Telegram Web Link
با نهایت تاسف و تاثر فقدان جانگداز حافظ زمانه استاد امیر هوشنگ ابتهاج را خدمت دوستداران ادبیات این مرز و بوم تسلیت عرض میکنیم

🖤🖤🖤💔💔💔🖤🖤🖤

سایه چو شمع شعله در افکنده‌ای به جمع

زین داستان که با لب خاموش می کنی
‏بگردید، بگردید
در این خانه بگردید
درین خانه غریبید، غریبانه بگردید...

سایه ما با هفت هزار سالگان سر به سر شد.
#ابتهاج_جاویدان
👇👇👇👇
جان‌مویه

در پشاور بودم در خانه‌ی زنده‌یاد آزاد بیگ با زنده‌یاد ترجمان خالد. آزاد بیگ کتاب‌خانه‌ی بزرگی داشت. در کتاب‌خانه داشتیم چای می‌نوشیدیم و آهنگ‌های فرهاد دریا را می‌شنیدیم. من در آن زمان از شاعران قهار عاصی و از آوازخوانان فرهاد دریا را می‌خواندم و می‌شنیدم. دریا این ترانه‌ی قهار عاصی را مویه می‌کرد: «از جلگه‌ی نور و علف از چشمه‌ساران آمدی»... هنوز آهنگ تمام نشده بود که خبر شرنگین تمام شدن زندگی قهار عاصی را شنیدیم. ترجمان خالد که انسانی به خوبی او پیدا نمی‌شود، با چشمی پر از اشک نگاهم کرد و گفت: عاصی نباید کشته می‌شد. وقت رفتنش نبود. هنوز شعرهای ناگفته فراوان داشت.
آن روز تنها من و ترجمان نگریسته بودیم. تمام پیروان آیین عشق و آزادی گریسته بودند. درخت و کوه و دره و دریا گریسته بود و‌ ملیمه در خون شناور بود؛ روستایی که عاصی آن را این‌گونه به تصویر کشیده بود:

یک قریه و یک ستاره بالای سرش
چوپان بچه‌ای و رمه‌ای دور و برش
شام است و کنار خرمنی، دخترکی
افشانده به روی شانه گیسوی ترش

ترجمان خالد نویسنده‌ای دردآشنا و اهل مروت و فتوت بود و با قهار عاصی که از جوانمردان زمانه بود، دوستی صمیمانه‌ای داشت. شعرهای عاصی را مانند عاصی دوست داشت و همیشه زمزمه می‌کرد. به ویژه این غزل دردآلودش را:

شب را گریستیم،‌ سحر را گریستیم
ما گام‌ گامِ راهِ سفر را گریستیم

وقتی که می‌زدند سپیدار باغ را
ما یک‌به یک صدای تبر را گریستیم

دست و دهانِ بسته به فریاد آمدیم
یعنی تمامِ خونِ جگر را گریستیم

در سرزمینِ حادثه و داربستِ شعر
روز و شبِ سیاهِ هنر را گریستیم

بر آستانِ آتش و خاکسترِ مراد
آیینه‌دار و آینه‌گر را گریستیم

باری ز مرگ‌ و میر چو فارغ شدیم ما
ده و دیارِ خاک‌به‌سر را گریستیم

مضمونِ گریه کم نشد از دور و پیشِ ما
هرچند که بلا و بتر را گریستیم

آفتاب لباس سرخ پوشیده و مانند مادر فرزند مرده به سمت غروب می‌رفت. ترجمان خالد چنان در ماتم فرو رفته بود که رستم در سوگ سهراب فرو رفته بود. از کتاب‌خانه بیرون رفت و در آستانه‌ی غروب چند بیت در سوگ قهار عاصی نوشت و برایم خواند. آن ابیات آغشته به اشک شوربختانه از یادم رفتند. اگر می‌دانستم که ترجمان نیز مانند عاصی در جوانی پرپر می‌شود، لااقل آن چند بیت یادگاری را از دست نمی‌دادم.

این سوگ‌سرود را در آن غروب خونین به یاد شاعر عشق و آزادی قهار عاصی سرودم:

دریاچه‌ی صدای تو جاریست در زمان
نقش عزیز پای تو جاریست در زمان

در پهنه‌ی مقابله با دشمنان عشق
یک لشکر از قفای تو‌جاریست در زمان

تا پر کشیدی از سر کاخ بلند شعر
جان‌مویه‌ها برای تو‌ جاریست در زمان

در بزم عاشقانه‌ی گیتار و آبشار
فریاد آشنای تو جاریست در زمان

نام تو از کتیبه‌ی دنیا نمی‌رود
تا قدرت خدای تو جاریست در زمان

✍️ گلنور‌بهمن
Live stream scheduled for
Live stream finished (6 seconds)
امشب به قصه‌ی دل من گوش می‌کنی
فردا مرا چو قصه، فراموش می‌کنی

این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
می‌گویمت ولی تو کجا گوش می‌کنی

دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می‌کنی؟!

در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می‌کنی؟

می جوش می‌زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می‌کنی

گر گوش می‌کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می‌کنی

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار، اگرش نوش می‌کنی

(سایه) چو شمع شعله در افکنده‌ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می‌کنی

(هوشنگ ابتهاج سایه)

دکلمه👇👇👇
Audio
دکلمه: آرزو احمدی
شعر: امشب به قصه دل من گوش میکنی

کانال بهترین ها👇
https://www.tg-me.com/kanalbhtrinha
.

عشق آیتی از کعبه و دَیر و حرمش
شمس آینهٔ تمام قدِّ صنمش
سالارِ قلندرانِ بلخ آمده است
ای قونیه جان نثار کن در قدمش


#قهارعاصی





🆔 @QaharAsi
من تماشای تو میکردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند
.



شبی پاییزی بود باران میزد در شیشه
در گلدانی دلی من عشقی او میکرد ریشه
در دلم توفان بود باخود داشتم اندیشه
این عشق ثمر نمی دهد(ته) این عشق باور نمی شود (شه)



.
شاید این عمر هستی
چون وفای او باشد
ساغرم تهی ماند بشکند فلک جامم






.
Arghavan
ARIA JAMALI
تقدیم به روح بزرگ استاد هوشنگ ابتهاج

دکلمه : آریا جمالی
شعر : سایه (هوشنگ ابتهاج)
Aria_jamali_deklame
Forwarded from حس مبهم
شب های تیر وتار هرگز مانع طلوع آفتاب صبح شده نمیتواند ....


#آریایی_تبار

#شبتان در پناه حق
دیگر آن دیوانه ی بی تاب سابق نیستم
توبه کردم از گناه عشق،! عاشق نیستم
.
شیشه بودم، سنگ ها اما نفهمیدند من
فرق دارم با همه، آیینه ی دق نیستم
.
صاف و ساده بودنم را هیچ کس باور نکرد
خالیم از هر سیاست ،من "مصدق" نیستم!
.
دور باید شد از این "خاکِ غریبِ" لعنتی
صبر کن "سهراب"جان، من توی قایق نیستم!
.
آه دنیا خسته ام از زندگی آنقدر که
با ادامه دادانش دیگر موافق نیستم
.
بغض دارم، بغض یعنی مرگ! اما گریه نه...
شاعری مغرور هستم، اهل هق هق نیستم

می شود فهمید از حال خرابم، ذره ای
دیگر آن دیوانه ی بی تاب سابق نیستم


دکلمه👇
Audio
دکلمه: آرزو احمدی
شعر: دیگر آن دیوانه ای بی تاب سابق نیستم
بگذار که بر شاخه‌ی
این صبح دلاویز
بنشینیم و از عشق
سرودی بسرایم

آنگاه، به صد شوق،
چو مرغان سبکبال
بر گیرم از این بام و
به سوی تو بیایم..



#فریدون‌مشیری





🆔 @QaharAsi
Forwarded from حس مبهم
هنوز لکه های ننگ از روسریم پاک
نشده بود
که مُهر سکوت بر دهنم خورد
من شبیه شعر سبزبیشه ها بودم
شبیه رنگ غنچه ها بودم ،
یکسال تمام است
رنگ باخته ام
ازآن پرچم سه رنگ
سیاهش ،سیاهش ،سیاهش من هستم
در شعر این و آن
آه اش، آه اش ، آه اش ،من هستم
من زن هستم، من زن هستم ،من زن هستم


#آریایی_تبار



#اندوه مان یکساله شد
۲۴اسد 😔🥲🥲🥲


@Hisemobham
آنکه رنجاند ترا عذرش پذیر
تا بیابی مغفرت بر وی مگیر

حق ندارد دوست خلق آزار را
نیست این خصلت یکی دیندار را

از ستم هر کو دلی را ریش کرد
آن جراحت بر وجود خویش کرد

    #عطار





🆔 @QaharAsi
2024/09/25 11:19:14
Back to Top
HTML Embed Code: