داغی که بوسهی تو به لبهای ما نهاد
یادشبخیر و خاطرهاش جاودانه باد
بر من ببخش، گاه چنان دوست دارمت
کز یاد میبرم که مرا بردهای ز یاد
دردا چنان که عمر و دریغا چنین که مرگ
از من گرفت مهلت و مهلت به من نداد!
ما را فریب دادی و جای گلایه نیست
ما زودباوریم و تو دلال اعتماد
صبرم کفاف این همه غم را نمیدهد
سرمایهام کم است و بدهکاریام زیاد
#فاضلنظری
@official_sheer
یادشبخیر و خاطرهاش جاودانه باد
بر من ببخش، گاه چنان دوست دارمت
کز یاد میبرم که مرا بردهای ز یاد
دردا چنان که عمر و دریغا چنین که مرگ
از من گرفت مهلت و مهلت به من نداد!
ما را فریب دادی و جای گلایه نیست
ما زودباوریم و تو دلال اعتماد
صبرم کفاف این همه غم را نمیدهد
سرمایهام کم است و بدهکاریام زیاد
#فاضلنظری
@official_sheer
وقتی از او پرسیدند چگونه در میان شلوغی او را پیدا کردی؟
گفت کدام شلوغی؟ من غیر از او کسی را ندیدم
@Official_Sheer
گفت کدام شلوغی؟ من غیر از او کسی را ندیدم
@Official_Sheer
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
اي بس غم و شادي كه پس پرده نهان است
گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني كه رسيدن هنر گام زمان است
آبي كه برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود كه پيوسته روان است
از روي تو دل كندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست كه خونابه فشان است
دردا و ديغا كه در اين بازي خونين
بازيچه ي ايام دل آدميان است
اي كوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه كه همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نكردند
يا رب چقدر فاصله ي دست و زبان است
خون مي چكد از ديده در اين كنج صبوري
اين صبر كه من مي كنم افشردن جان است
از راه مرو سايه كه آن گوهر مقصود
گنجي ست كه اندر قدم راهروان است
#هوشنگ_ابتهاج
@Official_Sheer
اي بس غم و شادي كه پس پرده نهان است
گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني كه رسيدن هنر گام زمان است
آبي كه برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود كه پيوسته روان است
از روي تو دل كندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست كه خونابه فشان است
دردا و ديغا كه در اين بازي خونين
بازيچه ي ايام دل آدميان است
اي كوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه كه همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نكردند
يا رب چقدر فاصله ي دست و زبان است
خون مي چكد از ديده در اين كنج صبوري
اين صبر كه من مي كنم افشردن جان است
از راه مرو سايه كه آن گوهر مقصود
گنجي ست كه اندر قدم راهروان است
#هوشنگ_ابتهاج
@Official_Sheer
#داستان_کوتاه
تابحال عاشق شدی؟ شايد با خوندن همين يه جمله ی كوتاه، یه لبخند شيرين بشینه روی لبت، يا یه غم تلخ روی دلت. براي من خوندن اون جمله، به معنای یه ذوق وصف نشدنیه، يه تغيير ناگهانی، يه ملاقات که تا آخر عمر زندگی آدمو عوض میکنه. به معنای همنشينی مسالمت آميز اميد و نااميدیه، تناقض جالبیه برای خودش!
اوايل ژانويه بود كه توی یه سينما مشغول به كار بودم. بعد از رفتن بيننده ها، سالن رو با چند نفر ديگر تميز ميكردم در حالی كه به آهنگ تيتراژ پاياني فيلمی كه تازه تموم شده بود گوش ميدادم. كار دلچسبی نبود، اما برای تامين مخارج تحصيلم، چاره ی ديگه ای نداشتم. گاهی اوقات كه سالن خلوت بود، اجازه داشتيم كه همراه بقيه بيننده ها، فيلم در حال پخش رو ببينيم. اين بخشش برام خيلی جذاب بود، يه جور سورپرايز.
نميدونم چنتا فيلم به اون شيوه ديدم، ولي يكی از همين شب ها بود كه توی رديف دوم، ديدمش. يه سطل بزرگ پاپ كورن با تیكه های شكلات توی دستش بود، اشک ميريخت و پاپ كورن ميخورد. برام خنده دار بود كه اونطوری برای اون فيلم مضحک گریه ميکرد. تموم كه شد، بر خلاف بقيه، نشست و به آهنگ پايانی گوش داد و وقت بلند شدن، برای یه لحظه ی كوتاه نگام كرد. زير چشماش پُف كرده بود، موهاش بهم ريخته بود و آرايشش خراب شده بود. با خودم ميگفتم مگه مجبوری؟ سرش رو برگردوند و رفت بیرون.
چند شب بعد بازم ديدمش، همون پاپ كورن شكلاتی، اينبار قهقهه ميزد، با اينكه فيلم اونقدرم خنده دار نبود. كنجكاو شده بودم، نكنه دختره ديوونه باشه؟ شايد من نميتونم خوب با فيلم ارتباط برقرار كنم يا شايد زيادی حساس شدم؟ به مرور بيشتر و بيشتر ميديدمش، صدای خنده و گريه هاش مدام توی گوشم بود. اصلا سالن سینما بدون صدای اون معنایی نداشت! از دستمزد شبانم، هفته ای چندين دلار خرج ميكردم تا بتونم توی سالن به تماشای فيلم بشينم، تماشای فيلم كه نه، ميخواستم اونو ببينم. در تمام مدت فيلم، اون و پاپ كورن خوردنش رو تماشا ميكردم و با خودم شرط ميبستم كه اينبار هم گريه ميكنه؟ اينبار هم بلند بلند ميخنده؟ اصلا چرا صدای فيلم بايد اونقدر زياد باشه كه نتونم صداش رو خوب بشنوم و چرا سالن بايد اينقدر تاريک باشه كه نتونم یه دل سير تماشاش كنم؟ در یه چشم بهم زدن فيلم تموم ميشد و باز انتظار ميكشيدم تا یه شب بعد كه پيداش بشه.
گمونم كم كم داشتم بهش علاقه مند ميشدم. یه شب از شانسم توی همون ردیفی که اون نشسته بود جا گیرم اومد! معرکه بود! دقیقا کنارم بود! قبل از فیلم سر صحبت رو باز كردم و از کارگردان اون فیلم تعریف کردم، با اینکه اصلا طرف رو نمیشناختم! مشتاق بود، هيچكدام از حرف هامو بی جواب نميزاشت اما نگاهش به فيلم بود، انگار فيلم مهمتر از حرف من بود. كمی ناراحت شدم، اما اهميتی ندادم. فيلم كه تموم شد، لبخندی زد و گفت: "خوشبخت شدم، سارا هستم" من هم كه انتظار نداشتم توی اون موقعيت مجبور به معرفی خودم بشم بعد از كمی دستپاچگی مضحک، گفتم: "منم مکسم! خوشبختم!" باز لبخندی به سمتم پرت کرد و رفت.
فيلم ديدن رو دوست داشتم، اما اون انگار جور ديگه ای فيلم ميديد. شروع كرده بودم به خوندن چندين كتاب تخصصی نقد فيلم. سینمای اسکورسیزی، هیچکاک، نولان... جوری كه نظراتم قويتر و موشكافانه تر شده بود و هر بار سارا از شدت تعجب چشماش گرد میشد! گاهی اوقات ميخواستم بگم: "منو چه به نقد فیلم! من فقط اومدم که چند دلار پول در بیارم! اما تو! تو باعث شدی صد دلار خرج کتاب نقد فیلم کنم!" اما نميخواستم لو بروم. اونقدر غرق صحبت های وسط فيلممون ميشديم كه با پخش آهنگ تیتراژ فيلم، حساب كار دستمون میومد که وقت تمومه! دو دنيای متفاوت بود برای خودش، اون حرفای تخصصی با اون، و تميز كردن سالن سينما! بيرون از سينما هم قرار گذاشتيم و فهمیدم که جادوی خنده ی این آدم، فقط متعلق به سالن سینما نیست، قلبمو جادو کرده!
چند سال بعد ازدواج كرديم و فهميدم سارا فقط برای پاپ كورن شكلاتي میومده سینما و فيلم ديدن فقط در كنار همون براش جذاب بوده تا اينكه سر و كله من پيدا شده! بهم پیشنهاد داد یه کتاب در مورد نقد فیلم بنویسم، منم که دیگه برای خودم یه پا استادی شده بودم، شروع کردم و چند ماه بعد کتابم توی قفسه های پرفروشترین کتاب های همه ی کتابفروشی ها خودنمایی میکرد! صفحه اولش نوشتم:
"عشق را دست كم نگيريد! هر جايی ممكن است به سراغتان بيايد! يک پارک، يک كافه، يا حتي يک سالن سينمای قديمی و به بهانه ی پاپ كورن شكلاتی و تامین مخارج تحصيل دانشگاه! عشق يک آهنگ تيتراژ زيباست كه در سخت ترين لحظات زندگی، در اوج نااميدی، شروع میکند به پخش شدن و شما فقط باید برخلاف اکثر آدمها، بنشینید و لذت ببرید!"
#امیررضا_لطفی_پناه
@Official_Sheer
تابحال عاشق شدی؟ شايد با خوندن همين يه جمله ی كوتاه، یه لبخند شيرين بشینه روی لبت، يا یه غم تلخ روی دلت. براي من خوندن اون جمله، به معنای یه ذوق وصف نشدنیه، يه تغيير ناگهانی، يه ملاقات که تا آخر عمر زندگی آدمو عوض میکنه. به معنای همنشينی مسالمت آميز اميد و نااميدیه، تناقض جالبیه برای خودش!
اوايل ژانويه بود كه توی یه سينما مشغول به كار بودم. بعد از رفتن بيننده ها، سالن رو با چند نفر ديگر تميز ميكردم در حالی كه به آهنگ تيتراژ پاياني فيلمی كه تازه تموم شده بود گوش ميدادم. كار دلچسبی نبود، اما برای تامين مخارج تحصيلم، چاره ی ديگه ای نداشتم. گاهی اوقات كه سالن خلوت بود، اجازه داشتيم كه همراه بقيه بيننده ها، فيلم در حال پخش رو ببينيم. اين بخشش برام خيلی جذاب بود، يه جور سورپرايز.
نميدونم چنتا فيلم به اون شيوه ديدم، ولي يكی از همين شب ها بود كه توی رديف دوم، ديدمش. يه سطل بزرگ پاپ كورن با تیكه های شكلات توی دستش بود، اشک ميريخت و پاپ كورن ميخورد. برام خنده دار بود كه اونطوری برای اون فيلم مضحک گریه ميکرد. تموم كه شد، بر خلاف بقيه، نشست و به آهنگ پايانی گوش داد و وقت بلند شدن، برای یه لحظه ی كوتاه نگام كرد. زير چشماش پُف كرده بود، موهاش بهم ريخته بود و آرايشش خراب شده بود. با خودم ميگفتم مگه مجبوری؟ سرش رو برگردوند و رفت بیرون.
چند شب بعد بازم ديدمش، همون پاپ كورن شكلاتی، اينبار قهقهه ميزد، با اينكه فيلم اونقدرم خنده دار نبود. كنجكاو شده بودم، نكنه دختره ديوونه باشه؟ شايد من نميتونم خوب با فيلم ارتباط برقرار كنم يا شايد زيادی حساس شدم؟ به مرور بيشتر و بيشتر ميديدمش، صدای خنده و گريه هاش مدام توی گوشم بود. اصلا سالن سینما بدون صدای اون معنایی نداشت! از دستمزد شبانم، هفته ای چندين دلار خرج ميكردم تا بتونم توی سالن به تماشای فيلم بشينم، تماشای فيلم كه نه، ميخواستم اونو ببينم. در تمام مدت فيلم، اون و پاپ كورن خوردنش رو تماشا ميكردم و با خودم شرط ميبستم كه اينبار هم گريه ميكنه؟ اينبار هم بلند بلند ميخنده؟ اصلا چرا صدای فيلم بايد اونقدر زياد باشه كه نتونم صداش رو خوب بشنوم و چرا سالن بايد اينقدر تاريک باشه كه نتونم یه دل سير تماشاش كنم؟ در یه چشم بهم زدن فيلم تموم ميشد و باز انتظار ميكشيدم تا یه شب بعد كه پيداش بشه.
گمونم كم كم داشتم بهش علاقه مند ميشدم. یه شب از شانسم توی همون ردیفی که اون نشسته بود جا گیرم اومد! معرکه بود! دقیقا کنارم بود! قبل از فیلم سر صحبت رو باز كردم و از کارگردان اون فیلم تعریف کردم، با اینکه اصلا طرف رو نمیشناختم! مشتاق بود، هيچكدام از حرف هامو بی جواب نميزاشت اما نگاهش به فيلم بود، انگار فيلم مهمتر از حرف من بود. كمی ناراحت شدم، اما اهميتی ندادم. فيلم كه تموم شد، لبخندی زد و گفت: "خوشبخت شدم، سارا هستم" من هم كه انتظار نداشتم توی اون موقعيت مجبور به معرفی خودم بشم بعد از كمی دستپاچگی مضحک، گفتم: "منم مکسم! خوشبختم!" باز لبخندی به سمتم پرت کرد و رفت.
فيلم ديدن رو دوست داشتم، اما اون انگار جور ديگه ای فيلم ميديد. شروع كرده بودم به خوندن چندين كتاب تخصصی نقد فيلم. سینمای اسکورسیزی، هیچکاک، نولان... جوری كه نظراتم قويتر و موشكافانه تر شده بود و هر بار سارا از شدت تعجب چشماش گرد میشد! گاهی اوقات ميخواستم بگم: "منو چه به نقد فیلم! من فقط اومدم که چند دلار پول در بیارم! اما تو! تو باعث شدی صد دلار خرج کتاب نقد فیلم کنم!" اما نميخواستم لو بروم. اونقدر غرق صحبت های وسط فيلممون ميشديم كه با پخش آهنگ تیتراژ فيلم، حساب كار دستمون میومد که وقت تمومه! دو دنيای متفاوت بود برای خودش، اون حرفای تخصصی با اون، و تميز كردن سالن سينما! بيرون از سينما هم قرار گذاشتيم و فهمیدم که جادوی خنده ی این آدم، فقط متعلق به سالن سینما نیست، قلبمو جادو کرده!
چند سال بعد ازدواج كرديم و فهميدم سارا فقط برای پاپ كورن شكلاتي میومده سینما و فيلم ديدن فقط در كنار همون براش جذاب بوده تا اينكه سر و كله من پيدا شده! بهم پیشنهاد داد یه کتاب در مورد نقد فیلم بنویسم، منم که دیگه برای خودم یه پا استادی شده بودم، شروع کردم و چند ماه بعد کتابم توی قفسه های پرفروشترین کتاب های همه ی کتابفروشی ها خودنمایی میکرد! صفحه اولش نوشتم:
"عشق را دست كم نگيريد! هر جايی ممكن است به سراغتان بيايد! يک پارک، يک كافه، يا حتي يک سالن سينمای قديمی و به بهانه ی پاپ كورن شكلاتی و تامین مخارج تحصيل دانشگاه! عشق يک آهنگ تيتراژ زيباست كه در سخت ترين لحظات زندگی، در اوج نااميدی، شروع میکند به پخش شدن و شما فقط باید برخلاف اکثر آدمها، بنشینید و لذت ببرید!"
#امیررضا_لطفی_پناه
@Official_Sheer
قسم به جمعه ای که تنها در خیابان قدم میزنم
به بارانِ بیتابی که شهر را دچار جنون کرده
به کافه چی که برای بار سیزدهم آهنگ جمعه فرهاد را تکرار میکند
به سرباز خسته ای که در ایستگاه اتوبوس زل زده به آسمان وسیگارش به فیلتر رسیده
به صندلی خالی کناری ام در سالن سینما
به خاطراتی که مدام در مقابل چشمانم اکران میشود
به نوازنده خیابانی، که ساعتها روبه روی اش مینشینم
به عکاسی که سوژه عکس های امروزش شده ام!
به حرفهای ناگفته ای که مدام در سرم میپیچد
به مازوخیسمی که رویای شیرین خواب هایم شده!
به این شعرِ آشفته که میخواهم همینجا رهایش کنم
قسم به پاییز و جمعه و باران....
#علی_سلطانی
@Official_Sheer
به بارانِ بیتابی که شهر را دچار جنون کرده
به کافه چی که برای بار سیزدهم آهنگ جمعه فرهاد را تکرار میکند
به سرباز خسته ای که در ایستگاه اتوبوس زل زده به آسمان وسیگارش به فیلتر رسیده
به صندلی خالی کناری ام در سالن سینما
به خاطراتی که مدام در مقابل چشمانم اکران میشود
به نوازنده خیابانی، که ساعتها روبه روی اش مینشینم
به عکاسی که سوژه عکس های امروزش شده ام!
به حرفهای ناگفته ای که مدام در سرم میپیچد
به مازوخیسمی که رویای شیرین خواب هایم شده!
به این شعرِ آشفته که میخواهم همینجا رهایش کنم
قسم به پاییز و جمعه و باران....
#علی_سلطانی
@Official_Sheer
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلتنگی آدم را به خیابان میکشد
دلتنگم
و مردم نمیفهمند
قدم زدن گاهی
از گریه کردن غم انگیز تر است..
#اهورا_فروزان
❄️| @Official_Sheer
دلتنگم
و مردم نمیفهمند
قدم زدن گاهی
از گریه کردن غم انگیز تر است..
#اهورا_فروزان
❄️| @Official_Sheer
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
توان گفتن آن راز جاودانی نیست
تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست
پراز هراس و امیدم که هیچ حادثه ای
شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست
#فاضل_نظری
#استوری
@official_sheer
تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست
پراز هراس و امیدم که هیچ حادثه ای
شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست
#فاضل_نظری
#استوری
@official_sheer
To kafarDel (Shajarian|Arnalds)
Sepanta
مرا چشمیست خونافشان ز دست آن کمانابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
#حافظ
@official_sheer
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
#حافظ
@official_sheer
گهی گریان گهی خندان پر از تغییر و تغییرم
گهی شادم گهی غمگین گهی بی حد چه دلگیرم
گهی خوبم خوش احوالم ، گهی بیمار و بدحالم
گهی آسوده افکارم گهی درگیر و درگیرم
گهی بغضم پر از زخمم ولی خاموش و مسکوتم
گهی با گریه خوشحالم که از خاموشی ام سیرم
نمی دانم چه گویم من نمی دانم چه هستم من
که گاهی بی خیالاتم وَ گاهی بند زنجیرم
دلم بشکسته گه گاهی ز هرچیزی که خوش نامد
گهی بی حد چه خوشحالم که دور از فکر نخجیرم
گهی دیوانه می گردم گهی چون عاقلان گردم
نباشد حال من ثابت پر از تفسیر و تعبیرم
به ظاهر خنده بر لبها ولی باطن پر از غمها
گهی خوابیده در ظاهر ولی از دل چو شبگیرم
نمی ماند دمی ثابت نه گریانی نه شادانی
الا روح الغزل آری پر از تغییر و تغییرم
#روح_الغزل
@official_sheer
گهی شادم گهی غمگین گهی بی حد چه دلگیرم
گهی خوبم خوش احوالم ، گهی بیمار و بدحالم
گهی آسوده افکارم گهی درگیر و درگیرم
گهی بغضم پر از زخمم ولی خاموش و مسکوتم
گهی با گریه خوشحالم که از خاموشی ام سیرم
نمی دانم چه گویم من نمی دانم چه هستم من
که گاهی بی خیالاتم وَ گاهی بند زنجیرم
دلم بشکسته گه گاهی ز هرچیزی که خوش نامد
گهی بی حد چه خوشحالم که دور از فکر نخجیرم
گهی دیوانه می گردم گهی چون عاقلان گردم
نباشد حال من ثابت پر از تفسیر و تعبیرم
به ظاهر خنده بر لبها ولی باطن پر از غمها
گهی خوابیده در ظاهر ولی از دل چو شبگیرم
نمی ماند دمی ثابت نه گریانی نه شادانی
الا روح الغزل آری پر از تغییر و تغییرم
#روح_الغزل
@official_sheer
برای ملاقات شخصی به یک بیمارستان روانی رفتیم. بیرون بیمارستان غُلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند. چند راننده مسافرکش سر مسافر باهم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند! وارد حیاط بیمارستان که شدیم، دیدیم جایی است آرام و پر درخت. بیماران روی نیمکتها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت و گو میکردند. بیماری از کنار ما بلند شد و باکمال ادب گفت: من میروم روی نیمکت دیگری مینشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید. پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود، بیماری پروانه را نگاه میکرد و نگران بود که مبادا زیر پا له شود. آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود. ما بالاخره نفهمیدیم بیمارستان روانی اینور دیوار است یا آنور دیوار؟
#عمران_صلاحی
@Official_Sheer
#عمران_صلاحی
@Official_Sheer
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با آنکه بی دلیل رها می کنی مرا
آنقدر عاشقم که نمی پرسمت چرا؟
خون می خوریم در غم و حرفی نمی زنیم
ما عاشق توایم همین است ماجرا
#فاضل_نظری
| #استوری |
☘️| @official_sheer
آنقدر عاشقم که نمی پرسمت چرا؟
خون می خوریم در غم و حرفی نمی زنیم
ما عاشق توایم همین است ماجرا
#فاضل_نظری
| #استوری |
☘️| @official_sheer
دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بِگُفت
آمدم، نعره مزن، جامه مَدَر، هیچ مگو
گفتم ای عشق، من از چیزِ دِگر میترسم
گفت آن چیز، دگر نیست، دگر هیچ مگو
#مولانا
@official_sheer
آمدم، نعره مزن، جامه مَدَر، هیچ مگو
گفتم ای عشق، من از چیزِ دِگر میترسم
گفت آن چیز، دگر نیست، دگر هیچ مگو
#مولانا
@official_sheer
هر رعد و برقی مژده ی باران نخواهد داد
لبخند تو اوضاع را سامان نخواهد داد
طوفان بی گاهی که از سمت تو می آید
مهلت به قایق های سرگردان نخواهد داد
پیک سپیدی و به قصد جنگ می آیی!
بهمن امان نامه به کوهستان نخواهد داد
این زن که می پنداشتی یک ساقه ترد است
تا مرگ از پا در نیاید جان نخواهد داد
هر چند از یک کیسه در ما بذر پاشیدند
خاک من و تو حاصل یکسان نخواهد داد
غم های کوچک در خور دل های ناچیزند
اندوه من را هیچ کس پایان نخواهد داد
#کبریموسوی
@official_sheer
لبخند تو اوضاع را سامان نخواهد داد
طوفان بی گاهی که از سمت تو می آید
مهلت به قایق های سرگردان نخواهد داد
پیک سپیدی و به قصد جنگ می آیی!
بهمن امان نامه به کوهستان نخواهد داد
این زن که می پنداشتی یک ساقه ترد است
تا مرگ از پا در نیاید جان نخواهد داد
هر چند از یک کیسه در ما بذر پاشیدند
خاک من و تو حاصل یکسان نخواهد داد
غم های کوچک در خور دل های ناچیزند
اندوه من را هیچ کس پایان نخواهد داد
#کبریموسوی
@official_sheer