Telegram Web Link
سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست

گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست

گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوست‌تر از جان ماست

دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونهٔ زردش دلیل ناله زارش گواست

مایهٔ پرهیزگار قوت صبر است و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست

مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست

گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست

هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست

سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست


#سعدی


🆔 @QaharAsi
.




نه عقلی و نه ادراکی و من خود خاک و خاشاکی
چه گویم با تو کز عزت ورای عقل و ادراکی

کجا رفتند آن یاران که دیگر با فغان من
سری بیرون نمی آید نه از خاکی نه از لاکی

👤شهریار




🆔 @QaharAsi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکلمه👆

رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد

در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد

زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد

آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک،
شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد

با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد

ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد

جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد

یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد

یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر
رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد

با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت
مصداق همان وای به حال دگران شد

#حامد_عسکری

#
نیست بی روی تو میل گل و برگ سمنم
تا شدم بنده‌ات آزاد ز سرو چمنم

منکه در صبح ازل نوبت مهرت زده‌ام
تا ابد دم ز وفای تو زنم گر نزنم

جان من جرعهٔ عشق تو نریزد بر خاک
مگر آنروز که در خاک بریزد بدنم

گر مرا با تو بزندان ابد حبس کنند
طره‌ات گیرم و زنجیر به هم درشکنم

بار سر چند کشم بی سر زلفت بردوش
وقت آنست که در پای عزیزت فکنم

چون سر از خوابگه خاک برآرم در حشر
بچکد خون جگر گر بفشاری کفنم

آخر ای قبله صاحب‌نظران رخ بنمای
تا رخ از قبله بگردانم و سوی تو کنم


بر تنم یک سر مو نیست که در بند تو نیست
گر چه کس باز نداند سر موئی ز تنم

پیرهن پاره کنم تا تو ببینی از مهر
تن چون تار قصب تافته در پیرهنم

بسکه می‌گریم و بر خویشتنم رحمت نیست
گریه می‌آید ازین واسطه بر خویشتنم

چون کنم وصف شکر خندهٔ شور انگیزت
از حلاوت برود آب نبات از سخنم

چون حدیث از لب میگون تو گوید خواجو
همچو ساغر شود از باده لبالب دهنم
#خواجوی‌کرمانی


🆔 @QaharAsi
Audio
دکلمه: آرزو احمدی
شعر: رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکلمه👆

محرمی نیست وگرنه كه خبر بسیار است
رمق ناله كم و كوه و كمر بسیار است

ای ملائک كه به سنجیدن ما مشغولید
بنویسید كه اندوه بشر بسیار است


ساقه‌های مژه‌ام از وزش آه نسوخت
شُكر! در جنگل ما هیزم تَر بسیار است

سفره‌دار توام ای عشق بفرما بنشین
نان ِجو ، زخم و نمك ، خون ِجگر بسیار است

هر كجا می‌نگرم مجلس سهراب‌كُشی است
آه از این خاك ، بر آن نعش پسر بسیار است

پشت لبخند من آیا و چرایی نرسید
پشت دلتنگی‌ام اما و اگر بسیار است

اشك ، آبادی چشم است بر آن شاكر باش
هركجا جوی روانی است كپر بسیار است

سال‌ها رفت و نشد موی تو را شانه كنم
چه كنم دوروبرت شانه به سر بسیار است
 
حامد عسگری
عمارت کن

مرا آخر

که ویرانم

به جان تو...

#مولوی
.



من اگر نیم نگاهی بکنم سوی بُتی،
معصیت است !
تو اگر صیغه کنی جمله بتان،
مرحمت است ؟

من اگر سیبی از این باغ بچینم،
دزدم !
تو اگر باغ همه غصب کنی
مصلحت است ؟

من اگر از در میخانه گذشتم ،
نجسم !
تو اگر دود کنی نصف جهان،
عافیت است ؟

من اگر شکوه کنم نزد خدا
کفران است !
تو اگر تکیه زنی جای خدا ،
منزلت است؟

من که در آتش حق سوخته ام،
گمراهی است !
تو که جز کِذب نیاموخته ای،
منزلت است؟

عاقبت سهم من سوخته جان ،
نیران است
سهم آن معدن تزویر و ریا،
مغفرت است؟

این ترازویِ عدالت که تو را
گشته نصیب ...

