میجویمت به نام و نشانے ڪه نیستے
دیرآشناے من، تو همانے، ڪه نیستے
میجویمت به باغ خیال و گمان و وهم
در ڪوچههاے دل، به گمانے ڪه نیستی
#قیصر_امین_پور
🆔 @QaharAsi
دیرآشناے من، تو همانے، ڪه نیستے
میجویمت به باغ خیال و گمان و وهم
در ڪوچههاے دل، به گمانے ڪه نیستی
#قیصر_امین_پور
🆔 @QaharAsi
قهار عاصی شاعر معاصر
میجویمت به نام و نشانے ڪه نیستے دیرآشناے من، تو همانے، ڪه نیستے میجویمت به باغ خیال و گمان و وهم در ڪوچههاے دل، به گمانے ڪه نیستی #قیصر_امین_پور 🆔 @QaharAsi
من تـو را #امروز میخواهم نه مثلِ "شهریار"
در خیالات #ثریا غرق باشم #ســــــال_ها
عاقبت هم با دو #چشمِ تَر بگویم عشق من
#آمدی_جــــانم_به_قربانت_ولی_حالا_چرا؟؟؟
#آرش_مهدی_پور
🆔 @QaharAsi
من تـو را #امروز میخواهم نه مثلِ "شهریار"
در خیالات #ثریا غرق باشم #ســــــال_ها
عاقبت هم با دو #چشمِ تَر بگویم عشق من
#آمدی_جــــانم_به_قربانت_ولی_حالا_چرا؟؟؟
#آرش_مهدی_پور
🆔 @QaharAsi
قهار عاصی شاعر معاصر
من تـو را #امروز میخواهم نه مثلِ "شهریار" در خیالات #ثریا غرق باشم #ســــــال_ها عاقبت هم با دو #چشمِ تَر بگویم عشق من #آمدی_جــــانم_به_قربانت_ولی_حالا_چرا؟؟؟ #آرش_مهدی_پور 🆔 @QaharAsi
می بری از ما دل اما چهره پنهان میکنی
هر زمان در دیده هستی مو پریشان میکنی
.
شعله بر جان میزنی گاهی فقط با خنده ای
گرچه بر ما آتشِ سوزان گلستان میکنی
.
از گریبان حلقه بگشایی اگر هر نیمه شب
بی شک آنشب ماه را سر در گریبان میکنی
.
مثل تو برگشته مژگان ، دلبر اندامی که نیست
می زنی مژگان بهم یا تیر باران میکنی ؟
.
با دو چشمِ مست و جادو از لبت با من نگو
اینچنین یک شب مرا راهی زندان میکنی
🆔 @QaharAsi
هر زمان در دیده هستی مو پریشان میکنی
.
شعله بر جان میزنی گاهی فقط با خنده ای
گرچه بر ما آتشِ سوزان گلستان میکنی
.
از گریبان حلقه بگشایی اگر هر نیمه شب
بی شک آنشب ماه را سر در گریبان میکنی
.
مثل تو برگشته مژگان ، دلبر اندامی که نیست
می زنی مژگان بهم یا تیر باران میکنی ؟
.
با دو چشمِ مست و جادو از لبت با من نگو
اینچنین یک شب مرا راهی زندان میکنی
🆔 @QaharAsi
ناگهان آتشفشان خفته ای بیدار شد
یک نظر دیدم تو را، یک عمر کارم زار شد
هیچ راهی نیست، با زندان غم خو کرده ام
هر دری هم باز بود، از بخت من دیوار شد
هرکسی حال مرا پرسید بر حالم گریست
هرکه آمد بر سر بالین من بیمار شد
بعد از این با هیچ لبخندی نمی لرزد دلم
بعد دیدار تو ای گل، گل به چشمم خار شد
کاش قدری بیشتر وصل تو را میخواستم
حیف تسبیحی که تنها صرف استغفار شد
#حسیندهلوی
🆔 @QaharAsi
یک نظر دیدم تو را، یک عمر کارم زار شد
هیچ راهی نیست، با زندان غم خو کرده ام
هر دری هم باز بود، از بخت من دیوار شد
هرکسی حال مرا پرسید بر حالم گریست
هرکه آمد بر سر بالین من بیمار شد
بعد از این با هیچ لبخندی نمی لرزد دلم
بعد دیدار تو ای گل، گل به چشمم خار شد
کاش قدری بیشتر وصل تو را میخواستم
حیف تسبیحی که تنها صرف استغفار شد
#حسیندهلوی
🆔 @QaharAsi
من حسادت می کنم حتی به تنها بودنت
من به فرد رو به رویی، لحظه ی خندیدنت
من به بارانی که با لذت نگاهش می کنی
یا نسیمی که رها می چرخد اطراف تنت!
من حسادت می کنم حتی به دست گرم آن
شال خوشرنگی که می پیچد به دور گردنت
وقتی انگشتان تو در گیسوانت می دَوَد
من به ردِ مانده از اینجور سامان دادنت
اینکه چیزی نیست، گاهی دل حسادت کرده به
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت
هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت
من حسادت می کنم حتی به قلب دشمنت
کاش هرکس غیر من، ای کاش حتی آینه
پلک هایش روی هم می رفت وقت دیدنت...!🌱
#الهام_نظری
🆔 @QaharAsi
من به فرد رو به رویی، لحظه ی خندیدنت
من به بارانی که با لذت نگاهش می کنی
یا نسیمی که رها می چرخد اطراف تنت!
من حسادت می کنم حتی به دست گرم آن
شال خوشرنگی که می پیچد به دور گردنت
وقتی انگشتان تو در گیسوانت می دَوَد
من به ردِ مانده از اینجور سامان دادنت
اینکه چیزی نیست، گاهی دل حسادت کرده به
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت
هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت
من حسادت می کنم حتی به قلب دشمنت
کاش هرکس غیر من، ای کاش حتی آینه
پلک هایش روی هم می رفت وقت دیدنت...!🌱
#الهام_نظری
🆔 @QaharAsi
چه ساغر ها تهی کردیم بر یادت که یک ذره
نه ساکن گشت سوز دل، نه کمتر شد خمار ما
#اوحدی_مراغه_ای
🆔 @QaharAsi
نه ساکن گشت سوز دل، نه کمتر شد خمار ما
#اوحدی_مراغه_ای
🆔 @QaharAsi
اگر آرام شد حالت !! میان شعر پُر دردم
بدان من بین اشعارم! همیشه گریه میکردم
بدان هر مصرعش را من به خون دل وضو دادم
وهر شب با خودم گفتم!! چرا من دل به او دادم
اگر در بین اشعارم! دلت لرزید و نالیدی
ویا نام و نشانی از منِ آزرده پرسیدی
بدان من عاشقی بودم که دراشعارخود گم شد
دوخط ازدرد خود را گفت! اسیر حرف مردم شد
اگر شعر مرا خواندی ! وحالت مثل حالم شد
بدان این شاعر غمگین ! فقط رسوای عالم شد
من از درد دلم گفتم! تو هم میخوانی و میری
به حرفم میرسی آخر...!! شبی در آخر پیری
اگر شعر مرا خواندی و دردم را نفهمیدی
دلیل هق هقم در شعر سردم را نفهمیدی
شبی میفهمی آخر سرکه بغضت را بغل کردی
شبی که بی قلم حتی! نبودش را غزل کردی
دعایی کن به حال من شبی که خیس از دردی
اگر در بین اشعارم ! تو هم شب گریه ای کردی
#سعیدمشفقیراشا
#دکلمه👇
بدان من بین اشعارم! همیشه گریه میکردم
بدان هر مصرعش را من به خون دل وضو دادم
وهر شب با خودم گفتم!! چرا من دل به او دادم
اگر در بین اشعارم! دلت لرزید و نالیدی
ویا نام و نشانی از منِ آزرده پرسیدی
بدان من عاشقی بودم که دراشعارخود گم شد
دوخط ازدرد خود را گفت! اسیر حرف مردم شد
اگر شعر مرا خواندی ! وحالت مثل حالم شد
بدان این شاعر غمگین ! فقط رسوای عالم شد
من از درد دلم گفتم! تو هم میخوانی و میری
به حرفم میرسی آخر...!! شبی در آخر پیری
اگر شعر مرا خواندی و دردم را نفهمیدی
دلیل هق هقم در شعر سردم را نفهمیدی
شبی میفهمی آخر سرکه بغضت را بغل کردی
شبی که بی قلم حتی! نبودش را غزل کردی
دعایی کن به حال من شبی که خیس از دردی
اگر در بین اشعارم ! تو هم شب گریه ای کردی
#سعیدمشفقیراشا
#دکلمه👇
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ؟!
از کجا آمده ام , آمدنم بهر چه بود ؟
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا ؟
یا چه بوده است مرادِ وی از این ساختنم ؟
آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم
رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
کیست آن گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است سخن می کند اندر دهنم ؟
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم ؟
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم , نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا درِ زندان ابد
به یکی عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم
تو مپندار که من شعر به خود می گویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم !
"حضرت مولانا"
دکلمه های خوردا برای اشتراک گذاری در کانال قهار عاصی اینجا ارسال کنید👇👇👇
@QaharAsi_bot
@QaharAsi_bot
@QaharAsi_bot
@QaharAsi_bot
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ؟!
از کجا آمده ام , آمدنم بهر چه بود ؟
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا ؟
یا چه بوده است مرادِ وی از این ساختنم ؟
آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم
رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
کیست آن گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است سخن می کند اندر دهنم ؟
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم ؟
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم , نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا درِ زندان ابد
به یکی عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم
تو مپندار که من شعر به خود می گویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم !
"حضرت مولانا"
دکلمه های خوردا برای اشتراک گذاری در کانال قهار عاصی اینجا ارسال کنید👇👇👇
@QaharAsi_bot
@QaharAsi_bot
@QaharAsi_bot
@QaharAsi_bot
امروز با بیدل
میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی یکی از شاعران برجسته ادب فارسی است در پتنه هند در سال 1054 به دنیا آمد و در چهارم صفر 1133 هه.ق از دنیا رفت
اشعار بیدل به دیر فهمی و تعقید مشهور است و بیدل خود نیز به این جنبه در اشعار خود وقوف داشته و در جای اشعارش به این مسله اشاره کرده است
معنی بلند من فهم تند می خواهد
سیر فکرم آسان نیست کوهم و کتل دارم
و درجای دگر می گوید
یاران نرسیدن به داد سخن من
نظمم چه فسون خواند که گوش همه کر شد
مغلق و دیر فهم بودن اشعار او باعث شد تا شاعران و نویسندگان معاصر مکتب بیدل شناسی را در ادبیات فارسی به وجود آوردند ...
