یهودیان، مسیحیان و مسلمانان معتقدند کتابهای آسمانیشان به حدی پرمحتوا و ژرف است و از پیش عالِم به نیازهای انسانی بوده که تنها طبق دستور و مدیریت یک عالم مطلق میتواند تألیف شده باشد. یک آتئیست صرفاً کسیست که این ادعا را مورد ملاحظه قرار داده، این کتابها را مطالعه کرده و به این نتیجه رسیده که این ادعا مضحک است!
@PublicExit
@PublicExit
❈ آزار و تجاوز جنسی (bit.ly/3k0LXaj)
🏷 نویسنده: آنتونی گیدنز - جامعهشناس
❈ برای مطالعه کامل این مقاله instant view را در پایین پست لمس کنید.
@PublicExit
🏷 نویسنده: آنتونی گیدنز - جامعهشناس
❈ برای مطالعه کامل این مقاله instant view را در پایین پست لمس کنید.
@PublicExit
Telegraph
آزار و تجاوز جنسی
آزار جنسی در محیط کار، حقوق زنان آسانتر اجرا میگردد و میزان خشونت واقعی علیه زنان اندک است. با وجود این، آزار جنسی بسیار معمول است. آزار جنسی در محل کار میتواند به عنوان استفاده از اقتدار شغلی با قدرت به منظور تحمیل خواستهای جنسی تعریف شود. این کار ممکن…
چرا مردم بیخدا میشوند؟!
آستین کلاین:
این سوال بسیار خوبی است، اما متأسفانه پاسخ سرراستی ندارد. شاید دلایل بیخدا شدن همان قدر زیاد باشند که دلایل خداباور شدن. منظورم این است که راههای رسیدن به بیخدایی بسیار شخصی و فراوان است، و بستگی به شرایط زندگی فرد، تجارب و گرایشهایش دارد. با این حال، میتوان برخی شباهتهای عام را میان برخی بیخداها، به ویژه بیخداهای غربی، ذکر کرد. اما باید توجه داشت که این موارد مشترک میان برخی بیخداها، به هیچوجه لزوماً بین تمام بیخداها مشترک نیست. و حتی هنگامی هم که بیخداها ویژگیهای مشابهی با هم دارند، نمیتوان گفت که این ویژگیها دقیقاً در همه یکسان است. یک دلیل معین میتواند برای یک نفر بسیار تعیین-کننده و سرنوشتساز باشد، برای دیگری کمتر، و برای سومی هیچ نقشی بازی نکند. معقول است که فرض کنید که این وجود ویژگیها میتوانند در مورد یک بیخدا صادق باشد، اما برای فهمیدن اینکه آیا واقعاً صادق هستند، و چگونه صدق میکنند، لازم است که از او سوال کنید.
یک عامل رایج برای بیخدا شدن، روبرو شدن با گوناگونی ادیان است. غیر معمول نیست که بیخدا در خانوادهای دینی پرورش یافته باشد و این فرض برایش مسلم بوده باشد که سنت دینی خانواندگیاش همانا ایمان واقعی به خدای واقعی است. اما بعداً که این شخص در مورد دیگر سنتهای دینی بیشتر میآموزد، رویکرد بسیار انتقادیتری نسبت به سنت دینی خودش و حتی کل ادیان پیدا میکند، و به تدریج نه تنها دیناش را رها میکند بلکه باور به وجود خدایان را هم از دست میدهد. یک عامل دیگر بیخدا شدن میتواند داشتن تجربهی بدی از یک دین باشد. شخصی که مؤمن به دینی بار آمده یا به دینی گرویده است، و به تدریج آن را سرکوبگر، ریاکارانه، یا مصیبتبار یافته یا ایمان بدان را بیارزش دیده، سرانجام نسبت به آن دین دید انتقادی پیدا میکند، اما در مواردی ممکن است نسبت به کل ادیان مظنون شود، و مانند حالت قبل حتی باور به وجود خدا را هم زیر سوال ببرد.
بسیاری از بیخداها هم بیباوری خود را حاصل علم میدانند. علم در چند قرن اخیر توانسته است جنبههایی از زندگی و جهان را تبیین کند که پیشتر ملک مطلق دین محسوب میشدند. از آنجا که تبیین علمی کارآمدتر از تبیینهای دینی و تئیستی از آب درآمدهاند، توان دین برای جلب وفاداری مردم کاسته شده است. در نتیجه، برخی مردم نه تنها دین و مذهب را طرد کردهاند، بلکه باور به وجود خدا را هم کنار گذاشتهاند. از نظر آنان، دیگر فرض وجود خدایان برای تبیین جهان و ویژگیهای آن بیفایده و بیثمر است.
برهانهای فلسفی هم هستند که از نظر بسیاری، موفق به رد اغلب تصورات رایج از خدا شدهاند. برای مثال، بسیاری بیخداها میاندیشند که برهان شر، اینکه در جهان شر و تباهی وجود دارد "باور به وجود خدایی علیم و قدیر را کاملا نامعقول و نپذیرفتنی میسازد." اگر چه وجود خدایان فاقد این ویژگیهای متعالی با برهان شر نفی نمیشود، اما دلایل خوب و موثقی برای باور به هیچ خدایی در دست نیست. بدون دلایل موثق، باور داشتن یا ناممکن است یا بیارزش.
اما نکتهی آخر از بسیاری جهات مهمترین نکته است. بیباوری، موضع پیشفرض است هیچکس با باورها زاده نمیشود. باورها از طریق فرهنگ و آموزش کسب میشوند. اصلاً بر عهدهی بیخدا نیست که بیخدایی را توجیه کند؛ بلکه وظیفهی تئیستهاست که توضیح دهند چرا باور به خدا معقول است. در غیاب چنین تبیینی، باید تئیسم را بیبنیاد، و چه بسا نامعقول شمرد.
