ای ز شوخیهای حسنت محو پیچ و تابها
حیرت اندر آینه چون موج در گردابها
بیخراش زخم عشق اسرار دل معلوم نیست
خواندن این لفظ موقوف است بر اعرابها
صاحب تسلیم را هرکس تواضع میکند
گر کنی یک سجده پیدا میشود محرابها
فکر صید عشرت از قد دوتا جهل است جهل
موج چون ماهی نیفتد در خم قلابها
رنجش روشنضمیران لمعهٔ تیغ است و بس
موج میگردد نمودار از شکست آبها
دانهٔ دل را شکست از آسیای چرخ نیست
سوده کی گردد گهر از گردش گردابها
کرد غفلت جوش زد چندانکه واکردیم چشم
همچو مخمل بود در بیداری ما خوابها
مدعا بر باد رفت از آمد و رفت نفس
نغمه گم شد در غبار وحشت مضرابها
میدهد زخم دل از بیداد شمشیرت نشان
میتوان فهمید مضمون کتب از بابها
گاه آهم میرباید گاه اشکم میبرد
نقد من یک مشت خاک و این همه سیلابها
آنقدر بر یأس پیچیدم که امیدی نماند
پای تا سر یک گره شد رشتهام از تابها
کاروان عمر بیدل از نفس درد سراغ
جنبش موج است گرد رفتن سیلابها
🆔 @QaharAsi
حیرت اندر آینه چون موج در گردابها
بیخراش زخم عشق اسرار دل معلوم نیست
خواندن این لفظ موقوف است بر اعرابها
صاحب تسلیم را هرکس تواضع میکند
گر کنی یک سجده پیدا میشود محرابها
فکر صید عشرت از قد دوتا جهل است جهل
موج چون ماهی نیفتد در خم قلابها
رنجش روشنضمیران لمعهٔ تیغ است و بس
موج میگردد نمودار از شکست آبها
دانهٔ دل را شکست از آسیای چرخ نیست
سوده کی گردد گهر از گردش گردابها
کرد غفلت جوش زد چندانکه واکردیم چشم
همچو مخمل بود در بیداری ما خوابها
مدعا بر باد رفت از آمد و رفت نفس
نغمه گم شد در غبار وحشت مضرابها
میدهد زخم دل از بیداد شمشیرت نشان
میتوان فهمید مضمون کتب از بابها
گاه آهم میرباید گاه اشکم میبرد
نقد من یک مشت خاک و این همه سیلابها
آنقدر بر یأس پیچیدم که امیدی نماند
پای تا سر یک گره شد رشتهام از تابها
کاروان عمر بیدل از نفس درد سراغ
جنبش موج است گرد رفتن سیلابها
🆔 @QaharAsi
عید مردم دیدن مه عید ما رخسار تو
همچو عید ما مبارک نیست عید هیچ کس
ساغر بزمت لبالب باشد از آب زلال
طبع صافت را مباد از گردش دوران ملال
ساکنان باغ می گویند شاها عرض حال
ما اسیر هجر و خلقی محرم بزم وصال
خار با گل همدم و بلبل گرفتار قفس
روزگاری شد که هستم بر دعایت استوار
نیست چون پروانه شبها مرغ روحم را قرار
آتش افتادست بر رگهای جانم شعله وار
سوخت جان من اگر آهی کشم معذور دار
دود خیزد لاجرم هر جا که باشد خار و خس
بر سر کوی تو دارد سیدا حال تباه
نیست همچون سایه او را غیر دیوارت پناه
می توان گرداند از روی ترحم یک نگاه
می رود فریاد جامی بی رخت شبها به ماه
#سیداینسفی
همچو عید ما مبارک نیست عید هیچ کس
ساغر بزمت لبالب باشد از آب زلال
طبع صافت را مباد از گردش دوران ملال
ساکنان باغ می گویند شاها عرض حال
ما اسیر هجر و خلقی محرم بزم وصال
خار با گل همدم و بلبل گرفتار قفس
روزگاری شد که هستم بر دعایت استوار
نیست چون پروانه شبها مرغ روحم را قرار
آتش افتادست بر رگهای جانم شعله وار
سوخت جان من اگر آهی کشم معذور دار
دود خیزد لاجرم هر جا که باشد خار و خس
بر سر کوی تو دارد سیدا حال تباه
نیست همچون سایه او را غیر دیوارت پناه
می توان گرداند از روی ترحم یک نگاه
می رود فریاد جامی بی رخت شبها به ماه
#سیداینسفی
تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خود
دیوانه دل
دیوانه سر
دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون
در جان جان جان من !
دیوانه در دیوانگی
دیوانه در دیوانه جان …!
#حسین_منزوی
#عیدمبارک
تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خود
دیوانه دل
دیوانه سر
دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون
در جان جان جان من !
دیوانه در دیوانگی
دیوانه در دیوانه جان …!
#حسین_منزوی
#عیدمبارک
Forwarded from حس مبهم (Armi Aryayitabar)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی!
حافظ
.
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی!
حافظ
.
.
برایِ آمدنت شاخهٔ گلی دارم
به رفتنت اشکی.
چه باشکوه فرامی رسی!
چه بی خیال سفر می کنی!
#قهار_عاصی
🆔 @QaharAsi
برایِ آمدنت شاخهٔ گلی دارم
به رفتنت اشکی.
چه باشکوه فرامی رسی!
چه بی خیال سفر می کنی!
#قهار_عاصی
🆔 @QaharAsi
رفته بودم سوی قبرستان شهر
هر که را دیدم سوا خوابیده بود
در کنار یکدگر ریز و درشت
هر کسی در زیر پا خوابیده بود
خاک بر سر بود در گل هر کسی
بی غذا و بی هوا خوابیده بود
دلبر از عاشق جدا خوابیده و
عاشق از دلبر جدا خوابیده بود
پهلوانی با همه کوپال و یال
بی توان و ادعا خوابیده بود
آنکه دورش بود ده ها پاچه خوار
زیر گل در انزوا خوابیده بود
قلدری که حق ما را خورده بود
مرده با نفرین ما خوابیده بود
آنکه جر می داد خود را با صداش
زیر سنگی بی صدا خوابیده بود
یا فقیری مرده بود از گشنگی
در کنار اغنیا خوابیده بود
آنکه می چربید نازش در جهان
بی لحاف و متکا خوابیده بود
سوختم وقتی که دیدم تاجری
در کنار یک گدا خوابیده بود
با همه مال و منالش طفلکی
مثل آن یک لا قبا خوابیده بود
ظالم و مظلوم هم در یک ردیف
رعیتی با کدخدا خوابیده بود
زور می زد آنکه عمری در معاش
ساکت و بی اشتها خوابیده بود
دوست با دشمن همه در زیر خاک
با غریبی آشنا خوابیده بود
حاکمی که امر دایم می نمود
زیر گل بی اعتنا خوابیده بود
دختری که از همه دل می ربود
در کنار مورها خوابیده بود
آنکه عمری حق و ناحق می گرفت
رشوه و مال ربا خوابیده بود
سارقی که مال مردم می ربود
دست خالی در عزا خوابیده بود
پس دو دستی بر سر خود کوفتم
چونکه دیدم هر که را خوابیده بود
گوشه ای دیدم فهندژ هم غریب
توی قبری بی نوا خوابیده بود
اسداله فهندژ سعدی (بلبل شیرازی)
دکلمه👇
هر که را دیدم سوا خوابیده بود
در کنار یکدگر ریز و درشت
هر کسی در زیر پا خوابیده بود
خاک بر سر بود در گل هر کسی
بی غذا و بی هوا خوابیده بود
دلبر از عاشق جدا خوابیده و
عاشق از دلبر جدا خوابیده بود
پهلوانی با همه کوپال و یال
بی توان و ادعا خوابیده بود
آنکه دورش بود ده ها پاچه خوار
زیر گل در انزوا خوابیده بود
قلدری که حق ما را خورده بود
مرده با نفرین ما خوابیده بود
آنکه جر می داد خود را با صداش
زیر سنگی بی صدا خوابیده بود
یا فقیری مرده بود از گشنگی
در کنار اغنیا خوابیده بود
آنکه می چربید نازش در جهان
بی لحاف و متکا خوابیده بود
سوختم وقتی که دیدم تاجری
در کنار یک گدا خوابیده بود
با همه مال و منالش طفلکی
مثل آن یک لا قبا خوابیده بود
ظالم و مظلوم هم در یک ردیف
رعیتی با کدخدا خوابیده بود
زور می زد آنکه عمری در معاش
ساکت و بی اشتها خوابیده بود
دوست با دشمن همه در زیر خاک
با غریبی آشنا خوابیده بود
حاکمی که امر دایم می نمود
زیر گل بی اعتنا خوابیده بود
دختری که از همه دل می ربود
در کنار مورها خوابیده بود
آنکه عمری حق و ناحق می گرفت
رشوه و مال ربا خوابیده بود
سارقی که مال مردم می ربود
دست خالی در عزا خوابیده بود
پس دو دستی بر سر خود کوفتم
چونکه دیدم هر که را خوابیده بود
گوشه ای دیدم فهندژ هم غریب
توی قبری بی نوا خوابیده بود
اسداله فهندژ سعدی (بلبل شیرازی)
دکلمه👇
قاعده ۸ از چهل قاعده شمس تبریزی
هیچگاه نومید مشو. اگر همه درها هم به رویت بسته شوند، سرانجام او کوره راهی مخفی را که از چشم همه پنهان مانده، به رویت باز میکند. حتی اگر هماکنون قادر به دیدنش نباشی، بدان که در پس گذرگاههای دشوار باغهای بهشتی قرار دارد. شکر کن! پس از رسیدن به خواستهات شکر کردن آسان است. صوفی آن است که حتی وقتی خواستهاش محقق نشده، شکر گوید.
هیچگاه نومید مشو. اگر همه درها هم به رویت بسته شوند، سرانجام او کوره راهی مخفی را که از چشم همه پنهان مانده، به رویت باز میکند. حتی اگر هماکنون قادر به دیدنش نباشی، بدان که در پس گذرگاههای دشوار باغهای بهشتی قرار دارد. شکر کن! پس از رسیدن به خواستهات شکر کردن آسان است. صوفی آن است که حتی وقتی خواستهاش محقق نشده، شکر گوید.
خِرَد تا به زنان میرسد، نامش مکر میشود!
و مَکر تا به مردان میرسد، نام عقل میگیرد!
درخواست توجه تا به زنان میرسد،
نامش حسادت میشود!
و حسادت تا به مردان میرسد میشود غیرت!
عدالت تقسیم شد، آسوده باشید!✋
و مَکر تا به مردان میرسد، نام عقل میگیرد!
درخواست توجه تا به زنان میرسد،
نامش حسادت میشود!
و حسادت تا به مردان میرسد میشود غیرت!
عدالت تقسیم شد، آسوده باشید!✋
ما انسانها،
بر روی کره ی زمین زندگی نمی کنیم.
بلکه سرزمین واقعی ما،
قلب کسانی است که دوستشان داریم!
#کریستین_بوبن
بر روی کره ی زمین زندگی نمی کنیم.
بلکه سرزمین واقعی ما،
قلب کسانی است که دوستشان داریم!
#کریستین_بوبن
همه جا دکان رنگ است همه رنگ می فروشد
دل من به شیشه سوزد همه سنگ می فروشد
#آیا دوست دارید با شاعر این شعر آشنا شوید👇👇👇👇👇
https://www.tg-me.com/adabiat_naw
دل من به شیشه سوزد همه سنگ می فروشد
#آیا دوست دارید با شاعر این شعر آشنا شوید👇👇👇👇👇
https://www.tg-me.com/adabiat_naw
بیا که یک غزلِ عاشقانه کم دارم
بخند دلبر وحشی! ترانه کم دارم
من آن زمین پر از سینه چاک - چاک هستم
که در غیابت باران جوانه کم دارم!
کتاب، قهوه، غزل، هرچه هست؛ اما تو...
فضای همسریات را به خانه کم دارم
همیشه میروم؛ اما دوباره میآیم
برای بودنم این دَم بهانه کم دارم
مگو که عمر، درازست و میرسی روزی
که در خرابهی کابل زمانه کم دارم
ضرابخانهی بیسکه و طلا هستم
که نام، دارم و اما خزانه کم دارم
بریز در تن من نکهت ِ بهارت را
که در غیاب تو بوی زنانه کم دارم!
#اسماعیللشکری
بخند دلبر وحشی! ترانه کم دارم
من آن زمین پر از سینه چاک - چاک هستم
که در غیابت باران جوانه کم دارم!
کتاب، قهوه، غزل، هرچه هست؛ اما تو...
فضای همسریات را به خانه کم دارم
همیشه میروم؛ اما دوباره میآیم
برای بودنم این دَم بهانه کم دارم
مگو که عمر، درازست و میرسی روزی
که در خرابهی کابل زمانه کم دارم
ضرابخانهی بیسکه و طلا هستم
که نام، دارم و اما خزانه کم دارم
بریز در تن من نکهت ِ بهارت را
که در غیاب تو بوی زنانه کم دارم!
#اسماعیللشکری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
میبینمت از دور و زیاد است همین هم
این سوختهدل ساخته با کمتر از این هم
صدبار صدایت زدم اما نشنیدی
یک چشم بگردان به من گوشهنشین هم
عشقی که زمینی نشود فایدهاش چیست؟
ای ماه بینداز نگاهی به زمین هم
گفتی که ز خود بگذر و دیدی که گذشتم
از روح و روان هم، تن و جان هم، دل و دین هم
از پیچ و خم رود گذشتیم و رسیدیم
از چشمهی تردید به دریای یقین هم
ای زاهد اگر منکر عشقی به جهنم !
ما با تو نیاییم به فردوس برین هم
#فاضل_نظری
🆔 @QaharAsi
این سوختهدل ساخته با کمتر از این هم
صدبار صدایت زدم اما نشنیدی
یک چشم بگردان به من گوشهنشین هم
عشقی که زمینی نشود فایدهاش چیست؟
ای ماه بینداز نگاهی به زمین هم
گفتی که ز خود بگذر و دیدی که گذشتم
از روح و روان هم، تن و جان هم، دل و دین هم
از پیچ و خم رود گذشتیم و رسیدیم
از چشمهی تردید به دریای یقین هم
ای زاهد اگر منکر عشقی به جهنم !
ما با تو نیاییم به فردوس برین هم
#فاضل_نظری
🆔 @QaharAsi
مثل یک قاصدک ساده رها خواهم رفت
از تن باغ جدا از همه جا خواهم رفت
مثل یک موج لب ساحل غم میآیم
مثل یک قوے پریشان - به خدا- خواهم رفت
زندگے دایرهے بستهاے از دریاهاست
من از این دایره در اوج وفا خواهم رفت
عشق، درگیریِ بین دو نگاه است، ولی
من از این عرصهے تزویر و ریا خواهم رفت
بتڪانید دلم را و نشانم ندهید
ڪه شبے خسته پر از فاصلهها خواهم رفت
بیسلام آمدهام پیش شما تا ته خط
بیخداحافظے از پیش شما خواهم رفت
از تن باغ جدا از همه جا خواهم رفت
مثل یک موج لب ساحل غم میآیم
مثل یک قوے پریشان - به خدا- خواهم رفت
زندگے دایرهے بستهاے از دریاهاست
من از این دایره در اوج وفا خواهم رفت
عشق، درگیریِ بین دو نگاه است، ولی
من از این عرصهے تزویر و ریا خواهم رفت
بتڪانید دلم را و نشانم ندهید
ڪه شبے خسته پر از فاصلهها خواهم رفت
بیسلام آمدهام پیش شما تا ته خط
بیخداحافظے از پیش شما خواهم رفت