Telegram Web Link
Ejazeh
Dariush
اگه چشمات بگن آره
هیچ کدوم کاری نداره...

@official_sheer
دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت
آتشــی یک لحــظه آمد در دلـــم دامن گرفت

آنقدر بی اختیـــار این اتفــاق افتاد کـــه
این گناه تازه ی من را خدا گردن گرفت

در دلم چیزی فرو می ریزد آیا عشق نیست
این کــــه در اندام من امـــروز باریدن گرفت؟

من که هستم؟ او که نامش را نمی دانست و بعد
رفت زیــر سایـــه ی یک "مرد" و نـــــام "زن" گرفت

روزهای تیـره و تاری کـــه با خود داشتم
با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت

زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هست
مرگ می داند فقـط باید تـو را از من گرفت

 #نجمه‌زارع

@official_sheer

فقط تاریکی می‌داند
ماه چقدر روشن است
فقط خاک می‌داند
دست‌های آب
چقدر مهربان!
معنی دقیق نان را
فقط آدم گرسنه می‌داند

فقط من می‌دانم
تو چقدر زیبایی!

#رسول_یونان

@official_sheer
#داستان_کوتاه

مهین خانم چهل سال است ازدواج کرده، سه دختر و یک پسر دارد. داماد دارد، عروس دارد، چند تایی هم نوه دارد. خودش می گوید دانشگاه نرفته، اما انقدر خوب حرف می زند که گاهی شک می کنم راست بگوید. مهین خانم از آن زن هایی است که من از همصحبتی با آنها لذت می برم. دیروز وقتی گفت « تن دادن از آن اتفاقات سخت زندگی است...» سریع توی کیفم دنبال خودکار گشتم، دفترم را بیرون آوردم و جمله اش را یادداشت کردم، می دانستم اگر آن را ننویسم خیلی زود فراموشش می کنم.
مهین خانم معتقد است خیلی از زن ها مجبورند زندگی زناشویی شان را تحمل کنند چون گزینه ی دیگری جلوی رو ندارند. می گوید خودش هم چهل سال تحمل کرده، تن داده به زندگی که دوست نداشته. می گوید تن دادن از آن اتفاقات سخت زندگی است گاهی زندگی مجبورت می کند مسالمت آمیز با آن کنار بیایی و دم نزنی. پرچم سفیدت را تکان بدهی و سرنوشتت را بی کم و کاست قبول کنی. و آرزو کنی دخترانت سرنوشتی بهتر از تو داشته باشند.
جورج اورول در کتاب روزهای برمه جمله ی خوبی دارد، نوشته آدم به فرض آن که تا آخر عمر تنها بماند و شریکی پیدا نکند، تحمل آن بسیار آسان تر است تا شب و روز با کسی سر و کار داشته باشد که حتی یکی از هزاران حرف او را نمی فهمد. نمی دانم مهین خانم درست می گوید یا جورج اورول..

#مریم_سمیع_زادگان

@official_sheer
نازم بـه چشم یار که تیرِ نگاه را

بیجا هدر نکرد و به قلبم نشانه زد ...!

#مهدی_اخوان_ثالث

@Official_Sheer
حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم
آخ...تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

در لباس آبی از من بیشتر دل می بری
آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم

آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو
می توانم مایه ی گه گاه دلگرمی شوم

میل میل توست اما بی تو باور کن که من
در هجوم بادهای سخت، پرپر می شوم

#مهدی_فرجی

@Official_Sheer
تابستان که میشود؛
دلم شور میزند!
نکند طعم گیلاس های بازار،
مرا از یادِ تو ببرد ...

#عباس‌معروفی

@Official_Sheer
ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن

دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن

در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن

راز من است غنچه ی لب های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن

دیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدگر دو آینه را رو به رو مکن

#فاضل_نظری

@Official_Sheer
Dard
Saeid Hosseini
من ای درد باری که سرم اومده ...💔

@Official_Sheer
سربلند

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم

چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده‌ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم
اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم

اگر دل، دلیل است، آورده‌ایم
اگر داغ، شرط است، ما برده‌ایم

اگر دشنۀ دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم!

گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخمی‌هایی که نشمرده‌ایم!

دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست، عمری به سر برده‌ایم

#قیصرامین‌پور

@Official_Sheer
بعد از آن عشقی که در ما اتفاق افتاده است
چشمهایت ظاهرا از اشتیاق افتاده است

فال لازم نیست، حتی از خطوط دست‌هات
می‌توان فهمید بین ما فراق افتاده است

سوختم اما وجودم روشنی بخش تو شد
قدر یک هیزم که آغوش اجاق افتاده است

این در و آن در زدن چیزی برای من نداشت
مثل گنجشکی که در دام اتاق افتاده است

ترس از این "دوستت دارم" به ما محدود نیست
در تمام شهر انگار اختناق افتاده است

درد دارد نقش عاشق‌ پیشه را بازی کنیم
بعد از آن عشقی که در بند نفاق افتاده است.

#محمد_نجفی

@Official_Sheer
گفتم که مُردم از غم و گفتی به حرف نیست!