در خوشه خیال بیدل و نازک خیالی های عاشقانه او این بند ها زیبا است
می گوید
لعل خاموشت گر از موج تبسم دم زند
غنچه سازد در چمن پیراهن از خجلت قبا
***
گر به پرواز و اگر سعی تپیدن رفتم
رفتم، اما همه جا تا " نرسیدن " رفتم
***
گهی بر سر، گهی در دل، گهی در دیده جا دارد
غبار راه جولان تو، با من کار ها دارد
چو شمع از کشتنم پهنان نشد داغ تمنایت
به بزمی حسرتم ساز خمموشی هم صدا دارد
***
از خاک تربتم نفسی می زند غبار
بیدل، هنوز زنده عشقم، نمرده ام
***
سنگ راه خود شمارد کعبه و بتخانه را
هر که چون " بیدل " طواف گوشه دل ها کند
***
ندامت می کشد عشق از دل افسرده ام بیدل
ندارد گنج در ویرانه، جز خاکی به سر کردن
***
قیامت میکند حسرت مپرس از طبع نا شادم
که من صد دشت مجنون دارم و صد کوه فرهادم
زمانی در سواد سایهٔ مژگان تأمل کن
مگر از سرمه دریابی شکست رنگ فریادم
حضور نیستی افسون شرکت بر نمیدارد
دو عالم با فراموشی بدل کن تا کنی یادم
گرفتار دو عالم رنگم از بیرحمی نازت
امیر الفت خود کن اگر میخواهی آزادم
چو طفل اشک درسم آنقدر کوشش نمیخواهد
به علم آرمیدن لغزش پاییست استادم
به سامان دلم آوارهٔ صد دشت بیتابی
ز منزل جادهام دور است یا رب گم شود زادم
طراوت بردهام از آب و گرمی از دل آتش
چو یاقوت از فسردن انفعال صلح اضدادم
فلک مشکل حریف منع پروازم تواند شد
چو آواز جرس گیرم قفس سازد ز فولادم
درین صحرای حیرت دانه و دامی نمیباشد
همان چون بلبل تصویر نقاش است صیادم
علاج خانهٔ زنبور نتوان کرد بی آتش
رکاب ناله گیرم تا ستاند از فلک دادم
نفس را دام الفت خوانده ام چون صبح و زین غافل
که بیرون میبرد زین خاکدان آخر همین بادم
غبار جان کنی بر بال وحشت بستهام بیدل
صدای بیستونم قاصد مکتوب فرهادم
🆔 @QaharAsi
میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی یکی از شاعران برجسته ادب فارسی است در پتنه هند در سال 1054 به دنیا آمد و در چهارم صفر 1133 هه.ق از دنیا رفت
اشعار بیدل به دیر فهمی و تعقید مشهور است و بیدل خود نیز به این جنبه در اشعار خود وقوف داشته و در جای اشعارش به این مسله اشاره کرده است
معنی بلند من فهم تند می خواهد
سیر فکرم آسان نیست کوهم و کتل دارم
و درجای دگر می گوید
یاران نرسیدن به داد سخن من
نظمم چه فسون خواند که گوش همه کر شد
مغلق و دیر فهم بودن اشعار او باعث شد تا شاعران و نویسندگان معاصر مکتب بیدل شناسی را در ادبیات فارسی به وجود آوردند ...
در خوشه خیال بیدل و نازک خیالی های عاشقانه او این بند ها زیبا است
می گوید
لعل خاموشت گر از موج تبسم دم زند
غنچه سازد در چمن پیراهن از خجلت قبا
***
گر به پرواز و اگر سعی تپیدن رفتم
رفتم، اما همه جا تا " نرسیدن " رفتم
***
گهی بر سر، گهی در دل، گهی در دیده جا دارد
غبار راه جولان تو، با من کار ها دارد
چو شمع از کشتنم پهنان نشد داغ تمنایت
به بزمی حسرتم ساز خمموشی هم صدا دارد
***
از خاک تربتم نفسی می زند غبار
بیدل، هنوز زنده عشقم، نمرده ام
***
سنگ راه خود شمارد کعبه و بتخانه را
هر که چون " بیدل " طواف گوشه دل ها کند
***
ندامت می کشد عشق از دل افسرده ام بیدل
ندارد گنج در ویرانه، جز خاکی به سر کردن
***
قیامت میکند حسرت مپرس از طبع نا شادم
که من صد دشت مجنون دارم و صد کوه فرهادم
زمانی در سواد سایهٔ مژگان تأمل کن
مگر از سرمه دریابی شکست رنگ فریادم
حضور نیستی افسون شرکت بر نمیدارد
دو عالم با فراموشی بدل کن تا کنی یادم
گرفتار دو عالم رنگم از بیرحمی نازت
امیر الفت خود کن اگر میخواهی آزادم
چو طفل اشک درسم آنقدر کوشش نمیخواهد
به علم آرمیدن لغزش پاییست استادم
به سامان دلم آوارهٔ صد دشت بیتابی
ز منزل جادهام دور است یا رب گم شود زادم
طراوت بردهام از آب و گرمی از دل آتش
چو یاقوت از فسردن انفعال صلح اضدادم
فلک مشکل حریف منع پروازم تواند شد
چو آواز جرس گیرم قفس سازد ز فولادم
درین صحرای حیرت دانه و دامی نمیباشد
همان چون بلبل تصویر نقاش است صیادم
علاج خانهٔ زنبور نتوان کرد بی آتش
رکاب ناله گیرم تا ستاند از فلک دادم
نفس را دام الفت خوانده ام چون صبح و زین غافل
که بیرون میبرد زین خاکدان آخر همین بادم
غبار جان کنی بر بال وحشت بستهام بیدل
صدای بیستونم قاصد مکتوب فرهادم
🆔 @QaharAsi
Forwarded from حس مبهم
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
@Hisemobham
#دکلمه 👇👇👇👇👇
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
@Hisemobham
#دکلمه 👇👇👇👇👇
شاگردان یک مکتب ابتدائیه در هو جوئو ولایت جه جیانگ چین به جای گذاشتن سرشان روی میز، راحت روی چوکیهایی ویژهای که برای آنها طراحی شده، دراز میکشند و میخوابند.
در این مکتب ۴۶۷ میز و چوکی با همین ویژگی قرار داده شده تا شاگردان راحت بتوانند ظهرها بخوابند.
#چقدرجالباست که
هنگام خواب میخوابند
هنگام مطالعه مطالعه میکنند
هنگام تفریح با بهترین دوستش سپری میکند
هنگام دوست داشتن و مهربانی با فامیلش میگذراند
هنگام غرور و عزت تاریخ وطنش را میخواند
هنگام آرامش به زادگاه خود میبالد
اما هیچگاهی
هنگام خواب مطالعه نمیکنند و
هنگام مطالعه نمیخوابند
هیچگاهی هنگام تفریح فکر به جنگ نمیکنند
هیچگاهی هنگام دوست داشتن به خزان زندگی و زمستان سرد فکر نمیکنند
هیچگاهی احساس خیانت نسبت به وطن نمیکنند چون دورنمای تاریخ شان همیشه طرف جلو است
ولی مطمین بودند که اگر گذشته را برجسته تر کنیم در گذشته میمانیم، گذشته را میگذارند به تاریخ و آینده را تاریخ میسازد.👇👇👇
در این مکتب ۴۶۷ میز و چوکی با همین ویژگی قرار داده شده تا شاگردان راحت بتوانند ظهرها بخوابند.
#چقدرجالباست که
هنگام خواب میخوابند
هنگام مطالعه مطالعه میکنند
هنگام تفریح با بهترین دوستش سپری میکند
هنگام دوست داشتن و مهربانی با فامیلش میگذراند
هنگام غرور و عزت تاریخ وطنش را میخواند
هنگام آرامش به زادگاه خود میبالد
اما هیچگاهی
هنگام خواب مطالعه نمیکنند و
هنگام مطالعه نمیخوابند
هیچگاهی هنگام تفریح فکر به جنگ نمیکنند
هیچگاهی هنگام دوست داشتن به خزان زندگی و زمستان سرد فکر نمیکنند
هیچگاهی احساس خیانت نسبت به وطن نمیکنند چون دورنمای تاریخ شان همیشه طرف جلو است
ولی مطمین بودند که اگر گذشته را برجسته تر کنیم در گذشته میمانیم، گذشته را میگذارند به تاریخ و آینده را تاریخ میسازد.👇👇👇