پس بهتر است به جای"چرا مردم بیخدا میشوند؟ بپرسیم: "چرا مردم خداباور میشوند؟"
@PublicExit
آستین کلاین:
این سوال بسیار خوبی است، اما متأسفانه پاسخ سرراستی ندارد. شاید دلایل بیخدا شدن همان قدر زیاد باشند که دلایل خداباور شدن. منظورم این است که راههای رسیدن به بیخدایی بسیار شخصی و فراوان است، و بستگی به شرایط زندگی فرد، تجارب و گرایشهایش دارد. با این حال، میتوان برخی شباهتهای عام را میان برخی بیخداها، به ویژه بیخداهای غربی، ذکر کرد. اما باید توجه داشت که این موارد مشترک میان برخی بیخداها، به هیچوجه لزوماً بین تمام بیخداها مشترک نیست. و حتی هنگامی هم که بیخداها ویژگیهای مشابهی با هم دارند، نمیتوان گفت که این ویژگیها دقیقاً در همه یکسان است. یک دلیل معین میتواند برای یک نفر بسیار تعیین-کننده و سرنوشتساز باشد، برای دیگری کمتر، و برای سومی هیچ نقشی بازی نکند. معقول است که فرض کنید که این وجود ویژگیها میتوانند در مورد یک بیخدا صادق باشد، اما برای فهمیدن اینکه آیا واقعاً صادق هستند، و چگونه صدق میکنند، لازم است که از او سوال کنید.
یک عامل رایج برای بیخدا شدن، روبرو شدن با گوناگونی ادیان است. غیر معمول نیست که بیخدا در خانوادهای دینی پرورش یافته باشد و این فرض برایش مسلم بوده باشد که سنت دینی خانواندگیاش همانا ایمان واقعی به خدای واقعی است. اما بعداً که این شخص در مورد دیگر سنتهای دینی بیشتر میآموزد، رویکرد بسیار انتقادیتری نسبت به سنت دینی خودش و حتی کل ادیان پیدا میکند، و به تدریج نه تنها دیناش را رها میکند بلکه باور به وجود خدایان را هم از دست میدهد. یک عامل دیگر بیخدا شدن میتواند داشتن تجربهی بدی از یک دین باشد. شخصی که مؤمن به دینی بار آمده یا به دینی گرویده است، و به تدریج آن را سرکوبگر، ریاکارانه، یا مصیبتبار یافته یا ایمان بدان را بیارزش دیده، سرانجام نسبت به آن دین دید انتقادی پیدا میکند، اما در مواردی ممکن است نسبت به کل ادیان مظنون شود، و مانند حالت قبل حتی باور به وجود خدا را هم زیر سوال ببرد.
بسیاری از بیخداها هم بیباوری خود را حاصل علم میدانند. علم در چند قرن اخیر توانسته است جنبههایی از زندگی و جهان را تبیین کند که پیشتر ملک مطلق دین محسوب میشدند. از آنجا که تبیین علمی کارآمدتر از تبیینهای دینی و تئیستی از آب درآمدهاند، توان دین برای جلب وفاداری مردم کاسته شده است. در نتیجه، برخی مردم نه تنها دین و مذهب را طرد کردهاند، بلکه باور به وجود خدا را هم کنار گذاشتهاند. از نظر آنان، دیگر فرض وجود خدایان برای تبیین جهان و ویژگیهای آن بیفایده و بیثمر است.
برهانهای فلسفی هم هستند که از نظر بسیاری، موفق به رد اغلب تصورات رایج از خدا شدهاند. برای مثال، بسیاری بیخداها میاندیشند که برهان شر، اینکه در جهان شر و تباهی وجود دارد "باور به وجود خدایی علیم و قدیر را کاملا نامعقول و نپذیرفتنی میسازد." اگر چه وجود خدایان فاقد این ویژگیهای متعالی با برهان شر نفی نمیشود، اما دلایل خوب و موثقی برای باور به هیچ خدایی در دست نیست. بدون دلایل موثق، باور داشتن یا ناممکن است یا بیارزش.
اما نکتهی آخر از بسیاری جهات مهمترین نکته است. بیباوری، موضع پیشفرض است هیچکس با باورها زاده نمیشود. باورها از طریق فرهنگ و آموزش کسب میشوند. اصلاً بر عهدهی بیخدا نیست که بیخدایی را توجیه کند؛ بلکه وظیفهی تئیستهاست که توضیح دهند چرا باور به خدا معقول است. در غیاب چنین تبیینی، باید تئیسم را بیبنیاد، و چه بسا نامعقول شمرد.
پس بهتر است به جای"چرا مردم بیخدا میشوند؟ بپرسیم: "چرا مردم خداباور میشوند؟"
@PublicExit
اغلب آيات صلحجويانه قرآن از قديمیترين آيات هستند که مربوط به دوره اعلام پيامبری محمد در مکه بودهاند. پس از هجرت محمد به مدينه پلهپله آياتِ جنگجويانه فزونی يافتند. در نتیجه ذکر "اسلام دين صلح است" قريب ۱۴۰۰ سال میباشد که منسوخ شده است. اسلام فقط ۱۳ سال اول دين صلح بود. در نظر مسلمين راديکالِ امروزی درست مانند فقهای قرون وسطايیشان که اسلام کلاسيک را بنا کردند، "اسلام دين حرب است".
@PublicExit
@PublicExit
چرا بیخدایان این قدر عصبانی هستند؟
پاسخ آستین کلاین:
این تصور عمومی در مورد بیخداها بسیار ناگوار است، زیرا، با کمال تأسف، غالباً درست است. بله، بیخداهای عصبانی دور و برمان کم نیستند اما آنها از چه چیزی این قدر عصبانی هستند؟ بعضی چیزها هست که بیخداها را عصبانی کرده است. مثلا، برخی بیخداها به خاطر بیباوریشان به خدایان دائماً در معرض تبعیض هستند. آنها مجبورند بیخدا بودنشان را از خانواده، دوستان و همکارانشان پنهان کنند.
خیلی چیزها میتوانند موجب عصبانیت بیخداها شوند:
برخی در خانوادههای بسیار مذهبی پرورش یافتهاند، و با گذشت زمان به این نتیجه رسیدهاند که چیزهایی که خانواده و روحانیون به آنها آموختهاند، غلط بودهاند. مردم دوست ندارند احساس کنند که توسط کسانی که برایشان موثق و مرجع محسوب میشوند، فریب خوردهاند، به همین خاطر عصبانی میشوند.
برخی بیخداها دین و یا حتی تئیسم را فریب کار و تمامیتخواه، و لذا مضرّ به حال جامعه میدانند. هر بیخدای که دغدغهی اجتماعی در دل داشته باشد و ببیند که نظام باوری بر جامعه حاکم است که او آن نظام را گمراه کننده یا سرکوبگر میداند، آزرده خاطر میشود. تأثیر چنین باورهایی میتواند موجب عصبانیت او شود.
با این حال، درست نیست که همهی بیخداها عصبانی هستند. حتی در میان کسانی که تجارب فوق را داشتهاند، بسیاری عصبانی نیستند، یا دست کم دیگر عصبانی نیستند. بسیاری از بیخداها خیلی هم شادماناند و در پی تاختن به دین یا تئیسم نیستند. بنابراین، این نظر که همهی بیخداها عصبانی هستند تعمیم بیموردی است!
چرا برخی مردم چنین سوالهایی میکنند؟ یک دلیل آن آشکار است: به قدر کافی بیخدای عصبانی، به ویژه بر روی اینترنت، وجود دارد، که کسی صادقانه به این فکر بیافتند که بیخداها معمولا عصبانی هستند. با این حال، این مضمون دیگر را هم دارد: انگار که اگر بیخداها همیشه عصبانی هستند، پس موضع بیخدایی تا حدی ضعیف و بیاعتبار است.
چنین چیزی اصلا درست نیست، و مصداق بر مغالطهی نفی شخصیت است. حتی اگر همهی بیخداها هم از دست دین و یا تئیسم عصبانی باشند، دلیل نمیشود که تئیسم معقول یا بیخدایی نابخردانه است. هنگامی که بحث بر سر معقول بودن موضع تئیسم یا بیخدایی باشد، پرسش بالا کاملا بیربط است. این مطلب تنها هنگامی به بحث بیخدایی مربوط است که پرسشگر صادقانه در پی بهبود روابط میان تئیستها و بیخداها باشد!
@PublicExit
پاسخ آستین کلاین:
این تصور عمومی در مورد بیخداها بسیار ناگوار است، زیرا، با کمال تأسف، غالباً درست است. بله، بیخداهای عصبانی دور و برمان کم نیستند اما آنها از چه چیزی این قدر عصبانی هستند؟ بعضی چیزها هست که بیخداها را عصبانی کرده است. مثلا، برخی بیخداها به خاطر بیباوریشان به خدایان دائماً در معرض تبعیض هستند. آنها مجبورند بیخدا بودنشان را از خانواده، دوستان و همکارانشان پنهان کنند.
خیلی چیزها میتوانند موجب عصبانیت بیخداها شوند:
برخی در خانوادههای بسیار مذهبی پرورش یافتهاند، و با گذشت زمان به این نتیجه رسیدهاند که چیزهایی که خانواده و روحانیون به آنها آموختهاند، غلط بودهاند. مردم دوست ندارند احساس کنند که توسط کسانی که برایشان موثق و مرجع محسوب میشوند، فریب خوردهاند، به همین خاطر عصبانی میشوند.
برخی بیخداها دین و یا حتی تئیسم را فریب کار و تمامیتخواه، و لذا مضرّ به حال جامعه میدانند. هر بیخدای که دغدغهی اجتماعی در دل داشته باشد و ببیند که نظام باوری بر جامعه حاکم است که او آن نظام را گمراه کننده یا سرکوبگر میداند، آزرده خاطر میشود. تأثیر چنین باورهایی میتواند موجب عصبانیت او شود.
با این حال، درست نیست که همهی بیخداها عصبانی هستند. حتی در میان کسانی که تجارب فوق را داشتهاند، بسیاری عصبانی نیستند، یا دست کم دیگر عصبانی نیستند. بسیاری از بیخداها خیلی هم شادماناند و در پی تاختن به دین یا تئیسم نیستند. بنابراین، این نظر که همهی بیخداها عصبانی هستند تعمیم بیموردی است!
چرا برخی مردم چنین سوالهایی میکنند؟ یک دلیل آن آشکار است: به قدر کافی بیخدای عصبانی، به ویژه بر روی اینترنت، وجود دارد، که کسی صادقانه به این فکر بیافتند که بیخداها معمولا عصبانی هستند. با این حال، این مضمون دیگر را هم دارد: انگار که اگر بیخداها همیشه عصبانی هستند، پس موضع بیخدایی تا حدی ضعیف و بیاعتبار است.
چنین چیزی اصلا درست نیست، و مصداق بر مغالطهی نفی شخصیت است. حتی اگر همهی بیخداها هم از دست دین و یا تئیسم عصبانی باشند، دلیل نمیشود که تئیسم معقول یا بیخدایی نابخردانه است. هنگامی که بحث بر سر معقول بودن موضع تئیسم یا بیخدایی باشد، پرسش بالا کاملا بیربط است. این مطلب تنها هنگامی به بحث بیخدایی مربوط است که پرسشگر صادقانه در پی بهبود روابط میان تئیستها و بیخداها باشد!
@PublicExit
اگر خدایی در کار باشد و شما اشتباه کنید چه؟ شما از جهنم نمیترسید؟
پاسخ آستین کلاین:
اینجور سئوالها مبتنی بر یک برهان رایج الهیاتی است که برهان قمارباز پاسکال خوانده میشود: اگر مؤمن برخطا باشد و خدا وجود نداشته باشد، آنگاه او هیچ چیز از دست نمیدهد؛ برعکس، اگر بیخدا برخطا باشد و خدا وجود داشته باشد، آنگاه بیخدا در معرض خطر افتادن به جهنم است. بنابراین، عاقلانهتر آن است که روی باورداشتن شرط ببندیم نه روی بیباوری، پس بیخدایی قمار خطرناکی است.
این برهان مشکلات چندی دارد. یکی اینکه، فرض میکند که باور داشتن یا نداشتن انتخابی و اختیاری هستند که شخص میتواند خود انجام دهد، نه اینکه اوضاع و شرایط، شواهد، عقل و تجربه او را وادار به باور داشتن کنند. قمار کردن مستلزم داشتن قدرت انتخاب ارادی است، و به نظر نمیرسد که باور داشتن را بتوان بطور ارادی انتخاب کرد. من، به عنوان یک بیخدا، نمیتوانم بدون وجود دلایل خوب چیزی را باور کنم و، در حال حاضر، فاقد دلایل خوبی برای باور به وجود هرگونه خدایی هستم. بیخدایی انتخابی نیست، بلکه پیامد خودکار وضعیت فهم من است.
مشکل دیگر این است که برهان پاسکال فرض میگیرد که تنها دو گزینه هست: یا مؤمن برخطاست و یا بیخدا. اما در حقیقت، هر دو میتوانند برخطا باشند، چون ممکن است خدایی باشد، اما این خدا مطابق تصور شخص مؤمن نباشد. شاید خدایی سراسر متفاوت باشد. در حقیقت، ممکن است خدایی باشد که مردم را به خاطر باور داشتن برپایهی برهانی مانند برهان پاسکال مجازات کند، اما شک و تردید بیخدا مایهی رنجش خاطرش نگردد. شاید هر دوی ما در خطر باشیم . شاید هم خطری پیش روی هیچ کداممان نباشد.
این مطلب ما را به برهان قمارباز بیخدا میرساند: اصلا چرا شما بیخدا نمیشوید؟ اگر خدایی باشد، خدایی که اخلاقی، نیک و شایستهی احترام باشد، آنگاه از اینکه مردم به دلایل عقلانی در وجودش شک دارند دلگیر نمیشود.
چنین خدایی مردم را به خاطر به کارگیری مهارتهای اندیشهورزی انتقادی و شکاکانهشان جهت بررسی مدعاهای دیگر انسانهای ممکنالخطا مجازات نمیکند. پس، شما چیزی از دست نخواهید داد. و اگر خدایی باشد که مردم را به خاطر شکیّات عقلانیشان مجازات میکند، چرا میخواهید به هر قیمت تا ابد در محضرش حاضر باشید؟ چنین خدای هوسبازِ خودخواهِ نامطبوعی چندان به دل نمینشیند. اگر نمیتوانید به اخلاقی بودن این خدا مطمئن باشید، نخواهید توانست به وعدههایش در مورد بهشت و دوزخ هم مطمئن باشید. از دست دادن مصاحبت چنین خدایی چندان هم ضایعهای محسوب نمی شود.
من از شما نمیخواهم که بیخدایی را انتخاب کنید چنین خواستی آشکارا بیمعناست. اما از شما میخواهم که بیخدایی را جدی بگیرید. من از شما میخواهم که ملاحظه کنید که بیخدایی میتواند دست کم به اندازهی تئیسم معقول باشد، و در حقیقت بسیار عاقلانهتر است. من از شما میخواهم که در مورد دین شکاکتر باشید و سئوالهای سختتر و انتقادیتری، در مورد باورهای سنتی بپرسید، بدون اینکه نگران پیامدهای این پرسشگری باشید.
شاید برخی جزئیات باورهایتان تغییر نکند اما پس از پرسشگری باید باورهایتان قویتر شوند. شاید برخی از باورهایتان تغییر کنند، اما همچنان تئیست بمانید اما این موضع جدیدتان باید قویتر باشد. و اگر سرانجام به خاطر نداشتن دلایل خوبی برای مؤمن ماندن به دین و یا تئیسمتان، بیخدا شدید، چه از دست میدهید؟
@PublicExit
پاسخ آستین کلاین:
اینجور سئوالها مبتنی بر یک برهان رایج الهیاتی است که برهان قمارباز پاسکال خوانده میشود: اگر مؤمن برخطا باشد و خدا وجود نداشته باشد، آنگاه او هیچ چیز از دست نمیدهد؛ برعکس، اگر بیخدا برخطا باشد و خدا وجود داشته باشد، آنگاه بیخدا در معرض خطر افتادن به جهنم است. بنابراین، عاقلانهتر آن است که روی باورداشتن شرط ببندیم نه روی بیباوری، پس بیخدایی قمار خطرناکی است.
این برهان مشکلات چندی دارد. یکی اینکه، فرض میکند که باور داشتن یا نداشتن انتخابی و اختیاری هستند که شخص میتواند خود انجام دهد، نه اینکه اوضاع و شرایط، شواهد، عقل و تجربه او را وادار به باور داشتن کنند. قمار کردن مستلزم داشتن قدرت انتخاب ارادی است، و به نظر نمیرسد که باور داشتن را بتوان بطور ارادی انتخاب کرد. من، به عنوان یک بیخدا، نمیتوانم بدون وجود دلایل خوب چیزی را باور کنم و، در حال حاضر، فاقد دلایل خوبی برای باور به وجود هرگونه خدایی هستم. بیخدایی انتخابی نیست، بلکه پیامد خودکار وضعیت فهم من است.
مشکل دیگر این است که برهان پاسکال فرض میگیرد که تنها دو گزینه هست: یا مؤمن برخطاست و یا بیخدا. اما در حقیقت، هر دو میتوانند برخطا باشند، چون ممکن است خدایی باشد، اما این خدا مطابق تصور شخص مؤمن نباشد. شاید خدایی سراسر متفاوت باشد. در حقیقت، ممکن است خدایی باشد که مردم را به خاطر باور داشتن برپایهی برهانی مانند برهان پاسکال مجازات کند، اما شک و تردید بیخدا مایهی رنجش خاطرش نگردد. شاید هر دوی ما در خطر باشیم . شاید هم خطری پیش روی هیچ کداممان نباشد.
این مطلب ما را به برهان قمارباز بیخدا میرساند: اصلا چرا شما بیخدا نمیشوید؟ اگر خدایی باشد، خدایی که اخلاقی، نیک و شایستهی احترام باشد، آنگاه از اینکه مردم به دلایل عقلانی در وجودش شک دارند دلگیر نمیشود.
چنین خدایی مردم را به خاطر به کارگیری مهارتهای اندیشهورزی انتقادی و شکاکانهشان جهت بررسی مدعاهای دیگر انسانهای ممکنالخطا مجازات نمیکند. پس، شما چیزی از دست نخواهید داد. و اگر خدایی باشد که مردم را به خاطر شکیّات عقلانیشان مجازات میکند، چرا میخواهید به هر قیمت تا ابد در محضرش حاضر باشید؟ چنین خدای هوسبازِ خودخواهِ نامطبوعی چندان به دل نمینشیند. اگر نمیتوانید به اخلاقی بودن این خدا مطمئن باشید، نخواهید توانست به وعدههایش در مورد بهشت و دوزخ هم مطمئن باشید. از دست دادن مصاحبت چنین خدایی چندان هم ضایعهای محسوب نمی شود.
من از شما نمیخواهم که بیخدایی را انتخاب کنید چنین خواستی آشکارا بیمعناست. اما از شما میخواهم که بیخدایی را جدی بگیرید. من از شما میخواهم که ملاحظه کنید که بیخدایی میتواند دست کم به اندازهی تئیسم معقول باشد، و در حقیقت بسیار عاقلانهتر است. من از شما میخواهم که در مورد دین شکاکتر باشید و سئوالهای سختتر و انتقادیتری، در مورد باورهای سنتی بپرسید، بدون اینکه نگران پیامدهای این پرسشگری باشید.
شاید برخی جزئیات باورهایتان تغییر نکند اما پس از پرسشگری باید باورهایتان قویتر شوند. شاید برخی از باورهایتان تغییر کنند، اما همچنان تئیست بمانید اما این موضع جدیدتان باید قویتر باشد. و اگر سرانجام به خاطر نداشتن دلایل خوبی برای مؤمن ماندن به دین و یا تئیسمتان، بیخدا شدید، چه از دست میدهید؟
@PublicExit
بسیاری از کسانی که عنوان آگنوستیک را انتخاب میکنند از عنوان "بیخدا " اِبا دارند معمولا تصور میشود که آگنوستیسیم "معقولتر" است، در حالی که بیخدایی "دگماتیکتر" است و فرق چندانی با خداباوری ندارد. آیا این دیدگاه درستی است؟
پاسخ آستین کلاین:
متأسفانه، خیر. شاید آگنوستیکها صادقانه چنین عقیده داشته باشند و تئیستها هم صادقانه این ایده را تأیید کنند، اما این دیدگاه شامل سوءتفاهمهای چندی در مورد بیخدایی و آگنوستیسیم است. پیشداوریها و فشارهایی علیه بیخدایی و بیخداها هم فقط موجب افزایش این سوءتفاهمها میشوند. هنوز هم کسانی که بیمحابا میگویند حقیقتاً به هیچ خدایی اعتقاد ندارند را تحقیر میکنند و میآزارند، اما "آگنوستیک" بودن محترمانهتر به شمار میآید. تصور میکنند که بیخداها به خاطر انکار وجود خدا جزم اندیش هستند، در حالی که آگنوستیکها، که یقین ندارند، آزاداندیش هستند.
این تصور خطاست، چرا که بیخداها ضرورتاً منکر وجود خدایان نیستند و در حقیقت کسانی هم که یقینی به وجود خدا ندارند بیخدا محسوب میشوند به سخن دیگر، بیخداها میتوانند آگنوستیک هم باشند. همین که دریابیم که بیخدایی فقط به معنای فقدان باور به وجود خدایان است، آشکار میشود که آگنوستیسیم، آنطور که بسیاری فکر میکنند، "راه سومی" میان بیخدایی و تئیسم نیست. داشتن باور به یک خدا یا نداشتن باور به آن، تمام امکانات را در بر میگیرد. آگنوستیسیم دربارهی باور به خدا نیست، بلکه دربارهی معرفت "دانش" است این واژه در اصل برای توصیف موضع کسی ابداع شد که نمیتواند ادعا کند که به یقین میداند که خدایی هست یا نه.
