🗞 گزارش رویداد
مقاله مورد اشاره در این اعلان که در جلسه روز شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ از ساعت ۲۲ مورد بررسی قرار گرفت، یکی از کارهای روانکاو پیشگام آمریکایی جسیکا بنجامین است. نویسندهای که اثر او تحت عنوان فراتر از عامل و عاملیت، در میان مقالات اندکس شده روانکاوی طی ۱۰ سال گذشته بیشترین استناد را داشته است. بنجامین که تلاش کرده نظریههای فمنیستی را با اندیشههای نوگرای ارتباطی روانکاوانه ادغام کند حرفهایی شنیدنی برای جامعه امروز ما هم دارد.
وی در یکی از آثار تأثیرگذارش، "پیوندهای عشق: روانکاوی، فمینیسم، و مشکل سلطه" (۱۹۸۸) به تناقضات روابط انسانی و تلاش برای بازشناسی (Recognition) میپردازد. در این کتاب، او مفهوم "رسمیتدادن یا بازشناسی متقابل" را معرفی میکند، که در آن افراد یکدیگر را به عنوان سوژههایی مستقل به رسمیت میشناسند، عنصری که برای غلبه بر الگوهای سلطه و فرمانبرداری در روابط ضروری است.
نظریههای جسیکا بنجامین درک ما از دینامیکهای قدرت در روابط انسانی را گسترش داده و عمق بیشتری به گفتمان در مورد روابط جنسیتی، اقتدار، و نیاز به شناخت و احترام متقابل در زمینههای شخصی و اجتماعی میافزاید. کوششهای او در پل زدن بین عمل روانکاوانه و نظریه فمینیستی یگانه بوده و او را به یک چهره کلیدی در اندیشه روانکاوی معاصر تبدیل کرده است.
#تجربههای_روانپزشکانه
مقاله مورد اشاره در این اعلان که در جلسه روز شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ از ساعت ۲۲ مورد بررسی قرار گرفت، یکی از کارهای روانکاو پیشگام آمریکایی جسیکا بنجامین است. نویسندهای که اثر او تحت عنوان فراتر از عامل و عاملیت، در میان مقالات اندکس شده روانکاوی طی ۱۰ سال گذشته بیشترین استناد را داشته است. بنجامین که تلاش کرده نظریههای فمنیستی را با اندیشههای نوگرای ارتباطی روانکاوانه ادغام کند حرفهایی شنیدنی برای جامعه امروز ما هم دارد.
وی در یکی از آثار تأثیرگذارش، "پیوندهای عشق: روانکاوی، فمینیسم، و مشکل سلطه" (۱۹۸۸) به تناقضات روابط انسانی و تلاش برای بازشناسی (Recognition) میپردازد. در این کتاب، او مفهوم "رسمیتدادن یا بازشناسی متقابل" را معرفی میکند، که در آن افراد یکدیگر را به عنوان سوژههایی مستقل به رسمیت میشناسند، عنصری که برای غلبه بر الگوهای سلطه و فرمانبرداری در روابط ضروری است.
نظریههای جسیکا بنجامین درک ما از دینامیکهای قدرت در روابط انسانی را گسترش داده و عمق بیشتری به گفتمان در مورد روابط جنسیتی، اقتدار، و نیاز به شناخت و احترام متقابل در زمینههای شخصی و اجتماعی میافزاید. کوششهای او در پل زدن بین عمل روانکاوانه و نظریه فمینیستی یگانه بوده و او را به یک چهره کلیدی در اندیشه روانکاوی معاصر تبدیل کرده است.
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞 درنگ
زنگها به صدا درآمده
پنبه از گوش بهدرآوریم
#دکتر_امیرحسین_جلالیندوشن. روانپزشک
یکشنبه از منزل بیرون زدم. منتظر تاکسی بودم تا برسد که تلفن زنگ خورد و همکاری از شهری دیگر کمک میخواست برای بستری پزشکی جوان که هم سابقه داشت و هم چند روزی بود درگیر افکار مرگ شده بود و میل در آغوش کشیدن مرگ را در خیال میپرواند. پزشک در یکی از بهترین مراکز پزشکی ایران در تهران در یکی از رشتههای پیش از اینها آتیهدار- که شاید خواندن آن آرزوی خیلی پزشکهای جوان ایرانی بوده و هست- دورهی دستیاری خود را میگذارند. در تاکسی نشستم. راننده وارد بزرگراه شد. تماسی از همکاری دیگر در یکی از مراکز دانشگاهی رسید که روبرو شده بود با داستانی که تا تعریف کرد یاد استاد روماتولوژی دانشگاه تهران افتادم که به چه شیوهای ناقوس مرگ را روزی پیش از آنکه چشم از جهان فرو بندد برای همکاران به صدا درآورده بود. کسی نشنید و قصه زندگی زن داستان نقل همگان شد و تا روز و روزگاری کوتاه بعد،نه اسمی خواهد ماند، و شاید حتی بتوانیم نام آن زن را، آن مادر را به یاد بیاوریم. که شاید چاره دیگری نیست که اگر قرار بود این تلمبار غم همیشه زنده و حاضر روی دل و فکر و بدن ما بماند که حالا زیر خرواری از مصیبت مدفون و مرحوم شده بودیم. کسی صدای زن را نشنید، که وعده میداد در روز تولدش... شاید ناباوری، شاید کرخت شدهایم، شاید از فرط ناتوانی مثل سگ معروف داستان سلیگمن شلاق هم بخوریم از جا تکان نخوریم. اصلاً نتوانیم از جا تکان بخوریم، نمیدانم درماندگی و بیپناهی را آموختهایم و یا انتخاب کردهایم که مگر چه میشود کرد؟ بی پناهی گاهی بهترین انتخاب است وقتی پناهی نیست و درماندگی گاهی چاره است وقتی درمانی نیست. ناقوسها خیلی وقت است به صدا درآمده ولی چرا کسی نمیشنود. در اتاق نشستهام و دارم به صدای دکتر میانسال ناامید مرگاندیش که در افسردگی غرق و با افکارش، و با دنیای پریشانش دیواری میان خودش و جامعه کشیده گوش میکنم، که خود مرد از روی صفحه تلفنش خبر میدهد پزشک جوانی در جنوب ایران همسفر مردانی شد که به دریا رفتند و هیچ وقت بازنگشتند.
پنبهها را از گوشهایمان، گوشهایتان بیرون بیاورید. نفیر مرگ فراگیر شده. کاری نکنید، کاری نکنیم جانهای دیگری هم قربان میشود. و مگر یاد نگرفتهایم و یاذ نگرفتهاید که آنکه جانی را احیا کند گویی جهانی را زندگی داده؟
#تجربههای_روانپزشکانه
زنگها به صدا درآمده
پنبه از گوش بهدرآوریم
#دکتر_امیرحسین_جلالیندوشن. روانپزشک
یکشنبه از منزل بیرون زدم. منتظر تاکسی بودم تا برسد که تلفن زنگ خورد و همکاری از شهری دیگر کمک میخواست برای بستری پزشکی جوان که هم سابقه داشت و هم چند روزی بود درگیر افکار مرگ شده بود و میل در آغوش کشیدن مرگ را در خیال میپرواند. پزشک در یکی از بهترین مراکز پزشکی ایران در تهران در یکی از رشتههای پیش از اینها آتیهدار- که شاید خواندن آن آرزوی خیلی پزشکهای جوان ایرانی بوده و هست- دورهی دستیاری خود را میگذارند. در تاکسی نشستم. راننده وارد بزرگراه شد. تماسی از همکاری دیگر در یکی از مراکز دانشگاهی رسید که روبرو شده بود با داستانی که تا تعریف کرد یاد استاد روماتولوژی دانشگاه تهران افتادم که به چه شیوهای ناقوس مرگ را روزی پیش از آنکه چشم از جهان فرو بندد برای همکاران به صدا درآورده بود. کسی نشنید و قصه زندگی زن داستان نقل همگان شد و تا روز و روزگاری کوتاه بعد،نه اسمی خواهد ماند، و شاید حتی بتوانیم نام آن زن را، آن مادر را به یاد بیاوریم. که شاید چاره دیگری نیست که اگر قرار بود این تلمبار غم همیشه زنده و حاضر روی دل و فکر و بدن ما بماند که حالا زیر خرواری از مصیبت مدفون و مرحوم شده بودیم. کسی صدای زن را نشنید، که وعده میداد در روز تولدش... شاید ناباوری، شاید کرخت شدهایم، شاید از فرط ناتوانی مثل سگ معروف داستان سلیگمن شلاق هم بخوریم از جا تکان نخوریم. اصلاً نتوانیم از جا تکان بخوریم، نمیدانم درماندگی و بیپناهی را آموختهایم و یا انتخاب کردهایم که مگر چه میشود کرد؟ بی پناهی گاهی بهترین انتخاب است وقتی پناهی نیست و درماندگی گاهی چاره است وقتی درمانی نیست. ناقوسها خیلی وقت است به صدا درآمده ولی چرا کسی نمیشنود. در اتاق نشستهام و دارم به صدای دکتر میانسال ناامید مرگاندیش که در افسردگی غرق و با افکارش، و با دنیای پریشانش دیواری میان خودش و جامعه کشیده گوش میکنم، که خود مرد از روی صفحه تلفنش خبر میدهد پزشک جوانی در جنوب ایران همسفر مردانی شد که به دریا رفتند و هیچ وقت بازنگشتند.