چه کسی داده به دستت
که چنین خوش جهت است !!!
#سیمین‌بهبهانی



🆔 @QaharAsi
خانه ی دل مارا از کرم عمارت کن
پیش از اینکه این خانه رو نهد به ویرانی



#بهایی



🆔 @QaharAsi
.


دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود



#مولانا



🆔 @QaharAsi
هوای کوی تو از سر نمی‌رود آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد

#حافظ

پ ن :اگر برای اَبَد هوای دیدن تو ،
نیفتد از سر من چه کنم ؟🤔


@QaharAsi
.




آه از این عشق که اول پر پروازم داد

سپس از ترس رسیدن به تو زنجیرم کرد



#غلامرضا_طریقی



🆔 @QaharAsi
رفته یی...
و من
گویا
پشت تمامی ابرهای سیاه دراز کشیده ام
وتمام جاده های شهر را می بارم

#آریایی_تبار
Forwarded from حس مبهم
در گوشه ی این خاک شکستند تنی را
بر صفحه دیوار نوشتن سخنی را
هرجا که زنی است حجابی بنماید
گویی که به تن پاره بود پیرهنی را


#بهاره_ابرار
دوست خوبم

کاپی مجاز نیست حتا با نام شاعر...🖐
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکلمه: حامد‌عسکری👆

گرچه خلوت گرچه خسته گرچه بی سو و سراغ
خواب‌هایی در قفس دیدیم با تعبیر باغ

از اناری حال دل پرسیدم امشب گفت: خون
لاله را گفتم: خبر تازه چه داری؟ گفت داغ!!

سوگوارانیم و کاری بر نمی‌آید جز آه
لوک مست داغ بر گُرده چه دارد غیر ماغ ؟

ما برادرهایمان را دفن کردیم ای دریغ
زیر حجم سایه‌ سنگین کاجی از کلاغ

عطسه‌های عافیت را ارج ننهادیم پس
بوسه‌ افطارمان افتاد به وقت فراغ

می‌رود این روزها گل می‌دهد آغوش‌ها
باز عطر زلف یاری می‌خزد زیر دماغ

باز کوچه غرق لبخند و هیاهو‌ ‌می‌شود
باز هم گل می‌خریم از کودکی پشت چراغ

باز منقار قناری به غزل وا می‌شود
باغ را تحویل قمری می‌دهد یک روز زاغ

آرزو: گرمی‌فزای جمع یاران بودن است
چه تفاوت که می وصلیم یا نفت چراغ ...

#حامد‌عسکری
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران

هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران

با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران

بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران

ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران

چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران

سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران

چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران

#سعدی




🆔 @QaharAsi
.

شرق حق را ديد و عالم را نديد
غرب در عالم خزيد از حق رميد

چشم بر حق باز کردن بندگی است
خويش را بی پرده ديدن زندگي است

بنده چون از زندگی گيرد برات
هم خدا آن بنده را گويد صلوت

هر که از تقدير خويش آگاه نيست
خاک او با سوز جان همراه نيست

"#علامه_اقبال"



🆔 @QaharAsi
مرا بازیچه‌ خود ساخت چون موسا که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را

نسیم مست وقتی بوی گل می‌داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می‌کند یک روز گل‌ها را

خیانت قصه‌ی تلخی است اما از که می‌نالم؟
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ می‌خوانند نیرنگ زلیخا را

کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست
چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را


نمی‌دانم چه افسونی گریبان‌گیر مجنون است
که وحشی می‌کند چشمانش‌آهوهای صحرا را

چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را

#فاضل_نظری


🆔 @QaharAsi
.




مگو واعظ حدیث دوزخ و جنت به اهل دل
که سرگرم محبت گلشن از گلخن نمی داند



#صائب




🆔 @QaharAsi
2024/09/24 11:23:19
Back to Top
HTML Embed Code: