را
ناشتا بگذاشتی بیمار را

هر چه در غربال دیدی، بیختی
هم عسل، هم شوربا را ریختی

من ترا کی گفتم، ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز

ابلهی کردم که گفتم، ای خدای
گر توانی این گره را برگشای

آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت، دیگر چه بود

من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آنهم غلط

الغرض، برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیند آن گندم ز خاک

چون برای جستجو خم کرد سر
دید افتاده یکی همیان زر

سجده کرد و گفت کای رب ودود
من چه دانستم ترا حکمت چه بود

هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است

تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای
هر چه فرمان است، خود فرموده‌ای

زان بتاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را

تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند

گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب

هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمیدانست و مهمان تو بود

رزق زان معنی ندادندم خسان
تا ترا دانم پناه بیکسان

ناتوانی زان دهی بر تندرست
تا بداند کآنچه دارد زان تست

زان به درها بردی این درویش را
تا که بشناسد خدای خویش را

اندرین پستی، قضایم زان فکند
تا تو را جویم، تو را خوانم بلند

من به مردم داشتم روی نیاز
گرچه روز و شب در حق بود باز

من بسی دیدم خداوندان مال
تو کریمی، ای خدای ذوالجلال

بر در دونان، چو افتادم ز پای
هم تو دستم را گرفتی، ای خدای

گندمم را ریختی، تا زر دهی
رشته‌ام بردی، که تا گوهر دهی


در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش
ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش

#پروین‌اعتصامی


#دکلمه👇
بیاید مشاعره کنیم با #زلف(مو) !

شعر اول از من شما به تعقیب کمنت من ادامه بدهید 👇👇👇

روسری سر کن و نگذار میان من و باد
سر آشفتگی موی تو دعوا بشود

گروه مشاعره 👇👇👇
@Mushaira_Group
@Mushaira_Group
@Mushaira_Group
گر باده خوری تو با خردمندان خور،
رسوا نشوی
یا باصنمی لاله رخی خندان خور،
تنها نشوی
بسیار مخور ورد مکن فاش مساز،
ای محرم راز
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور،
رسوا نشوی
------------------------------------------

این قافلهٔ عمر عجب می‌گذرد،
چون بادصبا
دریاب دمی که باطرب می‌گذرد،
صد لیل و نهار
ساقی غم فردای حریفان چه خوری،
هستیم خمار
پیش آر پیاله را که شب می‌گذرد،
دیرش مگذار
پیش آر پیاله را که روز میگذرد،
دیرش مگذار



#خیام


🆔 @QaharAsi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#این‌دکلمه‌را‌همراه‌با‌گوشکی‌بشنوید

بت پرستم نکن اینگونه به سیمای خودت
قبله را کج نکنی بر رخ زیبای خودت

سجده گاهم تویی و قبله ی سیار منی
جهت قبله نما ، چهره ی دیبای خودت

مثل انجیلی و توراتی و وحی آمده ای
شده ای مذهب من با دم گیرای خودت

ساحری یا که فرستاده ای از سمت خدا
می کنی معجزه با دست مسیحای خودت

مریمی،روح خدا در نفست مشهود است
می کشانی تو مرا سمت کلیسای خودت

گر بگویم تو خدا هستی و من بنده ی تو
عین کفراست وشدم کافر وشیدای خودت

کافرم یا که مسلمان ، به تو ایمان دارم
آیه نازل نکن از چشم فریبای خودت

چشمم از شیوه چشمان تو حیران مانده
تو چه داری وسط دیده ی بینای خودت

لب ز لب وا بکنی از نفست می میرم
کرده ای واله مرا با لب شیوای خودت

عاشقت هستم و گفتم به تو اما گفتی...
خواهشا دل بکن ازخواهش بیجای خو

🆔 @QaharAsi
چون به پا رفتن میسّر نیست ما را سویِ دوست
نامه می‌گردیم‌ و با بالِ کبوتر می‌رویم
...

#طالب_آملی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عاشقان را گر تو
فرمان بر نثار جان دهی

بر سر کوی تو هر
شب عید قربان می شود!




#اشعار‌عیدی‌را‌درکمنت‌بفرستین
.



آن عید قربان را بگو وان شمع قرآن را بگو

وان فخر رضوان را بگو مستان سلامت می کند

عید قربان مبارک



🆔 @QaharAsi
2024/09/22 13:17:05
Back to Top
HTML Embed Code: