Telegram Web Link
جانا به خرابات؛ تا لذت جان بينی
جان را چه خوشی باشد، بی‌صحبت جانانه؟

#شمس_تبریزی
.


دل را قرار نیست، مگر در کنار تو
کاین سان کشد به سوی تو، منزل به منزلم


#حسین_منزوی
‌‌.



تو به تحریکِ فلک، فتنه‌یِ دورانِ منی!
من به تصدیقِ نظر، محوِ تماشایِ توام...





#فروغی_بسطامی

‌‌
🆔 @QaharAsi
.


نظر از تو برنگیرم همه عمر تا بمیرم
که تو در دلم نشستی و سر مقام داری





🆔 @QaharAsi
Forwarded from حس مبهم


شنیدمت که نظر می‌کنی به حالِ ضعیفان
تبم گرفت و دلم خوش به انتظارِ عیادت





@Hisemobham
.





من حلقه‌های زلفش از عشق می‌شمارم

ور نه کجا رسد کس در حد و در شمارش


#مولانا





🆔 @QaharAsi
یک شمع تو روشن کن، پروانه شدن با من
مِی از من و ساقی تو، پیمانه شدن با من

یک بوسه ز تو کافیست، آغوش نمی خواهم
یک جرعه فقط ساقی، میخانه شدن با من

تو تلخی این مِی را یک کاسه تحمل کن
شیرین چو لبهایت، دردانه شدن با من

باز حلقه مویت را، در باد رها کردی؟
از بند رهایم کن، شاهانه شدن با من

تا عطر تنت اینجاست نبضم به تو وابسته ست
با بوی نفس هایت، جانانه شدن با من

چون نورِ حضورت هست این باغچه با من گفت
یک غنچه ز تو کافیست، گلخانه شدن با من

صد دانه ی این تسبیح، یک جمله به من می گفت:
یک بار تو عاشق شو، یکدانه شدن با من...

#شهریار


🆔 @QaharAsi
دست‌های تو تصمیمم بود
باید می‌گرفتم و دور می‌شدم!

#شمس_لنگرودی
آرزویم فقط این است زمان برگردد
تیرهایی که رها شد به کمان برگردد 

سالها منتظر سوت قطارم که کسی
باسلام و گل سرخ و چمدان برگردد 

من نوشتم که تورا دوست ندارم ای کاش
نامه‌ام گم بشود، نامه رسان برگردد

روی تنهایی دنیا اگر افتاده به من
باید امروز ورقهای جهان برگردد

پیرمردی به غزل‌های من ایمان آورد
به سفر رفت و قسم خورد جوان برگردد

#مهسا_تیموری
زمان نکته‌ی برگشت نداشت
             که این گونه به کوه ها پناه بردم
یک بار مرا بوسیدی اما
هزار و یک بار روی تن‌ام انعکاس خورد
برانداز شدم میان سلول‌های تن
و تقویم اینگونه بود که فراموشی گرفت

من یک بوسه را
         هزاران سال
            میانِ تنی، زندگی کردم


#آریایی_تبار


#سپید

1401،11،23
Audio
داستان کوتاه
گوینده: #Zubir_Khan
حاول أن تحب أحزانك
لعلها ترحل كما يرحل كل شيء نحبه!

سعی کن دوستدار غم‌هایت باشی
شاید بروند،بسان تمام چیزهایی که
دوست ‌داریم و میروند ..

[انيس_منصور]
از نگاهت نوشتم
و دانشمندان از آن
به امتداد عرض‌اُلبَلَد شمالی و جنوبی پی بردند
از خمیدن ابروانت گفتم 
خطوط روی پیشانی‌ات
زمین  را به دو نیم‌کره قسمت کرد
اینگونه بود که مردمان مرزها را بنا کردند
هندسه‌ی بازوانت به وقت آغوش را کشیدم
کوه‌نوردان گمان کردند سلسله جبال جدیدی‌ست

من اما هنوز به اولین بوسه‌ات فکر می‌کنم
که جهان‌ام را تکاند و زمین از من تکان خورد
و خدا کند جهان زلزله‌ی هشت ریشتری را
گردن تو نیندازد...

#آریایی_تبار



1401،11،23
#مدرن

#کاپی مجاز نیست...🖐
تا تو بودی در شبم، من ماه ِ تابان داشتم
رو به روی چشمِ خود ، چشمی غزلخوان داشتم

حال اگرچه هیچ نذری عهده دار وصل نیست
یک زمان پیشامدی بودم که امکان داشتم

ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر میشد ، قریب پنج دیوان داشتم

بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم ؟

ساده از  " من بی تو میمیرم "  گذشتی خوبِ من !
من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم

لحظه ی تشییع من از دور بویَت میرسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم !!!

#کاظم‌بهمنی
❤️‍🩹🍃
👇
در سال 1988 یک زلزله شدّید ایالت ارمنستان را به بزرگی 8.2 ریشتر لرزاند. کشور به معنای واقعی کلمه ویران شد و بیش‌از 30000 نفر در کمتر از 4 دقیقه به دلیل آن جان‌های خود را از دست دادند.
خبرگزاری ارمنستان در قسمت‌های جداگانه داستان‌هایی واقعی درباره افرادی نوشت که زندگی‌شان در اثر زلزله برای همیشه تغییر کرد. از جمله؛ شوهری که پس‌از اطمینان از امنیت همسرش را در خانه رها کرد و با دویدن به سمت مدرسه‌ای که پسرش در آن‌جا بود، بیرون رفت تا ببیند چه بر سَر او آمده است؟

او از راه رسید و مدرسه را کاملاً ویران دید و وقتی که سرنوشت پسرش را از آن تصور کرد، شوک شدّیدی را متحمل شد و در حالی که سیلی خورده بود، به زانو افتاد.

ناگهان از جایش بلند شد و به یاد آورد که همیشه پسرش را آماده می‌کرد، و او را با یک جمله ثابت، یعنی «مُهم نیست هر اتفاقی بیفتد، من همیشه در کنارت خواهم بود!» قول و دلداری می‌داد.
سپس به انبوهی از آوارهای‌ انباشته‌شده نگاه کرد و به سمت آن با توجه به صنفی که پسرش در آن درس می‌خواند، دوید.
او به سمت آوار رفت و بِدون ابزار شروع به کندن و آواربرداری کرد تا این‌که آتش‌نشانی آمد و افسر آتش‌نشانی از دیدن پدر متأثر شد و سعی کرد پسرش را از میان آوار خارج کند، امّا امکان‌پذیر نبود.
تنها چیزی که در مقابل چشمان پدر قرار داشت، عهدی بود که با پسرش کرده بود و او مدت‌ها به حفاری ادامه داد تا این‌که از 24 ساعت گذشت و در حالی که ادامه می‌داد در ساعت 25 سنگ عظیمی را برداشت و حفره‌ای ظاهر شد و با صدای بلند نام پسرش «آرمند» را فریاد زَد.

او بِدون این‌که ببیند با صدای پسرش پاسخی دریافت کرد: من این‌جا هستم پدر، برای دوستانم گفتم شما می‌آیید، زیرا به من قول داده‌ بودید که «مُهم نیست هر اتفاقی بیفتد، من همیشه در کنارت خواهم بود!» و این‌جا هستی پدر!
پدرش در حالی که سنگ‌ها را با قدرت بلند می‌کرد و با شوق مضاعف برمی داشت دستش را دراز کرد: «پسرم بیا بیرون!»

پسر جواب داد: «نخیر پدر، اوّل إجازه بده دوستانم بروند بیرون، چون می‌دانم که هر طور باشد مرا بیرون می‌آوری، می‌دانم که همیشه در کنار من خواهی بود!»

به دلیل قول پدر به پسرش و إیمان پسر به پدر، 26 کودک که جزو کُشته شدگان بودند، نجات یافتند.
«اگر عهدی، وقتی شکسته شود، صدایی در نمی‌آورد، بلکه درد زیادی دارد!»
چرا رفتي؟!

كجا رفتي ؟ كجا رفتي ؟
به حال من چه ها كردي

به دنياي غمم بردي
دلم را از چه آزردي!؟

ز جان من جه مي خواهي
تو رفتي بي تومن ماندم

ز من ديگر چه مي جويي!؟
من اي پيمان شكن مْردم

در آغوش كه سر كردي!؟
در آن شبها كه يارت بود

كه چشمم تا سپيده دم
به ره در انتظارت بود !

به تو عمري وفا كردم
دريغا بي وفا بودي

چه شبها بي تو سر كردم
تو آن شبها كجا بودي!؟

دلم را بردي و رفتي
برو، عاشق مرا كم نيست

تو شمع بزم اغياري
دلم را تاب اين غم نيست!

ترانه سرا: نعيم



🆔 @QaharAsi
امیرخسرو دهلوی :

ناله را هرچند میخواهم که پنهان برکِشم
سینه می‌گوید که من تنگ آمدم «فریاد کن»
‏غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟

#سعدی


@QaharAsi
2024/09/23 13:24:28
Back to Top
HTML Embed Code: