گفتم لبِ تو را که: «دلِ من تو بردهای»
گفتا:«کدام دل؟ چه نشان؟ کِی؟ کجا؟ که برد؟»
#سعدی
#یاهمه_یاهیچکس
#زن_زندگی_آگاهی
#اعتصاب_اعتراض
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
#حافظ
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
#حافظ
بیا که گریه کنیم
برای همنفسیهای امت هابیل
برای جامعه های شهید
زندانی
کنار یکدیگر از زاری و پریشانی
پناهنگاه کشیم
و تا اعاده شود خونبهای ما
غم ما
و تارگان بریده شده
به دست معجزه یی که
هیچ امیدش نیست
به هم بپیوندند
و آفتاب دگر بر فراز آب شود
و دستگاه دگر از برادری
دستهای دگر
به شانه ها بندد
خیال خام به سر پروریم و گریه کنیم
از آستانه گور جدایی و ماتم
نماز زاری را
به سوی مغرب دیدارها، نیایشها
به سجده بر خیزیم
و پرچم گنه نا مردای خود را
به بادهای یله تا جنوب، تا دریا
رها سازیم
بیاکه گریه کنیم😭
بیاکه گریه کنیم😭
برای همنفسیهای امت هابیل
برای جامعه های شهید
زندانی
کنار یکدیگر از زاری و پریشانی
پناهنگاه کشیم
و تا اعاده شود خونبهای ما
غم ما
و تارگان بریده شده
به دست معجزه یی که
هیچ امیدش نیست
به هم بپیوندند
و آفتاب دگر بر فراز آب شود
و دستگاه دگر از برادری
دستهای دگر
به شانه ها بندد
خیال خام به سر پروریم و گریه کنیم
از آستانه گور جدایی و ماتم
نماز زاری را
به سوی مغرب دیدارها، نیایشها
به سجده بر خیزیم
و پرچم گنه نا مردای خود را
به بادهای یله تا جنوب، تا دریا
رها سازیم
بیاکه گریه کنیم😭
بیاکه گریه کنیم😭
قهار عاصی شاعر معاصر pinned «. کولی اِمروز کَفِ دَستِ مَرا خواند و نِوِشت یِک نَفَر داشت به چَشمانِ تو عادَت میکرد... 🆔 @QaharAsi»