پنبهها را از گوشهایمان، گوشهایتان بیرون بیاورید. نفیر مرگ فراگیر شده. کاری نکنید، کاری نکنیم جانهای دیگری هم قربان میشود. و مگر یاد نگرفتهایم و یاذ نگرفتهاید که آنکه جانی را احیا کند گویی جهانی را زندگی داده؟
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞 بازتاب
جرم خودکشی
محمدحسین صادقی مدیرکل پیشگیری از وقوع جرم و آسیبهای اجتماعی دادستانی کل کشور گفته جایگاه ایران در زمینه آمار پدیده خودکشی را مطلوب، اما نه ایدهآل دانسته است. وی معتقد است براساس آموزههای دینی و قرآنی حتی یک خودکشی در کشور نباید رخ دهد. با این وجود جرم خودکشی در ایران تعقیب کیفری ندارد و این در حالی است که در برخی کشورها چنین نیست.
https://irna.ir/xjQrWg
#تجربههای_روانپزشکانه
جرم خودکشی
محمدحسین صادقی مدیرکل پیشگیری از وقوع جرم و آسیبهای اجتماعی دادستانی کل کشور گفته جایگاه ایران در زمینه آمار پدیده خودکشی را مطلوب، اما نه ایدهآل دانسته است. وی معتقد است براساس آموزههای دینی و قرآنی حتی یک خودکشی در کشور نباید رخ دهد. با این وجود جرم خودکشی در ایران تعقیب کیفری ندارد و این در حالی است که در برخی کشورها چنین نیست.
https://irna.ir/xjQrWg
#تجربههای_روانپزشکانه
تجربههای روانپزشکانه
🗞 بازتاب جرم خودکشی محمدحسین صادقی مدیرکل پیشگیری از وقوع جرم و آسیبهای اجتماعی دادستانی کل کشور گفته جایگاه ایران در زمینه آمار پدیده خودکشی را مطلوب، اما نه ایدهآل دانسته است. وی معتقد است براساس آموزههای دینی و قرآنی حتی یک خودکشی در کشور نباید رخ…
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🗞 درنگ
#دکتر_افشین_احمدوند. روانپزشک
چیزی که فراموش نخواهد شد!
چند سال پیش به مراسم درگذشت یکی از بستگان دور رفتم که از قضا چند باری هم برای مسائل پزشکی به مرحوم کمکهایی کرده بودم، پس از پایان مراسم پسر بزرگ مرحوم که او را از دور میشناختم جلو آمد و در حضور جمعیت به حالت تعظیم خواست دست مرا ببوسد. او خودش مرد میانسال و در عین حال بزرگ یک فامیل بود، و از نظر سنی هم از من خیلی بزرگتر بود. بسیار جا خورده بودم و البته جلوی این دستبوسی را هر طور بود گرفتم، ولی در آن لحظه جملهای گفت که سالها بعد وقتی خودم در همان موقعیت قرار گرفتم آن جمله دوباره به یادم آمد :
« آقای دکتر! آدم ممکنه خوبی به خودش را فراموش کنه ولی خوبی به پدر و مادرش را فراموش نخواهد کرد!»
#تجربههای_روانپزشکانه
#دکتر_افشین_احمدوند. روانپزشک
چیزی که فراموش نخواهد شد!
چند سال پیش به مراسم درگذشت یکی از بستگان دور رفتم که از قضا چند باری هم برای مسائل پزشکی به مرحوم کمکهایی کرده بودم، پس از پایان مراسم پسر بزرگ مرحوم که او را از دور میشناختم جلو آمد و در حضور جمعیت به حالت تعظیم خواست دست مرا ببوسد. او خودش مرد میانسال و در عین حال بزرگ یک فامیل بود، و از نظر سنی هم از من خیلی بزرگتر بود. بسیار جا خورده بودم و البته جلوی این دستبوسی را هر طور بود گرفتم، ولی در آن لحظه جملهای گفت که سالها بعد وقتی خودم در همان موقعیت قرار گرفتم آن جمله دوباره به یادم آمد :
« آقای دکتر! آدم ممکنه خوبی به خودش را فراموش کنه ولی خوبی به پدر و مادرش را فراموش نخواهد کرد!»
#تجربههای_روانپزشکانه
Forwarded from موسسهی روانتحلیلی همراه
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🗞 درنگ
#دکتر_افشین_احمدوند. روانپزشک
ایرج میرزا یا فردوسی!
دیروز بعد از سی و چهار سال که از درگذشت پدربزرگ میگذشت ، برای نخستین بار بین من و پدرم در باره شعری که بر مزارش نوشته شده است بحث شد شعری از ایرج میرزا:
« بعد که مردم، همه یادم کنند
رحمت وافر به نهادم کنند
زآنچه پس از مرگ برایم کنند
کاش کمی حین بقایم کنند»
به پدر گفتم این شعر را خودش خواسته بود؟
گفت نه یکی از بچههایش پیشنهاد کرد.
گفتم:
پدر جان! خودت میدانی که پدر خدابیامرزتان هیچ صنمی با ایرج میرزا نداشت. او عاشق فردوسی و اشعارش بود. تازه مضمون این شعر هم بیان کننده نوعی نارضایتی آن مرحوم از بستگان در زمان فوت است، در حالیکه که من کاملا بهیاد دارم که ایشان در زمان درگذشت، آدم بسیار شادی بود و از زندگیش هم کاملا راضی، فرزندانش هم در حد توان بسیار حمایتگر بودند!
این «گور نبشتهها» که نباید حال و احوال بازماندگان را بیان کنند!
پدر کمی سکوت کرد و بعد پرسید:
« خوب حالا چکار کنیم؟»
به شوخی به او گفتم شبانه میرویم بهشت زهرا سنگ قبر را عوض میکنیم و این شعر را بر سنگ مزارش حک میکنیم :
« خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای»
ایشان پاسخ داد:
« موافقم ولی من شب بهشت زهرا نمیام! خودت برو!»
#تجربههای_روانپزشکانه
#دکتر_افشین_احمدوند. روانپزشک
ایرج میرزا یا فردوسی!
دیروز بعد از سی و چهار سال که از درگذشت پدربزرگ میگذشت ، برای نخستین بار بین من و پدرم در باره شعری که بر مزارش نوشته شده است بحث شد شعری از ایرج میرزا:
« بعد که مردم، همه یادم کنند
رحمت وافر به نهادم کنند
زآنچه پس از مرگ برایم کنند
کاش کمی حین بقایم کنند»
به پدر گفتم این شعر را خودش خواسته بود؟
گفت نه یکی از بچههایش پیشنهاد کرد.
گفتم:
پدر جان! خودت میدانی که پدر خدابیامرزتان هیچ صنمی با ایرج میرزا نداشت. او عاشق فردوسی و اشعارش بود. تازه مضمون این شعر هم بیان کننده نوعی نارضایتی آن مرحوم از بستگان در زمان فوت است، در حالیکه که من کاملا بهیاد دارم که ایشان در زمان درگذشت، آدم بسیار شادی بود و از زندگیش هم کاملا راضی، فرزندانش هم در حد توان بسیار حمایتگر بودند!
این «گور نبشتهها» که نباید حال و احوال بازماندگان را بیان کنند!
پدر کمی سکوت کرد و بعد پرسید:
« خوب حالا چکار کنیم؟»
به شوخی به او گفتم شبانه میرویم بهشت زهرا سنگ قبر را عوض میکنیم و این شعر را بر سنگ مزارش حک میکنیم :
« خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای»
ایشان پاسخ داد:
« موافقم ولی من شب بهشت زهرا نمیام! خودت برو!»
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞بازتاب
نشست علمی ضرورت تدوین قانون سلامت روان
به همت
انجمن حقوق شناسی
خانه اندیشمندان علوم انسانی
یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
با سخنرانی
دکتر مهدی نصر اصفهانی
دکتر احمد حاجبی
دکتر تهمورث بشیریه
کاوه قادری
#تجربههای_روانپزشکانه
نشست علمی ضرورت تدوین قانون سلامت روان
به همت
انجمن حقوق شناسی
خانه اندیشمندان علوم انسانی
یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
با سخنرانی
دکتر مهدی نصر اصفهانی
دکتر احمد حاجبی
دکتر تهمورث بشیریه
کاوه قادری
#تجربههای_روانپزشکانه