ای کاش من حریفِ زبانِ تو می شدم

#سجاد_سامانی

@Official_Sheer
به عشقِ هیچکس ها می‌خوابم
به هوسِ هیچ هوایی
به هوای هیچ هوسی
میگذارم روز‌هایِ بی‌ اتفاقِ هفته
بر موازاتِ روزگارِ من
از جسم و روحِ من عبور کنند

هر غروبِ جمعه
قطار زنگ زده ِ لحظه هایم
مثل یک بغضِ آهنین
درست روی گلوگاهِ من ترمز می‌‌کند
ایستگاهی متروک
بی‌ هیچ مسافری
و قطاری که بی‌ عشق
نه پایِ کندن دارد
نه جانِ ماندن
.. هر غروبِ جمعه
قطارم سوت می‌‌کشد
من... دود می‌‌شوم

#نیکی‌فیروزکوهی

@Official_Sheer
Hanoozam
Touraj Shabankhani
اما افسوس تورو خواستن دیگه دیره… دیگه دیره…

@official_sheer
تلاشِ بوسه نداریم چون هوسناکان

نگاهِ ما به نگاهی ز دور خرسند است...

#صائب_تبریزی

@official_sheer
هرکسی‌ ویرانهٔ خود را عمارت می‌کند
ما به تعمیر دلِ بی پا و سر ،
ویران شدیم ...!

#بیدل_دهلوی

@official_sheer
هر کجا نام تو آمد گریه کردم مثل ابر
در هجوم بغض وقتِ آبروداری نبود...

#جوادشیخ‌الاسلامی

@official_sheer
#داستان_کوتاه

"یک سر قصابی هم برویم؛ امشب شام کتلته"
چشم هایم برق زد و دستش را فشردم، پرسیدم "سهم من هم محفوظه دیگه؟"
قبلتر ها میگفت میدانم اخر هم من را با یک ساندویچ کتلت عوض میکنی!
پوزخندی زد و دست هایش را فرو برد در جیب های کتش، قصابی شلوغ بود، گوشه ای ایستادیم تا نوبتمان برسد، بوی گوشت خام کل فضا را برداشته بود.
هر چند لحظه چشم هایم با صدای تقه ساطور باز و بسته میشد، خودم را نزدیکتر کردم و دستش را دور کمرم بردم
حس کردم الان است که سرش را روی موهایم خم کند و لبخند بزند و دستم را محکمتر بگیرد که تلفنش زنگ خورد تکیه گاهم را خراب کرد و بیرون رفت.

بی حوصله و بهم ریخته برگشت؛ آرام پرسیدم "چیزی شده؟"
نگاهش را دزدید
تقه های ساطور بلند تر شده بود و قلبم تند میزد. رو برویم ایستاده بود و هنوز خیابان را نگاه میکرد. دو نفر دیگه تا نوبت ما مانده بود. بوی گوشت خام کلافه ام کرده بود. دستش را کشیدم و خواستم بیرون برویم. اما انگار که نشنیده باشد سرجایش ایستاده بود و دست هایش را برد توی جیبش و گفت: "میخواستم یه چیزی بهت بگم...میدونم دختر عاقلی هستی و متوجه میشی..."

دست هایم یخ زده بودند، آستین ژاکتم را تا نوک انگشتانم کشیدم جلو
_"خیلی فکر کردم...بی سرو تهه. با کش دادنش فقط خودمون و داریم اذیت میکنیم"
صدای ساطور بلند تر شده بود و تند تر از قبل استخوان ران خرد می شد. پاهایم هر لحظه بی حس تر میشدند
_"هر چی زودتر تموم شه به نفع هر دو مونه..هنوز چیزی جدی نیست و وابستگی هم شکل نگرفته!"
تا نوبت ما یک نفر فاصله  بود
+"نیم کیلو دل آقا...خردش کن بی زحمت "
ساطور بلند شد و روی چند تکه گوشت فرود آمد. قلبم تیر میکشید. نفسم بالا نمیامد. بوی تهوع آور خون به دماغم میخورد و حالم را خراب می کرد
_"امیدوارم بهترین ها برات رخ بده..."

+"آقا شما گوشت چرخ کرده می خواستین؟"
بازهم نگاهش را دزدید و همانطور که می رفت زمزمه کرد "برات آرزوی خوش بختی..."
حس می کردم همه وجودم را ریخته اند توی چرخ و هر تکه ام له شده و داغان جایی می افتد
مغز سرم داغ شده بود. همه استخوان هایم انگار خرد شده بودند و دیگر چیزی از من نمانده بود
پاهایم می لرزید  و تکیه داده بودم به یخچال
با هر تقه ی ساطور انگار بخشی از من جایی می افتاد و گم میشد و او چند قدم دور تر میشد
هر چه دور تر می رفت، صدای ساطور هم کمتر میشد و جایش را به صدای هق هق سنگینی میداد که برای خرد شدن همه دل ها کافی بود  ...

#سوسن_محمدی

@official_sheer
2024/09/27 09:35:39
Back to Top
HTML Embed Code: