اندرآ ای جان که در پای تو جان خواهم فشاند
دستیاری کن که دستی بر جهان خواهم فشاند
پای خاکی کن در آکز چشم خونین هر نفس
گوهر اندر خاک پایت رایگان خواهم فشاند
گر چو چنگم دربر آیی زلف در دامن کشان
از مژه یک دامنت لعل روان خواهم فشاند
چهرهٔ من جام و چشم من صراحی کن که من
چون صراحی بر سر جام تو جان خواهم فشاند
رخ ترش داری که خوبم شکر شیرین کنی
چون ترش باشی به تو شیرین روان خواهم فشاند
بس کن از سرکه فشاندن زان لب میگون که من
دل بر آن میگون لب سرکه فشان خواهم فشاند
دوستان خواهند کز عشق تو دامن درکشم
من برآنم کاستین بر دوستان خواهم فشاند
بر سر خاک اوفتان خیزان ز جور آسمان
از تظلم خاک هم بر آسمان خواهم فشاند
اهل گفتم هست چون دیدم که خاقانی نیافت
عذر خواهان خاک توبه بر دهان خواهم فشاند
#خاقانی
🆔 @QaharAsi
دستیاری کن که دستی بر جهان خواهم فشاند
پای خاکی کن در آکز چشم خونین هر نفس
گوهر اندر خاک پایت رایگان خواهم فشاند
گر چو چنگم دربر آیی زلف در دامن کشان
از مژه یک دامنت لعل روان خواهم فشاند
چهرهٔ من جام و چشم من صراحی کن که من
چون صراحی بر سر جام تو جان خواهم فشاند
رخ ترش داری که خوبم شکر شیرین کنی
چون ترش باشی به تو شیرین روان خواهم فشاند
بس کن از سرکه فشاندن زان لب میگون که من
دل بر آن میگون لب سرکه فشان خواهم فشاند
دوستان خواهند کز عشق تو دامن درکشم
من برآنم کاستین بر دوستان خواهم فشاند
بر سر خاک اوفتان خیزان ز جور آسمان
از تظلم خاک هم بر آسمان خواهم فشاند
اهل گفتم هست چون دیدم که خاقانی نیافت
عذر خواهان خاک توبه بر دهان خواهم فشاند
#خاقانی
🆔 @QaharAsi
.
«عشــق» آن بُغض ِ غریبیسـت ڪه از دوری ِ یـٰار
نیـمـــه شَـب بِیــن ِ گلــو مانــده و جــٰان میگیـــرد
🆔 @QaharAsi
«عشــق» آن بُغض ِ غریبیسـت ڪه از دوری ِ یـٰار
نیـمـــه شَـب بِیــن ِ گلــو مانــده و جــٰان میگیـــرد
🆔 @QaharAsi
قهار عاصی شاعر معاصر pinned «. «عشــق» آن بُغض ِ غریبیسـت ڪه از دوری ِ یـٰار نیـمـــه شَـب بِیــن ِ گلــو مانــده و جــٰان میگیـــرد 🆔 @QaharAsi»
شب چادرِ زنِی بود
که صبح ها به لهجه ای
تمامی چشم ها در حلقه ای
گیسوان اش محکوم به اسارت میشد ...
#آریایی_تبار
@QaharAsi
که صبح ها به لهجه ای
تمامی چشم ها در حلقه ای
گیسوان اش محکوم به اسارت میشد ...
#آریایی_تبار
@QaharAsi
ای که از کوچه ی معشوقه ی ما میگذری
نامه ای دارم من
که به دستش بدهی....
داخل کوچه که رفتی... درب سوم از چپ خانه ی عشق من است...
درب چوبی که به رویش با تیغ شعری از من این چنین حک شده است:
"بر سرت گر همه عالم به سرم جمع شوند
نتوان برد هوای تو برون ز سرم"
خواستی در برنی رمز بین من و او چنین می باشد... "تق تق تق" "تق تق تق" "تق تق تق"
بعد آن لحظه که در کوبیدی سر خود بالا کن....
و به روی دیوار نقش یک پنجره را پیدا کن...
پشت آن پنجره چشمان تری خواهی دید
که به در زل زده است...
نامه را داخل آن خانه بینداز و برو او خودش می آید... نامه را میخواند.
___
تو همان روز که آن نامه به دستم دادی من به راه افتادم تا که از کوچه ی معشوقه ی تو رد بشوم...
شاعر: مسعود محمد پور
صدا: احمدی آزاد👇
نامه ای دارم من
که به دستش بدهی....
داخل کوچه که رفتی... درب سوم از چپ خانه ی عشق من است...
درب چوبی که به رویش با تیغ شعری از من این چنین حک شده است:
"بر سرت گر همه عالم به سرم جمع شوند
نتوان برد هوای تو برون ز سرم"
خواستی در برنی رمز بین من و او چنین می باشد... "تق تق تق" "تق تق تق" "تق تق تق"
بعد آن لحظه که در کوبیدی سر خود بالا کن....
و به روی دیوار نقش یک پنجره را پیدا کن...
پشت آن پنجره چشمان تری خواهی دید
که به در زل زده است...
نامه را داخل آن خانه بینداز و برو او خودش می آید... نامه را میخواند.
___
تو همان روز که آن نامه به دستم دادی من به راه افتادم تا که از کوچه ی معشوقه ی تو رد بشوم...
شاعر: مسعود محمد پور
صدا: احمدی آزاد👇
ای دیر به دست آمده بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی
چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی
چون دوستی سنگدلان زود برفتی
زان پیش که در باغ وصال تو دل من
از داغ فراق تو برآسود برفتی
ناگشته من از بند تو آزاد بجستی
ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی
آهنگ به جان من دلسوخته کردی
چون در دل من عشق بیفزود برفتی
#انوری
🆔 @QaharAsi
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی
چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی
چون دوستی سنگدلان زود برفتی
زان پیش که در باغ وصال تو دل من
از داغ فراق تو برآسود برفتی
ناگشته من از بند تو آزاد بجستی
ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی
آهنگ به جان من دلسوخته کردی
چون در دل من عشق بیفزود برفتی
#انوری
🆔 @QaharAsi
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
در آفاق گشادست ولیکن بستست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر
من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر
از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر
گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر
این حدیث از سر دردیست که من میگویم
تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر
گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر میدهد از سر ضمیر
عشق پیرانه سر از من عجبت میآید
چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر
من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم و گرم چشم بدوزند به تیر
عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر
سعدیا پیکر مطبوع برای نظرست
گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر
#سعدی
دکلمه👇
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
در آفاق گشادست ولیکن بستست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر
من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر
از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر
گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر
این حدیث از سر دردیست که من میگویم
تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر
گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر میدهد از سر ضمیر
عشق پیرانه سر از من عجبت میآید
چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر
من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم و گرم چشم بدوزند به تیر
عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر
سعدیا پیکر مطبوع برای نظرست
گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر
#سعدی
دکلمه👇
Audio
دکلمه: آرزو احمدی
شعر: ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
شعر: ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
ای شاخ گل که در پی گلچین دوانیام
این نیست مزد رنج من و باغــــبانیام
پروردمت به ناز، که بنشینمت به پای
ای گل چرا به خاک سیه، مینشانیام
دریاب دست من که به پیری رسی جوان
آخر به پیش پای تو، گم شد جـــــوانیام
گر نیستم خزانهی خزف، هم نیم حبیب
باری مده ز دست، به این رایـــــــگانیام
تا گوشــوار، ناز گران کرد گــــوش تو
لب وا نشد به شکوه، ز بی همزبانیام
با صــدهزار زخـم زبان، زنده ام هــــــــنوز
گردون گمان نداشت به این سخت جانیام
یاری ز طبع خواستم، اشکم چکید و گفت
یاری ز من بجوی، که با این روانـــــــــیام
ای گل بیا و از چمن طبع شهریار
بشنو ترانهی غزل جاودانــــــیام
#شهریار
🆔 @QaharAsi
این نیست مزد رنج من و باغــــبانیام
پروردمت به ناز، که بنشینمت به پای
ای گل چرا به خاک سیه، مینشانیام
دریاب دست من که به پیری رسی جوان
آخر به پیش پای تو، گم شد جـــــوانیام
گر نیستم خزانهی خزف، هم نیم حبیب
باری مده ز دست، به این رایـــــــگانیام
تا گوشــوار، ناز گران کرد گــــوش تو
لب وا نشد به شکوه، ز بی همزبانیام
با صــدهزار زخـم زبان، زنده ام هــــــــنوز
گردون گمان نداشت به این سخت جانیام
یاری ز طبع خواستم، اشکم چکید و گفت
یاری ز من بجوی، که با این روانـــــــــیام
ای گل بیا و از چمن طبع شهریار
بشنو ترانهی غزل جاودانــــــیام
#شهریار
🆔 @QaharAsi
Forwarded from قهار عاصی شاعر معاصر
اگر آرام شد حالت !! میان شعر پُر دردم
بدان من بین اشعارم! همیشه گریه میکردم
بدان هر مصرعش را من به خون دل وضو دادم
وهر شب با خودم گفتم!! چرا من دل به او دادم
اگر در بین اشعارم! دلت لرزید و نالیدی
ویا نام و نشانی از منِ آزرده پرسیدی
بدان من عاشقی بودم که دراشعارخود گم شد
دوخط ازدرد خود را گفت! اسیر حرف مردم شد
اگر شعر مرا خواندی ! وحالت مثل حالم شد
بدان این شاعر غمگین ! فقط رسوای عالم شد
من از درد دلم گفتم! تو هم میخوانی و میری
به حرفم میرسی آخر...!! شبی در آخر پیری
اگر شعر مرا خواندی و دردم را نفهمیدی
دلیل هق هقم در شعر سردم را نفهمیدی
شبی میفهمی آخر سرکه بغضت را بغل کردی
شبی که بی قلم حتی! نبودش را غزل کردی
دعایی کن به حال من شبی که خیس از دردی
اگر در بین اشعارم ! تو هم شب گریه ای کردی
#سعیدمشفقیراشا
#دکلمه👇
بدان من بین اشعارم! همیشه گریه میکردم
بدان هر مصرعش را من به خون دل وضو دادم
وهر شب با خودم گفتم!! چرا من دل به او دادم
اگر در بین اشعارم! دلت لرزید و نالیدی
ویا نام و نشانی از منِ آزرده پرسیدی
بدان من عاشقی بودم که دراشعارخود گم شد
دوخط ازدرد خود را گفت! اسیر حرف مردم شد
اگر شعر مرا خواندی ! وحالت مثل حالم شد
بدان این شاعر غمگین ! فقط رسوای عالم شد
من از درد دلم گفتم! تو هم میخوانی و میری
به حرفم میرسی آخر...!! شبی در آخر پیری
اگر شعر مرا خواندی و دردم را نفهمیدی
دلیل هق هقم در شعر سردم را نفهمیدی
شبی میفهمی آخر سرکه بغضت را بغل کردی
شبی که بی قلم حتی! نبودش را غزل کردی
دعایی کن به حال من شبی که خیس از دردی
اگر در بین اشعارم ! تو هم شب گریه ای کردی
#سعیدمشفقیراشا
#دکلمه👇