به این ترتیب، معلوم میشود که آگنوستیسم هم با بیخدایی سازگار است و هم با خداباوری. شخص میتواند به خدا باور داشته باشد "تئیست باشد" بدون اینکه مدعی باشد که به یقین میداند که خدا هست؛ چنین شخصی تئیست آگنوستیک است. از سوی دیگر، اگر شخصی بیباور به خدایان باشد "بیخدا باشد" بیآنکه ادعا کند که به یقین میداند خدایی نیست یا نمیتواند باشد؛ یک بیخدای آگنوستیک محسوب میشود.
همچنین توجه به استانداردهای دوگانهی این ادعای برتری آگنوستیسیم هم جالب است: میگویند آگنوستیسیم "بهتر" از بیخدایی است چون کمتر جزمی است. اگر بیخداها به خاطر آگنوستیک نبودن جزم اندیش هستند، پس خداباوران هم جزم اندیش هستند. از سوی دیگر، اگر خداباوران را بتوان آزاداندیش دانست، پس بیخداها را هم میتوان آزاداندیش دانست.
سرانجام، حقیقت امر این است که شخص لزوماً بین بیخدا بودن یا آگنوستیک بودن مخیّر نیست. برعکس، نه تنها شخص میتواند هردو باشد، بلکه توأماً بیخدا و آگنوستیک بودن خیلی هم رایج است. یک بیخدا آگنوستیک ادعا نمیکند که به قطع و یقین میداند که هیچ چیزی تحت عنوان "خدا" وجود ندارد یا چنین چیزی نمیتواند وجود داشته باشد، بلکه میگوید که فعلا باور ندارد که چنین چیزی حقیقتاً موجود باشد!
@PublicExit
پاسخ آستین کلاین:
متأسفانه، خیر. شاید آگنوستیکها صادقانه چنین عقیده داشته باشند و تئیستها هم صادقانه این ایده را تأیید کنند، اما این دیدگاه شامل سوءتفاهمهای چندی در مورد بیخدایی و آگنوستیسیم است. پیشداوریها و فشارهایی علیه بیخدایی و بیخداها هم فقط موجب افزایش این سوءتفاهمها میشوند. هنوز هم کسانی که بیمحابا میگویند حقیقتاً به هیچ خدایی اعتقاد ندارند را تحقیر میکنند و میآزارند، اما "آگنوستیک" بودن محترمانهتر به شمار میآید. تصور میکنند که بیخداها به خاطر انکار وجود خدا جزم اندیش هستند، در حالی که آگنوستیکها، که یقین ندارند، آزاداندیش هستند.
این تصور خطاست، چرا که بیخداها ضرورتاً منکر وجود خدایان نیستند و در حقیقت کسانی هم که یقینی به وجود خدا ندارند بیخدا محسوب میشوند به سخن دیگر، بیخداها میتوانند آگنوستیک هم باشند. همین که دریابیم که بیخدایی فقط به معنای فقدان باور به وجود خدایان است، آشکار میشود که آگنوستیسیم، آنطور که بسیاری فکر میکنند، "راه سومی" میان بیخدایی و تئیسم نیست. داشتن باور به یک خدا یا نداشتن باور به آن، تمام امکانات را در بر میگیرد. آگنوستیسیم دربارهی باور به خدا نیست، بلکه دربارهی معرفت "دانش" است این واژه در اصل برای توصیف موضع کسی ابداع شد که نمیتواند ادعا کند که به یقین میداند که خدایی هست یا نه.
به این ترتیب، معلوم میشود که آگنوستیسم هم با بیخدایی سازگار است و هم با خداباوری. شخص میتواند به خدا باور داشته باشد "تئیست باشد" بدون اینکه مدعی باشد که به یقین میداند که خدا هست؛ چنین شخصی تئیست آگنوستیک است. از سوی دیگر، اگر شخصی بیباور به خدایان باشد "بیخدا باشد" بیآنکه ادعا کند که به یقین میداند خدایی نیست یا نمیتواند باشد؛ یک بیخدای آگنوستیک محسوب میشود.
همچنین توجه به استانداردهای دوگانهی این ادعای برتری آگنوستیسیم هم جالب است: میگویند آگنوستیسیم "بهتر" از بیخدایی است چون کمتر جزمی است. اگر بیخداها به خاطر آگنوستیک نبودن جزم اندیش هستند، پس خداباوران هم جزم اندیش هستند. از سوی دیگر، اگر خداباوران را بتوان آزاداندیش دانست، پس بیخداها را هم میتوان آزاداندیش دانست.
سرانجام، حقیقت امر این است که شخص لزوماً بین بیخدا بودن یا آگنوستیک بودن مخیّر نیست. برعکس، نه تنها شخص میتواند هردو باشد، بلکه توأماً بیخدا و آگنوستیک بودن خیلی هم رایج است. یک بیخدا آگنوستیک ادعا نمیکند که به قطع و یقین میداند که هیچ چیزی تحت عنوان "خدا" وجود ندارد یا چنین چیزی نمیتواند وجود داشته باشد، بلکه میگوید که فعلا باور ندارد که چنین چیزی حقیقتاً موجود باشد!
@PublicExit
هیچ روشِ مؤدبانهای برای فهماندن به کسی که زندگیاش را فدایِ یک امر ابلهانه کرده است، وجود ندارد!
@PublicExit
@PublicExit
❈ آیا بیخدایی یک جور دین است؟ "bit.ly/373eSpW"
🏷 نویسنده: آستین کلاین _ نویسنده، سخنران و دانشآموخته الهیات و فلسفه
❈ برای مطالعه کامل این مقاله instant view را در پایین پست لمس کنید.
@PublicExit
🏷 نویسنده: آستین کلاین _ نویسنده، سخنران و دانشآموخته الهیات و فلسفه
❈ برای مطالعه کامل این مقاله instant view را در پایین پست لمس کنید.
@PublicExit
Telegraph
آیا بیخدایی یک جور دین است؟
پاسخ آستین کلاین: بیخدایی به خودی خود یک دین نیست، همان طور که تئیسم هم به خودی خود یک دین نیست. بیخدایی عدم باور به خدایان است. بیخدایی هیچ یک از ویژگیهای ادیان را ندارد ویژگیهایی مانند باور به اشیاء یا مکانهای مقدس، یک نظام اخلاقی، یک طبقهی روحانی…
«حکمتِ خدا» آخرین پناهگاهِ کسانی است که نه جواب دارند و نه اصولِ مباحثه را میدانند!
@PublicExit
@PublicExit
❈ بلایی بر سر دو خانه (bit.ly/36scLNp)
🏷 نویسنده: مری میجلی | برگردان: نگار رهبر
❈ برای مطالعه کامل این مقاله instant view را در پایین پست لمس کنید.
@PublicExit
🏷 نویسنده: مری میجلی | برگردان: نگار رهبر
❈ برای مطالعه کامل این مقاله instant view را در پایین پست لمس کنید.
@PublicExit
Telegraph
بلایی بر سر هر دو خانه
مری میجلی معتقد است آفرینشگرایان و معتقدان به فرگشت هر دو نیاز دارند بر افسون افکار خود غلبه کرده و گفتگو با یکدیگر را یاد بگیرند. نظریه طراحی هوشمند، که مدعی ارائه یک منطق علمی برای آفرینشگرایی است، اکنون در ایالات متحده بسیار پرطرفدار شده و در بریتانیا…
#دنیل_دنت| یک چیزی که من فکر میکنم در بسیاری از ادیان حقیقتا خطرناک هست، این است که به مردم بهانهای طلایی برای توقف تفکر میدهند.
@PublicExit
@PublicExit
❈ بیخدایی چیست؟ تفاوت میان بیخدایی و خداباوری چیست؟ (۱/۲)
bit.ly/3lE1Wfx
🏷 آستین کلاین - نویسنده، سخنران و دانشآموخته الهیات و فلسفه
❈ برای مطالعه کامل این مقاله instant view را در پایین پست لمس کنید.
@PublicExit
bit.ly/3lE1Wfx
🏷 آستین کلاین - نویسنده، سخنران و دانشآموخته الهیات و فلسفه
❈ برای مطالعه کامل این مقاله instant view را در پایین پست لمس کنید.
@PublicExit
Telegraph
بیخدایی چیست؟ تفاوت میان بیخدایی و خداباوری چیست؟ (۱/۲)
پاسخ آستین کلاین: خداباوری، در معنای وسیع کلمه، فقط باور به وجود دست کم یک خداست. برخلاف آن بیخدایی است: در تعریف وسیع کلمه، بیخدایی به معنای فقدان باور به وجود هر خدایی است. البته بر سر تعریف بیخدایی قدری اختلاف نظر وجود دارد. جالب است بدانیم که این…
#دن_بارکر| چگونه میتوانید خوشحال باشید وقتی فکر میکنید هر عمل و اندیشهای که دارید توسط یک روح قضاوت و نظارت میشود؟
@PublicExit
@PublicExit
❈ اگر بیخدایی مفهومی چنین بنیادی است، چرا این قدر بر سر تعریف آن اختلاف نظر وجود دارد؟ (۲/۲)
bit.ly/3glFM0j
🏷 آستین کلاین - نویسنده، سخنران و دانشآموخته الهیات و فلسفه
❈ برای مطالعه کامل این مقاله instant view را در پایین پست لمس کنید.
@PublicExit
bit.ly/3glFM0j
🏷 آستین کلاین - نویسنده، سخنران و دانشآموخته الهیات و فلسفه
❈ برای مطالعه کامل این مقاله instant view را در پایین پست لمس کنید.
@PublicExit
Telegraph
اگر بیخدایی مفهومی چنین بنیادی است، چرا این قدر بر سر تعریف آن اختلاف نظر وجود دارد؟ (۲/۲)
اگر بیخدایی مفهومی چنین بنیادی است، چرا این قدر بر سر تعریف آن اختلاف نظر وجود دارد؟ پاسخ آستین کلاین: بحثهای پر سر و صدایی بر سر تعریف بیخدایی درگرفته است. بعضی تئیستها اصرار داشتهاند که بیخدایی را باید به معنای بسیار محدود آن یعنی انکار وجود هرگونه…
#چارلز_داروین| افسوس! یک مرد دانشمند نباید هیچ آرزو و علاقهای داشته باشد، یک قلب سنگی محض.
توضیح: فرد دانشمند نباید عالم واقع را براساس آرزوها و علائق خود تبیین و تفسیر کند چه، باعث جهتگیری علمیاش میشود!
@PublicExit
توضیح: فرد دانشمند نباید عالم واقع را براساس آرزوها و علائق خود تبیین و تفسیر کند چه، باعث جهتگیری علمیاش میشود!
@PublicExit
زوال جهان اسلام| حامد عبدالصمد- اسلامشناس مصری
کشورهای خلیج فارس اگر چه تلاش میکنند خود را با ظاهر مدرن تزیین کنند ولی ویژگی مشترک آنها، ادامهی حاکمیت مناسبات پدرسالارانه است. اگرچه در بسیاری از کشورهای اسلامی راه برای آموزش زنان باز است ولی از زنان هرگونه حق تعیین سرنوشت و زندگی سلب میشود.
این به اصطلاح اصلاحطلبان اسلامی هنوز جرأت ورود به مسائل اساسی فرهنگ و دین را ندارند. آنها بحثهای اصلاحگرانه را آغاز میکنند ولی آن را تا به آخر ادامه نمیدهند. هیچ کس هم در این میان از خود نمیپرسد: «به راستی، ممکن است که در دین ما نقصی وجود داشته باشد؟»
همهی پرسشهای اصلاحگرایان اسلام از قرآن آغاز میشود و سرانجام در برخورد با این صخرهی عظیم فرهنگ اسلامی متلاشی میشود. اصلاحگرایان و محافظهکاران اسلامی هر دو شیفتهی این متن مقدس هستند. یکی در قرآن، مبانی حکومت الهی را میبیند و دیگری یعنی اصلاحطلبان در پی یافتن جملات مثبتی در آن هستند که به درد زندگی مدرن بخورد. آنها آن قدر با این و آن آیه ور میروند تا به گونهای آن را با شرایط جوامع امروز سازگار کنند. کسی هم در این میان از خود نمیپرسد که آیا به راستی ما امروز به قرآن نیاز داریم یا نه؟
هیچ کس شهامت گفتمان پساقرآنی را ندارد. زیرا به محض آغاز بحثی جدی دربارهی اصلاحگری، از طریق بازیهای سیاسی کینه ورزیهای قدیمی علیه غرب دامن زده میشود تا نیروهای اصلاحطلب را به عنوان ستون پنجم غرب بدنام کنند، و بدین گونه به راحتی آنها را بیاعتبار سازند یا پاکسازی کنند. دلیل دیگری که اصلاحطلبان نمیتوانند مطالبات خود را عمیقتر کنند، ترس آنها از مجازاتهایی است که میتواند در بدترین حالت به مرگ بینجامد.
@PublicExit
کشورهای خلیج فارس اگر چه تلاش میکنند خود را با ظاهر مدرن تزیین کنند ولی ویژگی مشترک آنها، ادامهی حاکمیت مناسبات پدرسالارانه است. اگرچه در بسیاری از کشورهای اسلامی راه برای آموزش زنان باز است ولی از زنان هرگونه حق تعیین سرنوشت و زندگی سلب میشود.
این به اصطلاح اصلاحطلبان اسلامی هنوز جرأت ورود به مسائل اساسی فرهنگ و دین را ندارند. آنها بحثهای اصلاحگرانه را آغاز میکنند ولی آن را تا به آخر ادامه نمیدهند. هیچ کس هم در این میان از خود نمیپرسد: «به راستی، ممکن است که در دین ما نقصی وجود داشته باشد؟»
همهی پرسشهای اصلاحگرایان اسلام از قرآن آغاز میشود و سرانجام در برخورد با این صخرهی عظیم فرهنگ اسلامی متلاشی میشود. اصلاحگرایان و محافظهکاران اسلامی هر دو شیفتهی این متن مقدس هستند. یکی در قرآن، مبانی حکومت الهی را میبیند و دیگری یعنی اصلاحطلبان در پی یافتن جملات مثبتی در آن هستند که به درد زندگی مدرن بخورد. آنها آن قدر با این و آن آیه ور میروند تا به گونهای آن را با شرایط جوامع امروز سازگار کنند. کسی هم در این میان از خود نمیپرسد که آیا به راستی ما امروز به قرآن نیاز داریم یا نه؟
هیچ کس شهامت گفتمان پساقرآنی را ندارد. زیرا به محض آغاز بحثی جدی دربارهی اصلاحگری، از طریق بازیهای سیاسی کینه ورزیهای قدیمی علیه غرب دامن زده میشود تا نیروهای اصلاحطلب را به عنوان ستون پنجم غرب بدنام کنند، و بدین گونه به راحتی آنها را بیاعتبار سازند یا پاکسازی کنند. دلیل دیگری که اصلاحطلبان نمیتوانند مطالبات خود را عمیقتر کنند، ترس آنها از مجازاتهایی است که میتواند در بدترین حالت به مرگ بینجامد.
@PublicExit
The fact that we ended slavery shows that our morals come from within us and not from god. In fact many religions endorse slavery however we the human race collectively decided slavery is not moral and we ended it. No God needed, No Religion needed!
پايان عصر بردهدارى نشان میدهد كه اخلاق نه از طرف خدا بلکه از طرف ما میآید. در حقيقت بيشتر مذاهب موافق بردهدارى هستند؛ ولی ما انسانها همگی پِی بردیم که بردهدارى اخلاقى نيست و تصمیم گرفتیم به آن پايان دهیم. بنابراین برای بودنِ اخلاقیات هیچ نيازى به خدا و دین نیست!
@PublicExit
پايان عصر بردهدارى نشان میدهد كه اخلاق نه از طرف خدا بلکه از طرف ما میآید. در حقيقت بيشتر مذاهب موافق بردهدارى هستند؛ ولی ما انسانها همگی پِی بردیم که بردهدارى اخلاقى نيست و تصمیم گرفتیم به آن پايان دهیم. بنابراین برای بودنِ اخلاقیات هیچ نيازى به خدا و دین نیست!
@PublicExit